مقدمه
قبل از اينکه وارد بحث در مورد کومهله و کردستان بشويم، ترجيح ميدهم ابتدا قدرى به سمينار قبل [ ١ ] و موضوعات تحليلىتر و تئوريکترى که آنجا مطرح کردم برگردم. بطور مشخص ميخواهم اينجا در مورد احزاب سياسى و رابطه آنها با جامعه و تاريخ اجتماعى و با طبقات حرف بزنم. من اينجا به اين تبيين مقدماتى احتياج دارم زيرا در طول اين بحث ميخواهم به چند مساله مهم بپردازم. اول، ارزيابى از کومهله. از خود بپرسيم اين يعنى چه. ارزيابى از يک سازمان؟ ارزيابى از يک جنبش؟ از يک دوره؟ يا ارزيابى از يک طبقه؟ وقتى ما از "دورنماى کار ما در کردستان " حرف ميزنيم، بايد اين را روشن کنيم که آيا منظور ما دورنماى کار يک حزب در کردستان است؟ دورنماى کار يک طبقه است؟ دورنماى جنبش ملى است؟ بايد روشن کنيم که صحبت درباره کدام اينها بر ديگرى مقدم است و غيره. تا آنجا که به بحث ما درباره کومهله مربوط ميشود، همانطور که بعدا به آن مفصلا بر ميگردم، کومهله يک جزء تفکيک ناپذير از يک تاريخ وسيع تر است. کومهله تشکيلات خارج از کشور حزب کمونيست ايران نيست که بود و نبودش مستقيما تاثير مهمى بر جهان پيرامونش نگذارد. کومهله سازمانى است که تاريخا در دل جامعه جاى گرفته و رابطه تنگاتنگى با آن دارد. بنابراين بحث ارزيابى کومهله، بحث ارزيابى نقش يک سازمان سياسى در تاريخ معاصر خودش است و درک رابطه ايندو با هم.
ثانيا بايد اين مقدمه تحليلىتر را بگويم، چرا که بايد مقدارى درباره مساله ملى و طبقاتى در کردستان صحبت کنم و آنجا هم بايد رابطه اين مسائل اجتماعى را با حزب کمونيست در کردستان توضيح بدهم.
و بالاخره بايد اين مقدمات را بگويم چرا که لازم است حد فاصل متدولوژيک خود را با خطوط ديگرى که در اين حزب ميبينم روشن بکنم. اين مقدمات به من امکان ميدهد که اين گرايشات در درون حزب را بشناسانم و بگويم که متد برخورد هر يک از آنها به کار ما در کردستان و به کومهله چيست و اختلافات اين گرايشها به چه اشکالى بروز ميکند.
مبارزه طبقاتى و احزاب سياسى
در سمينار قبل گفتم که تبيين مارکس از تاريخ، و در واقع هر کس که معتقد به عينى بودن تاريخ است، اين است که عينيت تاريخ در قانونمندى حرکت آن است. تاريخ يک سلسله وقايع و رويدادهاى تصادفى نيست، رويدادهائى نيست که صرفا برمبناى اراده انسانهاى هر دوره رخ داده باشد. تاريخ يک قانونمندى بنيادى دارد که برمبناى آن حرکت ميکند. در سمينار قبل سعى کردم بطور خلاصه بگويم که مارکس اين قانونمندى را چگونه توضيح ميدهد. بحث مارکس اينست که انسانها در تلاش ناگزيرشان براى بقاء فيزيکى خود و براى بازتوليد خودشان بعنوان انسان وارد روابط متقابل اجتماعى ميشوند. جامعه شکل اوليه و پيشفرض وجود انسان است. در هر مقطع انسانها در مناسبات اجتماعى با هم بسر ميبرند که حول مساله توليد و بازتوليد سازمان يافته است. بنابراين سوال اينست که اين جامعه و اين مناسبات چگونه تغيير ميکند و از چه "حکمتى" تبعيت ميکند. مارکس سرنخ تمام تکامل تاريخى را در همين مناسبات پيدا ميکند. اما مارکس بطور بلافاصله و بلاواسطه از توليد به تغيير جامعه و روند تاريخ نقب نميزند. مارکس گام به گام لايهها و سطوحى از تحليل را مطرح ميکند و از توليد و بازتوليد گام به گام بحث خود را کنکرتتر ميکند تا به نقش پراتيک و اراده و عمل انسان در تغيير جامعه ميرسد. بنابراين مارکس که قانونمندى تغيير جامعه را در مناسبات توليد جستجو ميکند، براى توضيح مکانيسم عملى اين تغيير يکى پس از ديگرى سطوح مشخصترى را وارد بحث ميکند، که هر يک ريشه در بنياد اقتصادى جامعه دارند، تا بالاخره نه فقط نقش اراده و آگاهى و پراتيک انسان بلکه جايگاه خرافه و مذهب و پندارهاى بشر را در تغيير اوضاعش معين ميکند و توضيح ميدهد. براى مارکس، تاريخ از قوانين عينىاى تبعيت ميکند، اما بهرحال اين انسانها و حرکت آنها است که تغيير را باعث ميشود و اين قوانين را به عمل درمياورد. در جلسه قبل گفتم که مارکس چگونه در حرکت اين انسانها، موقعيت آنها در مناسبات توليد و بعبارت ديگر موقعيت طبقاتى آنها را مبنا قرار ميدهد. مبارزه طبقاتى، که ريشه در مناسبات توليد دارد اما نهايتا چيزى جز پراتيک توده وسيع انسانها نيست، پيشبرنده تاريخ واقعى و عنصر تحول جامعه و مناسبات انسانها از شکلى به شکل ديگر است.
در جلسه قبل توضيح دادم که براى مارکس مبارزه طبقاتى شکل ايدهآليزه شدهاى از جدال کسانى نيست که از طبقات سخن ميگويند و بنام آنها جدال ميکنند، بلکه کشمکش و تقابل دائمى در جامعه ميان خود اين طبقات است. جدالى عينى که دائما ميان انسانهائى که در مکانهاى مختلف توليدى قرار گرفتهاند در جريان است. اين جدال هر روزه است، وقفه ناپذير است و در ابعاد مختلف، خواه پنهان و خواه آشکار ادامه دارد. اين روح تاريخ براى مارکس است. اگر تاريخ از حکمتى تبعيت ميکند اينست که مناسبات توليدى انسانها را در موقعيتى قرار ميدهد که روبروى هم قرار ميگيرند و اينها با کشمکش خود اصل مناسبات توليد را هم دگرگون ميکنند. در نتيجه تاريخ جامعه از الگوئى تبعيت ميکند و در هرمقطع دارد به تضادهاى موجود در مناسبات توليد پاسخ ميدهد.
اما باز هم اين بحث، يعنى بحث مبارزه طبقاتى، آخرين سطح کنکرت شدن مارکس در توضيح تاريخ نيست. مساله اينست که اين تضادهاى زيربنائى و کشمکش طبقاتى ناشى از آن خود را در يک کشمکشهاى روبنائى نشان ميدهد که تنها از طريق آنها تضادهاى زيربنائى حل و فصل ميشود. تضاد ميان محدوديت مناسبات توليد و رشد نيروهاى توليدى جامعه خود را بصورت طيفى از کشمکش ها ميان انسانها بر سر مسائل متنوع، در ابعاد سياسى، حقوقى، فکرى، هنرى، ادبى، ايدئولوژيکى و غيره نشان ميدهد. اين کشمکشها در اين سطح روبنائى، يعنى سطحى که بالاخره انسان را بعنوان عنصر فعاله وارد صحنه ميکند، است که تکليف تضادهاى بنيادى را روشن ميکند و جامعه را از يک مرحله تاريخى به مرحلهاى ديگر ميبرد. در بخش اعظم اين تاريخ شعور انسانها و آگاهى آنها از روندهاى زيربنائىاى که با جدال خود به جلو ميبرند محدود است. بعنوان مثال، بورژوازى ايران در قرن نوزدهم پيدا ميشود و گام به گام قرار است سرمايه دارى در اين کشور رشد کند و اين نظام اجتماعى و اقتصادى نوين بورژوائى جايگزين نظام کهنه بشود. اين يک نياز اجتماعى است که در رشد توليد و در مناسبات اجتماعى توليد ريشه دارد. اما اين روند نه لخت و عريان تحت اين پرچم، بلکه تحت يک سلسله کشمکشها در سطح روبنائى تر و با پيدايش جنبش هائى با هدف هاى محدود و ويژه رخ ميدهد. انقلاب مشروطيت ميشود، صحبت از مدرن شدن تعليم و تربيت و آموزش زنان ميشود، از نقش مطبوعات و آزادى آنها صحبت ميشود، از محدوديت حقوق سلطنت حرف زده ميشود، ناسيوناليسم تقويت ميشود و نياز به ساختن يک هويت ملى براى ايران به جلو رانده ميشود، رضاشاهى پيدا ميشود، صنعت و مدرنيزاسيون ادارى و تمرکز قدرت دولتى به يک امر تبديل ميشود، جنبش ملى شدن صنعت نفت پا ميگيرد، مصدق و مصدقيسم پيدا ميشود که آرمان استقلال سياسى و حق حاکميت ملى بورژوازى ايران را به جلو ميراند، اصلاحات ارضى مطرح ميشود، عليه وابستگى به امپرياليسم و دولت عروسکى پرچم بلند ميشود. اينها هر يک آرمانهاى انسانهاى زياد و امر سياسى و مبارزاتى آنها بوده است . هر يک از اينها نمودار وجود جدالهاى متعدد سياسى و فکرى و اقتصادى در ميان بخشهاى مختلف جامعه است. انسانها در اين جنبشها و در اين سنتهاى مبارزاتى و اعتراضى و انتقادى و حکومتى شرکت ميکنند، اما با شرکتشان در اينها تکليف کل بورژوائى شدن جامعه را روشن ميکنند. اگر به اين شيوه به تاريخ ايران نگاه بکنيد، آنوقت از انقلاب مشروطيت تا جمهورى اسلامى يک روند مرکب اما جهتدار و داراى قانونمندى را به شما نشان ميدهد. عروج بورژوازى ايران از درون نظام کهنه و سپس رو در روئى آن با آنتى تز خودش، تبديل سرمايه دارى ايران به نظام کهنهاى که اکنون خود مورد اعتراض است، چکيده اين تحولات متنوع و درونمايه مکاتب و جنبشها و سنتهاى مبارزاتى و شخصيتهاى سياسى مختلفى است که در تمام طول ايندوره پيدا شدهاند و نقش بازى کردهاند و به مصاف هم رفتهاند. در اين پروسه احزاب متعدد ساخته شده، نبردها شده، قلمها بدست گرفته شده، جدالها صورت گرفته. اما هر کدام از اينها گوشهاى از يک تاريخ عينى و مادى را جلو برده است که حکمت و قانون اساسى آن در زيربناى جامعه و جدال طبقات اصلى آن قابل مشاهده است.
احزاب سياسى در اين سطح از بحث و در اين سطح از واقعيت وارد ميشوند. احزاب سياسى اشکال گرد آمدن انسانها و شرکتشان در اين جدالهاى متعدد و متنوع روبنائى است. و مستقل اينکه اين احزاب راجع به خودشان چه ميگويند، با نگاه کردن به تاريخ واقعى که وجود آنها را ايجاب کرده است و با مشاهده اينکه در جهان مادى اينها عملا دارند کدام حرکت تاريخى را منعکس ميکنند و به جلو ميرانند ميتوان درباره آنها حکم داد. بعبارت ديگر پشت هر کشمکش سياسى و حقوقى و عقيدتى، يک کشمکش واقعى طبقاتى وجود دارد، که احزاب سياسى را بايد در چهارچوب و در سايه روشن با اين جدالهاى بنيادى ارزيابى و دستهبندى کرد. بايد اين را ديد که حزب سياسى از چه معضل مشخص در تاريخ مادى جامعه مايه گرفته است و به کدام معضل مشخص در آن دارد جواب ميدهد. اينکه اين حزب چرا وجود دارد، با اين تاريخ واقعى چه رابطهاى دارد، آيا نقش مهمى دارد ياخير، آيا جريانى بالنده يا ميرنده است و غيره تماما بايد با اين متد قضاوت شود. کومهله و حزب کمونيست ايران را هم بايد در پرتو همين بحث ارزيابى کرد.
کشمکش هاى بنيادى در جامعه هم به يکى منحصر نيست. در هر جامعه همواره نشانههائى از گذشته و حال و آينده وجود دارد و در کنار آنچه موجود است جوانههائى از آينده و بقايائى از گذشته وجود دارد. جدال کار و سرمايه در جوار جدال سرمايه با مناسبات پيشين پيدا ميشود و رشد ميکند. بعلاوه، در متن هر جدال اساسى طبقاتى هم اختلافات متعددى ميان بخشهاى مختلف بر سر جزئيات و بر سر اشکال تحول اجتماعى مشاهده ميکنيد. اين جدالهاى اساسى و تمام سايه و روشنهاى درونى آن سرچشمه سنتهاى سياسى هستند که احزاب سياسى تازه در درون آنها متبلور ميشوند و شکل ميگيرند. بنابراين پيش از آنکه به احزاب سياسى برسيم بايد سنتها و جريانات سياسى را تشخيص بدهيم و اينکه هر يک از اينها نه فقط منافع کدام طبقه اجتماعى را منعکس ميکنند، بلکه در درون اردوى اين طبقه کدام تاکيدات، کدام اولويتها و کدام افقها را نمايندگى ميکنند. ليبراليسم بعنوان يک سنت سياسى، که احزاب متعدد در جوامع مختلف بوجود آورده، با سنت ناسيوناليسم که آنهم احزاب متعدد داشته و دارد، هر دو گرايشات و سنتهاى سياسى يک طبقهاند، اما يکى نيستند و بارها در تاريخ جوامع اينها را حتى در برابر هم پيدا ميکنيم. بنابراين تنوع احزاب سياسى امرى طبيعى و اجتناب ناپذير است. پشت اين احزاب طبقاتند. اما اين رابطه يک به يک نيست. تنوع احزاب سياسى ناشى از اين واقعيت است که انسانها در سطحى روبنائى، يعنى در اشکال سياسى و حقوقى و فکرى و غيره، وارد کشمکشهاى اجتماعى شدهاند و کشمکشهاى بنيادى طبقاتى به طيف وسيعى از جدالهاى سياسى و مشخص در جامعه ترجمه ميشود. بعبارت ديگر تقابل طبقات اصلى جامعه معضلات اجتماعى متعددى را مطرح ميکند، بر مبناى اين معضلات گرايشات و سنتهاى مبارزه سياسى متعددى شکل ميگيرد و بر متن اين سنتها و گرايشات احزاب سياسى بسيار متنوعى بوجود ميايند که در هر دوره پيشقراول و سازمانده فعاليت سياسى انسانها برمبناى اين سنتها و يا تلفيقى از آنها هستند.
از سوى ديگر، احزاب سياسى ابزارهاى گرايشات اجتماعى براى بسيج کل نيروى طبقه خويش تحت پرچم اهداف و افق ويژه خود و براى حاکم کردن کل اين اهداف و افق در سطح جامعه هستند. احزاب سياسى، در درون هر سنتى که شکل گرفته باشند پيشاروى کل جامعه و طبقات اصلى آن قرار ميگيرند و براى بسيج کل پايه مادى خود در جامعه تلاش ميکنند. تازه در اين روند است که طبقات اجتماعى به کمک احزاب سياسى به کشمکشهاى بنيادى ميان خود معنى عملى و سياسى ميدهند. تنها به اين طريق است که انسانها تناقضات ناشى از موقعيت اقتصادىشان و اختلاف در منافع پايهاى طبقاتىشان را به اختلافات سياسى بر سر تحولات کنکرت اقتصادى و سياسى و غيره در جامعه ترجمه ميکنند و قادر به عمل سياسى ميشوند. احزاب سياسى کشمکش طبقاتى را متعين ميکنند و فضاى لازم براى دخالت انسانهاى يک طبقه در تعيين تکليف روندهاى تاريخى را بوجود مياورند. احزاب سياسى از شکافهاى طبقاتى مايه ميگيرند، اما در مرحله بعد خود تازه ظرف عمل سياسى طبقات ميشوند. تاريخ جامعه نه بصورت رو در روئى لخت و عريان و غير متعين طبقات جلو ميرود و نه بصورت مبارزه مستقيم و سازمانى احزاب با هم. بستر جلو رفتن اين تاريخ کشمکش طبقات اجتماعى تحت پرچم سنتهاى مبارزاتى و احزاب سياسى معين است.
سنت هاى مبارزاتى و احزابى که اين نقش را پيدا بکنند، يعنى بتوانند فشار عمومى و پايهاى مطالبات و افقهاى طبقاتى را به فشار سياسى و مادى در جامعه تبديل کنند، احزابى اجتماعىاند. احزاب دخيل در تاريخ هر دورهاند. اما معنى اين حرف اين نيست که اين احزاب عينا نماينده کل آن منفعت طبقاتى و کل آرمان آن طبقهاند. جنبش سياسى طبقه در هر دوره بالاخره به افق سياسى و توان سنت سياسى و حزبى که رهبرىاش را بدست گرفته است محدود ميشود. تاريخ واقعى، اما، تاکنون از طريق همين بسيج کل نيروهاى طبقاتى حول افق هاى محدود جلو رفته است.
کمونيسم کارگرى بعنوان حزب سياسى
بهرحال ميخواهم اين را بگويم که اين سطوح در بحث ما و در ارزيابى ما از حزبى که ساختهايم وجود دارد. از دل کدام سنتهاى اعتراضى و مبارزاتى در جامعه پيدا شدهايم. معضلات کدام طبقه و يا طبقات مايه پيدايش حزب ما بوده است، چه رابطهاى با طبقه در صحنه سياسى پيدا کردهايم و کدام افق را جلوى جامعه و جلوى طبقه قرار ميدهيم و چه رابطه عملىاى با طبقه کارگر در صحنه پراتيک اعتراضى داريم. بنابراين خيلى روشن است که ارزيابى ما از حزبمان نميتواند يک ارزيابى يک بعدى و تک جوابى، خوب است يا بد، کارگرى است يا نه، اجتماعى است يا نه، بايد بخود ببالد يا نه، باشد. من ميخواهم تصوير عينى و مارکسيستى از حزب، و از کومهله که موضوع بحث امروز است، بدهم. نميخواهم خيال کسى را راحت و يا ناراحت کنم و يا به پراتيک تاکنونى نمره بدهم. بايد بدانيم که راجع به هريک از اين ابعاد يک حزب و يک جنبش طبقاتى چه ارزيابىاى داريم. بدون اين صحبتى از يک درک درست و مارکسيستى از "چه بايد کرد"مان و دورنما و وظايفمان نميتواند در ميان باشد.
يک نکته کمونيسم کارگرى را بعنوان يک سنت اعتراضى و يک گرايش حزبى طبقه کارگر از نظر آنچه که تاکنون گفتم از ساير حرکتهاى حزبى در جامعه متمايز ميکند. (منظور من از کمونيسم کارگرى اينجا بحثهاى پس از کنگره دوم يا مواضع خودم نيست. من اين کلمه را بجاى کلمه کمونيسم بکار ميبرم. منظور من آن گرايش کارگرى است که مانيفست کمونيست را بعنوان بيانيه خودش صادر کرد ) . اين تمايز در اين است که اين گرايش حامل کل آرمان کارگرى و کل افق کارگرى براى تغيير جامعه است و برخلاف سنتهاى مبارزاتى ديگر در جامعه و برخلاف ساير احزاب سياسى طبقات مختلف منفعت و افق ويژه و محدودى را دنبال نميکند. مارکس اينرا در مانيفست کمونيست بروشنى بيان ميکند :
" کمونيستها حزبى مجزا در برابر ساير احزاب طبقه کارگر نيستند. آنها هيچ منافعى جدا منافع پرولتاريا بطور کلى ندارند. آنها اصول فرقه خاصى براى خود بمنظور شکل دادن و قالب زدن به جنبش پرولتاريائى نساختهاند. کمونيستها فقط از اين جهت از ساير احزاب طبقه کارگر متمايزند که: ١- در مبارزه کشورى پرولترهاى کشورهاى مختلف، آنها منافع مشترک کل پرولتاريا را برجسته ميکنند و به پيش ميرانند. ٢- درمراحل مختلفى که مبارزه طبقه کارگر عليه بورژوازى بايد طى کند، آنها همواره و همه جا نماينده منافع کل جنبشاند.
بنابراين از يکسو، از نظر عملى، کمونيست ها پيشروترين و مصممترين بخش احزاب کارگرى هر کشورند، بخشى که تمام بخشهاى ديگر را به جلو سوق ميدهد، و از سوى ديگر، از نظر تئوريک، آنها اين امتياز را بر کل توده عظيم پرولتاريا دارند که مسير پيشروى، شرايط و حاصل نهائى کل جنبش پرولتاريائى را بدرستى ميشناسند ."
بنابراين کمونيسم کارگرى بخشى از جنبش طبقاتى است که منافع و آرمانهاى کل اين جنبش و افق پيشروى و پيروزى تمام و کمال آنرا نمايندگى ميکند. با اينحال اين به آن معنى نيست که اين بخش، اين گرايش، بطور اتوماتيک افق خود را بر جنبش طبقه کارگر مسلط کرده، و پراتيک اعتراضى کارگر را رهبرى ميکند. کمونيسم کارگرى هم، بعنوان يک سنت سياسى و مبارزاتى تابع همان ملزوماتى است که به آن اشاره کردم. بايد بتواند نگرش خود را به کل طبقه تسرى بدهد، بايد بتواند نيروى طبقه را حول اهداف و آرمانهاى خود، که در اين مورد ابدا "ويژه" نيست، بسيج کند و در صحنه عمل سياسى به ميدان بکشد. کمونيسم کارگرى هم بايد بتواند احزاب سياسى قدرتمند از خود بيرون بدهد و خود را به پراتيک اعتراضى طبقه در مقياس وسيع مرتبط کند.
از نظر تاريخى، کمونيسم کارگرى از همان دوره مارکس به اين سو همواره يک سنت مبارزاتى زنده بوده است. در مقاطعى در تاريخ کشورهاى مختلف احزاب سياسى خود را هم بوجود آورده و طبقه کارگر را به انقلاب نيز کشانده است. کارنامه اين گرايش گواه دخيل بودن جدى آن در تاريخ قرن بيستم است. مدتى طولانى است که بدنبال شکست تجربه کارگرى در شوروى اين گرايش احزاب سياسى جدىاى ببار نياورده است. علل اين را جاى ديگرى بحث کردهايم. اما بعنوان يک سنت مبارزاتى اين جريان نقش کماکان مهمى در جنبش کارگرى داشته، هرچند در کشورهاى زيادى اين نقش بيشتر بصورت "سوق دادن سايرين به جلو" نمودار شده و در اعتراضات جارى کارگرى و در شکل دادن به ذهنيت و نگرش و روشهاى رهبران جنبش اعتراضى طبقه نقش خود را بازى کرده است.
ارزيابى از کومهله: يک مرزبندى در روش برخورد
قبل از پايان اين بخش ميخواهم با ساير نگرشها در حزب در زمينه ارزيابى از کومهله حد فاصل خود را روشن بکنم. من درباره کومهله زياد صحبت کردهام. تصوير من همين چيزى است که گفتم. من به يک تاريخ واقعى و ابژکتيو، به يک مبارزه عينى ميان طبقات اجتماعى قائلم و از زاويه اين مبارزه است که همواره ميکوشم به حزب و به کومهله نگاه بکنم. همين متد مرزبندىاى ميان شيوه برخورد من به مساله ارزيابى کومهله با ساير برخوردهائى که در اين حزب هست بوجود مياورد. اولين شيوهاى که ميخواهم مرز خود را با آن روشن کنم، شيوه برخوردى است که ارزش و جايگاه تاريخى کومهله براى مبارزه کارگران را درک نميکند. کسانى که اين شيوه را دارند يا خود نسبت به مبارزه کارگر ناحساسند و يا چنان تصوير ايدهآليزه شده و کتابى از اين مبارزه دارند که نميتوانند ببينند تاريخ واقعى اين مبارزه هم اکنون چگونه به کومهله گره خورده است. شخصا بارها جواب اين ايراد را به اين و آن دادهام که کومهله "سازمانى دهقانى است"، "ناسيوناليست است" و غيره. اين ديدگاه از يک سلسله تصاوير تجريدى درباره کمونيسم و مبارزه کارگرى شروع ميکند و چون کومهله را مطابق الگوى خود، خواه از لحاظ نظرى و خواه عملى، نميبيند و چون تصورى از جدال گرايشات در حزب ما ندارد، کلا ارزش و پتانسيل تاريخى کومهله و جايگاه واقعى آن در مبارزه کارگرى را منکر ميشود.
ديدگاه ديگر کاملا عکس اين است. کومهله را ميبيند و تاريخ را نميبيند. "کومهله هست پس من هستم". در اين شيوه برخورد کومهله بعنوان يک سازمان ايدهآليزه ميشود و به يک امر درخود تبديل ميشود. حکمتش را از خودش ميگيرد. تشکيلات نقطه شروع تعقل و ارزشها و معيارهاست. گفتم که حتى اگر تشکيلاتى اينطور راجع به خودش فکر کند باز هم ما بعنوان مارکسيست موظفيم آن را در سايه روشن با کشمکشهاى اجتماعى واقعى که در پس آن نهفته است و آن را ايجاب کرده است و در رابطه با معضلات اجتماعى که به آن پاسخ ميدهد قضاوت کنيم. اصل اصالت تشکيلات، سياست و تاريخ جارى بيرون خودش را محو نميکند. برعکس خود نشان دهنده اينست که سنت سياسىاى که اين تشکيلات را بوجود آورده مفروض گرفته ميشود و تقديس ميگردد. يک تشکيلات ابزار پيشبرد سياست طبقاتى معين است حتى اگر خودش، مانند مجاهدين، خود را مبدا تاريخ و يک ارزش درخود بيانگارد. تقدس تشکيلات فقط يعنى تمکين به سياست خودبخودى حاکم به تشکيلات يعنى پذيرش و مفروض گرفتن و تقديس موقعيت عينى و موجود تشکيلات در جدال عينى طبقاتى. اگر دقت کنيم اين تقدس موجوديت تشکيلاتى و گسستن از هرنوع محک و ملاک بيرونى و طبقاتى براى توضيح حقانيت تشکيلات خود يک سنت کار سياسى بورژوازى است. براى کمونيسم کارگرى اگر سازمان ارزش دارد براى اينست که دارد در يک تاريخ واقعى، در يک جدال وسيع اجتماعى به نفع طبقه کارگر نقش بازى ميکند. هر لحظه که تشکيلات ديگر ابزار اين مبارزه اجتماعى نباشد، و لاجرم ابزار امر ديگرى بشود، تمام ارزش خود را براى کارگر و کمونيست از دست ميدهد. از اين موضع است که هنگامى که از نقطه نظر منفعت طبقاتى و از نظر امر کمونيسم کارگرى به کومهله نگاه ميکنيم هم براى ما ارزش پيدا ميکند و هم خود را موظف ميبينيم که مدام تغييرش بدهيم. تنها با قرار دادن خود در موضع کسى که در يک کشمکش عينى اجتماعى و طبقاتى شرکت کرده است، ميتوان تصوير درستى از ارزش و اعتبار يک حزب سياسى و نقاط ضعف آن داشت. اختلاف من با ديدگاههائى که در اين حزب در زمينه ارزيابى از کومهله و درونماى آن وجود دارد از همينجا سرچشمه ميگيرد. من آن جريانى که قيد کومهله را ميزند و برايش شانه بالا مياندازد را جريانى به غايت روشنفکرانه ميدانم که نه از جدال اجتماعى واقعى چيزى فهميده و نه از مارکسيسم و از تئورى کمونيسم شناختى دارد. کسانى که از موضع به اصطلاح کارگرى ارزش کومهله را منکر ميشوند، (و از اين قماش داشتهايم)، نميفهمند که مکانيسم جلو رفتن امر کارگران در جهان مادى چيست. نميتوان نيروى واقعى پيشبرنده تاريخ جارى کارگرى را قلم گرفت و تا وقتى سازمانى مطابق الگوى از پيشى بوجود نيامده يکجائى منتظر شد. تاريخ واقعى طبقه کارگر در کردستان و آن کشمکش اساسى که امروز کارگر کرد را در برابر سرمايه و بورژوازى قرار داده است از طريق کومهله پيش ميرود. تکامل مبارزه کارگرى در کردستان امروز، پيشروى و يا درجا زدن آن، به عملکرد کومهله گره خورده است. در قبال ديدگاه ديگر ميگويم کومهله به اعتبار اين کشمکش اجتماعى بيرونى ارزش پيدا ميکند. سازمان بزرگ و رزمنده و فداکار در تاريخ جهان زياد بوده است. سوال اصلى اينست که اين سازمان با نبرد اجتماعى کارگر چه رابطهاى دارد. اين سوال نظرى من نيست، سوال عملى کارگر است. در جهان ما نه فقط سازمانهاى سياسى، بلکه مقولات بسيار کلىتر و تجريدىتر هم، مانند خلاقيت هنرى، اخلاقيات، انساندوستى و غيره، بدون ارجاع به مبارزه اجتماعى واقعى فى نفسه قابل ارزيابى نيستند. درباره تمام اينها فقط ميتوان از موضع کسى که در يک مبارزه اجتماعى و عينى دخيل و جانبدار است حکم داد. در يک کلمه شاخص ارزيابى ما از کومهله بايد نقش آن و رابطه مادى آن با جنبش ضدسرمايهدارى کارگر و دقايق و لحظات اين جنبش باشد، و نه فاکتورهاى کمى و کيفى خود اين سازمان، اينکه چند سال سابقه دارد، چه شدايدى را تحمل کرده است، از چه انسانهاى فداکار و با شهامتى تشکيل شده، از کدام تشکيلات ديگر بزرگتر است و غيره. از موضع تاريخ واقعى و اجتماعى مبارزه طبقات ميتوان قضاوت کرد که اين سازمان، با همين خواص داخلىاش در چه دورههائى به اين نبرد بيرونى نزديکتر و دورتر بوده، اگر بخواهد ارزش سياسىاش را براى کارگر حفظ بکند و يا واقعا تحقق ببخشد چه بايد بکند، سياستى که در هر مقطع بر آن حاکم است و پراتيکى که انجام ميدهد تا چه حد به اين امر خدمت ميکند. اين بر عهده هر تشکيلاتى است که خود را دائما با اين شاخص محک بزند. اين بر عهده هر سازمان کمونيستى است که مداوما نشان بدهد که دارد خود را به اين کشمکش اجتماعى بيرون خود و به امر کارگر در اين کشمکش مربوط و مربوطتر ميکند.
خلاصه ميکنم. کمونيسم کارگرى آن ديدگاهى در حزب ماست که به خود حزب از نقطه نظر يک جنبش اجتماعى نگاه ميکند. ما اين را فرض ميگيريم که حزبى که نام خود را کمونيست گذاشته است بايد به اين کشمکش طبقاتى بيرون خود پاسخگو باشد و از آن مايه بگيرد. اما ما اين را نيز ميدانيم که تاريخا حزب ما، و کومهله بعنوان پديده مشخصى در درون حزب، از اين جدال عينى مايه نگرفته است، بلکه بايد در يک روند بسمت اين جنبش طبقاتى رانده شود. در اين روند بايد تغييرات مادى در اين حزب و در فکر و عملکردش صورت بگيرد. کمونيسم کارگرى تا آنجا که به حزب کمونيست ايران مربوط ميشود نيرويى براى تحقق هرچه سريعتر و جامعتر اين انتقال است. اين بخشى از تلاش ما براى ايجاد احزابى است که ديگر مستقيما از جدال اجتماعى کارگر عليه سرمايه و فقط همين مايه ميگيرند و به نيازهاى آن پاسخ ميدهند.
کمونيسم کارگرى و فعاليت حزب در کردستان
٢ - حزب کمونيست، کومهله و کمونيسم کارگرى
يک ارزيابى فشرده
در برخورد به حزب کمونيست ايران و کومهله بعنوان بخشى از اين حزب هم همين متد را بايد بکار برد. بايد از زاويه مبارزه طبقات اجتماعى و سنت هاى اعتراض سياسى طبقات به اين تشکيلات نگاه کرد. بايد پرسيد حزب از چه کشمکش اجتماعى مايه گرفته است، از درون کدام سنت يا سنت هاى سياسى بيرون آمده، چه رابطه پراتيکى با طبقه کارگر پيدا کرده و کدام افق را جلوى آن ميگذارد و بالاخره بايد روشن کنيم که جهت حرکت اين حزب چيست. پاسخ اين سوالات را بايد برمبناى ارزيابى هاى عينى و تاريخى داد و نه بر مبناى تعلق خاطر و ايمان ايدئولوژيک. به صرف اينکه حزبى خود را مارکسيست ميداند و از منافع طبقه کارگر حرف ميزند فورا نميتوان آن را حزبى پرولتاريائى و رهبر طبقه کارگر تعريف کرد. ايدئولوژى و پراتيک سازمانى حزب ما در تعيين جايگاه طبقاتى و اجتماعى اش نقش دارد، اما اين يک رابطه اتوماتيک نيست. حزب کمونيست ايران را هم نبايد، مانند هر جريان ديگر، برمبناى آنچه که اعتقاد دارد وآنچه که درباره خود ميگويد قضاوت کرد. بايد در موضع طبقه ايستاد و با بينشى مادى به اين حزب نگاه کرد و جايگاه آن و روند حرکت آن را شناخت.
من نظرم را درباره ماهيت و جايگاه حزب کمونيست ايران بدفعات تشريح کرده ام و اين نظرات حتى بعنوان موضع رسمى حزب در نشريات ما چاپ شده. بنظر من حزب ما در يک موقعيت انتقالى است. از گوشه خاصى درجامعه پيدا شده و به سمت جاى ديگرى حرکت ميکند. علت اين خصلت انتقالى اينست که حزب ما ساخته تنها يک گرايش اجتماعى و يک سنت مبارزاتى نيست. حزب ما چند بنى است. جدال ميان اين گرايشات و اين سنت ها که تا پيش از تشکيل حزب در چهارچوب وسيع تر اجتماعى ادامه داشت، امروز تا حدود زيادى به درون حزب ما رانده شده است. بخشى از مبارزه و کشمکش سنت هاى سياسى در جامعه ايران امروز جزء تاريخ درونى حزب ما شده. اين گرايشات کاملا ملموس و قابل شناخت هستند و نيازى به حدس و گمان درباره آنها نيست.
حزب ما در درون يک سنت ضد پوپوليستى ساخته شد. آنچه که ما به آن مارکسيسم انقلابى ايران نام داده بوديم. اما اين سنت ضد پوپوليستى، بخصوص آنجا که خود را در اشکال سازمانى شکل داده بود، فى الحال حاصل تلاقى دو سنت مبارزاتى اصلى در درون سوسياليسم ايران بود. انقلاب ٥٧ سوسياليسم کارگرى در ايران را فعال کرد، مارکسيسم فضا و فرجه اى براى رشد پيدا کرد. در بيرون سازمانهاى سياسى چپ راديکال جنبش کارگرى با شوراها و مبارزه براى کنترل کارگرى، با جنبش بيکاران و با اعتراضات روزمره براى گسترش اقتدار و حقوق کارگران وسيعا فعال شده بود. در درون چپ راديکال ايران انتقاد مارکسيستى به بستر اصلى و پوپوليستى اين چپ بالا گرفت. اين جريان انتقادى ارتباط عملى و تشکيلاتى ويژه اى با تحرک مستقيم کارگرى نداشت. اما منعکس کننده اين فشار اجتماعى و به يک معنا نماينده آن در درون چپ راديکال ايران بود. حاصل اين تلاقى، برآيند اين فشار اجتماعى و بيشکل سوسياليسم کارگرى و اين انتقاد مارکسيستى به پوپوليسم و پايه هاى سياسى و برنامه اى چپ راديکال ايران، قطب بندى شدن سريع چپ ايران و پيدايش يک جناح راديکال و ضد پوپوليست در درون آن بود که بسرعت در تمام جريانات اصلى اين چپ به سازمانها و فراکسيون هاى "مارکسيست انقلابى" شکل داد. اين مارکسيسم انقلابى جريان حزبى و سازمانى سوسياليسم کارگرى ايران نبود، بلکه از نظر اجتماعى انتهاى راديکال چپ ايران بود، چپ ترين جناح آن بود. جناحى بود که براى نخستين بار در تاريخ دوره اخير موجوديت چپ ايران پرچم نظريات و سياست هاى کارگرى را در تقابل با طبقات ديگر و احزاب سياسى که با تبيين هاى خلقى فشار طبقات ديگر را منعکس ميکردند، بر افراشت. جريان مارکسيسم انقلابى در تقابل با تمام روايات خرده بورژوائى و بورژوائى از مارکسيسم، مدافع ارتدکسى مارکسيسم و تفسير لنينى از تئورى مارکس بود. اما اين جريان همچنان ايستگاه آخر راديکاليزه شدن چپ راديکال ايران بود. حوزه اجتماعى فعاليت اين جريان همان بود. اين جريان نيز نه از محيط اعتراض کارگرى مايه گرفته بود و نه در ارتباط ويژه اى با آن قرار داشت. اولويت ها و مشغله هاى اين جريان نيز همچنان کمابيش در چهارچوب چپ غير کارگرى محدود بود. انقلاب ايران، يعنى همان رويدادى که کل جامعه را تحت تاثير قرار داده بود، و شيوه برخورد به معضلات اين انقلاب محور اصلى تفکر سياسى اين جريان بود. ماتريال انسانى و سنتهاى مبارزه عملى اين جريان نيز اساسا از همان چپ راديکال و غيرکارگرى ايران اخذ شده بود. نکته اى که بهرحال اينجا بايد تاکيد کنم اين است که به اين ترتيب "مارکسيم انقلابى ايران" خود يک چهارچوب موقت فکرى و سياسى براى دو سنت مبارزاتى متفاوت بود. سوسياليسم کارگرى و راديکاليسم چپ غيرکارگرى ايران. شکاف هاى ميان اين دو سنت تا مقطع طرح مباحثات کنگره اول اتحادمبارزان کمونيست هنوز مشهود نشده بود و براى فعالين اين جريان ملموس و قابل درک نبود. به اين بحث پس از توضيح پايه هاى اجتماعى کومهله و تشکيل حزب بر ميگردم.
با کومهله عوامل ديگرى نيز وارد اين تصوير ميشود. قبل از انقلاب ٥٧ کومهله سازمانى در چهارچوب چپ راديکال ايران بطور کلى است و قطب بندى هاى درونى اين چپ و اوضاع بين المللى کمونيسم زمان خود را منعکس ميکند. به اعتقاد من، تا اين مقطع جامعه کردستان و ويژگى هاى آن هنوز خصلت ويژه کردستانى به کومهله نبخشيده است. کومهله سازمانى سياسى کار و معتقد به کار توده اى است و به اين اعتبار يک پاى صفبنديهاى درونى کل چپ ايران در قبال مشى چريکى است. تحت تاثير مائوئيسم است و به اين عنوان گوشه اى از کل قطب بندى کمونيسم زمان خود در سطح جهانى است. عليرغم اينکه فعالين اصلى آن در کانون هاى سياسى در کردستان بار آمده اند و لذا بيش از ساير بخش هاى چپ ايران نسبت به معضلات جامعه کردستان و ستم ملى حساس و مطلعند، افق ويژه کردستانى اى را جلوى خود نميگذارند و سازماندهى خاص کردستانى را دنبال نميکنند. فعالين و رهبران اين جريان در زندانها، مانند ساير زندانيان چپ، عناصر و کادرهاى جنبش کمونيستى ايران بطور کلى شناخته ميشوند.
انقلاب ٥٧ اين وضعيت را دگرگون ميکند. تحرک عمومى توده اى در ايران اين جريان را بطور وسيع و علنى به ميدان ميکشد. اعتقاد به کار توده اى و آشنائى فعالين اين جريان با نيازها و مسائل زحمتکشان کرد آن را از يک امتياز اوليه نسبت به ساير بخش هاى چپ ايران برخوردار ميسازد و حتى قبل از قيام و شکل گرفتن جمهورى اسلامى، کومهله رابطه پراتيک جدى ترى با جامعه کردستان و اعتراض توده اى در اين منطقه پيدا ميکند. اين تاثيرى دوگانه داشت: از يکسو کومهله در قياس با کل چپ ايران از رابطه نزديک ترى با توده ها برخوردار ميشود و از سوى ديگر، کردستانى تر ميشود و از چپ ايران فاصله ميگيرد. با پيدايش جمهورى اسلامى و آغاز سرکوب کردستان، و همچنين با مشروعيت پيداکردن رژيم اسلامى در کل کشور، مساله ملى در کردستان پايه جديدى براى مقاومت و ادامه مبارزه در کردستان بوجود مياورد. مساله ملى و مبارزه براى حق تعيين سرنوشت، بعنوان يک کشمکش اجتماعى و بعنوان سرچشمه يک سنت مبارزاتى و اعتراضى ويژه کومهله را بشدت تحت تاثير قرار ميدهد و چهارچوب سياسى و فکرى ويژه اى را به آن تحميل ميکند.
همينجا لازم است قدرى درباره مساله ملى صحبت کنم تا بتوانم آن نحوه ويژه اى که اين مساله برکومهله و سپس بر حزب کمونيست ايران تاثير ميگذارد را توضيح بدهم. بنظر من در عصر ما مبارزه ملى فاقد هرگونه پايه واقعى در مناسبات و زيربناى اقتصادى جامعه است. عصر ما مدتهاست که عصر انقلاب کارگرى است. مدتهاست که رهائى ملى فى نفسه مبين گذار به هيچ حلقه بالاترى در تکامل مناسبات توليدى و در بهبود اوضاع توده مردم نيست. در دوران استقلال مستعمرات اين حکم صادق نيست. در اين دوره مبارزه ملى يک پيش شرط بنيادى تکامل سرمايهدارانه جامعه است. براى دهها کشور در آفريقا و آسيا و آمريکاى مرکزى و جنوبى مبارزه ملى يک امر واقعى و تلاشى براى رفع موانع واقعى رشد سرمايه دارى بود. در دوره ما چنين نيست. اما اين ابدا به معنى مادى نبودن مساله ملى و بى ربطى تاريخى آن نيست. ستم ملى شکلى از ستم است که هنوز بر بخشهاى وسيعى از مردم جهان اعمال ميشود. اين يک درد واقعى است که لذا همراه خود مقاومت عليه آن و مبارزه عليه آن را ببار مياورد و اين مبارزه و مقاومت ذهنيت و عمل سياسى توده هاى وسيعى از کارگران و زحمتکشان را شکل ميدهد. ستم ملى ناسيوناليسم و مبارزه ناسيوناليستى را بوجود مياورد و زنده نگه ميدارد. از ميان رفتن زمينه هاى اقتصادى مساله ملى خود بخود نه ستم ملى را از بين ميبرد و نه ناسيوناليسم را، بعنوان پاسخ بورژوازى به اين مساله و بعنوان سنت سياسى اعتراض عليه ستم ملى، از صحنه محو ميکند. مساله ملى بهرحال بايد با رفع ستم ملى پاسخ بگيرد، حال چه با وحدت ملت هاى مختلف با حقوق و امکانات برابر در يک چهارچوب کشورى وسيع و چه با استقلال و کسب حق حاکميت ملت فرودست.
مساله ملى و مبارزه ملى در کردستان يک امر واقعى بود. اما اينکه اين مساله به صدر مسائل جامعه کردستان رانده شد و احزاب سياسى اصلى در کردستان را حول خود فعال کرد از اينرو بود که مساله ملى چهارچوبى براى تداوم اعتراض سياسى فراهم ميکرد، در شرايطى که بنظر ميرسيد انقلاب ٥٧ عملا توسط ضدانقلاب اسلامى از ريل خارج شده و يا سرکوب شده است. براى بورژوازى کرد از نظر برنامه اى مساله ملى کل پلاتفرمش بود و از نظر سياسى امکانى بود براى ادامه چک و چانه زدن و امتياز گرفتن از دولت مرکزى که با آغاز زوال حکومت شاه ممکن شده بود. براى کومهله و براى زحمتکشان اين سنگرى براى ادامه فعاليت گسترده سياسى بود، چهارچوبى، ولو بسيار محدودتر، براى ادامه مبارزه اى که رفع ستم ملى تنها يک جزء آن بود. بهرحال به پيش رانده شدن مساله ملى گواه زنده شدن و فعال شدن ناسيوناليسم کرد و مسلط شدن افق مبارزاتى و مطالبات آن در کل جامعه بود.
به اين ترتيب ناسيوناليسم در سرنوشت کومهله نيز شريک شد. جناح چپ اين ناسيوناليسم در صحنه مبارزه حزبى نيروئى مناسب تر از کومهله نميديد و لذا بعنوان يک پايه دوم، و بعنوان نيروئى که قدرت بسيج وسيع و اجتماعى در خود ميديد، به اين جريان ملحق شد. ناسيوناليسم در درون کومهله هيچگاه پرچم مستقلى بلند نکرد. وجود اين سنت در درون کومهله اساسا خود را در انتقاد ضعيف کومهله به ناسيوناليسم به مثابه يک سنت و يک گرايش سياسى، اخذ روش هاى عملى فعاليت از اين جريان، درجه اى از برحق دانستن و مترقى شمردن ناسيوناليسم کرد در کل صفوف تشکيلات، و نظاير آن نشان ميداد. از نظر فکرى نيروى ناسيوناليسم در کومهله، درست مانند چپ سراسرى، در پس خلق گرائى پنهان شد. کردايتى کردن، سازش با باورهاى مذهبى، بى اعتنائى به مساله برابرى زن، بالا گرفتن کيش اسلحه و تحقير مبارزه سياسى و تشکيلاتى، و امثالهم، که توسط حزب دموکرات بعنوان مضمون سياسى ناسيوناليسم کرد صريحا تئوريزه ميشد، در کومهله تحت پوشش احترام به اعتقادات توده ها و ملزومات کار توده اى توجيه ميشد.
کنگره دوم کومهله [ ٢ ] تعرض جدى سوسياليسم راديکال به پوپوليسم بود. با عقب نشينى پوپوليسم چتر استتار از روى ناسيوناليسم کرد نيز برداشته شد و در طول دوره هاى بعد مبارزه ضد پوپوليستى مضمون انتقادى ضد ناسيوناليستى صريحى بخود گرفت. ناسيوناليسم نيز در اين دوره عقب نشست. حاضر شد وجودش در کومهله و سهمش در گسترش فعاليت آن رسما انکار شود. اما همچنان بعنوان يکى از گرايشات اجتماعى و يکى از سنت هاى مبارزاتى موجود در کومهله به بقاء خود ادامه داد و تا همين امروز از نبرد چريکى خود در درون حزب ما عليه پيشروى هاى گرايشات ديگر دست برنداشته است.
کنگره دوم کومهله به راستى کنگره مارکسيسم انقلابى بود. همان چهارچوب موقت همزيستى سوسياليسم کارگرى و راديکاليسم چپ ايران در کومهله نيز به فلسفه موجوديت تشکيلات تبديل شد. به چند عامل بايد اينجا توجه کرد. قبل از کنگره دوم، کومهله از نظر تئوريک به جناح راست چپ ايران تعلق داشت. خوشبختانه تئورى نقش زيادى در پراتيک کومهله نداشت. اين راست روى تئوريک تحتالشعاع يک پراتيک چپ در عرصه سياسى که رابطه نزديک کومهله با زحمتکشان و منافع آنها را بيان ميکرد قرار داشت. اما در هرحال چپ ايران که کومهله را از بيرون و بعنوان يک خط مشاهده ميکرد آن را در قطب راست خود قرار ميداد. بخش زيادى از مقاومت پوپوليسم در برابر مارکسيسم انقلابى در مقياس سراسرى مديون اين بود که به زعم آنها يک سازمان معتقد به تز "نيمه فئودال و نيمه مستعمره" قدرتمند و با نفوذ در ميان زحمتکشان در کردستان وجود دارد. مائوئيسم ظاهرا عليرغم ورشکستگى بين المللى اش در کردستان هنوز نمونه هاى موفق بدست ميداد، تز محورى بودن روستاها داشت صحت خود را ثابت ميکرد. وقايعى نظير رابطه گنگ کومهله با شيخ عزالدين حسينى (که براى جناح راست پوپوليسم نمونه مذهب مترقى بود) و دفاع کومهله (با هر تبصره اى) از کانديداتورى مسعود رجوى در انتخابات رياست جمهورى نيز دست اين جريان را تقويت ميکرد. کنگره دوم اين را خاتمه داد. زير پاى کل پوپوليسم در مقياس سراسرى با کنگره دوم کومهله جارو شد. پيروزى مارکسيسم انقلابى در مقياس سراسرى بدون اين کنگره قطعا امرى به مراتب دشوارتر ميشد. اما، در عين حال کومهله با کنگره دوم اساسا تنها بارز ترين اشکال وجودى پوپوليسم را هدف حمله قرار داد. بخش زيادى از به چپ چرخيدن کومهله و تقويت مارکسيسم انقلابى در کومهله به دوران پس از کنفرانس ششم [ ٣ ] تا کنگره موسس حزب [ ٤ ] و حتى پس از آن بر ميگردد. بعبارت ديگر، کومهله بدوا از بالا، در سطح رهبرى خود به پوپوليسم تعرض کرد. تعميق مضمونى اين نگرش در خود اين رهبرى، گسترش آن در بدنه تشکيلاتى کومهله و عقب راندن سنت هاى ديگر در کل جريان اجتماعى اى که کومهله نام داشت در طى مراحل بعدى صورت گرفت. برخلاف ناسيوناليسم که همچنان در اشکال متفاوتى به بقاء خود ادامه داد، پوپوليسم نهايتا واقعا مضمحل و منحل شد. اين تقدير سراسرى اين جريان نه فقط در ايران بلکه در مقياس جهانى بود.
قبل از اينکه به تشکيل حزب برسيم هنوز بايد يک فاکتور ديگر را وارد تصوير کنيم. در کنگره اول اتحاد مبارزان کمونيست [ ٥ ] مارکسيسم انقلابى بعنوان يک چهارچوب همزيستى سوسياليسم کارگرى و راديکاليسم چپ غير کارگرى ترک خورد. ما طبعا به اهميت اين واقعه به روشنى که امروز از آن صحبت ميکنم واقف نبوديم. اما، با هر برداشتى که آنروز داشتيم، محور کنگره اتحاد مبارزان فراتر رفتن از سياست و برنامه (که پرچم پيروزى مارکسيسم انقلابى بود)، و طرح مساله پراتيک اجتماعى يک سازمان کمونيستى بود. اينجا ديگر بحث طبقه کارگر بعنوان شاخصى در تعريف يک سازمان بعنوان سازمان کمونيستى مطرح شد. اين کنگره بحث خود را تحت نام سبک کار کمونيستى فرموله کرد. اما همانجا گفت که اين امرى فنى و تشکيلاتى نيست و تماما به اين مربوط ميشود که سازمان کمونيستى موضوع کار خود را چه بخشى از جامعه قرار داده است و در درون اين بخش چه انقلاب و چه آرمانى را سازمان ميدهد. امروز اگر بخواهم تصويرى از اتفاقى که در اين کنگره افتاد بدهم ميگويم در اين کنگره سوسياليسم کارگرى به چپ راديکال اعلام کرد که کافى نيست سياست و برنامه ات کمونيستى باشد. بايد بيائى و اينجا در درون طبقه و براى انقلاب کارگرى پراتيک کنى. بنظر من سوسياليسم کارگرى از برنامه مشترک تا کنگره موسس اين پيشروى را کرد که محدوديت چهارچوب نظرى موجود و ضرورت تغيير جريان مارکسيسم انقلابى به يک حرکت کارگرى کمونيستى پراتيک را به کل جريانات دخيل در حزب قبولاند. از نقطه نظر اين جريان اگر حزب کمونيست ارزش داشت براى اين بود که قرار بود ظرفى براى فراتر رفتن از جريان مارکسيسم انقلابى ايران و شکل دادن به يک پراتيک کمونيستى در درون طبقه کارگر باشد. اما در حالى که مارکسيسم انقلابى بعنوان تابلوى حزب و بعنوان شالوده نظرى و سياسى آن تثبيت شد، کارگرى شدن بعنوان يک "جهت گيرى و يک اولويت " ، بعنوان يک استنتاج منطقى از مارکسيسم انقلابى و مرحله اى در تکامل آن طرح شد.
با کنگره اتحاد مبارزان کمونيست موازنه سياسى و نظرى جديدى ميان گرايشات اجتماعى مختلف در درون جريان حزبى بوجود آمد. حزب کمونيست بر مبناى اين چهارچوب جديد که در آن بهرحال ناکافى بودن چهارچوب مارکسيسم انقلابى و ضرورت فراتر رفتن از آن به نفع کارگرى شدن و سوسياليسم کارگرى تاکيد شده بود تشکيل شد. اما اين موازنه جديد هم بهرحال يک ظرف موقت براى همزيستى و تحرک گرايشات اجتماعى دخيل در حزب بود. هزار و يک نمونه در تمام طول دوره پس از تشکيل حزب وجود دارد که نشان ميدهد چگونه همه اين جريانات و سنت ها در چهارچوب جديد به حيات و فعاليت خود ادامه دادند. پس از تشکيل حزب مرحله دوم شکسته شدن قالب مارکسيسم انقلابى توسط سوسياليسم کارگرى آغاز ميشود. در ايندوره حزب ما شاهد پيدايش ادبياتى است که ابدا در سنت رسمى تاکنونى اش ريشه نداشت. بحث کار در درون طبقه کارگر، مبانى سازماندهى و آژيتاسيون کارگرى، درک مکانيسم هاى "خود سازماندهى" طبقه کارگر، تبيين انقلاب روسيه از زاويه تحول اقتصادى و نقد سرمايه دارى دولتى، طرح شعار آزادى، برابرى، حکومت کارگرى، بيانيه حقوق زحمتکشان در کردستان، و غيره پيش از آنکه از چهارچوب سنت ضد پوپوليستى مايه بگيرد و به مباحثات برنامه اى مارکسيسم انقلابى مديون باشد، استنتاجات مستقيم از آرمان کمونيسم و از وجود اجتماعى کارگر و نيازهاى اوست. اينجا ديگر ادبيات سوسياليسم کارگرى را مستقل از چهارچوب راديکاليزه شدن چپ غيرکارگرى ايران و مستقل از سابقه پلميک هاى مارکسيسم انقلابى ميبينيم. سوسياليسم کارگرى در حزب کمونيست، در فضائى که تعهد کنگره موسس به "کارگرى شدن" بوجود آورده است، بتدريج خودآگاه ميشود، دنبال تاريخ مستقل خود در گذشته و دورنماى سازش نکرده خود در آينده ميگردد. ادبيات خود را بوجود مياورد، نقد خودش را تيز ميکند و تدقيق ميکند و بالاخره يکبار ديگر آخرين قالب همزيستى گرايشات درون حزب را بزير سوال ميکشد.
در تمام طول دوره پس از تشکيل حزب بحث کارگرى شدن و بالاخره کمونيسم کارگرى ناگزير خود را در انتقاد به پراتيک حزب و در انتقاد به موازنه فکرى و سياسى اى که در حزب ميان تمايلات و سنت هاى مختلف وجود دارد يافته است. گرايشات ديگر در حزب تا اين اواخر با اين گرايش انتقادى راه آمده اند. اما از کنگره دوم حزب و بويژه از کنگره ششم کومهله [ ٦ ] به بعد کشمکش اين سنت ها در درون حزب وارد مرحله جديد و تعيين کننده اى ميشود که پائين تر از آن صحبت ميکنم.
خلاصه کنم. حزب کمونيست ايران يک حزب چند بنى است. سنت هاى اجتماعى مختلف در تشکيل اين حزب شرکت کرده اند و ميکوشند از اين حزب به عنوان ابزار حرکت و پيشرفت خود استفاده کنند. اينها عبارتند از ١- ناسيوناليسم کرد که ضعيف ترين و منکوب شده ترين گرايش در حزب است. اين گرايش اساسا در تلقيات و باورهاى خودبخودى تشکيلات ما در کردستان، و امروز در خارج کشور، لانه کرده و تنها در مقاطع خطير و آنهم هنگامى که ميان جريانات اصلى در حزب شکاف بروز ميکند فعال ميشود و سخنگو و پرچمدار موقت پيدا ميکند. ٢- راديکاليسم چپ. اين جريان عميقا ضد پوپوليست است و اساسا در چهارچوب موقعيت ذهنى حزب در قبل از کنگره دوم باقى مانده است. اين جريان حاصل نهايت راديکاليزاسيون چپ انقلابى غير کارگرى ايران است. بنابر ماهيت خود اين جريان يک جريان ناپايدار است و درمقياس اجتماعى و خارج از حزب کمونيست ايران نماينده اى ندارد. اين جريان، جريان غالب در حزب کمونيست است و بويژه از نظر پراتيکى به بخش اعظم فعاليت حزب شکل ميدهد. ٣- کمونيسم کارگرى.
در چندسال اخير گرايشات ديگرى نيز با توجه به تکامل چپ ايران بطور کلى در حزب ما رشد کرده است. اينها در حزب کمونيست جاى جدى اى ندارند. از جمله اينها ميتوان به گرايشات روشنفکرانه ليبراليستى و آکادميستى اشاره کرد که در خارج از حزب کمونيست ايران وسيعا در ميان چپ پوپوليست سابق اشاعه يافته است و با تحولات امروز در صحنه بين المللى فضا براى انتقاد ليبرالى به مارکسيسم و ابهام تراشى در مورد مارکسيسم و کمونيسم را بازتر حس ميکند. در حزب ما اين گرايشات به اشکال پوشيده تر و با ظاهر راديکال تر گاه و بيگاه بروز ميکنند. اين جريان که در خارج حزب بصورت انتقاد به چپ راديکال مطرح ميشود، در واقع چيزى جز استنتاجات راست از بن بست راديکاليسم غيرکارگرى نيست.
حزب کمونيست محل تلاقى اين گرايشات است. بى افقى گرايشات ديگر و نبود پرچمداران سياسى و نظرى اى که بتوانند در يک مقياس وسيع تر در جامعه اين خطوط را نمايندگى کنند، کمونيسم کارگرى را در حزب کمونيست به يک "خط رسمى " و ظاهرا پذيرفته شده تبديل نموده است. حتى بيان اينکه اين حزب محل تلاقى اين گرايشات است مايه رنجش زيادى در درون حزب ميشود. اما وجود اين گرايشات و تلاقى و کشمکش اينها بروزات بسيار روشنى در حزب ما داشته است. گويا ترين شکل بروز اين کشمکش روى زمين ماندن و دنبال نشدن و گاه به عکس خود تبديل شدن سياست هائى است که از مباحثات رسمى حزب و در واقع از موضع کمونيسم کارگرى در حزب استنتاج ميشود. در حزب ما رسم است که اين شکاف ميان آنچه از خط رسمى استنتاج ميشود با پراتيکى که عملا صورت ميگيرد به حساب "نفهميدن " بحث ها، جا نيافتادن خط و غيره گذاشته شود. واقعيت اينست که گرايشات سياسى موجود در حزب در برابر اين خط بطرق مختلف مقاومت ميکنند. مشکل ما معرفتى نيست. بحث بر سر تناسب قوا و نيروى سنت هاى سياسى مختلف در حزب است.
از کنگره دوم تا کنگره سوم
براى دوره اى چهارچوب ضد پوپوليستى و راديکال چپ موجود حزب ميتوانست کارساز باشد و به مسائل سياسى و عملى حزب پاسخ بدهد. ميتوانست پايه اى براى يک رهبرى فعال و گسترش پراتيک حزب باشد. در اين دوره مساله شکل دادن به خود حزب و رساندن بخش هاى مختلف آن، فعالين و کادرهاى آن، به همان حد فکرى و سياسى بود که اين ديدگاه طرح ميکرد. بعلاوه، و از اين مهم تر، اين پرچم به اندازه کافى حزب را از پيرامون خودش متمايز ميکرد و در رابطه با مسائل عمومى سوسياليسم ايران هنوز پاسخهائى داشت که بدهد. از نقطه نظر کار براى سوسياليسم کارگرى، طرح بحث هايش در جنبش و تاثيرش به پراتيک حزب اين چهارچوب هنوز جا داشت. اما با روتين شدن فعاليت حزب و سر و سامان گرفتن ساختارهاى تشکيلاتى اش از يک طرف و از آن مهم تر با تحولات سريع چپ، چه در ايران و چه در مقياس بين المللى محدوديت هاى موازنه فکرى و قالب هاى نظرى و سياسى حاکم به حزب نمودار شد. افت کار کميته مرکزى حزب، پائين آمدن راندمانها، کنار کشيدن تدريجى رفقا از قبول مسئوليت هاى کليدى، غرق شدن در کار تشکيلات دارى، غامض شدن امورى مانند انتشار نشريات حزبى، اظهار نظر بموقع درباره رويدادهاى مهمى که در سطح جامعه در جريان بود، حفظ سطح تبليغات حزب، و حتى تامين يک مديريت موثر بر عرصه هاى مختلف فعاليت حزب، وغيره، اينها تنها نمودهائى از محدوديت چهارچوب سياسى و نظرى اى بود که اين رهبرى و اين حزب را شکل داده بود.
در آستانه کنگره دوم ديگر از نقطه نظر منافع سوسياليسم کارگرى روشن شده بود که بايد از اين چهارچوب فراتر رفت. بحث هائى که در کنگره دوم مطرح شد اين هدف را داشت. فاصله کنگره دوم تا کنگره سوم براى من دوره تلاش براى تغيير مبانى بنيادى حزب به نفع سوسياليسم کارگرى و به اصطلاح يک بنى کردن حزب تحت پرچم اين جريان از طريق توافق و تائيد جمعى و بعنوان خط رسمى حزب بود. تمام بحث هاى مربوط به کمونيسم کارگرى در اين دوره بعنوان "نظرات حزب" بيان شده و تا همين امروز هم همه اينها را بعنوان نظرات حزبشان تائيد ميکنند. اما در طى ايندوره براى ما مشخص شد که با اين روش بجائى نميرسيم. گرايش راديکال چپ در حزب اين ديديدگاه را هضم ميکند و در سيستم فکرى خودش و در امتداد پراتيک موجود خودش قرار ميدهد. انتقاد بنيادى کمونيسم کارگرى به گرايشات ديگر در حزب و به کل چپ بيرون خودش، به نسخه هائى براى اصلاح جريان موجود تبديل ميشود. همان کارى که راه کارگر هم با بحث هاى کارگرى ما ميکند، همان کارى که کنگره دوم پيکار با نظرات اتحاد مبارزان کمونيست کرد. قدرت چپ راديکال غير کارگرى در حزب ما چنان زياد است و چنان بر تعقل و برداشتهاى متعارف رهبران و کادرهاى حزب ما سايه انداخته است که ترويج و مبارزه روشنگرانه نميتواند بطور جدى تکانش بدهد. بحث ها پذيرفته ميشود، اما رهبر و فعال براى اين خط پرورش پيدا نميکند و پراتيک حزب دگرگون نميشود. لبه تيز نقد کمونيسم کارگرى کند ميشود و تحتالشعاع پيوستگى با گذشته، که چيزى جز غلبه سوسياليسم راديکال غيرکارگرى در حزب نيست، قرار ميگيرد. در يک کلمه اين جريان در حزب ما با قدرت تمام در برابر اين نقد و تمام استنتاجات عملى که بر آن مترتب است مقاومت ميکند. اين مقاومت تئوريزه نيست، سخنگوى معين و پلاتفرم ندارد، اما قوى و مادى است و بويژه خود را در پاسخهاى پراتيکى که اين حزب به مسائلش ميدهد نمودارميکند.
کنگره سوم و پيکار براى کمونيسم کارگرى
در کنگره سوم حزب کمونيست [ ٧ ] صريحا گفتم که گرايشات ديگر، نه فقط در حزب بلکه در مقياس اجتماعى و جهانى، افق و آينده اى ندارند و اين حزب ديگر بايد تماما بر بنياد کمونيسم کارگرى استوار بشود. اين خط کادر و رهبر و فعال سياسى خودش را ميخواهد و بايد پرورش بدهد و مادام که چنين نيروئى را گرد نياورده حتى قدرت دگرگون کردن پراتيک همين حزب را هم نخواهد داشت. بنابراين پس از کنگره سوم، تصميم گرفتيم که پيکار براى کمونيسم کارگرى را از چهارچوب خط رسمى حزب بيرون ببريم و بعنوان يک خط سياسى معين در تمايز با ساير سنت هاى سياسى چپ چه در بيرون و چه در درون حزب طرح کنيم. براى ما ديگر کمونيسم کارگرى فراخوان کميته مرکزى حزب به بدنه تشکيلات و يا خط رسمى حزب در برابر گرايشات ديگر در جامعه نيست، بلکه جريانى است که چه در حزب و چه در مقياس اجتماعى تازه بايد خود را به کرسى بنشاند. نه فقط اعضاء حزب، بلکه خود کميته مرکزى و رهبرى اين حزب بايد در مقابل يک انتخاب واقعى و سياسى قرار بگيرند. کمونيسم کارگرى از مشکلات حزب کمونيست استنتاج نشده است. پاسخگوئى به مسائل عملى بخش هاى مختلف حزب، شکل دادن به يک رهبرى پرشور، سياسى و پرکار، بار آوردن کادرهاى قابل براى اين خط در درون حزب و غيره اينها تنها نتيجه تبعى رشد اجتماعى اين گرايش ميتواند باشد. ما کمونيسم کارگرى را بعنوان جريانى که در برابر بحران سوسياليسم بورژوائى در مقياس جهانى پاسخ دارد، بعنوان يک حرکت طبقاتى و اجتماعى و بعنوان يک سنت اصيل مارکسيستى در جدال ايدئولوژيک در سطح جامعه مطرح ميکنيم. مستقل از اينکه حزب کمونيست تا چه حد بتواند اين ديدگاه و پراتيک روشن و بدون ابهامى که از آن ناشى ميشود را بر کار خود ناظر کند، ما وظيفه خود را طرح اين مباحثات و گرد آورى نيروى پيشروان طبقه کارگر در يک مقياس اجتماعى قرار داده ايم. هر عضو حزب کمونيست بايد خود را نه بايک جريان انتقاد و اصلاح درون حزبى، بلکه با يک حرکت فکرى و عملى اجتماعى روبرو بيابد و به اين عنوان، بعنوان کمونيستى که به سرنوشت سوسياليسم و انقلاب کارگرى ميانديشد، انتخاب سياسى خود را بکند. تنها از اين طريق ما قادر خواهيم بود نسل ديگرى از کمونيستها را بوجود بياوريم که توانائى پاسخگوئى به نيازهاى مبارزه کمونيستى اين دهه را داشته باشند.
کمونيسم کارگرى و کومهله. کنگره ششم و پس از آن
کنگره ششم مقطع بسيار مهمى در سرنوشت کمونيسم کارگرى در کومهله است. در اين کنگره اسنادى تصويب شد که تبيينى براستى سوسياليستى و کارگرى از کومهله و وظايف آن بدست ميدهد. اين يک پيشروى جدى کمونيسم کارگرى در کومهله بود. مصوبات اين کنگره اسناد بسيار با ارزشى در نقد خرافاتى هستند که سنت هاى ديگر سياسى در کردستان بر فعاليت ما تحميل کرده بودند. استراتژى کمونيستى روشنى، که نيروى طبقه و نه سازمان را مبناى تغيير جامعه قرار ميدهد و عينيات اجتماعى کردستان را برسميت ميشناسد تدوين شد. کارگر و شهر در فلسفه سياسى کومهله جاى خود را يافت. مبارزه نظامى بعنوان يک عرصه فعاليت و تاکتيک حزب کارگرى در جاى درست خود قرار گرفت. آوانتوريسم و بى افقى در کار نظامى جاى خود را به ارزيابى اى سنجيده از جايگاه اين شکل مبارزه براى ما و ارزش واقعى تشکيلات نظامى و افراد آن داد. تبيينى طبقاتى، متکى بر شناخت اجتماعى از کومهله و حزب دموکرات بدست داده شد، نقاط قدرت واقعى و طبقاتى کومهله تاکيد شد و ميرا بودن و زوال سنت ناسيوناليستى حزب دموکرات نشان داده شد.
کنگره ششم گواه برقرارى تناسب قواى جديدى در تشکيلات کردستان حزب به نفع سوسياليسم کارگرى بود. متاسفانه رويدادهاى پس از کنگره ششم نه فقط اين تناسب قواى جديد را برهم زد بلکه به رشد و تقويت گرايشات ديگر، تا حدى فراتر از آنچه حتى پس از کنگره دوم حزب و کنگره پنجم کومهله به آن رسيده بوديم، ميدان داد. دوران پس از کنگره ششم يکى از دشوارترين دوره هائى بوده است که تشکيلات حزب ما در کردستان از نظر محدوديت هاى عملى و فنى و فشارها و تنگناها داشته است. ما سختى هائى را از سر گذرانده ايم که هريک از آنها براى بسته شدن يک تشکيلات چپ سنتى کافى بوده است و همين گواه ظرفيت هاى عظيمى است که در طول اين ده سال براى ايفاى يک نقش تعيين کننده تاريخى در کومهله شکل گرفته است. اما اين دشوارى ها بهرحال تاوان سياسى خود را داشته است. اين نخستين بار نيست که فشارهاى عينى بيرونى سير پيشروى سوسياليسم کارگرى و مارکسيسم در ايران را کند کرده است. امروز ميتوان تصور کرد که در غياب سرکوب ٣٠ خرداد به بعد، و حتى در صورت وجود يک فرجه يکساله ديگر، چه دگرگونى هاى عظيمى ميتوانستيم در سرنوشت کل چپ انقلابى ايران بوجود بياوريم. مشقات عملى بعد از کنگره ششم نيز، باشد که در مقياسى به مراتب کوچکتر، ما را از فرصت براى يک پيشروى تعيين کننده در کردستان محروم کرد. کنگره ششم به سرعت تحت الشعاع منفعت "حفظ انسجام و يکپارچگى تشکيلات " قرار گرفت. لبه نقد به گذشته و به آنچه بايد از آن گسست، کند شد. فشار از روى گرايشات عقب مانده و غير کارگرى در حزب برداشته شد و هويت تشکيلاتى و عرق سازمانى بعنوان ابزارى براى حفظ انسجام تشکيلات برجسته شد. بجاى گسست از گذشته، يعنى گسست از آن تاريخ غيرکارگرى که حزب کمونيست ايران تنها با اعلام جدائى از آن به آينده اميد دارد، پيوستگى تاريخ سازمانى مورد تاکيد قرار گرفت. نه تنها يک روند حرکت و تلاش براى رساندن پيشروى هاى کنگره ششم به نتايج عملى و ملموس و ايجاد تغيير ريل ها و دگرگونى هاى اساسى که در اين کنگره فراخوان داده شده بود آغاز نشد، بلکه حتى بسيارى از مفروضات قديمى تر اين حزب، و انسجامى که سوسياليسم کارگرى و نقد تاکنونى ما در حزب ايجاد کرده بود زير سوال قرار گرفت. راه حل هاى روشنى که به همين موقعيت عملى تشکيلات ارائه ميشد مورد بى اعتنائى قرار گرفت. هويت سياسى جاى خود را به هويت سازمانى و حتى جغرافيائى داد. اخلاقيات و خرافاتى در حزب کمونيست ايران پر و بال گرفت که بسيارى فکر ميکردند ريشه آنها براى هميشه خشکيده است.
اين عقبگرد نه تنها در عمل تنگناهاى عملى تشکيلات را رفع نکرده است بلکه فرصت زيادى که براى ايجاد دگرگونى هاى لازم در کار ما وجود داشته است را به هدر داده است. اين دگرگونى هاى عملى، روشن و مدون و حتى در بسيار از موارد مصوب اند. کومهله در يک قدمى انقلاب عظيمى که ميتواند در تاريخ سياسى کردستان بوجود بياورد، در يک قدمى مهم ترين خدمتى که ميتواند به سوسياليسم کارگرى در کردستان بکند، توقف کرده است. هنوز براى اين کار فرصت هست. در واقع جلوى اين روند را نميتوان گرفت. گرايشات ديگر فقط ميتوانند را کندش کنند.
برخورد امروز تشکيلات کردستان حزب به دور جديد بحث کمونيسم کارگرى گواه عقبگردى است که رخ داده است. گواه فرجه اى است که گرايشات ديگر در تشکيلات ما پيدا کرده اند. مباحثاتى که دنياى امروز و مقدرات کمونيسم در مقياس جهانى را تجزيه و تحليل ميکند، مباحثاتى که در برابر تخريب کل سوسياليسم بورژوائى زمان ما افق يک کمونيسم زنده و بالنده کارگرى را ترسيم ميکند، مباحثاتى که دارد چهارچوب تفکر محدود ضد پوپوليستى ما را ميشکند و براى سوسياليسم کارگرى کادر و رهبر بار مياورد، مباحثاتى که صرفا در حاشيه اشاره محدودى به کار ما در کردستان ميکند، با بارز ترين جلوه هاى تشکيلاتچيگرى و عرق سازمانى پاسخ ميگيرد و گفتم که اين سنگر کدام گرايش در صفوف ماست. همه دلواپس ارزيابى ما از پراتيک و افتخارات سازمانى شان ميشوند، اعلام ميشود که نقد بايد "روحيه بخش" باشد، که کمونيسم کارگرى در کومهله پياده شده و "حلول کرده"، که منظور اين بحث "ما" نيستيم.
ماحصل اين شيوه برخورد بسته شدن گوش آن کمونيستهائى که در حزب کمونيست ايران متشکل شده اند بر روى نظراتى است که چه بخواهند و چه نخواهند سوسياليسم راديکال دوران ما را دگرگون ميکند. چپ پوپوليست تاوان اين شيوه برخورد به مباحثات ضد پوپوليستى را پس داد. تشکيل حزب کمونيست ايران خود گواه اينست که عرق سازمانى سنگرى براى مقاومت در برابر افق هاى زنده سياسى نيست. تشکيل حزب کمونيست ايران خود گواه اين بود که هر افقى "روحيه و ضد روحيه" را با هم به ارمغان مياورد. براى جريانى که در اين افق سهيم ميشود و در آن پاسخ معضلات و راهى براى تحقق آرمانهاى خود را پيدا ميکند، نقد چيزى جز بيان روحيه و شادابى اى که فى الحال بوجود آمده است نيست. براى جرياناتى که در اين نقد تنگناى تفکر و عمل سياسى تاکنونى خود را ميبينند، قطعا آنچه گفته شده است مايوس کننده است.
هيچ جريانى مانند کمونيسم کارگرى ارزش سياسى و تاريخى حزبى که ساخته ايم و بويژه سازمان و سنتى که در کردستان شکل داده ايم را بروشنى و با معيارهاى اجتماعى توضيح نداده است. عضو حزب کمونيست براى شادابى سياسى خود و تحمل شدايد دراين مبارزه نيازى به پناه بردن به افتخارات تاکنونى خود ندارد. افتخارات گذشته و رضايت از خود براى نوشتن خاطرات سياسى خوب است و نه براى مبارزه سياسى. کمونيستى که هنوز تازه يک گام از صدگام را براى انقلاب کارگرى و سازماندهى جامعه اى نوين برداشته است نميتواند به گذشته و حال خود مدال بدهد. تمام شادابى و اميد و استوارى او محصول آرمان او و تعلق اجتماعى او به يک جنبش وسيع طبقاتى است که در کل جهان جريان دارد. اگر اين خصلت حزب کمونيست، اين نارضايتى دائمى از وضع موجود از زاويه وظايف و دورنماى آينده اش، را از آن بگيريد تمام ديناميسم حرکت تاکنونى و تمام مايه استقامت تاکنونى اش را از ميان برده ايد.
از نظر عملى و تشکيلاتى فراخوان ما در کردستان فراخوانى است براى پايان دادن به اين عقبگرد و بازگشت به نگرش و اولويت هاى ناظر به کنگره ششم، و پياده کردن استنتاجاتى که حتى در جزئيات، چه در کنگره ششم و چه پس از آن، از اين ديدگاه شده و مدتهاست در اختيار کميته مرکزى حزب قرار گرفته است. ما اين استنتاجات را راه واقعى کومهله به جلو ميدانيم.
در رابطه با مباحثات کمونيسم کارگرى ما از اعضاء حزب در کردستان، درست مانند ساير اعضاء حزب و همه کسانى که مخاطب اين بحثها هستند، انتظار داريم که بعنوان انسانهاى کمونيست، با تمام معضلات و سوالاتى که يک کمونيست با توجه به موقعيت بين المللى و اوضاع جنبش طبقاتى بطور کلى در برابر خود دارد، به اين مباحثات توجه کنند.
کمونيسم کارگرى و فعاليت حزب در کردستان
٣ - آينده کومهله و دورنماى فعاليت ما در کردستان
مقدمه :
اجازه بدهيد ابتدا به چند نکته اشاره بکنم که نقطه حرکت اصلى در کل بحث من را تشکيل ميدهند.
١ - اين سوال که "آينده کومهله چيست" زياد پرسيده ميشود. وقتى به پاسخ هاى متداول نگاه ميکنيم ميبينيم برداشت معينى از کومهله " در پس اين پاسخ ها و در واقع در پس خود اينگونه سوالات نهفته است. کومهله براى خيلى ها، از رهبرى تا بدنه تشکيلات، با جغرافياى معين، اردوگاه معين، اشخاص معين و کار و بار معينى تداعى ميشود. سوال در واقع چيزى جز اين نيست که " آينده اين اردوگاه و کار و بار افراد حاضر در آن چيست". هر رفيق قدرى دقيقتر نگاه کند، ميبيند که چگونه اين برداشت از کومهله يک برداشت عمومى و غالب است. من بارها به مناسبت هاى مختلف اصرار کرده ام که اين برداشت را بايد کنار گذاشت و کومهله را آنطور که واقعا هست، بعنوان يک حرکت و نيروى اجتماعى ديد. بنظر من کومهله فقط آن چيزى نيست که ما در آن اردوگاهها وآن افراد معين ميبينيم. برداشت رايج يک برداشت محدود، کوته نظرانه و زيان آور است که کومهله را آنطور که هست نميشناسد و لاجرم نميتواند به نيازهاى کومهله واقعى پاسخ بدهد و دورنماى آتى آن را ترسيم کند.
٢ - وقتى از اين برداشت محدود درباره کومهله حرکت کنيم گريزى از اين نداريم که پاسخى به همان درجه کوته نظرانه براى جهت گيرى آتى کومهله پيدا کنيم. ريشه بحث "داخل يا خارج" همينجاست. گويا سوال اينست که کومهله يک عده را ببرد "خارج" يا نبرد. وقتى کومهله به يک جغرافيا و يک اردوگاه و ليست معينى از افراد تقليل پيداکرد آنوقت طبيعى است که "آينده کومهله " هم به مساله سرنوشت اردوگاه و افراد حاضر در آن و محسنات اين يا آن کشور و منطقه براى "استقرار کومهله" کاهش يابد. اما اگر حاضر باشيم کومهله را به آن معناى واقعى و حقيقى که من بکار ميبرم در نظر بگيريم به پوچى و عقب ماندگى اين معضل "داخل يا خارج" پى ميبريم. بهرحال اگر بخواهم از ديدگاه خودم راجع به اين مساله داخل و خارج اظهار نظر بکنم بايد بگويم تمام مساله بر سر سازماندهى فعاليت کومهله در داخل است، نه به معنائى که در اردوگاه ما و در ميان رفقاى کومهله بکار ميرود، بلکه به معناى واقعى کلمه يعنى داخل ايران. تمام انرژى ما بايد صرف سازماندهى کومهله اى بشود که در داخل ايران است (و اگر کسى فکر ميکند چنين کومهله اى وجود ندارد ديگر صد برابر بيشتر بايد دراين کار تعجيل داشته باشد). من به اين وجه موجوديت کومهله باز ميگردم. اما فقط اينجا اين نکته را هم اضافه ميکنم که طبعا بخش علنى و حرفه اى تشکيلات کومهله مستقر در اردوگاهاى مرزى نيز بايد تغييرات اساسى بکند. اما تمام جهت فعاليت ما و از جمله شاخص ما در تغيير شکل کار اردوگاههايمان، گسترش بخشيدن به فعاليت سياسى و تشکيلاتى در داخل ايران است.
بنابراين وقتى از آينده کومهله حرف ميزنيم قبلا بايد تعيين کرده باشيم که از "کومهله" چه برداشتى داريم. کومهله چيست. من درباره اين سوال بدفعات صحبت کردهام و نوشتهام. از کنگره دوم حزب و کنگره هاى پنجم و ششم تشکيلات کردستان ديگر مصرانه سعى کرده ام رفقاى خودمان را متوجه حقايقى در مورد وجود اجتماعى و طبقاتى کومهله بکنم که حتى باور کردن و اذعان کردن به آنها برايشان دشوار بوده. معمولا حرفهاى مرا، حتى خود کميته مرکزى کومهله، تهييج براى بالا بردن روحيه تشکيلات ( همان تشکيلات حاضر در اردوگاه که نقطه شروع تعقل و تفکر سياسى و محاسبات خيلى از رفقاى ماست ) تلقى کرده اند. اما براى من اينها حقايق غير قابل انکار و شورانگيزى است. اينها واقعياتى که انسانهاى "واقع بين"، بويژه آنها که ادعاى رهبرى فعاليت کمونيستى در يک دوره درحيات يک طبقه را دارند بايد ببينند. هر نقشه اى درباره آينده بايد به ارزيابى اى از حال متکى باشد. کسى که درباره موقعيت کنونى اسير ذهنى گرائى است نميتواند نسخه مناسبى براى آينده بنويسد. اما ذهنى گراهاى ما آنها نيستند که بلند پروازى ميکنند، بلکه دقيقا کسانى هستند که که در ذهن خود کومهله را تنزل ميدهند، وجود اجتماعى و موقعيت فوق العاده مساعد براى فعاليت کمونيستى را کتمان ميکنند. اينها حتى ارزش و شان سياسى بخش علنى و نظامى تشکيلات ما و ارگانهاى ما را که در اردوگاهها مستقر هستند پائين مياورند و آنرا دچار ياس و ابهام ميسازند. براى اينکه بدانيد از نظر من کومهله واقعا چيست ميتوانيد به قطعنامه هاى کنگره ششم، به قطعنامه مربوط به حزب دموکرات و به بيانيه آتش بس يکجانبه ما در جنگ با حزب دموکرات رجوع کنيد. آنچه آنجا درباره جايگاه و موجوديت اجتماعى حزب ما در کردستان گفته شده تهييج نيست بلکه حقايقى عينى و غيرقابل انکار است.
٣ - محدود نگرى ديگرى که در ميان ما هست اينست که گويا بحث دورنماى فعاليت ما در کردستان و آينده فعاليت کومهله با ختم جنگ ايران و عراق شروع ميشود و گويا نقطه حرکت ما در اين بحث "شرايط ناشى از ختم جنگ" است. اين استنباط آن دوتاى قبلى را تکميل ميکند و در واقع نتيجه اجتناب ناپذير آنهاست. اگر کومهله همان اردوگاه هاى بخش علنى کومهله است و معضل امروز معضل " داخل يا خارج" است، آنوقت اين معضل دقيقا با ختم جنگ و ترديدهاى مربوط به سرنوشت مناطق استقرار شروع ميشود. اما آينده کومهله را ما به تفصيل در کنگره هاى قبلى مان بحث کرده ايم. ما ميخواهيم حزب کارگرى باشيم، برنامه اى داريم، استراتژى تعيين کرده ايم، جامعه کردستان و موقعيت طبقه کارگر را بررسى کرده ايم، در هيچکدام اينها جنگ ايران و عراق بعنوان يک فاکتور تعيين کننده وظايف و سرنوشت کومهله مطرح نشده است. ختم جنگ شرايط مشخصى را براى بخشى از سازمان ما و براى اشکال معينى در مبارزه ما بوجود مياورد و بايد در همين ظرفيت در تحليل ما وارد شود و نه بيشتر. اتفاقى که در واقع افتاده است اينست که با ختم جنگ و محدوديت هاى بالفعل و بالقوه اى که اردوگاههاى ما و مبارزه مسلحانه و جوانبى از کار تبليغى با آن مواجه ميشوند، ظاهرا تمام آن تحليل هائى که در طول سالها از وظايف و سياستهاى خود داده ايم تحت الشعاع قرار گرفته اند و رفقاى زيادى دارند تعقل و تفکر و مرزبندى ها و انقلابيگرى و تعهدات سياسى خود را از شرايط محلى ناشى از ختم جنگ استخراج و استنتاج ميکنند. بحث من اينجا درباره آينده همان کومهله ايست که در کنگره هاى پنجم و ششم از آن سخن گفته ايم و وظايف کارگرى و کمونيستى که در طول يک روند طولانى نقد و تجربه به آن رسيده ايم. پاسخگوئى به معضلات عملى ناشى از ختم جنگ يکى از مسائلى هست که بايد بحث کرد، اما نه نقطه حرکت ماست و نه در غياب سياست هاى روشن براى پيشبرد مبارزه اى که مستقل از جنگ ايران و عراق در برابر خود گذاشته بوديم ميتواند پاسخ بگيرد.
بنابراين من اينجا بحث خود را در تداوم مباحثات کنگره ششم دنبال ميکنم. به معضلات عملى امروز ميپردازم (که بنظر من به همه آنها پاسخ روشن ميتوان داد)، اما ارزيابى خود را از فعاليت آتى مان بر همان شناخت بنيادى از کومهله و بر برنامه و سياست و استراتژى حزب مان در کردستان بنا ميکنم.
حقايقى درباره کمونيسم در کردستان. کومهله واقعا چيست؟
اولين واقعيتى که بايد شناخت و در نگرش سياسى خود دخيل کرد اينست که در طول دهسال گذشته مناسبات توليد سرمايه دارى در کردستان بشدت گسترش پيدا کرده، کار مزدى بعنوان شکل غالب و مسلط اشتغال تثبيت شده است. شهرها رشد غول آسا کرده اند. روابط سنتى و عقب مانده، مناسبات عشيرتى و عقب مانده در روستاها به نفع اقتصاد بازار و خريد و فروش نيروى کار سست و مضمحل شده است. دهسال پس از انقلاب ٥٧، کردستان جامعه اى بسيار شهرى تر و تقسيم شده تر به کارگر و سرمايه دار است. طبقه کارگر مزد بگير به مراتب از نظر کمى عظيم تر است و در نوع اشتغال طبقه کارگر نيز از نظر کيفى تفاوت هاى زيادى مشهود است.
به موازات اين تحول اقتصادى، پلاريزاسيون و قطب بندى سياسى متفاوتى شکل گرفته است. حضور طبقه کارگر در عرصه سياسى برجسته شده است. طبقه کارگر و اعتراض کارگرى جاى مهمى در صحنه سياسى يافته است، چه در شکل اعتراضات مستقيم کارگرى و حرکت هاى به اصطلاح "خودبخودى" و چه در شکل مبارزه حزبى. يعنى چه در آنجا که کارگر را به عنوان يک قشر توليد کننده در قلمرو اقتصاد و توليد ميبينيم و چه آنجا که در جنبش هاى حزبى و گرايشات سياسى اجتماعى. اين قطب بندى جديد امروز ديگر بر همه کس عيان شده است. عروج کومهله در برابر حزب دموکرات، روند تضعيف حزب دموکرات و قدرت گيرى کومهله بعنوان يک نيروى سياسى رهبر در جامعه کردستان، يک بعد از اين تحول است. در سوى ديگر اعتراضات کارگرى در بخش هاى مختلف و اول ماه مه ها و غيره را داريم که فضاى سياسى کردستان را بشدت تحت تاثير خود قرار داده اند.
اين روند باعث شده است که احزابى که در چهارچوب سنتى و قديمى مساله کرد موجوديت يافته و فعاليت ميکرده اند، دچار بحران و بن بست شوند. مساله ملى تحت الشعاع مطالبات جارى کارگرى از يکسو و آرمان سوسياليسم از سوى ديگر قرار گرفته است. انقلابى گرى نوينى که موقعيت و مطالبات کارگر در کردستان را منعکس ميکند شکل گرفته است که جاى مبارزه جويى ملى در دوره هاى قبل را گرفته است. احزابى نظير حزب دموکرات که اين مبارزه جوئى محدود و ملى را نمايندگى ميکنند دچار ضعف و تشتت ميشوند، و از سوى ديگر جريانى مانند کومهله که با اين انقلابى گرى نوين طبقاتى تداعى ميشود قدرت ميگيرد.
اين اغراق نيست اگر فکر کنيم که هرکارگرى که در کردستان دست به اعتراض ميزند، يا هر کارگر کرد مهاجرى که در حرکات اعتراضى کارگرى در نقاط ديگر شرکت ميکند ميداند که کومهله چيست و چه ميگويد و با آن سمپاتى حس ميکند. کومهله براى او سازمانى است که هرچند احتمالا دور از دسترس جلوه گر ميشود، با نيازها و حرکت و اعتراض او بعنوان يک کارگر خوانائى و انطباق دارد. از اين گذشته کارگران ميدانند که کومهله کمونيست است و لذا خود را کمونيست ميدانند و يا با کمونيسم نزديک حس ميکنند. اينطور نيست که کومهله نفوذش را در ميان کارگران با متوسل شدن به عواطف و تمايلات ماوراء طبقاتى بدست آورده باشد. کاملا برعکس، بدرجه اى که کومهله بر خصلت کمونيستى و کارگرى خود تاکيد کرده است توانسته است توجه و سمپاتى کارگران را بخود جلب کند. آن کارگرى هم که کومهله را دوست دارد آن را با همه کمونيسمش و بخاطر کمونيسمش دوست دارد. اين يک تحول ايدئولوژيک عظيم در جامعه کردستان است. در ساير نقاط ايران نيز روند کمابيش همين است، يعنى رشد خودآگاهى سوسياليستى طبقه کارگر. اما هيچ جا نظير کردستان جريان کمونيستى نتوانسته است در اين مقياس وسيع توازن ايدئولوژيکى در جامعه را به نفع خود تغيير بدهد و چنين حقانيت آرمان ها و اعتقادات خود را در صفوف طبقه کارگر جا بياندازد. کارگر کرد امروزى سوسياليسم را بسيار به خود نزديک حس ميکند. کمونيسم براى او يک لغت با بار مثبت قوى است. نقد کومهله و کمونيسم در کردستان از سرمايه دارى بعنوان درونمايه نقد کارگر از اوضاع خودش پذيرفته شده است. اين به معنى يک پتانسيل عظيم براى انقلاب و حرکت کارگرى است.
بعلاوه اين قطب هاى اجتماعى، يعنى کارگر و بورژوا از هم اکنون در ابعاد حزبى در جامعه کردستان مستقيما و به قهرآميز ترين اشکال در برابر يکديگر قدعلم کرده اند. نکته مهم اينجاست که در اين ميان جريان کمونيستى، يعنى جريانى که ولو بطور فرمال پرچم کارگران را بلند کرده است، بورژوازى را به تنگنا رانده و پشتش را به ديوار کوبيده است. در تاريخ اغلب جوامع کمونيستها بکرات قربانيان سرکوب قهرآميز بورژواهائى بوده اند که بر موج انقلاب بقدرت رسيده اند. زورآزمائى گرايشات طبقاتى اپوزيسيون عمدتا به دوران پس از انقلابات موکول شده است که در آن عموما بورژوازى با تکيه به ابزار دولت چپ خود را منهزم کرده است. اينجا در کردستان در همين دوره قبل از برآمد انقلابى، بورژوازى اپوزيسيون عليه کمونيست ها دست به اسلحه برده و پاسخ خود را نيز گرفته است. پاسخ ما به حزب دموکرات نمودى از آن قدرت اجتماعى بود که در پشت کومهله نهفته است.
اين روندها، که در کردستان به شفاف ترين و برجسته ترين وجه قابل مشاهده اند، تصادفى و منحصر به فرد نيستند. اينها ريشه در واقعيات بنيادى دوران معاصر دارند.اينها نتايج جانبى و اجتناب ناپذير اين واقعيت هستند که در انتهاى قرن بيستم وزنه اقتصادى و سياسى طبقه کارگر به شدت سنگين تر شده است. سنت ها و جريانات اعتراضى بورژوائى که تاکنون قدرت داشتند طبقه کارگر را بعنوان نيروى ذخيره بدنبال اهداف و سياست هاى خود بکشند تضعيف شده اند و به بحران افتاده اند. روند اوضاع به نفع اعتراض مستقيم و مستقل کارگرى و رشد و گسترش راديکاليسم کارگرى است که دست روى تضادهاى بنيادى جامعه معاصر ميگذارد. در اين ميان آن احزاب و جرياناتى که ميتوانند به هر درجه اى به اين راديکاليسم و انقلابى گرى طبقاتى متکى بشوند آينده دارند و رو به قدرت ميروند، و جرياناتى که متعلق به سنت هاى اعتراضى غيرکارگرى هستند و مبارزه جوئى آنها از نيازهاى غير کارگرى مايه ميگيرد رو به ضعف و زوال ميگذارند. اوضاع اپوزيسيون کرد در ساير بخش ها اين حقيقت را بخوبى نشان ميدهد. ببينيد آنها در چه شرايطى قراتر گرفته اند. بنظر من روند تضعيف جريانات اپوزيسيون بورژوائى و خرده بورژوائى روندى پايدار و ريشه اى است و اين حرکت ها دردوره اى که وارد آن شده ايم به سرعت تحت الشعاع اعتراض کارگرى قرار ميگيرند.
اينها زمينه هاى عالى براى فعاليت کمونيستى است. براى اينکه از فکر "اوضاع پس از ختم جنگ" بيرون بيائيد و زمينه هاى بنيادى فعاليت کمونيستى در کردستان را ببينيد، بيائيد براى يک لحظه کلا کومهله را، با همه معضلات عملى امروزى اش، از تصوير خودمان بيرون بگذاريم و جامعه کردستان را آنطور که اکنون هست مبنا بگيريم،يعنى ماحصل تاريخ دهساله اخير را. حال فرض کنيد که شما ده نفر کمونيست هستيد که ميخواهيد کارتان را در کردستان شروع کنيد. ميخواهيد حزب درست کنيد، کارگران را سازمان بدهيد، تشکيلات مخفى و توده اى حزبى و کارگرى درست کنيد، اتحاديه و شورا بسازيد، به جنبش اعتراضى و به قيام و مبارزه قهرآميز عليه حمهورى اسلامى دامن بزنيد. چه ارزيابى اى از وضعيت ميداديد و چه دورنمائى براى خود ميگذاشتيد. من ترديد ندارم که هرکس در اين موقعيت قرار بگيرد خواهد گفت اوضاع بشدت براى کار مناسب است. در ظرف چند سال ميتوان يک سازمان عظيم کمونيستى کاملا متکى بر کارگران ايجاد کرد. رژيم را ميتوان بسرعت در يک منگنه جدى سياسى قرار داد، ايجاد تشکل هاى توده اى کارگرى کاملا ميسر است، نارضايتى چنان عميق و تجربه اعتراضى توده زحمتکشان چنان غنى است که زمينه هاى يک جنبش اعتراضى قدرتمند وجود دارد. آيا کسى که از خارج اردوگاههاى ما به کردستان امروز نگاه ميکند به نتيجه متفاوتى ميرسد؟ آيا نفس ختم جنگ ايران و عراق (که براى بخش علنى ما محدوديت ايجاد کرده است) از نقطه نظر مبارزه کارگرى و کمونيستى در شهرهاى کردستان يک واقعه کاملا مثبت نبوده است؟ پس چرا وقتى کومهله را وارد تصوير ميکنيم سوالات، مشغله ها، دورنماها، ارزيابى ها وظايف و بيم ها و اميد ها همه بيکباره دگرگون ميشوند. از تنگنا صحبت ميشود، دست و بال ما از همان ده بيست کمونيست فرضى بسته تر جلوه ميکند، و چنان اوضاع حساسى جلوى چشم تصوير ميشود که گويا ديگر نه کمونيسم و مبارزه پيگير و مداوم براى سازماندهى کارگران و اعتراض طبقاتى، بلکه روش و منش ملوانان و ناخداهاى کشتى هاى طوفان زده بايد الگوى حرکت رفقاى ما قرار بگيرد؟
اين يک تفکر مايوسانه نسبت به آينده کار ما در کردستان است که ربطى به سنت کمونيستى ما و به موقعيت عينى اى که حزب ما در کردستان در آن قرار دارد ندارد. اين تفکر انعکاسى از همان تنگناهاى سنتى است که اپوزيسيون کرد در منطقه تاريخا به آن دچار بوده اند. جرياناتى که در شکاف ميان اختلافات دولتها رشد کرده اند و با سازش دولت ها آينده خود را تيره و تار ميبينند. اين تفکر انعکاس همان نگرش و همان ارزيابى غير کارگرى و غير کمونيستى است که گويا " ما عده معينى از جنگجويان هستيم در منطقه و اردوگاه معين و با اوضاع جديد بايد نگران باشيم که چه بسرمان ميايد". اين نگرش چاره اى جز ياس ندارد. حتى قهرمانانه ترين و رزمنده ترين استنتاجات در چهارچوب اين نگرش مبين يک ياس عميق سياسى است. ناخدائى که عزم خود را جزم ميکند که "آخرين نفر باشد"، بطور قطع قيد کشتى را زده است. چنين نگرشى، بويژه در اين دوران که حزب ما در کردستان از عالى ترين موقعيت براى سازماندهى و هدايت يک جنبش عظيم سياسى و کارگرى برخوردار است، نبايد جائى در بين ما داشته باشد. ديدن اين موقعيت شرط اوليه وارد شدن به بحث دورنماى کار ما در کردستان است.
اما شيوه برخورد ديگرى نيز وجود دارد که ديگر دارد بعنوان الگوى اظهار "خوشبينى" و "رزمندگى" در ميان رفقاى ما باب ميشود و آن تجاهل نسبت به اهميت مسائلى است که در پيش روى ما قرار گرفته است و تحولى که کومهله بايد از سر بگذراند. "اتفاق خاصى نيافتاده است، کارها به روال سابق ادامه دارد". براستى اگر واقعا کارها به روال سابق ادامه دارد و مبرميتى براى چرخش هاى اساسى حس نميشود، آينده خوشى در انتظار ما نيست. اين برخورد رويه ديگرى از همان نگرش مايوس و مستاصل است که حتى نسبت به امکان تحول بموقع کومهله نااميد است و ترجيح ميدهد وضع موجود را در ذهن خود ابدى قلمداد کند.
وظايف خود را از کجا بايد استنتاج کنيم؟
همانطور که گفتم "چه بايد کرد" کومهله با ختم جنگ ايران و عراق شروع نميشود. اگر نخواهيم خيلى به عقب برويم، در کنگره هاى پنجم و ششم ما ديگر صراحتا از ضرورت يک تغيير ريل بنيادى در کومهله در جهت پاسخگوئى به نيازهاى جنبش طبقاتى سخن گفته ايم. مستقل از جنگ ايران و عراق، آن پراتيک صرفا سازمانى، يک بعدى و اساسا غيرکارگرى و غير اجتماعى ميبايست فکرى بحال خود بکند. کنگره هاى ما و اسناد مدون ما همه حاکى از يک نقد عميق از محدوديت هاى فعاليت هاى تاکنونى ما بوده است. ما بايد از همين ارزيابى انتقادى و راهگشائى هاى اثباتى خودمان شروع کنيم و در واقع بايد مدت ها قبل از ختم جنگ شروع کرده باشيم. اوضاع پس از ختم جنگ و محدوديت هائى که اين امر در برابر ابعاد معينى از فعاليت ما ميگذارد متاسفانه چنان ذهن بسيارى از رفقاى ما را اشغال کرده است که بنظر ميرسد بسيارى از آنچه که رشته ايم پنبه شده است. نه دستاوردهاى طبقاتى و اجتماعى ما، بلکه معضلات کومهله مستقر در اردوگاه به محور بحث چه بايد کرد تبديل شده است. امروز بسيارى از رفقاى ما وقتى از تعهد و عدم تعهد، پيگيرى و ناپيگيرى، و "تسليم طلبى" و پايمردى سخن ميگويند نهايتا به رابطه فرد با اردوگاه و افراد و ارگانهاى مستقر در آن رجوع ميکنند. در ضرورت تعهد به اين وجه موجوديت ما در کردستان ترديد نيست، اما اگر اين ذهنيت محدود و اين بخود مشغولى "صنفى" بر ما مسلط شود، که متاسفانه بنظر ميرسد دارد ميشود، آنگاه قشر وسيع کارگرانى که هم اکنون کومهله را رهبر خود ميشناسند (و متاسفانه اساسا در يک رابطه عشق يکطرفه با کومهله قرار دارند) در مورد ايندوره از حيات کومهله خواهند گفت که کومهله ايها در سال هاى ٦٨-١٣٦٧، وقتى با ختم جنگ ايران و عراق اوضاع مقرها و ارگانها و آينده آنها به دست اندازهائى افتاد، خودشان را نگاه کردند و رفيق بغل دستى شان را، سعى کردند نسبت بهم متعهد باشند و فکرى بحال اوضاع خودشان بکنند. به ما کارى نداشتند و افق مبارزه عظيمى که در مقابل ماست و با هر اول ماه مه يکبار ميکوشيم نشانشان بدهيم را از ياد بردند. عليرغم همه حرفها که در کنگره هاشان زدند، نه براى اتحاديه و شوراى ما فکرى کردند و نيروئى گذاشتند، نه پتانسيل عظيم مبارزه کارگرى را جدى گرفتند و نه ظرفيت عظيم جنبش اعتراضى در شهر ها را سازمان دادند. کلا در لاک خودشان فرو رفتند و مساله استقرار و حفظ وضع موجود خودشان را به مشغله محورى شان تبديل کردند. به بحث هايشان، به مشغله هايشان، به ارزش ها و اخلاقياتى که در اين دوره درميانشان قوت گرفت، به نوع فعاليت و مرکز توجه رهبرى شان نگاه کنيد تا اين حقيقت را ببينيد.
کومهله جمع عددى اردوگاهها و ارگانها و پيشمرگان نيست. آنچه عوامانه به آن کومهله اطلاق ميشود تنها نوک يک کوه يخ عظيم است که تمام حجم و عظمت اش در شهرها و در درون طبقه کارگر در کردستان نهفته است. از"چه بايد کرد " سخن گفتن و تنها به تعيين تکليف و دلسوزى براى اين بخش پيدا و مشهود کومهله معطوف شدن بدترين نوع طفره رفتن از وظايفى است که در قبال کل کومهله داريم، در قبال کل مبارزه اى که بنام کومهله صورت ميگيرد و در قبال کل اعضاء چندين صد هزارى کومهله که تا امروز کومهله مسقر در اردوگاه حاضر به برسميت شناختن آنها و حقوقشان نشده است. ما براى اين وظايف عظيم نقشه داشته ايم و داريم. نبايد اجازه داد که پيدا شدن دشوارى هاى فنى براى يک بخش از فعاليت و تشکيلات ما به چنين عقب گرد سياسى ميدان بدهد.
من به اين ميگويم تشکيلات دارى که زمين تا آسمان با دلسوزى به حال حزب فرق ميکند. حزب ما، کومهله ما، يک حزب عظيم اجتماعى در کردستان است. بعنوان يک حزب، بعنوان يک جريان اجتماعى که فعالين آن آگاهانه از آرمانها، نقشه ها و برنامه ها و شعارها و رهبرى واحد تبعيت ميکنند و در اين مبارزه به اشکال مختلف قبول خطر ميکنند، حزب ما در کردستان صدها هزار عضو و هزاران کانون و ارگان مبارزاتى دارد. اينکه تفکر سنتى خرده بورژوائى نسبت به حزب و حزبيت، اختناق و غيره نميگذارد اين بدنه عظيم ما واقعا عضو حزب ما باشد و در سرنوشت اين حزب مانند من و شما دخيل بشود، سرسوزنى از تعلق او به حزب و تعلق حزب به او کم نميکند. بسيارخوب بيائيم از دورنماى کومهله حرف بزنيم، از "شرايط جديد"، از "چه بايد کرد"، از "تعهد" و "آلترناتيو" صحبت کنيم، اما مشروط به اينکه از واقعيات و داده ها و کومهله اى حرکت کنيم که اينجا گفته شد. بيائيم اين را معلوم کنيم که هر سياست و نسخه و پيشنهادى تا چه حد به مسائل ما در اين سطح پاسخگوست. چيزى که ما ابدا به آن احتياج نداريم ناخداهائى است که با گم کردن قطب نما و يا خيس شدن عرشه تدارک قهرمانى آخرشان را ميبينند. آينده حزب و تشکيلات و مبارزه ما بسيار روشن است. نقشه هاى ما براى پاسخگوئى به نيازهاى اين دوره از مبارزه در کردستان روشن و کار شده و مدون است. آنچه لازم داريم پيوستگى با کنگره هاى پنجم و ششم، شهامت تغيير براى پاسخگوئى به اين نيازها و رهبران و فعالين پرکار و با پشتکاراست. بيائيد مسائل فنى و اجرائى آرايش و استقرارمان را برمبناى اين دورنما حل و فصل کنيم تا بتوانيم به کارمان برسيم
وظايف اساسى ما در دوره کنونى (يک تصوير کلى (
رئوس اين وظايف و جهت گيرى ها را با روشنى و بدون هيچ ابهامى در کنگره ششم تشکيلات کردستان حزب تعريف کرده ايم. از همينجا بايد شروع کرد. ما گفته ايم که حزب کمونيست ايران در کردستان معتقد به سازماندهى يک مبارزه هماهنگ اقتصادى، سياسى و نظامى است. شهرها کانون اصلى فعاليت ما هستند. طبقه کارگر موضوع کار اصلى و مستقيم فعاليت ماست. سازمان ما در شهرها و کلا تشکيلات کارگرى ما بايد ستون فقرات حزب ما در کردستان را تشکيل بدهد. تشکل هاى توده اى و حزبى کارگرى ابزارها و اهرم هاى اصلى فعاليت ما را بايد تشکيل بدهند. مبارزه مسلحانه بعنوان يک روش مبارزاتى و يک عرصه پر اهميت فعاليت ما بايد دنبال گرفته شود. ما بايد از اين جهت گيرى ها حرکت کنيم. شاخص پيشرفت ما را بايد درجه تحقق اين اهداف تعيين بکند. آرايش و تقسيم کار ما بايد در خدمت پيشبرد اين جهتگيرى ها باشد و از نيازهاى آن تبعيت کند.
قبل از هر چيز بايد تصوير روشنى از آنچه ميخواهيم بدست بياوريم داشته باشيم. ماميخواهيم کومهله دو سال ديگر چه چيزى باشد و چه مشخصاتى داشته باشد. پاسخ ما اينست که ما بايد از موقعيت يک گروه فشار نظامى با نفوذ وسيع معنوى به يک حزب اعتراض اجتماعى و اقتصادى تبديل بشويم. رابطه ما با اعتراض توده اى کارگران و زحمتکشان بايد يک رابطه مستقيم و بلافصل باشد. يک رابطه عملى و نه صرفا معنوى و بعضا سياسى. ما بايد در کردستان به يک حزب سياسى و تشکيلاتى "داخل کشورى" تبديل بشويم که اين وجه فعاليتش معرف اصلى آن و دربرگيرنده بخش اعظم نيروى فعاله آن است و در عين حال موقعيت خود را بعنوان يک جريان مسلح و درحال جنگ با رژيم اسلامى حفظ کنيم. بايد يک حزب سياسى باشيم که قابليت رزمى دارد، نيروى مسلح دارد، هرجا و به هر درجه اى لازم بداند عمليات نظامى ميکند و در صورتى که شرايط ايجاب کند قابليت و آمادگى مسلح کردن سريع زحمتکشان و گسترش بخشيدن به جنگ با رژيم را داراست. بنظر من اين آن تصوير عمومى است که بايد داشت. بايد نفوذ معنوى ما به يک قدرت تشکيلاتى و عملى در شهرها تبديل شود. دست بکار سازماندهى حزبى در شهرها شدن، ايجاد تشکل هاى توده اى و گسترده از کارگران و زحمتکشان که بطرق مختلف با ما مربوطند و نهايتا به سياست هاى کومهله خدمت ميکنند، اين جهت عمومى حرکت آتى ما بايد باشد. بنظر من کميته مرکزى حزب و کميته مرکزى کومهله بايد در درجه اول چنين اولويت ها و چنين نقشه فعاليتى را جلوى خود بگذارند. هر مساله ديگر، و از جمله مساله نوع استقرار و فعاليت بخش علنى فعلى تشکيلات، بايد از موضع پيشرفت در اين عرصه حل و فصل شود.
وظايف ما در عرصه هاى اصلى
سازماندهى حزبى در شهرها
اين مهمترين و مقدماتى ترين کار ماست. نياز ما به سازماندهى حزبى در شهرها نه محصول شرايط جديد است و نه بتازگى مبرميت يافته است. تفاوت اينجاست که شايد امروز با انقباض اجبارى فعاليت مسلحانه مطلوبيت اين عرصه فعاليت براى عده بيشترى قابل پذيرش شده. در واقعيت امر اين وجه فعاليت شاخص وجود و عدم وجود يک حزب سياسى است. بدون سازماندهى حزبى در درون طبقه کارگر بدشوارى ميتوان براى دوره طولانى خود را حزب سياسى ناميد. کليد حل اين مساله در دست کميته مرکزى کومهله و رهبرى شناخته شده تشکيلات ما در کردستان است. ک.م کومهله بايد بالاخره ضرورت اين مساله را به رسميت بشناسد و با قاطعيت و پيگيرى در اين مورد عمل کند. بدون آنکه بالاخره اين رهبرى برود وبدون ملاحظه اينکه کدخداهاى متشکل در حزب دموکرات درباره اش چه خواهند گفت کومهله را در انظار عام يک سازمان اساسا سياسى شهرى براى فعاليت کارگرى معرفى کند، بدون آنکه مردم کردستان و بويژه کارگران کرد در تصويرشان از کومهله بعنوان صف پيشمرگان و سازمانى که حول مبارزه مسلحانه شکل گرفته است تجديد نظر کنند، کار سازماندهى ما در شهرها روى غلطک نميافتد. مادام که سازماندهى فعاليت کمونيستى در شهرها براى عموم مردم يک کار فوق برنامه کومهله تلقى ميشود، مادام که رهبرى کومهله صرفا بعنوان رهبر مبارزه مسلحانه براى خود صلاحيت کسب ميکند، مادام که کارگر کرد رهبران کومهله را در قامت صاحب نظران و آژيتاتورهاى شورا و اتحاديه و مبارزه اقتصادى جلوى خود نميبيند، کار سازماندهى ما در شهرها سر و سامان نميگيرد. سازماندهى حزبى در شهرها مقدمات و ملزوماتى دارد که نخستين آنها وجود يک رهبرى است که اساسا خود را با اين وظيفه اش تداعى ميکند و ميشناسد. تا وقتى سازماندهى حزبى در شهرها و سازماندهى کارگرى، با تصويرى که رهبرى کومهله از خودبدست داده است امر حاشيه اى کومهله تلقى ميشود، هرگز نميتوان سيماى جديدى از کومهله بدست داد و تشکيلاتى ساخت که اين امر را وظيفه مقدم خود تلقى کند.
بنابراين هرقدر هم که تکش (کميته تشکيلات شهرها) تقويت شود و هرقدر هم که اعضاء قديمى ک.م به اين ارگان منتقل شوند (که در وهله اول با توجه به دورى طولانى شان از هرنوع بحث سازماندهى حزبى و کارگرى گره جدى از مساله باز نميکنند)، مساله بطور بنيادى حل نميشود. مساله بر سر جايگاه اين نوع فعاليت براى رهبرى کومهله است. کومهله بايد با صداى بلند و از جانب عالى ترين سطوح رهبرى خود اعلام کند که آينده خود را در کار سياسى و تشکيلاتى و در مبارزه کارگرى در شهرها جستجو ميکند. که اين محور فعاليت آن است.اين آن رکنى است که کل موجوديت نظامى ما و کل نقش ما بعنوان رهبر کل اعتراض مردمى در کردستان بر آن متکى است.
در قدم بعد بايد مبانى سياست سازماندهى ما در کردستان را باتوجه به آنچه که در مقياس سراسرى گفته ايم و نيز با تطبيق آنها با شرايط ويژه اى که در کردستان با آن مواجهيم روشن و اعلام کنيم. ما بايد براى کارگران مبارز روشن کنيم که چگونه و از چه طريق ميتوان بعنوان عضو و بخشى از حزب کمونيست ايران فعاليت کرد. ما بايد روشن کنيم که در کردستان ايجاد سازمانهاى حزبى از چه مسير مشخصى عبور ميکند. حوزه هاى حزبى چگونه و در چه کانونهائى بوجود ميايند. شکلبندى سازمانى اوليه ما چيست و از کجا شروع ميکنيم، چگونه عضو ميگيريم، رابطه حوزه ها و کانون هاى حزبى در شهرها با يکديگر و با رهبرى تشکيلات ما در کردستان چيست، نشريه و راديو چه جايگاهى در کارشان دارد، در کجاى مبارزات جارى جاى ميگيرند، عوامل مساعد و نامساعد براى رشد کار حزبى در کردستان کدامند. ما همه اين مقولات را در رابطه با کار سراسرى طى چندين سال روشن کرده ايم. بارها و بارها درباره آنها نوشته ايم. با گرايشات و حرکت هاى انحرافى در امر سازمانيابى حزبى مقابله کرده ايم. در مورد کردستان کار خيلى کمى انجام شده است. ميتوانم بگويم مساله سياست سازماندهى ما درکردستان حتى بطور جدى در دستور کميته مرکزى کومهله و يا کميته مرکزى حزب قرار نگرفته است.
بايد يک برنامه زمانبندى شده براى ايجاد سازمانهاى مشخص حزبى در طول مدت معين داشت. بالاخره ما بايد بدانيم که براى مثال در طول يکسال آينده در کدام شهرها و مراکز تجمع و کار کارگران کانونهاى حزبى بايد بوجود بيايد.
بايد به امر سازماندهى حزبى در شهرها نيرو و توجه کافى را اختصاص داد. اين کار رهبرى کومهله است و نه يک ارگان ستادى. کميته مسئول سازماندهى در شهرها بايد مهم ترين جزء تقسيم کار درونى کميته مرکزى را تشکيل بدهد.
بايد نيروى زيادى براى برقرارى ارتباط مستقيم و غير مستقيم فعالين حزبى و رهبران کارگرى در شهرها با کميته رهبرى کومهله صرف شود. نقش راديو و نشريات در سازماندهى تشکيلاتهاى شهر بايد بدقت معلوم شود. جزوات و نشرياتى که بايد در شبکه هاى حزبى مورد استفاده قرار بگيرند بايد تهيه شوند و غيره.
مساله ديگر مساله عضويت کارگران در حزب ماست. تا کى قرار است کومهله سازمان فعالين نظامى و علنى اش باشد؟ آيا سه سال متوالى سازماندهى مراسم باشکوه اول ماه مه و مبارزات مداوم کارگرى که عموما بطور غير رسمى تحت نام کومهله صورت ميگيرد نبايد بما ثابت کرده باشد که در آنسوى اردوگاهها، آنجا که توده عظيم کارگران در يک جامعه واقعى کار و مبارزه ميکنند تعداد کثيرى عضو داريم؟ آيا زمان آن نرسيده که اين اعضاى "منتظر سازماندهى " ، کسانى که مدتهاست دوره "پيش عضويت شان" را باسربلندى در کارگاه و کارخانه و در صف اعتراض گذرانده اند در درون حزب ما جاى بگيرند و در ميان دهها نماينده تشکيلات علنى در کنگره دو تا نماينده هم آنها بفرستند؟ آيا آنها که هر اول ماه مه شهر سنندج را دست خالى بکنترل در مياورند و شعار "آزادى، برابرى، حکومت کارگرى" ميدهند، اعضاء طبيعى و صالح حزب نيستند؟
سازماندهى حزبى در شهرهاى کردستان عرصه ايست که بنظر من تا امروز حتى صورت مسائل آن هم بدرستى مطرح نشده. قدرت عظيم کومهله در شهرها، چيزى که دشمنان ما از هم اکنون در مقابل آن بدست و پا افتاده اند، بيشکل و دست نخورده در انتظار لحظه اى است که ما بالاخره از نزديک بينى سياسى و ناباورى اى که گريبانمان را گرفته است خلاص شويم.
طرح و حل و فصل اين مسائل نيازمند يک بذل توجه جدى از جانب رهبرى کومهله به امر سازماندهى در شهرهاست که متاسفانه امروز شاهد آن نيستيم.
سازماندهى توده اى کارگران
اگر يک مورخ بخواهد بعدها تاريخ سوسياليسم در ايران را بنويسد از يک نکته بشدت شگفت زده خواهد شد. رشد جنبش هاى سوسياليستى و بالا گرفتن نفوذ احزاب کمونيستى، با هر خصوصيت ايدئولوژيکى و تعلق اردوگاهى، عموما مصادف با شکل گيرى تشکل هاى توده اى کارگرى، اتحاديه ها، شوراها و غيره، و افزايش نرخ اعتراضات کارگرى است که مستقيما توسط کمونيست ها فراخوان داده و رهبرى ميشوند. اما در مورد ما تاريخ شاهد يک استثناء است. مورخين آينده تعجب خواهند کرد که چگونه ما توانستيم در طى دهسال مبارزه علنى و عليرغم نفوذ توده اى وسيعى که بدست آورديم، از قرار گرفتن درراس يک اعتصاب اجتناب کنيم. چگونه توانستيم در طى اين مدت نشانى از خود، بشکل تشکل هاى کارگرى، رهبران شناخته شده جنبش اعتراضى و سنت هاى مبارزه متشکل کارگرى و غيره، در درون جنبش کارگرى بجاى نگذاريم. اين يک پراتيک معوج است که از نقطه نظر کمونيسم و انقلاب کارگرى ابدا قابل توجيه نيست. اينگونه فعاليت ها قرار است مرکز ثقل کار هر تشکيلات کمونيستى باشد. ما دلائل اين ناتوانى را در ابعاد ايدئولوژيک، سياسى و سبک کارى نقد کرده ايم. اما عمل کردن به آن مستلزم آن تغيير ريل اساسى است که پيشتر از آن صحبت کردم.
در کردستان محيط سياسى براى پا گرفتن تشکل هاى توده اى کارگرى و چفت شدن اعتراضات کارگرى با حزب ما بسيار مساعد است. کارگر معترض در کردستان على القاعده خود را دوستدار کومهله ميداند، مبارزه تاکنونى ما تناسب قواى بهترى را براى جنبش اعتراضى در شهرها فراهم آورده است که در ساير نقاط ايران به اينصورت وجود ندارد.ما در سازماندهى جنبش کارگرى با هيچ مانع جدى از چه از جانب ساير گرايشات و چه از جانب تشکل هاى دولتى روبرو نيستيم. تشکل هاى توده اى کارگرى حتى اگر کاملا مستقل از تلاشهاى ما تشکيل شوند بطور طبيعى از کومهله الهام ميگيرند و تحت رهنمودهاى آن کار ميکنند.
ايجاد تشکل هاى کارگرى با تبليغ آنها ميسر نميشود. ما بايد مستقيما دست بکار بشويم. اينکار به طرح هاى معين، تماسهاى حضورى متعدد با فعالين جنبش کارگرى، برخود مداوم به موانع کار در هرمرحله و نقشه عمل مرحله بندى شده و زمانبندى شده براى کار دارد. متکى نبودن کومهله به يک سازمان حزبى در شهرها کارجدى در اين عرصه را بشدت دشوارميسازد. فعاليت کارگرى مستلزم حضور در محل و برخورد زنده به موانع روزمره کاراست. بعلاوه کسى که ميخواهد پا به اين عرصه بگذارد بايد شناخت دقيقى از نوع تشکل هائى که بايد ايجاد شود و موقعيت مبارزاتى بخش هاى مختلف کارگران در مناطق و صنايع در کردستان داشته باشد.
مبارزه در اشکال قانونى
يک خلاء جدى در کار ما فقدان بعد قانونى مبارزه است. سازماندهى سياسى و توده اى بدون شرکت در عرصه مبارزه قانونى مقدور نيست. اين را بايد قدرى توضيح بدهم.
اولا منظور از مبارزه قانونى مبارزه در محدوده قوانين مدون و استفاده از نهادهاى رسمى نيست. بلکه منظور اشکالى از مبارزه و تشکلهاى مبارزاتى است که در يک شرايط غير انقلابى و در تناسب قواى معين در طول دوره اى توسط دولت بورژوائى تحمل ميشود. مبارزات اتحاديه همبستگى در لهستان، اتحاديه هاى کارگرى در آفريقاى جنوبى، مجامع عمومى کارگرى در ايران امروز همه اشکالى از مبارزه قانونى را بدست ميدهد. ممکن است در هر مقطع در قوانين موجود ماده و تبصره کافى براى زدن و بستن ارگانها و شخصيت هاى مبارزه قانونى مردم وجود داشته باشد. اما دولت براى اجتناب از يک بحران سياسى و بى ثباتى و غيره از اجراى اين مقررات احتراز کند.
ثانيا، عبارت "مبارزه قانونى" شکل مبارزه را مد نظر دارد و نه هدف آن را. براى يک هدف معين ميتوان به اشکال قانونى و غيرقانونى مبارزه کرد. هدف مبارزه قانونى لزوما تصويب قوانين نيست، هرچند در اين يا آن مبارزه اين ميتواند مطرح باشد، بلکه تحميل و رسميت بخشيدن به مصالبات معين و يا وضعيت اجتماعى معينى است. يک اتحاديه ميتواند براى رسميت يافتن خود تلاش کند. کارگران يک بخش ممکن است براى لغو فلان مقررات و يا آزادى فلان کارگر و سرکار برگشتن ديگرى بکوشند و همه اينها را در چهارچوب يک مبارزه علنى و قانونى جلو ببرند.
ثالثا، در هيچ جامعه اى ما صرفا مبارزه زير زمينى و غيرقانونى را شاهد نيستيم. همواره اين وجوه مبارزه را با هم و در کنار هم ميبينيم. نکته مهم اينست که در سيستم سوسياليسم خرده بورژوائى مبارزه قانونى بعنوان مبارزه مسالمت آميز و سازشکارانه رد و تحقير ميشود و در کشورهائى که اين نوع سوسياليسم بر جنبش چپ سيطره دارد، بعد قانونى مبارزه تماما بدست احزاب ليبرال و رفرميست بورژوازى ميافتد و مبارزه قانونى رسما به سازشکارى و رفرميسم تنزل مييابد. کمونيسم کارگرى مکان مهمى به اشکال قانونى مبارزه ميدهد. مبارزه قانونى ميتواند در محتواى سياسى خود بسيار راديکال باشد و جزء ارگانيکى از کل مبارزه طبقاتى کارگران را تشکيل بدهد. مهم يافتن شکل هاى اصولى مبارزه قانونى و درک قانونمندى هاى اين مبارزه است. جنبش انقلابى در آفريقاى جنوبى و همينطور مبارزات توده اى زحمتکشان نوار غزه و کرانه غربى تا حدود زيادى از اين اشکال قانونى سود جسته اند و در محتوا نيز حتى جنبش را نسبت به اهداف اعلام شده مبارزه غيرقانونى تاکنونى راديکال تر کرده اند. يک نمونه برجسته مبارزه راديکال قانونى اول ماه مه هاى کارگران سنندج است.
رابعا، اين خاصيت مبارزه قانونى در سيستم هاى استبدادى است که دچار افت و خيز و عروج و افول قرار بگيرد. مبارزه قانونى بدفعات مورد حمله سرکوبگرانه قرار ميگيرد. اما وجود دو بعد قانونى و غير قانونى در مبارزه کارگرى باعث ميشود که دوره اوج مبارزه قانونى مقدمات رشد تشکل و مبارزه زيرزمينى را فراهم ميسازد و قدرتگيرى جنبش حزبى و غيرقانونى کارگرى به سهم خود باز شدن مجدد فضا براى دوره نوينى از مبارزه قانونى را تسهيل ميکند. بنابراين اينکه "رژيم بالاخره نميگذارد" بهانه ببسيار ضعيفى براى کم ارزش جلوه دادن مبارزه قانونى است.
ما بدون آنکه بطور جدى دست بکار سازماندهى بعد قانونى مبارزه بشويم نميتوانيم درشهرهاى کردستان جنبش کارگرى و توده اى را به جلو برانيم. اينجا عواملى وجود دارد که تماما به نفع ما عمل ميکند. کردستان يک جامعه حزبيت يافته و قطب بندى شده است. از پيش ميتوان گفت که تمام حرکت ها و تشکل هاى قانونى که با بافت کارگرى و يا با اهداف راديکال پا به ميدان بگذارند، نهايتا بعنوان بازوى قانونى کومهله عمل خواهند کرد. کومهله هم اکنون اين موقعيت رهبرى کننده را بدست آورده است. خطر بالا کشيده شدن اعتراض قانونى کارگرى وراديکال توسط عناصر ابن الوقت، تشکل هاى زرد دولتى و يا حتى حزب دموکرات بسيار اندک است. بعلاوه حرکت هاى قانونى در کردستان امروز لازم نيست از ابتدا سازش هاى زيادى را با مقررات موجود بپذيرند و يا براى ادامه کارى خود بيش از حد "جانماز آب بکشند" (هرچند که اگر چنين نيز نميبود ما ميبايست مراحل اوليه کار خود را حتى در تنگ ترين قالب هاى قانونى هم به جلو ببريم). و بالاخره، در شرايط ايران امروز و بويژه در اوضاع موجود در کردستان، مبارزه قانونى بناگزير بسرعت جو جامعه را تحت تاثير قرار ميدهد و با هر مرحله روياروئى با دولت و بورژوازى از نظر مطالباتى و قدرت بسيج در فاز بالاترى قرار ميگيرد. اگر درست عمل کنيم تلفيق مبارزه قانونى با مبارزه غيرقانونى که مستقيما در ابعاد مختلف توسط خود حزب پيش برده ميشود ميتواند آن اعتلاى سياسى را که در بحث استراتژى ما از آن صحبت شده است بشدت محتمل سازد. اوضاع سياسى نابسامان رژيم اسلامى زمينه عمومى اين امر را فراهم ساخته است.
چگونه بايد مبارزه در بعد علنى و قانونى را توسط حزب سازمان داد؟ اينجا ديگر مساله تماما به درک قانونمندى هاى مبارزه قانونى بر ميگردد که بايد در فرصت ديگرى از آن صحبت کرد. اما يک نکته را ميتوان تاکيد کرد. شرط لازم هرنوع مبارزه علنى و توده اى وجود يک رهبرى عملى حاضر در صحنه است. مبارزه قانونى بايد اين رهبرى را داشته باشد. رهبران اين جنبش ها افرادى هستند که به نوع کارى که برعهده شان قرار گرفته است واقفند و حساسيت آن را ميشناسند اينها شخصيت هاى مبارز سر شناسى هستند که حد و مرز فعاليت خود را ميشناسند، ميتوانند در يک متن قانونى براى بسيج و اعتراض توده اى آژيتاسيون کنند، تناسب قوا را بدرستى ميشناسند، امنيت خود را با محبوبيتشان در ميان مردم، با جلب اعتماد آنها به شرافت سياسى و عملى خود و با تشخيص دامنه معقول اعتراض و تهييج در هر مقطع حفظ مى کنند. اين شخصيت ها هم اکنون در کردستان وجود دارند و باز هم در دل مبارزات اعتراضى توده اى افرادجديدى پا بميدان ميگذارند. بدون اين افراد کار قانونى پا نميگيرد. وظيفه ماست که به اينها نزديک شويم، برنامه مشترک براى کار بريزيم، نوع رابطه مان با آنها را با دقت و حساسيت تعريف کنيم و فضا را براى کار آنها باز نمائيم. دير يا زود فشاراعتراض توده اى در کردستان تشکل ها و شخصيت هاى مبارزه در بعد قانونى را به جلو خواهد راند. اگر ميخواهيم اين وجه مبارزه اصولى جلو برود، به پيدايش آلترناتيوهاى سازشکارانه و ليبرالى در برابر کمونيسم در کردستان منجر نشود و به مثابه جزئى از استراتژى انقلاب کارگرى عمل کند، خود ما بايد امروز دست بکار شويم و خود را با نيازهاى اين مبارزه تطبيق بدهيم. مبارزه قانونى چه در جنبش کارگرى به معنى اخص کلمه و چه در مبارزه سياسى توده اى بطور کلى يک شرط حياتى پيشروى است.
سازماندهى اعتراض توده اى
حول اين فعاليت حزبى و توده اى کارگرى تازه ميتوان کل جنبش اعتراض سياسى در کردستان را سازمان داد و رهبرى کرد. در بحث کنگره ششم درباره استراتژى حزب در کردستان، اهميت اين وجه فعاليت را در مبارزه ما تصريح و تاکيد شده است. اين مبارزات هم اکنون در اشکال گوناگونى جريان دارد که تاثيرسياسى ما بر آنها زياد است و تاثير عملى و تشکيلاتى ما بسيار کم. حال آنکه در تحليل نهائى هم اين مبارزات است که کمر رژيم را در کردستان خواهد شکست و مبارزه مسلحانه ما هم نهايتا با خدمت کردن به آن ارزش خود را پيدا ميکند. آنچه در اين مورد بايد گفت کمابيش همانهاست که در بخش جنبش اعتراضى کارگران و مبارزه قانونى به آن اشاره کردم. اينجا فقط يک نکته را راجع به سازماندهى جوانان اضافه ميکنم. البته ميدانم که با اشاره به اين مساله چه ريسکى را دارم تقبل ميکنم. چراکه اگر من حزب را درست شناخته باشم اين احتمال وجود دارد که در انتهاى دوره بعد، تمام آنچه که درباره فعاليت کمونيستى و کارگرى بايد در دستور بگذاريم تحت الشعاع همين يک نکته راجع به فعال کردن جوانان قرار بگيرد و سازماندهى شهر به سازماندهى تحرک ضد رژيمى جوانان شهرى تنزل پيدا کند. با اينحال چون اين يک عرصه بهرحال مهم و کارساز در تنگ کردن فضاى کردستان براى رژيم اسلامى است بهتر است به آن اشاره کنم.حزب ما در مقياس سراسرى هنوز آن اتوريته سياسى عمومى را بدست نياورده است که بتواند نسخه اى براى اعتراض جوانان بطور کلى پيشنهاد کند. بعلاوه در مقياس کل ايران "جوانان " بخودى خود مقوله سياسى تعريف شده اى را تشکيل نميدهند. کردستان ازاين لحاظ فرق ميکند. اينجا از اين لحاظ بيشتر به فلسطين شبيه است. جوانان کردستان يک سمپاتى عمومى به اپوزيسيون در کردستان و بطور مشخص به کومهله بعنوان يک نيروى رزمنده، پيشرو ونماينده مبارزه با عقب ماندگى دارند. در اين شرايط نفس اينکه جوانان و دانش آموزان بدانند کومهله چه مکانى براى تحرک اعتراضى آنها قائل است و مشخصا انجام چه اقداماتى را از آنها انتظار دارد ميتواند موجبات يک موج مبارزاتى وسيع را بوجود بياورد. ما بايد حتى مساله ايجاد رسمى و يا غير رسمى يک سازمان جوانان و يا برنامه ها و نشرياتى براى آگاهگرى و سازماندهى در ميان جوانان و بسيج مبارزاتى آنها را بررسى کنيم. بايد کمپين هائى را در نظر گرفت که ميتواند اين قشر را فعال کند. در عين حال، تاکيد ميکنم، فعاليت ما در شهرها بايد تماما حول جنبش کارگرى شکل بگيرد و تابع نيازهاى اين جنبش باشد. به تحرک در آمدن ساير بخش هاى جامعه تحت رهبرى کومهله نبايد تصوير کومهله بعنوان تشکيلات انقلابى کارگران کردستان را مخدوش نمايد.
رهبرى
هيچيک از اين اقدامات بدون تغيير جدى در خصوصيات رهبرى کومهله و روش آن در قبال توده هاى کارگر و زحمتکش و در قبال کل مردم کردستان امکانپذير نيست. رهبرى کومهله بايد رهبرى شناخته شده و تثبيت شده توده ها باشد در اعتراض خودشان، و نه سخنگوى بازوى مسلح جنبش در کردستان. بايد به رهبر همان اعتراضى تبديل شود که توده هاى زحمتکش دارند ميکنند. رهبرى کومهله بايد سخنگوى يک آلترناتيو فراگير اجتماعى و نماينده تغييرات روشن و ملموس در زندگى توده زحمتکشان باشد. رهبرى کومهله بايد آن مرجعى باشد که در تحليل نهائى اعتراضات کارگرى و تشکل هاى کارگرى از آن تبعيت ميکنند. رهبران علنى و عملى اين تشکل ها بايد در رهبرى کومهله جمعى وارد، صاحب نظر و مجرب در مبارزه توده اى را ببيند. کسانى را که شالوده عاليترين نهادهاى قدرت انقلابى در فرداى کردستان را تشکيل ميدهند. ما در اين جهت پيش رفته ايم، اما هنوز کافى نيست. رهبرى ما هنوز بيشتر از هرچيز مدير و رئيس تشکيلات خويش است. کارگران کرد نياز به کسانى دارند که در عاليترين سطح با جنبش و انقلاب کارگرى و با دقايق و مراحل پيشروى آن تداعى ميشوند. کارگر کرد هم بايد مانند بورژواى کرد شخصيت هائى را داشته باشد که بعنوان رهبران و سياستمداران کارآزموده در سطح سراسرى با آرمانها و جنبش آنان تداعى ميشود. اين با رهبرى اى که در امور تشکيلاتى غرق ميشود بدست نميايد. اين مستلزم روشى از فعاليت براى رهبران است که ما تا امروز کمتر شاهد بوده ايم. رهبرى سراسرى کارگران بايد سخنگوى افق هاى عمومى در جنبش باشد. بر بنيادهاى خودآگاهى طبقاتى کارگران تاثير بگذارد، جامعه و تاريخ معاصر را براى آنها مفهوم سازد، و بيش از هرچيز نماينده کل اعتراض کارگرى و سخنگوى کارگران در تمام نقاط عطف تعيين کننده و مقاطع حساس مبارزه باشد. نگاهى به مشغله ها و روش زندگى سياسى رهبرى ما نواقص کار ما را در اين عرصه بوضوح عيان ميکند.
موقعيت پس از ختم جنگ ايران و عراق
قبل از اينکه به وجوه مهم ديگرى در فعاليت تشکيلات در کردستان بپردازم (نظير مبارزه مسلحانه، تبليغ سراسرى، تربيت کادرها و غيره) لازم است به بحث اوضاع پس ازختم جنگ ايران و عراق و تاثيرات آن بر دورنماى کار حزب در کردستان باز گردم. چراکه اين ابعاد فعاليت، در شکلى که ما تا کنون سازمانشان داده ايم، رابطه مستقيمى با مساله استقرار و جغرافياى فعاليت ارگانهاى کومهله دارند.
همانطور که گفتم ختم جنگ ايران و عراق شرايط جديدى را براى کومهله، با تعريف متعارف و تشکيلاتى آن، بوجود مياورد. از نظر سياسى ختم جنگ ابدا به معناى تحول نامساعدى که تجديد نظر در مبانى و مفاد استراتژى مصوب کنگره ششم را ايجاب کند نيست. کاملا برعکس، ختم جنگ اوضاع بسيار مناسبى را براى تسريع تحول کومهله به سازمان حزبى دربرگيرنده کارگران کرد و رهبر مبارزه کارگرى و توده اى بوجود آورده است. ختم جنگ براى جنبش اعتراضى کارگرى گشايش جدى اى بوجود آورده است که نشانه هاى آن هم اکنون حتى در مقياس سراسرى مشهود است. قطع جنگ يک مطالبه سياسى ما بوده است. در زمينه کار نظامى و مبارزه مسلحانه ممکن است چنين بنظر برسد که بايد دست به تجديد نظرهايى زد. اما چنين تجديد نظرى صرفا ميتواند جنبه اى فنى داشته باشد و به کل مساله ضرورت و مطلوبيت مبارزه مسلحانه و حفظ و گسترش موجوديت کومهله بعنوان يک سازمان حزبى مسلح و در گير در مبارزه مسلحانه با رژيم اسلامى مربوط نميشود.
ختم جنگ براى ديدگاه محدود نگرانه اى که کومهله را در اردوگاهها و در روش زندگى ومبارزه موجودش خلاصه ميکند ميتواند به دونتيجه مشخص منجر شود. اول استنتاج به اصطلاح "تسليم طلبانه" که با ختم جنگ دورنماى انقباض و محدوديت فعاليت کنونى کومهله را ميبيند و لذا، از آنجا که اين براى او کل موجوديت کومهله و تنها روش زندگى سياسى آن است، به ياس و پوچى ميرسد. استنتاج ديگر استنتاج به اصطلاح "رزمنده" است که همين مشاهدات را دارد ولى از روى عشق به کومهله و از روى تعهد به مبارزه، و باز از آنجا که براى او کومهله همين است که ميبيند و لاغير، ترجيح ميدهد عواقب عملى ختم جنگ را در ذهن خود تخفيف بدهد و يا راهى براى حفظ وضع موجود در چهارچوب محدوديت هاى احتمالى بيابد. اين حکم که "پيش بينى ما در مورد اينکه پروسه صلح بيش از اينها طول ميکشد درست از آب در آمد"، در واقع دلدارى اى است که جناح "رزمنده" اين ديدگاه بخود ميدهد و فراموش ميکند که پروسه صلح بهرحال چه دير و چه زود به فرجام ميرسد و در آن مقطع، در غياب يک ديدگاه ثالث که راه واقعى براى پيشروى کومهله بگشايد، رزمنده ما بناگزير خود را در موقعيت تسليم طلب امروزى خواهد يافت.
من هر دو اين قطب ها را دقيقا از آنجا که آينده اى را که کومهله بايد بسوى آن حرکت کند نميشناسند و وضع موجود را تنها شکل موجوديت سياسى و نظامى ما قلمداد ميکنند رد ميکنم. مستقل از جنگ ايران و عراق و ختم آن، به حکم کنگره هاى پنجم و ششم کومهله و کنگره دوم حزب، کومهله ميبايست تحولات جدى در مرکز ثقل و شيوه فعاليت خود بوجود آورد. با ختم جنگ و محدوديت هايى که اين امر ولو فعلا به تدريج بر کار ما ميگذارد اين تغيير روش بسيار مبرم تر شده است. طول کشيدن پروسه صلح براى ما ميبايست فرجه و فرصت بازيافته اى باشد براى آنکه اين تحولات را عملى کنيم و نه مستمسکى براى به تعويق انداختن و طفره رفتن از آن. مستقل از وجود و يا ختم جنگ ما به اين نتيجه رسيديم و به زبان دهها قطعنامه و مقاله و سخنرانى اعلام کرديم که کومهله در يک موقعيت انتقالى بسر ميبرد که بايد سريع تر طى شود، کومهله بايد از بازوى راديکال جنبش مسلحانه به سازمان حزبى و فراگير کارگران کردستان تحول يابد. امروز نبايد اجازه داد که تلاش موجه براى حفظ وضع موجود در برابر محدوديت ها به مقاومت عقب مانده و ناموجه در برابر سير تحول حياتى کومهله ميدان بدهد. نگرانى اصلى ما اينست که با ختم جنگ ايران و عراق و با تقويت شدن گرايش به حفظ وضع موجود، کومهله گام به گام دستخوش انقباض و محدوديت شود تا جائى که ديگر حتى امکان و ابزار کافى براى گام گذاشتن به عرصه هايى که کنگره ششم طرح کرده است را نداشته باشد. بنابراين ما ضرورت تغيير روش ها و آرايش و جغرافياى فعاليت کومهله را از ختم جنگ در نمياوريم. بلکه مبرميت دست بکار شدن را با توجه به فرصت محدودى که در اختيارمان است تاکيد ميکنيم.
اجازه بدهيد درباره هر يک از اجزاء اين بحث به اختصار توضيحى بدهم.
جغرافياى فعاليت کومهله
در سطح کلى هدف بايد ايجاد يک کومهله داخل کشورى باشد. قطعا رفقاى ما امروز لفظ "داخل" را با درجه اى اغماض بکار ميبرند. داخل به معنى درست کلمه يعنى داخل جغرافياى سياسى ايران و بطور مشخص شهرها و محل زيست و کار طبقه کارگر ايران. به اين معنى ترديد نيست که اساس فعاليت کومهله بايد در داخل ايران متمرکز شود. اگر بناست با طبقه کارگر در ايران کار کنيم، بايد در ايران تشکيلات داشته باشيم و بايد اين تشکيلات داخل کشورى ستون فقرات حزب ما را تشکيل بدهد. ممکن است اعتراض شود که "انتقال" اعضاء و کادرهاى موجود کومهله به داخل عملى نيست. من نيز چنين بحثى ندارم. بحث من اينست که بخش اعظم کومهله هم اکنون در داخل ايران هست و راديوى ما هر روز دارد فعاليت هاى اين بخش را گزارش ميکند. مساله بر سر سازماندهى اين بخش بعنوان جزئى رسمى و ارگانيک از حزب ماست. من دارم از سازماندهى کارگرى و عضويت کارگرى حرف ميزنم. رهبرى ما بايد بالاخره وظايف خود را نسبت به اين بخش از حزب به رسميت بشناسد و درهاى حزب را بروى آن باز کند. مستقل از مساله جنگ و صلح ايران و عراق، اگر روى اين مساله خم نشويم و حزبمان را در داخل کشور و در درون طبقه نسازيم، حرفى از تحقق برنامه و استراتژى مان نميتواند درميان باشد.
مبارزه مسلحانه
ميدانم که آنچه گفتم هنوز پاسخ سوال را آنگونه که واقعا براى رفقاى ما مطرح است نميدهد. فرمول بندى سوال هرچه باشد مساله حساس براى خيلى ها سرنوشت مبارزه مسلحانه، اردوگاهها و ارگانهاى مستقر در آن در اوضاع پس از ختم جنگ است. نظر من درباره جايگاه و دورنماى مبارزه مسلحانه همانست که در پلنوم ماقبل کنگره ششم با کميته مرکزى کومهله مطرح کردم و در اسناد "استراتژى ما در کردستان" و "ملاحظاتى درباره فعاليت نظامى ما در دوره کنونى" نوشته ام که به تصويب کنگره ششم کومهله رسيده است. ما مبارزه مسلحانه خود عليه جمهورى اسلامى را از جنگ دو دولت استنتاج نکرده ايم و هرگز مطلوبيت تداوم آن را به تداوم اين جنگ مربوط نکرده ايم. اعلام جنگ ما به جمهورى اسلامى در کردستان بر سر جايش است. خصلت مسلح حزب ما دستاورد مهمى است که با محدود شدن دامنه عمل نظامى مان در آن تجديد نظر نميکنيم، ما فشار نظامى و حتى در بدترين حالت پتانسيل يک اعمال فشار نظامى در کردستان را جزء مهمى از سياست خود در کردستان قرار داده ايم. حتى بسيار قبل از ختم جنگ، در واقع با کشيده شدن جنگ به کردستان در مقطع کنگره پنجم، ما تاکيد کرديم که ولو با حفظ حضور نمايشى نيروى مسلح مان پيوستگى مبارزه مسلحانه را بمنظور آمادگى سياسى و عملى براى گسترش سريع اين جبهه از مبارزه در شرايط مساعد تر حفظ ميکنيم. ما از پيش تاکيد کرده ايم که مبارزه مسلحانه يک تاکتيک و روش مبارزاتى ماست که با تشخيص خود به آن دست برده ايم و به تشخيص خود درباره دامنه و ابعاد آن تصميم ميگيريم. با همه اين تبصره ها، و با تاکيد مجدد براينکه کومهله اساسا بايد به اعتبار فعاليت سياسى و تشکيلاتى خود در شهرها و کانون هاى کارگرى و با رهبرى جنبش اعتراضى در کردستان تعريف شود، هيچگونه تجديد نظرى را در تبيين کنگره ششم درباره مبارزه مسلحانه ضرورى نميدانم.
اتفاقا بحث من اينست که اين سبک کار و آرايش موجود کومهله است که امکانات ما را براى داشتن يک نيروى نظامى زبده، قابل مانور و ادامه کار کاهش داده است. اگر اردوگاههاى ما در داخل خاک عراق نه در برگيرنده کل موجوديت رسمى کومهله، بلکه صرفا محل استقرار و آموزش نيروهاى رزمى ما بود، امروز ابهام بسيار کمترى در مورد چند و چون تداوم مبارزه مسلحانه حتى در شرايط محدودتر از اين ميداشتيم. در نوشته فوق الذکر در مورد مبارزه مسلحانه حتى به اين نکته اشاره شده است که اندازه و قدرت عمل نيروى رزمى ما در همين مرحله استراتژيک ميتواند چند برابر اين باشد.
اردوگاه چه ميشود
بطور قطع مادام که دولت عراق اين امکان را در اختيار ما ميگذارد ما بايد در عراق اردوگاه داشته باشيم. مساله بر سر نوع فعاليتى است که ميتواند از طريق اين اردوگاهها (يا بقول رفقا "داخل") انجام شود و مکانى که در کل آرايش و تقسيم کار حزبى ما دارند. به اعتقاد من اردوگاههاى ما بايد اساسا در برگيرنده چند فعاليت اصلى ما باشند. اول، آموزش و استقرار نيروى رزمى، دوم، آن بخش از فعاليت راديويى ما که بدلائل فنى و يا سياسى بايد درهمان منطقه باقى بماند و سوم، برخى ارگانهاى تخصصى، مانند واحدهاى ارتباطى با شهرها، مرکز پزشکى و مشابه آنها. کومهله، بمثابه يک کليت سياسى، نبايد اردوگاه نشين باشد و با اردوگاه تداعى شود. ما بايد در پاسخ اين سوال که در خاک عراق چه داريد بتوانيم به روشنى بگوئيم که آنجا محل استقرار پايگاهى نيروهاى رزمى ما، راديوهاى ما و برخى سازمانهاى فنى و تخصصى ماست. بديهى است که بتناسب نيازهاى اين بخش ها بايد يک سلسله مراتب و شبکه حزبى مانند فرماندهى نظامى کومهله در منطقه، مسئولين سياسى و مروجين و مربيان نيروى پيشمرگ در همين اردوگاهها سازمان يافته باشند. مابقى فعاليت ما ديگر بايد با توجه به نقشه عمومى فعاليت سياسى ما جايى باشند که با وظيفه سياسى اى که به آنها سپرده شده است خوانائى دارد.
شايد اين مساله براى رفقاى ما که اردوگاههاى کنونى ما را مشابه اردوهاى ما در اطراف بوکان و در آلان و غيره ميپندارند قابل هضم نباشد. مگر نه اينست که کل فعاليت ما از اين اردوگاهها رهبرى و سازماندهى ميشد؟ اما تفاوت زيادى ميان ايندووجود دارد. اينجا بحث بر سر حق حاکميت و حد و مرز "داخل و خارج" است. در ايران رهبرى و ارگانهاى مرکزى ما در مناطقى سازمان داده شده بود که تحت کنترل خود ما بود. مرزهاى حاکميت جمهورى اسلامى مستقيما به مناطق تحت کنترل ما محدود ميشد. از نظر حقوقى و واقعى نيز ما يک نيروى اپوزيسيون ايرانى بوديم که با اتکاء به قدرت نظامى خود در خاک ايران فعاليت ميکرديم و رهبرى و ارگانهاى خود را در خاک ايران سازمان داده بوديم. اما امروز، طى يک روند تدريجى که مراحل بينابينى مختلفى را شامل ميشد، به مرحله اى رسيده ايم که اماکن استقرار ارگانهاى ما در منطقه اى است که تحت حاکميت يک دولت ثالث قرار دارد و ما طبعا اين حق حاکميت را پذيرفته ايم. به اين معنا( و در واقع به هرمعناى ديگر)، ما ديگر ارگانهاى خود را در خارج کشورسازمان داده ايم. فاصله جغرافيائى چيزى را در اين ميان تعيين نميکند. "کمى آنطرف تر" از ماکو اتحاد شوروى قرار گرفته است. اگر حزب ما بهرحال ارگانهاى مرکزى و رهبرى خود را از ايران خارج کرده است آنوقت بايد ديگر به کل امکانات اين خارج نگاه بکند و نيروى خود را بنحوى سازمان بدهد که نه فقط از نظر فنى بلکه از نظر سياسى و ادامه کارى مبارزاتى بهترين نحوه استقرار را داشته باشد. همانطور که گفتم براى نيروى نظامى و راديوى ما بهترين جا همانجاست. اما براى رهبرى سياسى و اجرائى کومهله، براى کل سازمان مرکزى و حرفه اى کومهله، اين حکم ديگر ابدا صادق نيست.
رهبرى کومهله
بنظر من تنها آن بخشى از رهبرى کومهله بايد در اردوگاههاى مستقر در خاک عراق باقى بماند که مستقيما وظيفه فرماندهى و آموزش نيروى نظامى، سرپرستى فرستنده راديوئى و اداره ارگانهاى تخحصصى محدود مستقر در محل به آن سپرده شده است. رهبرى سياسى کومهله، مانند هرسازمان سياسى جدى در اپوزيسيون ايرانى، اگر نميتواند بطورزير زمينى و يا در مناطق پايگاهى در خاک ايران مستقر شود، بايد به پايتخت هاى سياسى اروپا منتقل شود. صحبت برسر رفاه و شرايط بهتر زيستى براى فعاليت رهبرى نيست. صحبت حتى صرفا بر سر امنيت و ادامه کارى هم نيست. اين يک تصميم سياسى است.محل استقرار يک رهبرى حزبى معناى سياسى مهمى دارد. رهبرى حزب توده از تهران به ارزروم عقب نمينشيند، بلکه به شوروى ميرود. در طول بيش از يک قرن اروپاى غربى به کانون انقلابيونى تبديل شده است که در کشور خود امکان ماندن و فعاليت ندارند. از انقلابيون روسيه که عليه تزاريسم مبارزه ميکردند تا رهبرى جنبش هاى استقلال طلبانه و توده اى در آسيا و آفريقا در ٤٠ سال اخير، همه دوره هاى کم و بيش طولانى فعاليت خود را از اروپا پيش برده اند. من موقعيت جغرافيائى کنونى رهبرى کومهله را بسيار نامناسب ميدانم. انتقال رهبرى کومهله به خارج نه يک عقب نشينى امنيتى بلکه يک پيشروى سياسى است و بايد کاملا علنى و با اعتماد به نفس انجام شود.
از اين گذشته اکنون ديگر منطقه استقرار رهبرى کومهله براى انجام وظايف اين رهبرى، بخصوص اگر بناست به شيوه اى که گفتم کار کند مناسب نيست. رهبرى کومهله نبايد تحرک، امکان ارتباط برقرار کردن با شاخه هاى مختلف فعاليت و استقلال عمل خود را از دست بدهد. فقط بعنوان يک نمونه، کسى که ميخواهد دست به سازماندهى کارگرى در شهرهاى کردستان بزند امکانات در اروپا بسيار وسيع ترى براى تماس سياسى و عملى با موضوع کار خود خواهد داشت.
و بالاخره، پلنوم ها، کنگره ها و جلسات وسيع و عالى تشکيلاتى کومهله بايد در محل استقرار رهبرى سياسى کومهله در خارج انجام گيرد.
راديوها
بديهى است فرستنده هاى راديوئى ما از نظر فنى بايد در همانجا بمانند. اما بخش زيادى از کار تحريريه و تهيه کنندگى راديو ها ميتواند و بايد براى حفظ ادامه کارى و تبديل اردوگاه داخل ما به اردوگاه رزمى در خارج کشور صورت بگيرد. اگر دورنماى ما اينست که احــتمال اينکه دير يا زود راديوهاى ما بسته شوند کم نيست، آنگاه از مدتها پيش از اين ميبايست انرژى خود را صرف پايه ريختن ابزارهائى ميکرديم که بتوانند اين خلاء را پر کنند. رهبرى ما به راديوى ما گره خورده است. بستن راديو در شرايط کنونى يعنى ساکت شدن رهبرى ما و قطع همين تماس يکجانبه اش با توده مردم. ما نياز به نشريه اى داريم که ارگان رهبرى کومهله باشد و از هم اکنون جاى خود را در ميان زحمتکشان کردستان باز کند. بايد شبکه هاى تکثير و توزيع اين نشريات در شهرها بوجود آيند. بايد نويسندگان آن آمادگى بدست بياورند، بايد ارتباط اين نشريه با خوانندگانش بر قرار شود، خبر و گزارش دريافت کنند. اما خلاء راديو صرفا با اشکال ديگر تبليغى پر نميشود. راديو امروز تنها شکل ابراز وجود رهبرى ما در شهرها و در ميان کارگران کردستان است. راديو دارد بر فقدان يک سازمان حزبى وسيع در شهرها و در درون طبقه کارگر سرپوش ميگذارد و بخش از بار آنرا بدوش ميکشد. در غياب راديو ديگر همين هم از کف ميرود. کليد فعاليت ما در اين دوره همانطور که گفتم ايجاد يک سازمان حزبى در درون ايران است که تبليغ و ترويج و سازماندهى را در سطح محلى و حضورى جلو ميبرد. اين را ميتوان و بايد ساخت و تنها در چنين صورتى است که با حذف امکانات راديويى کومهله ضايعات اساسى متحمل نخواهد شد.
در مورد آينده راديو بعلاوه فکر ميکنم بايد در صدد تهيه طرح هائى بود که در صورت ممانعت از کار راديويى بنام حزب و بنام کومهله ما بتوانيم در اشکال ديگرى و تحت نام نهادهاى سياسى غير حزبى رابطه راديويى خود را توده مردم حفظ کنيم. گرفتن امکان استقرار يک راديوى خبرى براى اپوزيسيون ايرانى و يا فلان کميته و کمپين معين ميتواند مقدور باشد.
ساير ارگانها
در مورد ساير ارگانها، نظير تکش، انتشارات، مدرسه هاى حزبى و غيره هم بحث من مشابه همانست که گفتم. در مورد تک تک اينها بايد نشست و با توجه به مجموعه مسائل و اصل استقلال عمل و ادامه کارى دراز مدت تشکيلات کردستان تصميم گرفت.
به اين ترتيب خلاصه حرف ما درباره جغرافياى فعاليت و استقرار کومهله اين است: کومهله بايد ديگر بطور جدى خود را با فعاليت داخل کشورى اش معنى کند. مبارزه مسلحانه بعنوان يک تاکتيک و يکى از جبهه هاى مبارزه تنها در صورت در جاى درست خود قرار ميگيرد. جغرافياى استقرار ارگانهاى ما بايد با توجه به نقشه هاى فعاليت ما و دورنماى ادامه کارى آنها تعيين شود. تنها آن ارگانهائى که حضورشان در خاک عراق شرط حياتى ادامه کار آنهاست بايد در اردوگاههاى ما مستقر شوند. آن بخش از تشکيلات ما که در خاک عراق مستقر است تنها بايد يک جزء تشکيلات ما محسوب شود و اين منطقه جايگاه طبيعى و رسمى کومهله در کليت آن قلمداد نشود. رهبرى کومهله بايد ضمن گماردن بخشى از اعضاء خود براى سرپرستى فعاليت هائى که از طريق خاک عراق انجام ميشود، خود رسما و علنا به مراکز مناسب براى استقراررهبرى سازمانهايى سياسى اپوزيسيون ايرانى در اروپا منتقل شود. ماحل اين پروسه اين خواهد بود که بدنه اصلى تشکيلات کومهله در داخل شهرهاى کردستان ايران خواهد بود، سازمان نظامى کومهله و راديوهاى ما در مناطق پايگاهى در خاک عراق مستقر خواهند شد و رهبرى سياسى کومهله و ارگانهاى تخصصى پيرامون آن در اروپا جاى ميگيرند. اين تنها شکلى است که در اين دوره ميتوانيم موقعيت سياسى خود را در کردستان حفظ کنيم، ادامه کارى خود را تضمين کنيم، و به وظايف مهمى که در اين دوره در برابر ما قرار گرفته است بپردازيم.
به چند نکته اينجا بايد اشاره کنم. ممکن است گفته شود "کوچک کردن اردوگاه معناى عملى و يا سمبليکى در رابطه با حزب دموکرات دارد. اندازه اردوگاه ما نبايد زيادى کوچک شود". بحث من بر سر اندازه اردوگاه ما نيست. بلکه بر سر ماهيت آن و جايگاه آن در کل کار ماست. با اين وجود تصور ميکنم بهتر است اين مساله را با تقويت کمى و کيفى نيروى رزمى مان در اردوگاهها حل کنيم . اردوگاه ما ميتواند ابدا کوچک نشود مشروط براينکه مصوبات کنگره ششم اجرا شود. من کاملا معتقدم که ما بايد نيروى نظامى زيادترى را دراين دوره جذب کنيم و اردوگاههاى بزرگ نظامى داشته باشيم. اما اردوگاه نظامى ديگر بايد اردوگاه نظامى باشد و نه شهرکى که از رهبرى و کادر ها نيروى مسلح تا پناهندگان و تبعيديانى که ما سرپرستى شان را بر عهده گرفته ايم در خود جاى داده است. فعال سياسى ما بايد جائى کار کند که ظرفيت ها و توان سياسى اورا فعال ميکند.
نکته ديگر اينست که بخش مهمى از مقاومت در برابر اين طرح يک مقاومت اخلاقى به اعتقاد من عقب مانده و محدود نگرانه است که حزب دموکرات هم به آن دامن ميزند. براى ما "صحنه مبارزه" کردستان و جنبش کارگرى در کردستان است. در واقع تنها راه "ترک صحنه" توسط کومهله پذيرش اين فشارهاى اخلاقى و قبول محدوديت گام به گام کل کومهله در اردوگاههاى محدود و محصور است. ما يک حزب سياسى هستيم که بهر طريق که لازم بدانيم و با هر آرايشى که صلاح بدانيم بايد ادامه کارى سياسى خود و پيشبرد وظايف خود را تضمين کنيم. بحث تعلق به آب و خاک و غيره ميتوانست در مقطع عقب نشينى از آلان مطرح باشد که همانجا هم پاسخ خود را گرفت.
خلاصه کنم: هرکس بايد امروز به اين سوال پاسخ بدهد که براى وظايف روشنى که کنگره ششم در برابر ما قرار داده است چه بايد کرد. نحوه استقرار تشکيلات علنى کومهله و سرنوشت اردوگاه کومهله صورت مساله نيست بلکه موضوعى است که بايد در متن پاسخگوئى به سوال اصلى ما پاسخ گيرد. پاسخ ما روشن است. اوضاع سياسى و اجتماعى وموقعيتى که کومهله تا هم اکنون بدست آورده است ما را در موقعيتى بسيارمساعد براى انجام وظايف تاريخسازى در قبال طبقه کارگر در کردستان قرار داده است. اقدامات ما معلوم است و بايد با سرعت و قاطعيت به اجرا درآيد.
منصور حکمت
مرداد ١٣٦٨اوت ١٩٨٩
[ ١ ] اشاره به سمينار اول کانون کمونيسم کارگرى است که در اسفندماه ١٣٦٧ برگزار گرديد. اين سمينار اساسا به طرح مباحث کلى و پايهاى کمونيسم کارگرى پرداخت.
[ ٢ ] کنگره دوم کومهله در فروردين ١٣٦٠ برگزار گرديد.
[ ٣ ] کنفرانس ششم کومهله در تاريخ مهرماه ١٣٦٠ برگزار شد.
[ ٤ ] کنگره موسس حزب کمونيست ايران در شهريور ١٣٦٢ تشکيل شد.
[ ٥ ] کنگره اول اتحاد مبارزان کمونيست در آبان ١٣٦١ برگزار گرديد.
[ ٦ ] کنگره سوم حزب کمونيست ايران در بهمن ١٣٦٧ برگزار شد.
[ ٧ ] کنگره ششم کومهله در ارديبهشت ١٣٦٧ برگزار شد .