اوضاع پیش رو و باز بینی یک ترمینولوژی

 

جامعه ی ایران در ۲ سال اخیر آنچنان دچار بحران سیاسی گشته که دیگر نه بالایی ها می توانند همچون گذشته خود را در نقطه تعادل پیشین نگه دارند و نه پایینی ها حاضر به قبول ثبات سیاسی و اقتصادی جامعه در دست اینان می باشند و به طور عموم بنیان ها و پایه های طبقاتی جامعه آنچنان به حرکت وا داشته شده اند که دیگر اسکلت حاکمیت اسلامی توانی برای سرپا نگه داشتن خود ندارد. با این حال پیدا کردن نقطه تعادل جدید در مختصات سیاسی جامعه ی ایران بحثی است که هر ناظر درونی و بیرونی را به خود جلب کرده است و آنچه برای ما مبرم تر است پاسخ دادن به سوالی است که پیش تر منصور حکمت آن را طرح و پاسخ خود را بدان گفته بود: آیا پروزی کمونیسم ممکن است؟

برای پاسخ دادن به این سوال و با همان ترمینولوژی صحیح اولا باید مفاهیمی که درغالب ترمینولوژی منصور حکمت از سمت "کمونیسم کارگری" و "حکتیست" به جامعه عرضه میشود نگاهی بیاندازیم تا اولا ترمینولوژی اصیل حکمت را از زیر این ویرانه ها بیرون کشید در ثانی ۲۲ خرداد در امتداد ۲ خرداد بر یک پایه ی ماتریالیستی مدون نماییم تا بفهمیم آیا پروژه ی ۲۲ خرداد در امتداد همان ۲ خرداد و جنبش حاضر همان جنبش سرنگونی است همان طور که منصور حکمت در ایا پیروزی کمونیسم ممکن است؟ می نویسد: خلاص ی کلام بحث من این است تحولات ایران رو به سرنگونی جمهوری اسلامی دارد یا خیر؟

بعد از ۲ خرداد شکاف های رژیم نه تنها پر نشد بلکه عمیق تر شد. هیچ نقطه تعادل جدیدی حتی با ورود احمدی نژاد و سپاه پاسداران و انواع و اقسام لایحه و مصوبه در رژیم یافت نشد و اتفاقا ۲۲ خرداد اوج این شکاف را به سر حد خود رسانید. پروژه ی موسوی و هم کیشان هر چند در تکثر ۲ تفاوتی با ۲ خرداد داشته باشد اما امتداد همان پروژه ی ۲ خرداد بود که اینبار حکومت اسلامی حتی به انتخابات نیم بند خود در ۲ خرداد برای پیدا کردن نقطع تعادل جدید توسط "اصلاح طلبان حکومتی" نیز حاضر نشد .اما آنچه که ۲۲ خرداد را به مراتب متفاوت تر از پرژه ی ۲ خرداد نشان دادعروج جنبش سرنگونی طلبی بود که منصور حکمت آنها را نه در راستای پروژه ی "اصلاح طلبان" حکومتی میدید و نه در ۲ خرداد از آن به عنوان دست آویزیبرای تئوریزه کردن جنبش "طبقه ی متوسط" برای "اصلاح سرمایه داری در چهارچوب جمهوری اسلامی می دید".این همان جنبشی است که منصور حکمت در زندگی پس از ۲ خرداد نوشت: دوم خرداد سدی بر سرنگونی طلبی مردم نیست، بلکه از نظر مردم مجرایی برای آن است و بازدر همان مقاله می نویسد: رادیکالیسم امروز مردم قابل مهار نیست، مردم حجاب نمی خواهند.مردم دستمزد وحقوق با قدرت واقعی می خواهند.....در نتیجه مردم دوم خرداد رابا این ملاک که آیا می تواند دروازه ای برای تغییر کلیت رژیم باز کند میسنجند .

این همان جنبشی است که در تیر ۷۸ به بهانه ی بستن روزنامه ی سلام، اسکلت اسلام سیاسی را به لرزه انداخت و این بار به بهانه ی انتخابات و حذف جناحین، عملا رویای پایان اسلام سیاسی را به حقیقت نزدیک کرد. همان جنبشی که منصور حکمت در انتخابات خاتمی وچشم اندازه آینده می نویسد: توده وسيع مردم ايران به انتظار جمع کردن بساط رژيم اسلامى و اسلام از ايران روزشمارى ميکنند. به خاتمى رأى دادند چون ميدانستند و عملا هم ثابت شد که اين کار رژيم را به يک بحران سياسى عميق دچار ميکند و در يک کاسه شدن قدرت قشريون سنگ اندازى ميکند.این بار همین جنبش و همان مردم ۲۲ خرداد را تبدیل به بحران سیاسی و عمیق در بالا و خطر سرنگونی را پاشنه آشیلی برای از هم پاشیدگی و عمیق تر کردن شکاف های درون بورژوازی کرده اند .
اما از نظر حزب موسوم به "حکمتیست" چه چیزی تغییر کرده که جنبش حاضر را جنبش ارتجاعی می نامند. حزب حکمتیست در مصوبه ی کنگره ی ۴ خود می نویسد: "در این دوره ماهیت کش مکش جمهوری اسلامی و غرب و آمریکا دستخوش تغییرات جدی شده است، تغییراتی که اساسا معطوف به جلب ایران به عنوان عنصر بی دردسر به جرگه ی جامعه ی جهانی است". اگر این طور باشد از منظر حزب موسوم به "حکمتیست" فقط یک مسئله در ۱۰ سال گذشته فرق کرده و آن اینکه بر خلاف تز پروسه ی سرنگونی منصور حکمت مبنی بر نزدیک شدن به پله ی نهایی، "جمهوری اسلامی درحال تبدیل شدن به حکومت متعارف بازار جهانی" است و لذا جنبش سرنگونی را پروسه ای ختم شده می بیند .

این در حالی است که منصور حکمت در زندگی بعد ازدوم خرداد می نویسد:اين تصور خامى است که گويا يک جمهورى اسلامى دوم خردادى چيزى است که غرب در يک مقياس ميان مدت، تا چه رسد به بلندمدت و استراتژيک، در ايران دنبال ميکند. گشايشهاى اقتصادى تاکنونى در رابطه ايران و غرب ناچيزتر از آن است که پاسخگوى بن بست اقتصادى رژيم اسلامى باشد....ملزومات اقتصادى و مالى و تکنولوژيکى و سياسى و ديپلوماتيک نوسازى کاپيتاليسم ايران در شراکت با غرب، چيزى بسيار فراتر از جملاتى است که آقاى شرودر در ليموزين در گوش آقاى خاتمى گفته است. مجرى سياسى و حکومتى تاريخى يک چنين بازسازى اى، اگر روزى اصولا مقدور بشود، از نظر غرب هيچ جناحى از حکومت اسلامى نيست.....جمهورى اسلامى نه به آمادگى شرکتهاى بيمه، بلکه به خود سرمايه هاى خارجى در يک مقياس نجومى احتياج دارد و کسى اين منابع را زير سايه هيچ رژيم اسلامى اى رها نميکند .
منصور حکمت همچنین در مقاله ی نزاع جناح ها و چشم انداز آینده می نویسد:موانع اصلى رشد کاپيتاليسم ايران سياسى‌اند. همه معنى داخلى کلمه، هم از آن مهم‌تر، به معناى ژئوپوليتيکى و جهانى...... اينکه سرمايه جهانى و نهادها و بنگاههاى عظيم فراکشورى با کشورى مانند ايران چه ميکنند، چقدر آن را به کانونى براى توليد و انباشت بدل ميکنند يا خير، قبل از هر چيز تابعى از تلقى دراز مدت محافل مالى و صنعتى در غرب از آينده سياسى ايران و منطقه‌اى است که اين کشور در آن قرار دارد. بنظر من "خاورميانه" و "جهان اسلام" فعلا، تا مساله اعراب و اسرائيل و همينطور مساله اسلام سياسى زنده است، کانونى براى رشد سريع کاپيتاليستى از نوع آسياى جنوب شرقى و يا حتى بعضا آمريکاى لاتين نيست .
اما از همه ی اینها مهمتر افق سیاسی و طبقاتی است که "حکمتیست" در این ترمینولوژی که هیچ ربطی به منصور حکمت ندارد، دنبال می کند.متدولوژی که اولا مردم را در رویارویی با کلیت رژیم نمی بیند و تقابل واقعی را تقابل "طبقه ی متوسط" باجناح راست افراطی می بیند. این تز ادامه ی تز از زیر خاک بیرون کشیده ی " متعارف شدن کاپیتالیسم ایران در چهارچوب حاکمیت اسلام سیاسی" بعلاوه ی غرب است. و اصولا جناح دیگر رژیم را جناحی در راستای اهداف و سرما یه های غرب می بیند .
منصور حکمت در آیا پیروزی کمونیسم ممکن است نیز در این باره می نویسد: به نظر من در کل دو ديدگاه در جامعه ايران، در تبيين‌شان از اتفاقى که در ايران دارد ميافتد، رو در روى هم هستند. يکى تبیينى است که کل بنياد جنبش دوم خرداد و طرفدارانش روى آن بنا شده؛ و آنهم اين است که جمهورى اسلامى بعد از بیست سال دارد ميرود که خودش را با زيست اقتصادى، سياسى و فرهنگى جامعه سازگار کند.....در چارچوب اين تز بحث بر سر تغيير نظام نيست، اگر هم باشد انتهاى پروسه‌اى است که در آن دولت متعارف دارد تشکيل ميشود و جمهورى اسلامى خودش پرچمدار اصلاح خودش شده است و اين روندى است که دارد اتفاق مى‌افتد و از اين طريق جمهورى اسلامى جايگاه خودش را در ايران پيدا ميکند، در مناسبات بين المللى پيدا ميکند، در اقتصاد جهانى پيدا ميکند و غيره. يعنى کسانى که ميخواهند سرنگونى را رد کنند ميروند روى اين چارچوب که جمهورى اسلامى دارد به حکومت بورژوازى ايران تحول پيدا ميکند......در اين سيستم فکرى کليت جمهورى اسلامى زير سؤال نيست بلکه بخشى از آن که با اين رشد ناسازگار است زير سؤال است......اين قطب، حکومت جمهورى اسلامى را در بحران نمى‌بيند، راست را در بحران مى‌بيند .
تردستی و شعبده بازی های پوپولیستی حمید تقوایی و حزب مربوطه اش بخش دیگری از سنگ واره های مدفون کننده ی ترمینولوژی حکمت در حزب مربوطه اش می باشد. مستند کردن پروسه ی انقلاب سوسیالیستی (بخوانید انقلاب انسانی به زعم تردستی های حمید تقوایی) به همراه دیگر طبقات و نیرو های اجتماعی حلقه ی مفقود وگمشده ی استراتژی طبقاتی حزب حمید تقوایی میباشد حلقه ی مفقود وگمشده ای که منصور حکمت در سلسله مباحث"پراتیک کمونیستی " در دو مفهوم "کدام توده ها" و برای "کدام انقلاب" به چالش کشید و مبنای پراتیک کمونیستی و بیرون کشیدن تفاوت استراتژی و تاکتیک را در مفهوم توده ی طبقه کارگر در امر انقلاب سوسیالیستی تئوریزه کرد .
اما آنچه که ماهیت پوپولیستی حزب حمید تقوایی و بی ربط بودن حزب وی را نسبت به ترمینولوژی منصور حکمت بر ملا می کند غالب کردن مفهوم آنچه که برای ما تاکتیک است به استراتژی حزب مربوطه اش میباشد. مسئله این نیست که گویا ایشان انقلابی است و بقیه از انقلاب کهیر می زنند! خیر ایشان سرنگونی را انقلاب و سرنگونی خواهی را انقلابی گری می دانند، آن هم انقلابی به همراه جنبش های متخاصم اجتماعی و طبقاتی .

منصور حکمت در نامه ای با مضمون "سرنگونی،انقلاب و سوسیالیسم" به حمید تقوایی و فاتح شیخ نیز هم بر این راست روی حمید تقوایی صحه گذاشته و هم آن را به چالش کشید. در آن نامه منصور حکمت در نقد به تز حمید تقوایی مبنی بر "در این انقلاب طبقه ی کارگر تنها نیست .اکثریت عظیم جامعه یعنی، زنان،جوانان و بخش های وسیعی از اقشار محروم شهری در این انقلاب کنار کارگرانند" مینویسد: در کدام انقلاب ؟ در نبرد برای سرنگونی شاید این تصویر درست باشد هر چند زنان و جوانان هم تقسیم خواهند شد اما در انقلاب برای تبدیل رژیم اسلامی به آخرین رژیم سرمایه داری اتفاقا بنظر من کارگران اکثریت عظیمی را همراه خود نخواهند داشت .
منصور حکمت همچنین در سند دیگری با نام جنبش توده ای برای سرنگونی رژیم آغاز می شود بر این امر صحه می گذارد و مینویسد:من جنبش مردم براى سرنگونى را، با همه خيزشها و قيامها و نبردهايى که در بر خواهد داشت، از انقلابى که ميتواند از دل اين جنبش عروج کند متمايز ميکنم. جنبش سرنگونى‌طلبى ميتواند پيروز شود بى آنکه لزوما کل ماشين دولتى را هدف گرفته باشد......اما رفتن رژيم اسلامى بنظر من به احتمال قويتر، نقطه‌اى در اوائل سير انقلاب آتى خواهد بود و نه اواخر آن. انقلاب ايران يک انقلاب همگانى و يک جنبش "همه با هم" نخواهد بود. انقلاب ايران انقلابى کارگرى خواهد بود با هدف اثباتى ايجاد يک حکومت کارگرى، يک جمهورى سوسياليستى .
بگذارید فرض کنیم حمید تقوایی درست میگوید!! و این امرسرنگونی محتوم به آخرین نظام سرمایه داری در ایران خواهد بود و پروسه انقلاب سوسیالیستی نه از ابتدای سرنگونی رژیم بلکه در پایان آن به فعلیت می پیوندد آنگاه آنچه که سوسیالیست بودن حمید تقوایی و حزب مربوطه اش را به تمسخر می گیرد و به حزب مربوطه ی حمید تقوایی ریشخند می زند، "پراتیزه کردن امر انقلاب سوسیالیستی در کنار نیرو های متخاصم طبقاتی می باشد". حکمت در سند گفتگو در باره ی وحدت اپوزسیون نیز دراین باره مینویسد: برای ساختن یک جمهوری سوسیالیستی تلاش می کنیم و این کار را از طریق و حدت با طرفداران بازار آزاد و آمریکا و سلطنت و اسلام پاستوریزه بدست نمی آید. در نتیجه ما مردم را به اردوی سیاسی خودمان دعوت می کنیم .
بنا براین سوال اینجاست که سوسیالیستی قلمداد کردن اوضاع جاری از منظر این "چپ" در ایران به چه منظور است؟
منصور حکمت در این باره در سند پراتیک کمونیستی مینویسد:آنان برای آنکه سوسیالیست باشند ناچارند اوضاع جاری را انقلاب سوسیالیستی بدانند. اینان دقیقا خوردبورژواهایی هستند که انقلابیگری و عمل انقلابیشان را از مسائل تاکتیکی اتخاذ میکنند .

این هواداران "تاکتیک انقلاب سوسیالیستی" کاری به تغییر جهان واقعی ندارند. کاری به کسب قدرت توسط پرولتاریا ندارند. آنها تنها هنگامی سوسیالیست هستند که به مثابه یک تاکتیک فریاد بزنند که باید فورا قدرت سیاسی را قبضه کرد. و بدیهی است که هنگامی که از نظر عینی نتوانند فورا قدرت را قبضه کنند، برای این جماعت کار باقی نمیماند. لیبرالیسم و پاسیفیسم عاقبت این وجه از دمکراسی خورده بورژوایی است که میخواهد خود را سوسیالیست قلمداد کند .

حامد محمدی