بار ديگر "انتخابات" مجرايى شد كه سيماى واقعى جدال ها و رابطه حقيقى مردم ايران را در مقابل نظام اسلامى حاكم به نمايش بگذارد۔ حضور ميليونى مردم يك انفجار عظيمى بود كه بر متن شرايط عينى و پيش زمينه هاى جنگى واقعى، كه يك طرف اين جنگ و جدال مردم آزديخواه ايران و طرف مقابل کليت نظام اسلامى است، بار ديگر در مقابل هم صف آرايى كنند ۔ جنگى كه طى سى سال اخير در جريان بوده است، اين بار در شرايط متفاوتى به بهانه ماجراى "انتخابات" بروز اجتماعى يافت۔ در پرتو تحولات چند هفته اخير صحنه سياسى جامعه ايران و آرايش نيروهاى طبقاتى با سرعت در حال دگرگون شدن، است۔
هويت اعتراضات اخير را نميتوان از زبان مدياى غربى و رسانه هاى خود رژيم اسلامى و يا جناحهايى از آن بيان كرد۔ ماهيت اساسى حركتى كه در قالب ميليونى درآمد همان مساله قديمى يعنى نفرت مردم از كل نظام اسلامى و رها كردن جامعه از اسارت و حقارت، و جستجوى زندگى انسانى ميباشد۔
حضور ميليونى همه را غافلگير كرد
مساله "انتخابات" چگونگى آن و صف بندى نامزدها، فرعى ترين پديده اى بود كه ارزش صرف وقت براى بررسى را ندارد۔ تقلب شد يا به كداميك اجحاف شد، نه مساله مردم بود و نه مساله ماست۔ اين رژيم هر بار كه پاى مضحكه هايى به نام انتخابات رفته است چيزى جز گاوبنديهاى پشت پرده و زور زدنهاى جناحى درون خود نبوده، اين بار نيز چيزىجز تكرار همان روال نبوده است۔ مساله واقعى حضور خيره كننده ميليونها نفر از مردم ايران بود كه در تهران وشهرهاى بزرگ ايران كل معادلات از پيش تعيين شده و محاسبات بالايى ها را بهم ريخت۔ و دسته جات سركوبگر نظام اسلامى را به مرحله حاد رودرويى باهم كشاند وبحران و شكاف هاى درونى رژيم را شدت بخشد۔
پشت اين رويداد اين حقيقت غير قابل كتمان را ميشود ديد كه جنبشى با ابعاد ميليونى براى سرنگونى رژيم اسلامى، اخيرا به ميدان آمد، به قدمت شكل گرفتن رژيم اسلامى در جريان بوده است، افت و خيز اين جنبش، با موازنه هاى مختلف را ميشود در اين سى ساله اخير در تمام مقاطع نشان داد۔ نيروى واقعى اعتراضات اخير و جارى در ايران بخشى از اين نيروى ميليونى است كه كليت نظام اسلامى را نخواسته و نميخواهد و در هر مقطعى از مجارى ممكن استفاده كرده و در اشكال مختلف بروز علنى كرده است۔
ما در اين سى سال اخير شاهد تحركات پراكنده از اقشار و طبقات مختلف و معترض جامعه ايران عليه رژيم اسلامى بوده ايم۔ اين سى سال از تاريخ ايران، تاريخ جدال و كشمكش طبقه كارگر و مردم محروم و تشنه رهايى در برابر جمهورى اسلامى بوده است، اما حركت اعتراضى اين بار دقيقا در شرايط كنونى با موازنه كنونى اين حركت ميليونى و سيل آسا را با خود آورد، که تاثيرات خود را به عينى بر كل معادلات سياسى گذاشت۔
ويژگى اين جنبش اعتراضى اين بود كه همه را غافلگير كرد۔ نه شعارها و نه پرچم سبز، نه شخصيتهاى چون موسوى و نه حتى موضوع به ظاهر مورد اعتراض هيچكدام از اينها نبودند كه باعث بهت و حيرت بشوند، بلكه خود رنگ سبز و پرچمى ها و كل شخصيتها نيز خود غافلگير به راه افتادن سيل عظيم جمعيت شدند۔
اوباما و اروپا مدتى به قول خودشان"ناظر رويدادهاى ايران" شدند و هيچى براى گفتن نداشتند۔ موسوى و جناحهاى "معارض" نيز زمين گير شدند و تا سطح تصيحح كننده شعارها نزول كردند۔ از نقش "رهبرى" اعتراضات به واسطه اى تبديل شدند كه بگويند شعار" مرگ بر ديكتاتور" شعار مانيست، مردم نكنيد، به مراكز نظامى و سركوب حمله نكنيد و غيره، خامنه اى و كل دم و دستگاه اطلاعاتى و قداربندان مسلح و ارگانهاى سركوب و مراجع تقليد و آيات عظام همه در سرگيجه اين اتفاق زمين گير شدند۔
اپوزيسيون راست و چپ جمهورى اسلامى نيز در اين زمينه خود را در مقابل يك اتفاق باور نكردنى ديدند۔
نه تلاش براى ارائه دلايل به حركت در آمدن گسترده مردم در حين عمل و نه تفاسير كنونى و تحليل هاى شبكه هاى B.B.C و C.N.N ، نتوانست و نخواستند كه ماهيت و دلايل اين حركت را منعكس كنند۔
در اين ميان سوالى اگر مطرح شود اين است كه دليل اين گستردگى و هجوم سيل آسا و آن هم در اين شكل مردم چه بود؟
واقعيت اين است كه شناخت اين مكانيزمها و شناخت ماهوى اين جدال محور اساسى بر توضيح اين اتفاق و رويدادهاى اخير است۔
طبقه كارگر و مردم محروم و اقشار مختلف و معترض و به ستوه آمده تنها ابزارى كه در شرايط كنونى در فقدان رهبرى قدرتمند و راديكال جنبش براى سرنگونى، در دسترس داشتند نيرويى بود كه علنى و به مقياس بالاتر از نرم تاكنونى به ميدان بيايد۔ مردم با اين كار معادلات بالايى ها را به هم ريختند۔ اگر اين حضور به وقوع نميپيوست داستان مانند هميشه به زد و خوردهاى پراكنده و بعدا موج سركوب و سازش از بالا منجر ميشد۔ اگر اين سيل به راه نميفتاد باز داستان فشار از پايين و چانه زنى از بالا آرايش سياسى رژيم را با تحول روبرو نميكرد۔ اين حركت باعث شد كه بر خلاف نقشه از پيش، موقعيت جمهورى اسلامى را به جايى ببرد كه باز گشت به قبل از "انتخابات" را غير ممكن كند۔ اكنون شرايطى بوجود آمده است كه كل جناح هاى جمهورى اسلامى و نظام اسلامى بايد در فكر اعاده موقعيت خود در دو ماه قبل باشند۔
مردم طرفدار موسوى نيستند۔ مردم و جوان ايرانى اسلامى نيستند۔ مردم اگر شعار هاى واقعى خود را نتوانستند به ميدان بياورند و بر فراز موج جمعيت بر افرازند به كمبود واقعى خود يعنى فقدان جريان قدرتمند چپ و اجتماعى كه منافعشان را نمايندگى كند اعتراف كردند۔
سناريوها
غرب و جمهورى اسلامى با تمام تعارض و تفاوتشان در اين مساله وجه اشتراكى دارند كه هر يك به نحوى مردم را به سياه لشكر جناحى از رژيم معرفى كنند، ريشه و دليل اساسى اين وجه اشتراك در ترس و هراس هر دو طرف اين معادله از حضور مردم در شكل دادن به سناريو دلخواه آتى خود نهفته است۔
ترسيم كردن مردم بعنوان نيروى "انقلاب سبز" موسوى پديده اى كاملا هدفمند و با دورنماى منافع آتى اين سناريوها طراحى شده است۔ بعيد نيست كه پديده موسوى و ماجراى انتخابات براى بخشى از اليت سياسى راست و دو خردادزده سابق يك آلترناتيو در خود باشد، اما قطعا براى مردم ميليونى كه صحنه گردان اعتراضات جارى هستند اين پديده نه آلترناتيو بلكه محملى است كه پروسه اى را شروع كند تا شرايط و توازنى ايجاد شود كه روند اضمحلال و شرايط بازگشت ناپذيرى جمهورى اسلامى را تحميل كند۔ عدم شناخت اين مكانيزم مايه سردرگمى و بى ربطى به كل روانشاسى جنبش هاى اعتراضى و اجتماعى و در علم سياست به در حاشيه ماندن منجر خواهد شد۔
از نظر غرب عبور از اسلام سياسى از طريق قابل مذاكره كردن و "قانونى" كردن و "دولتى" كردن بخش عمده آن در كل منطقه خاورميانه در دستور است۔ به ميدان فرستادن سعد حريرى در لبنان، مالكى در عراق و محمود عباس در فلسطين، از جمله امورى مقدماتى است كه اين مسير را توضيح ميدهد۔
اگر موسوى پرو غرب باشد، بر عكس، غرب مطلقا پرو موسوى نيست۔ براى غرب پديده موسوى بر خلاف تبليغات جارى پديده مورد حمايت استراتژيك نيست و حتى پديده قابل دفاع تاكتيكى هم نيست، از منظر پراگماتيسم غرب اين اتفاقات و سنگر گرفتن پشت "كانديد" مخالف ولايت فقيه و بعبارت ديگر پشت پديده موسوى، صرفا امكان و فرصتى بود كه بتواند با قدرت بيشتر و با امكان بيشتر سر ميز مذاكره احتمالى با رژيم اسلامى برود كه طرف مقابلش تضعيف شده باشد، چون هنوز غرب چشم به تحولات آرام و تدريجى از درون نظام اسلامى دوخته است۔
نبايد ناديده گرفته شود كه اين رويدادها نه تنها وجهه و تصوير كل نظام اسلامى را از چشم مردم شكست بلكه اعتبار و برو بياى قبل از انتخابات را نزد غرب نيز از دست داد۔ به نظر ميرسد كه غرب براى هر سه حالت "استحاله" از درون و يا فرو پاشى رژيم با فشار مردم و يا ماندگار شدن رژيم تا مرحله بعدى اين بار آگاهانه تر و با برنامه تر عمل كند۔
تاثير موج وسيع حركت مردم باعث شد كه جناح هاى معارض درونى بر خلاف دو خرداد از پديده خامنه اى و رهبر ولايت فقيه عبور كنند، و همگى در هراسند كه مرحله بعدى عبور از نظام است و اين ميخ آخر تابوت نظام اسلامى خواهد بود۔ به همين دليل، تجديد آرايش سياسى جمهورى اسلامى را بشدت با دشوارى مواجه كرده است۔
غرب اين اتفاق و اين دستاورد جديد را به نفع پراگماتيسم خود در تقابل با اسلام سياسى ترجمه ميكند۔ براى غرب، رژيم جمهورى اسلامى تضعيف شده موقعيتش را در عراق و افغانستان و پاكستان و فلسطين و كل منطقه خاورميانه تغيير ميدهد۔ روشن است كه غرب خواهان بر اندازى قهر آميز نظام اسلامى توسط مردم و قيام و خيزش مردمى نيست، دول غربى بشدت در صورت تامين حضور جبهه سوسيالستى در اين اعتراض نگران خواهند شد و اقدامات خود را خواهند كرد۔
طبيعى است كه به حكم قانونمندى اين حركت، عقب نشينى جناحها و ساكت كردن مردم نميتواند پايدار باشد۔ آرايش جمهورى اسلامى دچار دگرگونى خواهد شد۔ جناح هاى درونى رژيم نيز به مصاف تجديد آرايش خواهند رفت۔ رفتار غرب بر همان محور پراگماتيسم خود خواهد بود با اين امتياز كه فشار را بر رژيم اسلامى و كل بلوك اسلام سياسى تشديد خواهد كرد۔
رژيم اسلامى هم در مقابل بر محور سركوب در داخل و گسترش بحران در منطقه به اعاده موقعيت خود خواهد پرداخت۔ تلاش خواهد كرد كه از شكاف چين و روسيه با غرب فشارهاى وارده را بر خود كم كند و با كشاندن جنگ و جدال به لبنان و عراق و فلسطين و افغانستان، صحنه جدال را عوض كند۔ تشدید عملیات و انفجارات انتحاری در عراق در روزهائی که مصادف با رویدادهای ایران بود، قابل تامل اند.
اگر چه شواهد كنونى حاكى از آغاز سركوب و بگير و ببند است، اگر چه سياست ارعاب را بار ديگر با اعدام هاى دسته جمعى و دستگيريهاى جمعى در دستور دارند، اما مسلما از چشم مردم نيز كل جمهورى اسلامى آن خاصيت مرعوب كننده قبل از اين تحولات را ندارد و خود رژيم نيز براى دوره طولانى قادر به سركوب گسترده نخواهد بود۔
براى مردم آزاديخواه و سرنگونى طلب دور آتى دور تعيين كننده خواهد بود۔ اين بار حضور طبقه كارگر گسترده تر خواهد شد۔ اگر جنبش مردم براى سرنگونى رژيم بخواهد قدمى ديگر به جلو بردارد ناچارا بايد از ابزارهاى بكار گرفته نشده و از پتانسيل هاى بكار انداخته نشده استفاده كند۔
با يك محاسبه ساده ميشود فهميد كه در صورت حضور كمونيزم دخالتگر و منسجم و تحزب يافته ميشد با دو ميليون نفر به خيابان آمده همان روز مراكز سركوب و مراكز رسانه اى و كل قدرت رژيم را ميشد در هم كوبيد و از دستشان خارج كرد و پروسه عملى و سريع ساقط كردن را شروع كرد۔ اين كمبود كليد اساسى درک جهتگیری مصاف هاى آتى اين جنبش است، بنا بر اين تامين رهبرى اين جنبش كه خاصيت چپ و راديكال و داراى افقى انسانى باشد مصاف اساسى دور آتى خواهد بود۔
راه حل ها
راه حل هاى پيش رو تابعى از احتمال شكل گرفتن سناريو هايى است كه برشمردم۔ ما بعد از اين جريان با چند حالت متفاوت روبرو خواهيم شد كه توازن قوا و نيرو و رهبرى نقشه مند امكان پا به زمين گذاشتن اين احتمالات را تسهيل ميكند۔
احتمال سركوب براى دوره اى و عقب راندن مردم، احتمال تشديد تضادهاى درونى و رفتن بسوى استحاله از درون، احتمال سرنگونى و ساقط شدن كل رژيم، اينها از احتمالاتى است كه زمينه هاى عينى خود را مدتهاست بروز داده اند۔ از آنجايى كه ما قبلا مفصل راجع به شق استحاله از درون و يا فرو پاشى از درون را گفته ايم اكنون و بنا به جانبدارى و مشكلات خاص به شق آخر يعنى مساله سرنگونى ميپردازم۔
يكى از نقاط و معلول احتمالى تحولات اخير ايجاد توهمى است كه چپ جامعه بايد آگاهانه ازآن پرهيز كند۔ موج عظيم ميليونى مردم در مقابل جمهورى اسلامى به خودى خود قادر به سرانجام بخشيدن به كار يعنى بر چيدن نظام اسلامى نخواهد شد۔ حضور ميليونى مردم به خودى خود راديكاليزم جامعه و پيشروى افق انسانى را نمايندگى نميكند، اين تحركات ابتدا به ساكن مترادف حاصل شدن غلبه افق انسانى و سرانجام مثبت به نفع جامعه نخواهد بود۔ اين حقيقت را بايد عميقا باور كرد و حول آن هر نوع خودفريبى بشدت زیانبار خواهد بود.
بدون ترديد با تحولات اخير مساله سرنگونى رژيم اسلامى بار ديگر در دستور جنبش طبقات متفاوت قرار گرفت۔ بار ديگر دو آلترنايتو براى سرنگونى خونمايى كردند۔ آلترناتيو راست و آلترناتيو چپ و سوسياليستى، اين دو جبهه با دو آينده متفاوت بار ديگر به موضوع بر چيدن نظام اسلامى و زندگى بعد از جمهورى اسلامى مينديشند۔
آلترناتيو راست ناسيوناليستى طرفدار غرب، از امكان و حمايت غرب بر خوردار است، ميتواند بخشى از اپوزيسيون دربارى رژيم و بخش تجزيه شده جناح هاى معارض درونى را با خود همراه كند۔ حزب و شخصيت سياسى قابل اتكا ندارد اما با كمك معمارى رسانه هاى غربى و كمك مالى و معنوى غرب و بر دوش جنبش ملى مذهبى، ميتواند زير هر بوته اى چند رهبر و ژنرال، وزير، رئيس جمهور بسازند۔ اين جنبش سابقه و تجربه حكومت دارى را نيز همراه دارد۔ طبقه كارگر و چپ جامعه نبايد در مقابل نقاط ضعف كنونى اين جنبش دچار خوشبينى شود۔
جبهه سوسياليستى و چپ جامعه متاسفانه با مرگ نابهنگام منصور حكمت و متعاقب آن شقه شدن و پارچه پارچه شدن حزب كمونيست كارگرى ايران از برخوردارى رهبرى توانا و ابزار دخالت در سرنوشت جامعه محروم شد۔ رويدادهاى اخير صحت اين ادعا را ثابت ميكند۔
راه حل مطلوب حضور چنيين حزبى و چنيين رهبريى بود، اما متاسفانه نيست، و اين معضل همچان در دستور عاجل فعالين كمونيست و بخش سوسياليست جنبش كارگرى قرار دارد۔
با اين وجود راه حل هاى ممكن هميشه ميتواند كمكى براى ترفيع اين نواقض باشند۔ در فقدان حزبى منسجم و واحد در اين جبهه كه بتواند اين رهبرى را تامين كند، بايد از امكانات موجود استفاده كرد۔
در اين ميان اين سوال مطرح است كه امكانات موجود يعنى چه؟ از نظر من براى رفع اين كمبود بايد به راه حل كوتاه مدت و ممكن انديشيد۔ براى جواب به اين قضيه، براى پر كردن خلا رهبرى چپ كه در حقيقت پاشنه آشيل جنبش مردم براى سرنگونى رژيم اسلامى ميباشد، ما مدتى پيش در يك بيانيه طرح شكل دادن يك بلوك چپ در سطح بالا، در ميان احزاب و جريانات و شخصيت هاى چپ و سرنگونى طلب، منتشر كرديم۔ قصد تكرار مفاد آن بيانيه را ندارم اما مختصرا بايد گفت كه آن چه ضرورت طرح آن بيانيه را بر جسته كرد اين بود كه رويدادهاى اخير در ايران و فقدان حضور موثر و رهبرى كننده چپ، را در قبال حوادث اخير نميشد ناديده گرفت۔ احزاب موجود نيز هر يك به نحوى تحت تاثير آين رويداد عمل كردند و برخى تلاش ها شد اما حقيقت اين بود كه بسيار جزيى و در حاشيه باقى ماند۔ در اين ميان لازم است به اختصار به چگونگى نقش دو حزبى كه هر يك بخش هايى از حزب كمونيست كارگرى بزرگترى بودند و دوران دو خرداد را بصورت حزبى واحد تجربه كرده بودند، اشاره كنم۔
حزب "حكمتيست" در اين ماجرا رسما و عملا در جهت تكميل كردن سياست هاى راست و دو خردادى كورش مدرسى و رهبرى آن حزب، متاسفانه بشدت بسمت راست چرخيد۔ رهبرى اين حزب به ميدان آمدن ميليون ها انسان را در ايران به پاى جناح هاى رژيم نوشت، و سياست به خانه بازگرداندن مردم را جار زدند۔ البته اين سقوط پر شتاب حيرت بر انگيز بود اما هيچگاه غير قابل انتظار نبود، چرا؟ چون، سياست هاى دو خردادى و راست كورش مدرسى و رهبرى آن حزب در برخورد به جنبش مردم ايران براى رها شدن از شر جمهورى اسلامى و موقعيت جمهورى اسلامى تحت عنوان "رژيم متعارف و تثبيت شده كه نيروى ناسيوناليسم شكست خورده پرو غرب را نيز با خود همراه كرده است" و اينكه دولت احمدى نژاد بزعم سياست هاى اين حزب در حال باز سازى كاپيتاليسم ايران و در حال تبديل شدن به دولت متعارف بورژوازى و غيره است، نتيجه اى ديگر جز آن سياست هاى عتيق را نمي شد استخراج كرد۔
رهبرى حزب موسوم به حزب حكمتيست، در اين اتفاقات در مقابل خواست مردم قرار گرفتند، و نيروى مردم معترض را به جناح موسوى بخشيدند، تصور كنيد اگر حزب كمونيست كارگرى در دوران دو خرداد، "خدايى نخواسته"! به اين روش اوضاع را ميدید، ميبايست قبول ميكرديم كه خاتمى ٢٠ ميليون هوادار دارد و هر اعتراضى را كه هر جا رخ ميداد را به آيت الله ها و يا هر پاسدارى، حاتم بخشى ميكرديم، اكنون به جاى مراجعه به نوشته ها و حافظه هاى تاريخى و اسنادى چون ( زندگى بعد از دو خرداد، آيا كمونيسم در ايران پيروز ميشود، سه جنبش سه آينده، و كوهى از آثار ارزشمند ماركسيستى منصور حكمت) جنبش چپ ميبايست به تكاليف و چشم اندازهاى ايرج آذرين و انقلاب ايران و وظايف كمونيست هاى كورش مدرسى رجوع ميكرد۔ چه شانس بزرگى كه در اين ظلمت مشعلى وجود دارد۔
رهبرى حککح، خود و حزبش را جهت اصرار براى اثبات صحت نظرات راست ليدر قربانى كرد و خود را از ليست مدافعان جنبش مردم براى سر نگونى خارج ساخت۔
در اين تحول پر شتاب كورش مدرسى به طرز بارزى از خود ايرج آذرين بيشتر به تز هاى دو خردادى و راست او وفا دار ماند۔ موضوع رهبرى اين حزب حتى مانند موضوع آذرين، مقدم در اين شرايط نبود و چند گام عقب تر ماند۔
اين حزب با اين سياست هاى راست، قطعا جايگاهى در ايفاى نقش براى رفع خلا رهبرى چپ بر جنبش را ندارد و بى ربطى كامل خود رابه جامعه و سرنوشت آن نشان داد۔
حزب كمونيست كارگرى ايران، تلاش هايى كرد، اما هم در تحليل از اوضاع و مهم تر از آن در ارزيابى از موقعيت خودشان، اشتباه جدى كردند۔ نوع ظاهر شدن رهبرى اين حزب قادر نشد كه از مدار و حوزه زندگى درون سازمانى خارج شود و در همان سنت هاى سابق، ماند۔
انتظار اين بود كه در يك ارزيابى از موقعيت كنونى جنبش سرنگونى خواه مردم و تحزب كمونيستى، به اين حقيقت پى برده شود كه جنبش كمونيستى و سوسياليستى سياستمدار اجتماعى ندارد، حزب پر نفوذ ندارد، نه رهبران سازمانى و درون گروهى ميتوانند نقش سياستمدار كمونيستى در مقياس اجتماعى در مقبل جامعه قرار داده شوند، و نه احزابى كه در ذهنيت جامعه بعد از زلزله سياسى چند سال اخير ميتواند نقش ابزار پر نفوذ و دخالتگر را بازى كنند، اين انتظار و اين واقعبينى متاسفانه به تخت سینه سنت سكتى برخورد كرد، و تاكنون از جانب رهبرى اين حزب منشى ديگرى پا به زمين نگذاشته است۔
در چنيين شرايطى عقل سليم ايجاب ميكرد كه سر را به طرف راه حلى از امكانات موجود چرخاند۔ اين خلا را بصورت ديگر پر كرد۔ بحث مطلقا بر سر اتحاد عمل گروهها و يا كنفرانس وحدت چپ و غيره نيست۔ اين سياست ها قبلا آزمايش خود را پس داده اند و بقول معروف آزموده را آزمودن خطا است، بحث بر سر اين است كه در سطح رهبرى جريانات چپ سرنگونى طلب با حفظ مواضع و استقلال تشكيلات خود، در نوعى از الگوى كنگره ملى آفريقا در مقابل دولت آپارتايد آفريقا، چيزى در اين قالب شكل بگيرد۔ اين بلوك را در مقابل جامعه و جهان خارج از ايران چه در سطح افكار عمومى و چه در سطح ديپلماتيك قرار بگيرد و بطور واقعی و اجتماعی خلا یک رهبری چپ در مبارزات جاری مردم ایران را پر کند.
به نظر من حزب كمونيست كارگرى و كومه له و حزب كمونيست ايران، به دليل سابقه تاريخى و حافظه تاريخى، كه نفوذ اجتماعى كمونيزم را نمايندگى كرده اند و در مقاطع معين تاريخى در راس جدال هايى قرار گرفته اند، اين دو جريان در اين مقطع و براى اين حل كوتاه مدت مشروط به قائل بودن به يك ارزيابى واقعى و زمينى از موقعيت خود و چپ در شرايط كنونى، ميتوانستند وميتوانند نقش جدى ايفا كنند۔ در تشکیل یک بلوک چپ برای رهبری مبارزات مردم ایران، باید فضا و شرایط برای پیوستن نهادها و تشکلهائی که بخشهای فعال جنبش کارگری را نمایندگی میکنند، فراهم باشد.
اتفاقات اخير بار ديگر مهر تاكيدى بر اين مساله نهاد كه بدون حضور كمونيسم متشكل و تحزب يافته هر درجه از نيروى اجتماعى فى النفسه در ميدان باشد قادر به شكل دادن به آينده رهايي بخش نخواهد بود۔ اين تجربه در كنار تجربه حضور طبقه كارگر و در راس آن حضور كارگران صنعت نفت در انقلاب ١٣٥٧ وشكستن كمر رژيم سلطنتى شاه، در فقدان حزب كمونيستى، در ساختن آينده مطلوب خود،كه با سركوب خونيين يك انقلاب روبرو شد۔ اين درس بار ديگر ياداور ميشود كه درجدالها و تخاصمات طبقاتى بايد پرچم و ابزار دخالت و تغيير را مهيا كرد۔ پيروزى و رهايى از شر فلاكت و نكبت بار هر شكل از حاكميت سرمايه، منوط به در دست داشتن حزبى است كمونيستى، حزبى كه ديدگاههاى تاكنونى كمونيسم كارگرى را به پراتيك اجتماعى تبديل كند۔
٦ جولاى ٢٠٠٩