فرار از فعالیت متشکل و حزبی و
دفاع از سنت کار كمونيستی!
اخيرا كنگره ٤ حزب "حكمتيست" بشكل علنی برگزار شد. هدف از نوشتن اين متن پرداختن به مظامين مباحث سياسی و قطعنامه و قرارها و مصوبات آن کنگره نيست. اینها نه مهم اند و نه جدید، تکرار گوئی ایدئولوژیک صرف این حزب و چپ غییر کمونیستی است که همیشه بدان سرگرم اند و تا صدها سال دیگر میشود تکرارش کنند و آب از آب تکان نخورد. تنها اتفاق مهم این کنگره در رفتن رهبر این حزب از زیر بار فعالیت متشکل و مسئولیت های حزبی و نتایج اعمال خودش بود. این اتفاق آبی بر هلهله درون اعضا ریخت و کنگره را در سایه خود گرفت.
پرداختن به این مسئله لازم است، چون این حزب مدافع و توجیه کننده ول کردن کار حزبی کورش مدرسی است. پرداختن به آن لازم است نه به این دلیل که دوره فعالیت حزبی او در حزب "حکمتیست" و یا حرکت اخیرش می تواند تاثیراتی در جامعه و خارج از دایره آن حزب بر جائی بگذارد، بلکه به این دلیل که این دو دوره از زندگی سیاسی آقای مدرسی بهم مربوطند و در هر دو دوره توانسته سیاست و سنت و فرهنگ سیاسی راست روانه ای را بر اعضای آن حزب جاری کند و زندگی سیاسی آنها را به لبه پرتگاه بکشاند. باید به این پرداخت چون در باره این مسئله از طرف رهبران آن حزب و از طرف کورش مدرسی بطور علنی صحبت شده و نوشته اند. باید به این مسئله پرداخت چون مقطعی است که اگر اعضای آن حزب با دید باز به آن نگاه نکنند راه بازگشت آنها سخت تر میشود و بنابراین این اتفاق به سرنوشت سیاسی جمعی از انسانها مربوط است که سالهای زیادی تحت رهبری منصورحکمت مبارزه کمونیستی کرده اند و دخالت و اظهار نظر مسئولانه در این رابطه را ضروری میدانیم.
كورش مدرسي در گزارش ويژه به کنگره اعلام كرد به دليل مريضي نميتواند و حاضر نيست در كنگره بعنوان كانديداي كميته مركزي ثبت نام كند و هیچ پست و وظیفه ای را بعهده بگیرد. ما هم در نگراني از وضع جسمي و سلامتي كورش مدرسی خود را سهيم ميدانیم. اميدواریم سلامتي جسمی و روحی ايشان بزودی باز گردد و سال های سال زندگي خود را با سلامتی ادامه دهد. اما آقای مدرسی در توضیح بیماری خود به این بسنده نکرد، دلایل سیاسی را قاطی مریضی خود نمود و در ادامه آن رها کردن فعالیت حزبی را تماما به مسائل سیاسی گره زد. باز هم به این بسنده نکرد و انگشت تهدید به سوی مخالفین سیاسی خود در خارج از این حزب و البته بطور غییر مستقیم و در اساس به سوی رهبری و کادرهای این حزب دراز نمود که نه تنها نقدی را متوجه شانه خالی کردن او از زیر بار مسئولیتها نکنند، بلکه امر ماست مالی کردن این حرکت کورش مدرسی را برای خود مایه افتخار بدانند. البته تا کنون تعدادی از رهبران خبره و با سابقه تر این حزب پیشقدم انجام این وظیفه شده اند و این افتخار را نصیب خود کرده اند.
جنجالی که کورش مدرسی در "گزارش ویژه به کنگره" برای آوردن تئوری بپا کرد و بعدا در سخنرانی خود بنام "بازی ادامه دارد" در اواخر کنگره ادامه داد، ضمن پمپاژ روحیه به اعضا آن حزب به آنها میگوید: "شما نگران نباشید. گفتم زبانم دراز و قلمم کار میکند"، و مخصوصا در نوشته اخیرش بنام "نقطه سر خط،" که بعد از کنگره نوشته است اینبار نه در قالب "گزارش ویژه" بلکه در شکل سند هویتی با دست خود مسئله مریضی را به حاشیه رانده و همه را متوجه برنامه های سیاسی خود و حتی قول او برای حزب سازی در درون طبقه کارگر و آوردن تئوری کرده است. در گزارش ویژه به کنگره گفت: که حزب را ول میکند و میرود تئوری می آورد. او به این قول خود وفا کرد و یک هفته از کنگره نگذشته بود که بیشتر از آنچه در 3 سال گذشته در آن حزب انجام داده بود برای دو ماه و اندی برنامه سمینار گذاشته است. خوشحالیم از اینکه مریضی ایشان به آن حدی نرسیده است که جلو اینگونه فعالیت ها را بگیرد. ولی باید بپرسیم آیا نمی شد یک سوم از این انرژی و توان فعلی را به کار حزبی در آن حزب اختصاص میداد؟ به نقل از سخنرانی افتتاحیه، شما که به مدت 6 ماه در امور و سوخت و ساز حزبتان دخالتی نکرده اید، چرا؟ آیا میشود بپرسیم چرا در ابتدا و در گزارش ویژه به کنگره برای توجیه ول کردن آن حزب مریضی و تئوری آوردن را همراه با هم جلو اعضای آن حزب گذاشتید؟ از مریضی که متاسفانه واقعی است شروع کرد و سر از پروژهای سیاسی "مهم تر" و "بزرگتر" و با "اولویت" تر از حزب و مهم تر از فعالیت تا کنونی خود در آورده است. چرا در نامه "نقطه سر خط،" خلاف صحبت ها در کنگره صحبت میکند و ول کردن آن حزب را تماما به پروژهای سیاسی خود ربط میدهد؟ اعضای آن حزب بدلیل نگرانی از وضع سلامتی رهبر خود، فرار او را توجیه کردند، گفتند و نوشتند، به منتقدین جواب دادند، حالا رهبر آنها داستان را عوض کرده و این حرکت خود را یکسره زیر سایه برنامه های دیگری برده است. حوصله بخرج دهید و متوجه هستیم که آقای مدرسی در همان قدم اول گفت حزب را ول میکنم و بدنبال کشف تئوری میروم، اما نگفت با آن حزب در می افتم، نگفت با آن اختلاف دارم، در کنگره به کادرهای آن حزب سرکوفت نزد و همه شاهد بودیم که کنگره سرشار از تملق گوئی متقابل و تعریف تمجید کردن از نقش "عظیم" آن حزب و آن رهبر "بزرگ" بود. چرا در عرض دو هفته همه چیز بر عکس شده است؟ چرا اکنون اعضای و رهبری آن حزب با خط و نشان کشیدن کورش مدرسی در مقابل با آن حزب روبرویند؟ در عرض دو هفته کیس عوض شد و لابد رهبران وفا دار به رهبر زحمت ماست مالی کردن این گفته های مکتوب در این نامه آخری را به جان خواهند خرید. به فاکت های مستند از این نوشته میرسیم و در مورد رابطه خود با آن حزب میگوید:
" این رابطه "علنی" میشود. و طبیعی است که کنجکاوی ها را تحریک کند و با هر نیتی، ذره بین ها بکار گرفته شود و هر تفاوتی، که قطعا وجود خواهد داشت، چه در حزب و چه در بیرون حزب بر جسته شود. این وضع هم من و هم رهبری حزب را البته در موقعیت دشواری قرار میدهد." از "نقطه سرخط،" اکتبر2010
در اینجا بطور خیلی صریح بر وجود اختلاف خود با آن حزب و اختلافی که در آینده "قطعا وجود خواهد داشت" و بین او و رهبری آن حزب دشواری بوجود میآورد اشاره شده است. ایشان هنوز پا را از حزب بیرون نگذاشته است به موضع اپوزیسیون حزبی که کلیه سیاست هایش را تعیین میکرد و کمیته مرکزی آن مطیع اش بودند و هستند رفته است. تهدیدات سیاسی اختلاف دارم را جلو صورت اعضا آن حزب گرفته است. آقای مدرسی ضمن این تهدیدها با برخ کشیدن "بلاغت" تئوری خود در همین نامه بطرق زیر به تحقیر کمیته مرکزی آن حزب میپردازد:
" تقاضای من این است که این نوشته ها و گفته ها (یعنی نوشته ها و گفته هائی که قرار است بعدا بنویسد و بگوید) به عنوان نظرات رسمی حزب حکمتیست منتشر نشوند. دلیل این خواهش این است که فکر میکنم انتشار هر نوشته ای از من به عنوان موضع رسمی حزب موقعیت رهبری حزب را در سایه قرار میدهد." از همان نوشته. داخل پرانتز از ما است.
ایشان این رهبری را خوب میشناسد و سرو دست شکستن آنها برای قاپیدن "نوشته ها و گفته ها"ی خود از جانب آنها را فرض گرفته است. بر پایه این شناخت لطف بخرج میدهد و بخاطر رعایت مصلحت اعضای کمیته مرکزی که در انظار کوچک جلوه نکنند به آنها توصیه میکند که نوشته هایش را سیاست رسمی خود نکنند تا در "سایه" ایشان قرار" نگیرند. در حقیقت با این گفته ها میخواهد بگوید آنها در سایه ایشان قرار داشته و دارند و از این راه "بزرگی" خود و کوچکی کادرهای آن حزب را در ملا عام جار میزند. ضمن آن "متواضعانه" و "محترمانه" دست نوازش بر سر آنها میکشد و با کوچک و ضعیف معرفی کردن آنها خفت شان میدهد. این روش کار و بزرگ نمائی از خود در خارج از آن حزب با توهین و اتهام زدن و بی حیثیت کردن مخالفین سیاسی بارها خود را نشان داده است. اما چرا نوشته ها و گفته های کسی که از زیر بار مسئولیت حزبی در رفته است باز هم باید آن حزب را زیر"سایه" خود بگیرد؟ مگر خودت ننوشتی که اختلاف هست و "علنی " میشود، اگر اینطور است باید این حزب آن نظرات مخالف را دور بیندازد. چرا برای او بدیهی است که رهبری آن حزب آنها را سیاست خود خواهد کرد و آن اختلاف را به جان خواهد خرید؟ ما به صحت این گفته آقای مدرسی و این مقام بزرگوارانه او در آن حزب اعتراف میکنیم، دیده ایم و شنیده ایم که چگونه تعدادی از رهبری آن حزب به این تحقیر و اهانت و تهدیدها و عوض کردن مرتب موضوعات و نظر سیاسی از طرف کورش مدرسی خو گرفته اند. این روش کارسیاسی ستون و نقط قدرت اصلی آقای مدرسی در برخورد به مخالفین سیاسی و در شیوه اداره تشکیلات و ارائه مباحثات سیاسی و حقنه کردن "تزها" یش نیز هست. این را باید شناخت. اما در بیرون از حوزه آن حزب این مقام بزرگوارانه خود اعطائی است و جائی ندارد. نه در حزب کمونیست ایران قدیم و نه در کومه له قدیم و نه در حزب کمونیست کارگری ایران دوره منصور حکمت جا پا و اثری از این منزلت و دنیای درونی آقای مدرسی پیدا نمیشود. بجز در حزب "حکمتیست" که تمام افتخارات آن را ایشان نصیب خود کرده است. اما ده ها نفر کادر کمونیست از کردستان و از سرتاسر ایران که الان زنده اند و از جنگ با جمهوری اسلامی جان سالم بدر برده اند به این ادعاهای بی پایه ایشان خواهند خندید. راستی کدام سابقه و پراتیکی کورش مدرسی را به اینجا رسانده که جز خودش کسی از آن خبر ندارد؟ پراتيك و فعاليت سياسي كه توسط انسانها انجام شده به حساب سابقه آنها ريخته ميشود. اما، بزرگنمايی و فخر فروشی توسط همين انسانها در ادبيات چپ و كمونيستي تاحدود زيادي غريب و از سنت چپ و كمونيستها بدور است. آقاي مدرسي درست اين حالت و وضعيت بزرگنمايي را انتخاب كرده است و لابد در مقابل آينه و بقول خودش فكر "پيچيده" اش، خود را اين شكلي مي بيند كه مينويسد. در دنياي سياست بزرگنمايي و اگويسم را كساني انجام ميدهند كه لابد خود فكر ميكنند "برتر" هستند. در ادامه حرف آخرش را جلو میگذارد و راجع به اهدافش در همین نامه نوشته است:
"به این اعتبار دخالت در ساختمان یک حزب کمونیستی در میان طبقه کارگر امر اصلی من و این سایت خواهد بود." از "نقطه سر خط،"
معلوم شد آقای مدرسی این حزب را کمونیستی نمی داند و بدنبال حزب کمونیستی در میان طبقه کارگر سرگردان است. باز هم معلوم شد آنچه را در این کنگره و در طی این چند سال در وصف این حزب و کادرهای آن بر زبان آورده است در بهترین حالت تعارفات و در اساس ریاکاری بیش نبوده است. یا اینکه این حزب را کمونیستی میداند و آنها را منتظر نگاه میدارد تا بعد از ساختن یک حزب کمونیستی در میان طبقه کارگر این دو را بهم وصل کند و سر افرازانه به صحنه باز میگردد و سفرش به نتیجه میرسد. کورش مدرسی حزب را داشت ول کرد، بقول خودش بهترین کمونیستها را بدور خود داشت و آنها را به جا گذاشت و حالا میخواهد با یک سایت حزب بسازد؟ تز ساختن حزب در میان طبقه کارگر، تز وازدگی کارگری ایندوره چپ غییر کارگری در مقابل آخرین دستاوردهای کمونیسم منصورحکمت است. "رجوع" به کارگر به این شیوه یک عقبگرد و چرخش عمومی در میان احزاب و نیروهای چپ است. پیشقراولان این تز در همین دوره ایرج آذرین و رضا مقدم و بهمن شفیق بودند و جملگی بر بستر و زمینه های سیاسی دوخرداد حرکت بسوی طبقه را آغاز کردند و آقای مدرسی حزب اش بر زمینه جنبش سبز به این صف پیوستند و منشاء و پایه های سیاسی همه آنها مشترک است. همه از یک سوراخ سر در آورده اند و حتی دلایل و گفته هایشان شبیه بهم است. اینها توهم مردم به دو خرداد، توهم مردم به جنبش سبز، پایان انقلابات، متعارف شدن رژیم، ول کردن فعالیت حزبی، ساختن حزب در میان طبقه کارگر و تکرار فرمولهای ایدئولوژیکی به جای اتخاذ سیاست کمونیستی را پرچم خود کرده اند. تنها تفاوتی که دارند گروه اول با فحش دادن به منصور حکمت آغاز کردند و کورش مدرسی با ادعای طرفداری از آن. متاسفانه این یک روند قوی در میان چپ در ایران برای توجیه بی نقشی خود در جامعه و در جریان تحولات یکسال و نیم اخیر در ایران بود. تز ساختن حزب در میان طبقه کارگر، تز سابقه داری در میان چپ است برای گریز از فعالیت سیاسی و خزیدن بزیر "اصول" و فرمولهای "انتزاعی" اما تماما غیر علمی. این تز در دوره ای عقب زده شد و با مرگ منصورحکمت دوباره سرباز کرده است. 30 سال پیش در زمان تشکیل حزب کمونیست ایران، سازمانهای پیکار، راه کارگر، رزمندگان و چریکهای فدائی و بطور کلی چپ سنتی در ایران، ساختن آن حزب را با تز ساختن حزب در میان طبقه و پیوند با طبقه رد میکردند و هنوز که هنوز است سر گرم بر قرار کردن این پیوند هستند.
این همه صحبت شده که حزب مهم است، نیرو مهم است و کورش مدرسی درسی از فعالیت حزبی گذشته خود نگرفته و متوجه این نکته ساده نیست که بخاطر درستی حرفهایش نبود که دورو برش حرف اش را گوش میکردند، بلکه بخاطر بودن در یک حزب و داشتن نیرو بدور خود بود. اکنون حزب و آن نیرو را رها کرده است برای اینکه تئوری بنویسد؟ مگر برای تئوری نوشتن باید حزب را ول کرد؟ مگر حزب تئوری نمی خواهد؟ نمی شود با حزب بود و تئوری نوشت؟ از همین حالا به آقای مدرسی اطمینان میدهیم که این تئوریها پشیزی ارزش نخواهند داشت و کسی علاقه ای به کشفیات تئوریک ایشان پیدا نخواهد کرد. اگر این حزب کمونیستی بود، یا حداقل حزب چپ سیاسی واقع بینی می بود با طرح چنین سئوالاتی و با نقد از این حرکت رهبر خود وارد این ماجرا میشد و وزن حزبش را بالا میبرد. اما دفاع این حزب از این حرکت کم ظرفیتی سیاسی و کوچکی رهبری آن و فرقه ای بودنش را باز هم بر جسته تر کرد. مقطعی بود و این حزب همین اندازه را را از آن فهمیده است. کسی که با این بی مسئولیتی حزبش را ول کرد برای هیچ کاری و هیچ کسی جای اطمینان نیست. همه جدائیها در احزاب موسوم به کمونیسم کارگری بخاطر اختلاف سیاسی بوده، بجز مورد آقای مدرسی که میخواهد فرارش را به مبدائی جدید در درون آن حزب تبدیل بنماید. آنهائیکه حزب ندارند این را بعنوان خلاء جدی در زندگی سیاسی خود و بعنوان یک وضعیت تحمیلی برای خود بحساب آورده اند و برای رفع این کمبود و ایجاد یک حزب کمونیستی تلاش میکنند. اما آقای مدرسی از این بی حزبی و تنهائی نیرو گرفت و مجبور به کار مشترک و پراتیک جمعی و جوابگوئی به کسی نیست و آزاد شد و رفت.
نقد را کجا باید گذاشت؟
بدنبال پایان کنگره مطالبی در توجیه این اقدام آقای مدرسی از طرف اعضای رهبری آن حزب، و مطالبی از طرف مخالفین در بیرون در نقد سیاست های آن حزب نوشته شده است. در یکی و دو نوشته بطور خیلی سربسته و احتیاط آمیزی به رها کردن کار حزبی کورش مدرسی اشاره شده است. گوئی این ماجرا به کسی مربوط نیست، سیاسی نیست و خود کورش مدرسی آنرا سیاسی نکرده است. تا همین جا کورش مدرسی از همه جلو زده و در شکل دادن به این حرکت و سیاسی کردن کل این کیس فعلا "ابتکار" را در دست دارد. اقدام اخیر آقای مدرسی در نزد مخالفین و موافقین و در عالم واقع در میان احزاب و سازمانها و در بین محافل مختلف چپ و در کنج ذهنهای همگی اعم از موافق و مخالف مهم ترین رویداد این کنگره است. رویدادی که همه را متوجه خود کرده است. هیچ کسی در درون و بیرون آن حزب توجهی به مصوبات "کمونیستی" آن کنگره ندارد و ذهن همه کسانی که رقم خوردن سرنوشت این حزب را تعقیب میکنند، متوجه این ماجرا است. نباید اجازه داد آنها بدلخواه خود ذهنیت تعدادی را حول این ماجرا شکل دهند و از آن سرمایه ای برای حرکت ناگهانی دیگر آقای مدرسی بسازند. نباید اجازه داد به روایت کنگره چهار آن حزب و گفته های خود شان آقای مدرسی بدرقه گردد. اما قبل از آن لازم است نکاتی را در این رابطه روشن کرد.
باید تاکید کنیم که این کارهای کورش مدرسی که اینجا مورد بحث ما است از سر بد نیتی و توطئه گری او نیست و ما نمی توانیم افکار درونی او را بخوانیم و از این مجرا و بر مبنای حدسیات خودمان افکار درونی او را نقد کنیم و مسئله را توضیح دهیم. تکیه ما در این نوشته بر فاکتهای مستدل برای معرفی متدی مضر در فعالیت سیاسی است. متدی که در، در رفتن از زیر بار مسئولیت و خطا را به گردن دیگران انداختن استاد است، در عوض کردن موضوعات و شاخ به شاخ رفتن، در فضا سازی علیه مخالفین و همزمان تعریف و تمجید از آنها مهارت کافی دارد. کورش مدرسی نشان داد که این توانائی را دارد که آن حزب را بدور پرت ترین و نامربوط ترین موضوعات و نظرات سیاسی ارتجاعی "درصحنه" نگاه دارد و بهر جائی که بخواهد ببرد. تا وقتیکه بعنوان عضوی "برابر" از یک تشکیلات و یا بعنوان عضو کمیته مرکزی کار میکرد او مثل همه دیگر کادرها و اعضائی که ظرفیت و توانی داشتند، توانائیهائی دارد که میشود بکارش گرفت و تنها کاری که در صلاحیت او نیست قرار گرفتن در موقعیت رهبری و خط دهنده است. کورش مدرسی فاقد کارنامه و یک تاریخ به عنوان یک رهبر سیاسی و یک متحد کننده آدمها و مهمتر از آن، فاقد تداوم تاریخ ناموجود "خط تئوریک" است.
ما فکر میکنم که متد برخورد تا این مقطع مخالفین در احزاب دیگر و موافقین در حزب"حکمتیست" راجع به این ماجرا، به این حزب، به این کنگره، به مسئله در رفتن کورش مدرسی تا کنون بر محور واحد نقد یا دفاع از سیاست های راست روانه و منفعلانه، و یا "کارگری" و "کمونیستی" این حزب دور زده است. در این ماجرا مخالف و موافق بر بستر مشترک و سنت سیاسی واحدی به جنگ هم بر خواسته اند. اعضای آن حزب ادعا دارند کمونیسم همین است، مخالفین بر بی ربطی این حزب به کمونیسم اصرار دارند و برای اثبات نظر خود سیاست ها و سابقه این حزب را که بارها قبلا بحث شده اند به شاهدی میگیرند. علاوه بر اینکه این تکرار گوئی لازم نیست، این تنها چیزی است که اثبات نمی خواهد. علیرغم تصور و نیت اعضا آن حزب، مشخصه اصلی حرکت و روند جاری در این حزب ضدیت تمام عیار با کمونیسم منصورحکمت است. این حزب از موضع راست و در قالب دفاع در طرف چپ جریاناتی که ضدیت آشکار با منصورحکمت را فلسفه خود تعریف میکنند قرار گرفته است. در نتیجه شرکت در چنین کشمکشی و در این میدان معنائی جزء رفتن مخالفین سیاسی به میدانی بازی که این حزب برای آنها تعیین کرده است نیست. این جدال به این شکل و محدود به این عرصه از نقد، هر چه گرم تر بشود نفع آنرا حزب "حکمتیست" خواهد برد.
در برخورد این حزب، به مسئله فرار اخیر آقای مدرسی، نقد از زاویه نقد سیاست ها و افشاگری از آنها کافی نیست و مطلقا جواب نمی دهد. اگر کسی علاقه به چنین نقدهائی داشته باشد باید از مسائل روز و جدید در رابطه با آن حزب و از مهم ترین اتفاق این کنگره شروع کند. نقد نباید محدود به افشاگری باشد و باید بر روی روش کار "سیاسی" و متدی که آقای مدرسی و حزبش در طی این چند سال در قبل آنها خود را تغذیه کرده اند پرداخت. زمین گذاشتن مسئولیت های حزبی از جانب دبیر این حزب اقدامی ابتدا بساکن و بدون سابقه و زمینه نیست و میشود رد آن را در تمام عرصه های سیاسی و تشکیلاتی این حزب با فاکت و بطور مستندلی نشان داد.
از همین کنگره و اقدام اخیر شروع کنیم. دبیر این حزب فرار کرده است هنوز کسی چیزی نگفته او میخواهد از فرارش وسیله ای بسازد برای حمله به آن حزب و به دیگران. انگار که همه در مقابل فرار ایشان بدهکاری دارند و فرار او تاج گلی است بر سر عالم. هشدار میدهد اگر کسی صحبتی بکند زبانش دراز است و بنابراین فرارش را بعنوان خیر و برکت به حساب آورند و این نمودی از روش سیاسی اوست. البته زبان درازی او تصویر چندان جالبی از آن حزب رو به بیرون ارائه نداده است.
با این طریق زبان درازی خود را برخ میکشد و احساس همدردی و انساندوستی دیگران بخاطر مریضی اش را به گرو میگیرد و از آن سپری برای خود میسازد. بر اساس این صحنه ها رهبری این حزب همراه با آقای مدرسی تقلا دارند که در رفتن رهبر خود را به یک انقلاب ایدئولوژیک دیگر در درون آن حزب و به یک مبدا سیاسی و ایدئولوژیکی برای آقای مدرسی تبدیل بنمایند. انقلاب ایدئولوژیکی که رسوائی حاصل از آن هم اکنون پیدا است.
کورش مدرسی در سحنرانی افتتاحیه خود در کنگره گفت به کنگره علنی اعتقادی ندارند و کنگره را بخاطر این علنی گرفته اند که جوابی به توطئه جمهوری اسلامی و همکاری انترپل با آن بدهند. با کنگره علنی به جمهوری اسلامی میگوئیم که نمی تواند هیچ غلطی بکند. عجب، گویا این اولین کنگره علنی احزاب سیاسی است که جمهوری اسلامی در مقابل آن نتوانسته غلطی بکند. این داستان، جمهوری اسلامی نمی تواند غلطی بکند، شده یکی از دستاوردهای این کنگره، نه پراتیک آن حزب. بقیه هم بدون اینکه یک لحظه به آن فکر کنند تکرارش میکنند و به خود مدال میدهند. مگر توطئه گری و جنایات این رژیم حد و مرزی دارد؟ آیا حزب و سازمان چپ و یا راستی و حتی بخشی از معماران آن حکومت از دست جنایات رژیم معاف مانده اند تا بتوان این را در ردیف دستاورد های ویژه آن حزب قرار داد؟ از کی جنایات رژیم و توطئه های آن شده نقطه قوت و بیان تفاوت های سیاسی و مثبت برای آن حزب؟ قبلا هم درز کردن اطلاعات از درون آن حزب بر اثر شلختگی خودشان و پخش آن توسط سایت "داب تهران" را بعنوان دستاورد و تفاوت خود با بقیه جار میزدند. بر خلاف تکرار طوطی وار مکرر و خسته کننده آنها، علنی بودن کنگره اگر چه در رابطه با توطئه مشخص جمهوری اسلامی و همکاری پلیس بین المللی با آن خوب بود، اما این مسئله دلیل اصلی علنی بودن کنگره را توضیح نمی دهد. این مسئله کنگره را تحت تاثر خود نگرفته است، اما در رفتن رهبر ان حزب این کار را کرد. کورش مدرسی این توان را دارد که از اینگونه "دستاورد"های ناموجود بهره ببرد و توطئه های جمهوری اسلامی را دستاورد جا بزند و حزب را بدور آنها متحد کند. ایشان آدم سیاسی است و تصمیم اش را برای رها کردن کار حزبی آنی نگرفته است و کنگره را برای این علنی گرفت که رنگ و رویی به فرار خود بزند و کنگره را پشت مراسم فرار خود ببرد. این حزب باید در قبال زحمات او تاوان پس دهد، او همین را میخواست که کنگره و دفاع آن از این حرکت خود را در ملاء عام تابلو کند و به شاهدی بگیرد و نشان این و آن بدهد تا مشروعیتی به این حرکت خود دهد و تاریخچه ای آبرومندانه برای آن بسازد. چه از نظر تشکیلاتی و انسجام آن حزب، چه از نظر مواضع سیاسی راست روانه ای که این حزب دارد این کنگره نقطه اوج و بالانسی بین این دو وجه سیاسی و تشکیلاتی در آن حزب بود. اما این بلانس شکننده است و حفظ آن جز با فوت کردن تعصبات فرقه گری به درون آن حزب قابل ادامه نیست، چون بی پایه اند. این کنگره و مقطع آن بهترین زمان و بهترین سناریوی ممکن برای در رفتن رهبر آن حزب بود. کنگره و دفاعیات جانانه بقیه از آن سرمایه ای است برای مانورهای آتی مدرسی و اتفاقا در وهله اول علیه این حزب و کادرهای آن. تسليم شدن و گردن گذاشتن به نشر این جملات برای ما راحت نبود و شاید در نگاه اول بي رحمانه بنظر آید. اما واقعی هستند و وقتي مجبوريد يك اتفاق سياسي را كه وارونگی آن آزارت ميدهد توضیح دهید و خلاف حرکت موجود حرف بزنید در وهله اول اینطور بنظر می آید. با دور شدن از این فضا صحت این نوشته بر جسته تر میگردد. كاشكي كورش مدرسي در چارچوب مسائل پزشكي اش و یا بخاطر خستگی و یا داشتن اختلاف با آن حزب و یا برای دنبال کردن پروژه های شخصی اش برای دوره ای از فعاليت حزبی فاصله ميگرفت، كاشكي همين ها را مي نوشت و ما و بقیه را مجبور به نوشتن اين جملات و چنین نوشته ای نمی کرد.
این ماجرا کی شروع شد و چرا امروز به اینجا رسیده است قابل پیگیری است. بعد از تکه و پاره کردن حزب منصورحکمت، حزب "حکمتیست" وبال گردن آقای مدرسی شده بود. چند ماهی بعد از تشکیل حزب میخواست با دو مرکزیت کردن رهبری حزب در لندن و استکهلم حزب را از خود دور سازد و از زیر بار مسئولیت ها در برود. مخالفت چند نفری در جلسه دفتر سیاسی در لندن او را به عقب راند. نوارهای این جلسه قطعا باید در آرشیوآن حزب موجود باشد. چند ماهی از تشکیل حزب نگذشته بود که مرتب تکرار میکرد اگر من نباشم چکار میکنید و غییره و اینها هم در همان جلسه جواب گرفت و متاسفانه در هر دو مورد فقط از طرف مجیدحسینی و یک تا دو نفر دیگر، اکثریت تائید کردند و با عقب نشینی مدرسی آنها هم عقب نشستند. ایشان بدنبال فرصتی بود که بصورت معقولی در برود. تسلط کامل بر حزب شرط لازم اینکار بود تا بتواند از موضع بالا دست حزب را جا بگذارد رها کند و از گل کمتر به او چیزی نگویند و ضمن آن حزب را به پشت این اقدام خود ببرد. اما اکثر کادرها در آن حزب بیشتر از او دارای سابقه مبارزاتی و نقش در احزاب متعدد بودند. این طیف کادری مثل او مدعی بودند و این مقام خود گمارده ای را بسادگی از ایشان قبول نمی کردند. این مشکل و مانع شده بود که باید بطریقی حل میشد. برای اینکار تعدادی از رهبری حزب را بدور خود جمع کرد و در هر جلسه ای و بهر بهانه ای حمله محفلی علیه یکی از اعضای فی الحال موجود و باقیمانده در کمیته مرکزی آن حزب را براه انداختند. حمله علیه شخص دیگری بود اما بقیه کمیته مرکزی را مورد نظر داشتند تا حساب دستشان بیاید و نرم و سنت دیگری را بر حزب جاری سازند. اعتراض به این حرکت محفلی و خرد کردن شخصیت سیاسی کادرها از طرف تعدادی جواب گرفت و دریچه ای شد برای دیدن منظره سیاسی وسیعتری. در ادامه این ماجرا منجر به استعفای نزدیک به 20 نفر از اعضای کمیته مرکزی و کادرها از آن حزب گردید. این استعفاها هم پروژه فرار آقای مدرسی را به عقب انداخت و هم اینکه دست او را برای جاری کردن روشهای خود در آن باز گذاشت. اعلام پیوستن حزب اتحاد کمونیسم کارگری به آن حزب ماجرای دیگری بود که پروژه رها کردن حزب از طرف او را به عقب انداخت. در ابتدا همه در حزب ایشان خوشحال و موافق این پیوستن بودند، این طبیعی بود تا اینکه کورش مدرسی مخالفت کرد و بدنبال آن همه نظر عوض کردند. او امر خود را پیش میبرد و مصلحت آن حزب چیز دیگری بود. سهم حزب اتحاد کمونیسم کارگری از این حرکت سیاسی انگ و بد و بیراه تحویل گرفتن بود. مسئله این بود اگر پیوستن حزب اتحاد کمونیسم کارگری را به حزب "حکمتیست" قبول میکردند ترکیب کادری آن حزب برای پروژه امروز آقای مدرسی مشکل بوجود می آورد و براحتی نمی توانست موقعیتی را امروز در آن حزب دارد بدست بیاورد و راه فرارش سخت میشد. اگر لازم شد و یا وقت اجازه داد بطور دقیق و ریز تر این پروسه را از ابتدا تا به امروز بطور جداگانه بررسی خواهیم کرد و نکات آموزمنده زیادی را در بر دارد. در هر حال این حرکت برای ما قابل درک و قابل انتظار بود.
دادن قرار دفاع از "حرمت" برای درهم شکستن حرمت مخالفین سیاسی آن حزب بخاطر ابراز نظر سیاسی، اعلام علنی قرار توبیخ در نشریات آن حزب برای دو نفر از مخالفین سیاسی که هنوز عضو آن حزب بودند قبل از تصویب حتی در ارگانهای آن حزب و زیر پا گذاشتن نرمهای جوامع بورژوایی در این رابطه و تصویر سازی از شخصیت سیاسی کسانیکه از آن حزب کناره گرفته بودند از جمله روشهایی فعالیت رهبر قدیمی این حزب است. زمانیکه این روشها را اعمال میکردند هیچ حزب و سازمانی در مقابل آن موضع نگرفت و همه نظاره گر بودند. مانعی و مقاومتی در برابر با این روش درست نشد و در نتیجه کورش مدرسی کم کم توانست حزب را به این مسیر و به مدافع و مبلغ این روشها تبدیل بنماید. از آن پس روش اتهام زنی و هتک حرمت مخالفین سیاسی را حق بدیهی خود میدانستند و حمایت نزدیک به تمام رهبری را پشت سر داشت. در چنین وضعیتی آقای مدرسی احساس قدرت میکرد و روش اتهام زنی از محدوده درونی آن حزب سر ریز کرد و به سطح فضای سیاسی پا بیرون نهاد. کومه له را شاخه وزارت اطلاعات معرفی کردند و گروه ایرج آذرین و رضا مقدم را به خاطر گند کاری که بار آورده بودند به لو دادن فعالین کارگری متهم نمودند و فضای چپ را آلوده و ملتهب کردند تا با منکوب کردن بقیه جلو آیند. همان موقع این حرکت از طرف کمونیستها جواب گرفت و عقب نشستند که اسنادش موجود است.
روش کار تا کنونی این حزب این بوده که تا حدی که امکان دارد چهره سیاه و زشتی از مخالفین سیاسی خود بدست دهد تا خود را معقول و مبارز معرفی کند و دیگران را طور دیگر. فکر نمی کنم حزب بعد از کورش مدرسی در آینده و نه حالا قادر به ادامه این متد رهبر خود باشد و از این نظر فرار رهبر ضرری به آن حزب نمی رساند. اینجا بحث آینده این حزب و سرنوشت آن موضع این نوشته نیست و این بحثی جداگانه است. اما کورش مدرسی توانست دست این حزب را در سنت و مشی توده ایستی در برابر با مبارزات و تحولات سیاسی درون جامعه بگذارد. جمع ایرج آذرین از علاقه به دو خردادی ظاهرا دست برداشته اند بدون اینکه موضع دیروز خود را بروی مبارک خود بیاورند. شاید این حزب هم به همان شیوه آنها در آینده و در یک روز آفتابی از موضع تحویل دادن اعتراضات مردم برای سرنگونی جمهوری اسلامی به جنبش سبز، و جا خوش کردن در حاشیه تبلیغی رسانه های بوژوازی دست بر دارد و به تئوریهای دو خردادی بهمن شفیق پشت کند.
مبارزان کمونیست
26 اکتبر 2010
|