تشخیص انگیزه ها و محرکه های ماجرای ۱۶ آذر ( در واقع ۱۳ آذر) سال ۱۳۸۶ از روی کدها ورموز جنگ "مواضع"ی که اساسا بین حزب تحت رهبری تزهای کورش مدرسی از طرفی، و محفل آذرین - مقدم از طرف دیگر در جریان بود و کماکان در جریان است، راه به بیراهه است. با اینحال در دل این جار و جنجال و جنگ بر سر حق ابداع و کپی رایت "سیاست آوردنها"، به علائم و نشانه هائی از اتفاقات و تحولات پشت این نزاع درون خانوادگی میرسیم. از این نظر من سعی میکنم به برخی از "مبانی تحلیلی" ارزیابی از این حرکت که توسط کورش مدرسی در جلسه ای برای اعضای سازمان خود در لندن و با عنوان " اعتراضات دانشجوئی افق ها و چشم انداز ها" در تاریخ ۱ ژوئن ۲۰۰۸ - ۱۲ خرداد ۱۳۸۷ طرح شده اند، رجوع کنم. در این رابطه مغلطه کاریها و عبارت پردازیهائی که با هدف پنهان کردن یک سیاست ماجراجویانه و بشدت غیر مسئولانه در لابلای تیترهای گمراه کننده مانند: "اهمیت سیاسی فعالیت در محیط های دانشجوئی برای کمونیست ها"، " دانشگاه سنگر مهم مبارزه سیاسی برای طبقه کارگر"، "دانشگاه پنجره نمایش آرمان های کمونیستی"، و "روشنفکران، طبقه کارگر و آگاهی کمونیستی" پیچیده شده اند، را باید آگاهانه نادیده گرفت. اینها معمولا از شگردها و چشم بندیهای "تئوریکی" است که در سنت ناسیونالیسم چپ در توجیه ارزیابیهای نادرست، و یا به عبارت دیگر برای پوشاندن اشتباهات سیاسی مرتکب شده، طرح میشوند. شاید جملات زیر جوهر و اساس آن رفتار غیر مسئولانه را در رابطه با ماجرای ۱۳ آذر سال ۸۶، و علل این تئوری بافیها برای پوشاندن آن سیاست معین را توضیح بدهد. اینجا دیگر از جن گیری و جنجال: "آها دیدید کد امنیتی میدهند؟" و ساکت کردن منتقد به بهانه تیغ اختناق و شکنجه اثری باقی نمیماند. به این جملات در سخنان کورش مدرسی که سعی کرده است به این سوال: "آیا حرکت سیزده آذر ماجراجوئی بود"؟، پاسخی از روی "مبانی تحلیل سیاسی" ویژه خود بدهد و ناشیانه تلاش کرده است رنگ و لعاب "عمیق" و "تئوریک" روی آن بکشد، توجه کنید:
" به نظر من اقدام ١٣ آذر نه تنها ماجراجویانه نبود بلکه یک عمل بسیار سنجیده و جسورانه و درستی بود. تصور من این است که کسی که این اقدام را نادرست میداند تصور نادرستی از تناسب قوا در جامعه و دانشگاه دارد، غالبا هنوز در فضای شرایط سالهای ۶۰ بسر میبرد، و یا شناخت دقیقی از سیر رویداد ها و تاریخ جریانات سالهای اخیر دانشگاه را ندارد."
این حمایت صریح از "عمل بسیار سنجیده ۱۳ آذر" را در کنار کد "تناسب قوا" و عبور از "شرایط سالهای ۶۰ " قرار بدهید تا متوجه شوید که این "تحلیل بعد از ماجرا"، اختراعی است برای دور کردن انظار از یک موضع غیر مسئولانه در عین ماجرا.
اما اصل مساله چه بود؟ آن تناسب قوا که داشت بهم میخورد و زندگی در فضای سالهای ۶۰ را پشت سر گذاشته بود، آن "عمل سنجیده " ای که آن ماجراجوئی و هیجان زدگی و سطحی نگری را توجیه میکرد، واقعا در کدامین تناسب قوای "پنهان" قرار داشت و آن "تحلیل" قرار است پاسخ به چه چیزی باشد؟ شاید مناسب باشد که دو وجه "درونی" و بیرونی فلسفه اتخاذ موضع غیر انتقادی و غیر مسئولانه اینها را، از ورای کد و رموز مقولات انتزاعی ای که فوقا به آن اشاره کردم و به عنوان تشریفات و تعارفات موضع زمینی تری مستقیما به منافع این جماعت مربوط بودند، قدری بشکافم.
شاید برای بسیاری که اتفاقات و سیر تحولات قبل از ماجرای ۱۳ آذر سال ۸۶ را تعقیب کرده اند و یا برای امثال من که درگیر ماجرا و بهم خوردن "تناسب قوا" و ناظر شکل گیری صف بندیهای جدیدی در درون جریان موسوم به "داب"( دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب) بودند، مساله روشن تر باشد. همه و از جمله تمام لایه دست اندر کار "داب"در آن مقطع، در "آستانه" یک انشعاب و چند پارگی قرار داشت. تردیدهای جدی در مورد سوء استفاده ابزاری بدون آنکه صراحتا اعلام شده باشد، و تعارض آن رفتارهای پشت پرده، اساسا از جانب لایه رهبری جریان موسوم به حکمتیست، در برابر اهداف روشن و شفاف و علنی داب، حتی در صفوف داب بوجود آمده بود. امیدوارم بازماندگان داب بتوانند پس از رها کردن خود از کمند امنیتی و حل مشکلاتی که ممکن است برای دیگران مخاطره آمیز باشد، راسا به عنوان شهود عینی ماجرا، چرخ کارخانه تولید دروغ را متوقف کنند. در هر حال و علاوه بر این مساله، جریانی در درون داب در برابر سیاستهای بشدت سکتاریستی و غرور بیجائی که مستقیما از "سیاست آوردنهای" کورش مدرسی کم و بیش تاثیر میگرفت، زبان به انتقاد باز کرد. بحث "اختلاف" بر سر سیاستها و دورنمای کار این تشکل سر باز کرده بود. این اختلاف سیاسی، مستقل از اینکه "حق" با کدام صف و جناح و افراد بود، مستقل از اینکه در فرمولبندی خام ارائه شده بود و هنوز در مراحل اولیه شکل گیری قرار داشت، اما بطور واقعی چنان جدی بود که نه تنها "داب"، بلکه در "حرکت" و "آکسیون" مشخص ۱۳ آذر شکاف قابل رویتی، حتی در درون داب ایجاد کرد. بخشی در ارزیابی سطحی و خوش بینانه از "تناسب قوا" تصمیم گرفته بودند که به تنهائی و در خارج دانشگاه خود را به سیبل حمله ای تبدیل کنند که وزارت اطلاعات رژیم مدتها بود در کمین آن نشسته بود و کارخانه اعتراف زیر شکنجه و وادار کردن اعتراف علیه وجدان زندانی زیر ضرب را برای کوبیدن مهر پاپانی بر دوره ای از شکوفائی مبارزه سیاسی، دستکم در دانشگاه، مهیا کرده بود. تلاش بخشهای مختلف جریانات دانشجوئی و نیز هشدارهای دیگران برای اینکه با مسئولیت و تعمق گوشه هائی از "فضای سال ۶۰" را به ما نشان بدهند، با تصمیم "جسورانه" و البته عجولانه و فکر نشده بخش دیگری و ذوق زدگی توام با بی مبالاتی سیاسی "کمیته داخل" حزب موسوم به حکمتیست، روبرو شد. و اینهم دلیل تحلیلی این بی مسئولیتی در قبال سرنوشت تلخ و به شکست کشاندن یک حرکت اجتماعی از زبان کورش مدرسی در جلسه مذکور:
" رابطه میان چپ با جمهوری اسلامی و تناسب قوا میان آنها هیچ شباهتی به سال های ۶۰ ندارد. تحولات اخیر باید خیلی ها را دیگر بفکر فرو برده باشد که ممکن است اوضاع ایران را درست نمیشناسند. سالهای ۶۰ و آن تناسب قوا پدیده ای مربوط به گذشته است. رژیم دیگر آن رژیم در آمده از انقلاب نیست و چپ و کمونیست ها آن قلع و قمع و سرکوب شدگان نیستند. اینجا فرصت وارد شدن مفصل به این بحث نیست. اما کسی که تفاوت دینامیسم اجتماعی آن روز و امروز را متوجه نباشد هر حرکت امروز فعالین سیاسی و کارگری را خودکشی میگیرد. نسل امروز کمونیست های ایران و همینطور نسل امروز دستگاه پلیس رژیم اسلامی هیچکدام در موقعیت سال های ۶۰ نیستند. نسل امروز نه چیزی به دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی بدهکار است و نه مقهور آن است و دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی هم امروز مشروعیت، حق بجانبی و روحیه و جسارت سرکوب این نسل را در خود نمی یابد. اشاره کردم قانون آن چیزی است که تحمل میشود یا به رژیم عملا تحمیل شده است. چشم دوختن به تناسب قوا و قوانین مبارزه سالهای ۶۰ زندگی در گذشته است. آن کابوس تمام شد باید آن را پشت سر گذاشت. ماندن در آن زندگی در گذشته است."
بر اساس این ارزیابی بی نظیر از تناسب قوا، بین ماجراجوئی و خود را در لابلای حرکت مشترک و البته "سازشکارانه" با "لیبرال" ها و تحکیم وحدت و توده وسیع دانشجو حفظ کردن و نرفتن به آغوش بازجویان و شکنجه گران بند ۲۰۹، و "هیچکاری نکردن"، راه دیگری متصور نبود. تعرض رژیم به داب و سرکوب حرکتی که آغاز شده بود و راه انداختن فضای "سالهای ۶۰" در شکنجه گاهها، نشان داد که مدافعان این ارزیابی غیر واقعی از تناسب قوا، احساس مسئولیت و حفظ نیروئی که مفت بدست نیامده بود، و قدری تعمق در تشخیص شرایط زمان سرش نمیشود. پائین تر، توضیح میدهم که قربانی کردن یک جنبش اجتماعی و قیچی کردن جوانه ها و نمودهای پروسه ای که آغاز شده بود، نه حتی از آن تحلیل نمایشی، که از "به خطر افتادن" پدیده دیگری نشات میگرفت که در دل تلاش برای تکه پاره کردن حزب کمونیست کارگری، "تزها و سیاست آوردنهای" خود را رنگ و جلا داده بود.
این مساله که رهبری حزب مذکور تا چه اندازه با رندی تمام میدان را برای این ساده اندیشی باز گذاشت تا بویژه در برابر رقبا موقعیت خود را محکم نشان بدهد و خود را دخیل و دست اندر کار و "داخل کشوری" جلوه بدهد، نیازی به توضیح ندارد. اما آنچه که واضح است و از "افتخارات" این جماعت است این بود که مطلقا کوچکترین توجهی به "عقب نشینی" نکردند و وقتی دوره "حفظ نیرو" را جار زدند که داب توسط رژیم اسلامی در هم شکسته شده بود. کسی و نیروئی که درک حس زمان را از دست بدهد و برخلاف توازن قوای واقعا موجود بین جمهوری اسلامی و جنبش دانشجوئی، شرایط را دوره عقب نشینی و ناتوانی رژیم و نهادهای امنیتی و اطلاعاتی اش در سرکوب ارزیابی کند و قدرت فی الحال آن را در سرکوب و تحمیل فضای اختناق و بگیر و ببند و راه اندازی مجدد اوضاع سال ۶۰ دست کم بگیرد، حتما به گزینه "عقب نشینی" و "حفظ نیرو" بهائی نمیدهد. و همین تکبر و غرور است که حتی پس از در هم شکستن جریان داب کورش مدرسی را وامیدارد که بگوید:
"واقعیت نشان میدهد که علیرغم شدت عمل اولیه رژیم هیچگاه این رژیم در مقابل لیست اتهاماتی که خود به دانشجویان بسته است اینقدر در موقعیت ضعیفی قرار نداشته است".
واقعا که باید گفت درود بر این روحیه! یک جنبش را تار و مار کردند، تعدادی انسان را که جاپائی در جامعه باز کرده بودند، در بدر کردند، عده ای به اعتراف علیه وجدان خود و رفقایشان کشیده شدند و اعتماد به نفس ها را داغان کردند، یاس و بدبینی و شک و تردید را دامن زدند، تشکل داب را تکه پاره و نابود کردند، باز میگویند رژیم "اینقدر در موقعیت ضعیفی قرار نداشته است". روحیه اسلام زدگی "اگر شهید هم بشوید، باز هم پیروزید"، همزاد این ورژن بازسازی شده ناسیونالیسم چپ است. وقتی به نمودهای ضعف رژیم اسلامی اشاره میکنند، در خارج کشور و در مراسم شعر خوانی، عکس و مراتب "خدمت تا پای جان" خود را در زیر مجموعه جنتی عطائی و گوگوش ردیف میکنند!
اما این اوانتوریسم و محور قرار دادن ترمیم تصویر خود در نزاعهای درونی با حککا، میبایست در قالب تحلیلی و یک "ارزیابی متفاوت" از کل اوضاع ایران فرموله شود. به همین دلیل است که با به پایان رسیدن ارزش مصرف تئوری "پایان دوره سالهای ۶۰"، خود آن تئوری هم صدو هشتاد درجه چرخید. عینا وصف حال آن هواشناس متوهم به خودی که فکر میکند وقتی در باره تغییرات جوی حرف میزند، گویا این اوست که زمین و باد و خورشید و ابرها را هم تکان میدهد و جا بجا میکند! اوضاع "متعارف" شد و جمهوری اسلامی پرچم ناسیونالیسم ایرانی را برای بازسازی اقتصاد سرمایه داری ایران بدست گرفت و دوره، دوره "حفظ نیرو" لقب گرفت. بار دیگر، گوشه هائی از رساله آذرین در مورد سیر تبدیل رژیم سرمایه به رژیم سرمایه داران، به جلو صحنه رانده شد. تفاوت این بود، که این بار دیگر لکنت زبان و خودسانسوری مصلحتی و فرمول های دو پهلو لازم نبود. لایه کادر رهبری حزب او، پس از تثبیت جریان ضدانتقادی در "حزب مصوبات" و ممنوعیت انتقاد در کنگره دوم خود، همگی در یک نمایش بیعت، در وصف تزهای پوزیتیویستی کورش مدرسی نوشتند و به این ترتیب دستکم در درون سازمان متبوع خود، مشکل تناقضات و درگیرهای درونی کورش مدرسی حل شده بود. دیگر تزها از انحصار فردی خارج شده بودند و به جزئی از تعقل "مستقل" تک تک افراد رهبری تبدیل شدند. انقلاب ایدئولوژیک به سرانجام رسیده بود و خطر زیر سوال بردن "معصومیت" بانی سیاست آوردنها رفع شده بود. به این ترتیب در آن مناسک خودفریبی و خودزنی دسته جمعی، قطع رابطه با پروسه تاریخی مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری به سرانجام خود رسیده بود و از آن پس دیگر نیازی نبود که لایه ای که تزهای کورش مدرسی را هضم کرده بودند، حزب را به کورش مدرسی "گره بزنند". مارکسیسم انقلابی را به "چپ سنتی" بخشیدند و کمونیسم کارگری به بستر ناسیونالیسم پرو غرب اعطا شد. "حکمتیسم" پوشش عوامفریبانه این پرده برداری از سیاست آوردنهای کورش مدرسی بود. علت اصلی بی اهمیت بودن تحلیل ها و طرحهای مختلف، در همینجاست.
قیچی کردن یک پروسه
اختراع تز "به پایان رسیدن" فضا و تناسب قوای سالهای ۶۰، و بی تفاوتی و بی مبالاتی سیاسی در برابر دامی که وزارت اطلاعات مدتها قبل تعبیه کرده بود، اگر بطور در خود در نظر گرفته شود و اگر خطری جدی را برای بستن یک فضای جدید که ایجاد شده بود، بوجود نمی آورد، قابل اغماض بود. واقعیت این است که ما هر اندازه به سیستم فکری و فلسفی حاکم بر "سیاست آوردنها" ی کورش مدرسی دقت میکنیم، تمام ویژگیهای "پوزیتیویسم" آمیخته به رنگ و لعابی از پسامدرنیسم را در آنها بازمیشناسیم. من از تاثیر این دومی صرفنظر میکنم و فرض میگیرم که این تلاقی غیر آگاهانه و تصادفی بوده است. به جلوه های بارز این پوزیتیویسم نگاه کنید. با مشاهده نمودهائی از تحرکات در سطح دانشگاهها، این پدیده و اتفاق، قائم بالذات و بدون اینکه در ارتباط با یک پروسه و تخمیر درونی "دانشجویان پیرو خط امام" و سپس "دفتر تحکیم" و بعد از آن پایگاه دانشجوئی دوخرداد و سپس انجمنهای اسلامی و از جمله پروسه شکل گیری چپ و سوسیالیسم در دانشگاه قرار بگیرد، و حتی بدون اینکه نقش و اهمیت وزن دانشجو در جنبش کمونیسم کارگری در جایگاه واقعی اش قرار گیرد، مبنای تحلیل و ارزیابی جدیدی از کل تصویر تناسب قوای مردم و جمهوری اسلامی و جامعه ایران قرار میگیرند. حکم به تاریخ پیوستن فضا و تناسب قوای سالهای ۶۰ از این دیدگاه و نگرش پوزیتیویستی استخراج شده است. در دوره دیگری، که راست و چپ جامعه، بدیلهائی برای نوعی عبور از جمهوری اسلامی ارائه میدهند، تعریف از کل تصویر جامعه به اعتبار این پدیده عوض میشود و "منشور سرنگونی" حتی به عنوان بدیل "یک دنیای بهتر" علم میشود. سپس آمریکا در عراق "شکست" میخورد. این مشاهده و نه حتی درستی و واقعی بودن خود اتفاق، مبنای تحلیل کاملا متفاوت دیگری میشود. شکست "جنبش سرنگونی" اعلام میشود و دوره منشور سرنگونی بایگانی میشود. مورد دیگر که باز چون پدید ه ای بدون پیشینه و به اعتبار خود توضیح و تحلیل قائم بالذات خود را دارد، ماجرای تئوری "نئوتوده ایستی" است. بهمن شفیق که بخاطر "ابداع" این تئوری از کورش مدرسی و حواریونش مدال افتخار و مراتب امتنان و تشکر دریافت میکند، خود از کسانی است که در سال ۹۹ بیانیه "ترک صفوف کمونیسم کارگری" رضا مقدم و نئوتوده ایسم دوخردادی آذرین را "مانیفست" خود اعلام کرد. هر کدام از این اتفاقات بدون ارتباط با اتفاقات و پدیده های قبل و بعد خود، بدون قرار گرفتن در متن یک پروسه، به عنوان نمودهای قائم بالذات قوانین خود را دارند. من واقعا مطمئن نیستم که انتخاب پوزیتیویسم تا چه اندازه در سیستم تفکر کورش مدرسی و سیاست آوردنهایش آگاهانه بوده است. اما این سیاستها و اتخاذ تاکتیکهائی که به نظر میرسد حرکات غیر مترقبه، ناگهانی و ایمپالسیو و غیر قابل پیش بینی اند با مختصات پوزیتیویسم هماهنگ اند. حقیقتش را هم بخواهید نگرش فلسفی به سیاست در میان لایه های موثر جنبش دانشجوئی و از جمله داب، نیز فعال بود و شاید این همسوئی ناخودآگاه نگرشی و فلسفی است که انتقاد مارکسیستی در مواجهه با سیاستهای "جدید" کورش مدرسی را به حاشیه راند و آن هوشیاری سیاسی از دست رفت. و پوزیتیویسم اگر به فلسفه و مکاتب فلسفی ربطی داشته باشد، به سیاست و بویژه به حزب سیاسی کمونیستی تماما بی ربط است. به نظر من اگر کورش مدرسی سیاست آوردنهای خود را در چهارچوب سیستم فکری و فلسفی خود میگذاشت، شاید اصلا توجهی هم جلب نمیکرد. و همه تباین و بیگانگی آن را حتی در محدوده فلسفی و جامعه شناسانه، با مبانی علمی و فلسفی کمونیسم کارگری تشخیص میدادند. با اینحال هیچ نیروئی، در چپ و یا راست جامعه حول نظرات و دیدگاههای پوزیتیویستی دنبال سیاست و یا تشکیل حزب و گروه و سازمان و محفل سیاسی نرفته است و نمی رود. اگر هم چنین تلاشهائی در میان محافل کارگر پناه و یا سوسیالیستهای خلقی انجام میشد، با همان "محفل فلسفی" چپ ۵۷ی شناخته میشدند و نه یک حرکت سیاسی. حزب "فلسفی" پدیده مهجور و متناقضی است. مشکل این بود که این پوزیتیویسم، از دل یک جدال، از دل تکه پاره شدن حزب کمونیست کارگری و به نام حزب سیاسی کمونیستی، نشو و نما یافت. نتیجه و عواقب در هم تنیدن این پوزیتیویسم فلسفی و غیر سیاسی با فعالیت حزبی و سیاسی است که تاثیرات زیانبار اجتماعی ببار آورده است. واقعیت این بود که نفوذ حزب کمونیست کارگری در دوره حیات منصور حکمت، سمپاتی های زیادی را از جمله در جنبش دانشجوئی بوجود آورده بود. بخشی از این تمایل با انشقاق در حزب کمونیست کارگری، با پافشاریهائی که برخی از کادرهای جدا شده بر مبانی کمونیسم کارگری داشتند، متوجه آن تکه ای شد که نام خود را "حکمتیست" گذاشته بود. سوابق تقابلهای منصور حکمت و حمید تقوائی، در کنگره اول اتحاد مبارزان کمونیست، در پلنوم نهم بر سر بحثهائی که پشت شعار "جمهوری سوسیالیستی ایران" قرار داشت، بحث سلبی و اثباتی و ... از نظر نمای بیرونی چنین تصویری ارائه داد که "راس" و "لیدر" این جریان پوزیتیویست در پوشش حکمتیست، علی القاعده در راستای کمونیسم کارگری قرار دارد. کسی زیاد به سوابق بحثهای "درونی" در جریان اختلافات حککا و قبل از انشعاب ۲۰۰۴ و پیشینه های او، از جمله اینکه سازمان رزم انقلابی که کورش مدرسی از رهبرانش بود، تنها سازمانی که بطور منسجم و از زاویه "ضد انحصارگری" علیه برنامه حزب کمونیست نوشته بود، و مجاهدتهایش در صف راست علیه بحثهای کمونیسم کارگری، توجه نمیکرد. بخشا به این دلیل که عمدتا درونی بودند و تمرین در پوشش "سیاستهائی با افکار بلند" و بخشا به این خاطر که سایه روشن سیاستهای "جدید"، مورد روانکاوی قرار نمیگرفت و بسیاری به درست "گذشته را به گذشتگان" سپرده بودند و موضع فعلی را ملاک قرار میدادند. در هر حال، تزها پاخوردند، سیاست آوردنها حواشی و زوائد تشریفاتی و مصلحتی و ویژه دوران تکه پاره کردن حککا را از خود تکاندند و رفته رفته تعارضات و تباین محتوای جهت گیریهای جدید کورش مدرسی با مبانی کمونیسم کارگری به جلو صحنه آمدند. آن گذشته هائی که مسئولانه به تاریخ سپرده شده بودند، از لابلای بحثها و تزها و سیاست آوردنهای سیاسی سر برآوردند. به تدریج، و پس از قطعیت انشقاق و خلاصی از هر نوع حرکت انتقادی و حتی رهائی از هر گونه تردید و شک نسبت به آن تزها، پس از اتفاقات کنگره اول این جریان و مسائلی که در جلسه کمیته کردستان و در حاشیه همین کنگره طرح شدند، طرح صریح تزهای آذرین در ارزیابی از جمهوری اسلامی و جناحهای آن و نقش آن در متعارف یا متعارف نبودن تولید و روبنای سیاسی، مجال یافت. اما این پیشروی خزنده تزهای دوخردادی در راس این حزب، نمیتوانست بطور خودبخودی بازهم در سطح جامعه ایران و بویژه از منظر نیروهائی که در دوره حیات منصور حکمت به کمونیسم کارگری سپماتی پیدا کرده بودند، به عنوان سیر طبیعی مبانی کمونیسم کارگری، صرفا به این دلیل که کورش مدرسی نام حزب خود را بطور رندانه ای "حکمتیست" اسم گذاشته بود، پذیرفته شود. کنجکاویها و شک و تردیدها سر برآوردند، بطوری که در پی اتفاقات پس از کنگره اول این جریان، در میان طیف وسیع هواداران کمونیسم کارگری، اولین نشانه های یک صف بندی و یک تقابل که پیرایه هائی از جوانب نظری و تئوریک و متدولوژیک و تاکتیک را نمایندگی میکرد، بروز علنی یافتند. مرزبندی با "سکتاریسم" حزب "حکمتیست" تا قرار گرفتن در آستانه یک انشقاق در تشکلهای علنی دانشجوئی تداوم یافت. این بحث و جدل و صف بندی علنی در سطح جامعه، یا دستکم در سطح تحرکات دانشگاهها، با بحث و جدل در "درون" طیفی از مارکسیستهای مدافع کمونیسم منصور حکمت که از نزدیک با فلسفه "سیاست آوردنها"ی کورش مدرسی به خوبی آشنا بودند، همراه و توام و همزمان بود. این بحثها، این بازسازی تزها و تئوریهای آذرین، حتی گاه با همان اصطلاحات و عبارات و البته اغلب کم مایه تر و عاریه ای تر، بسیاری را نسبت به سیاستهائی که یک سوی تکه پاره کردن حزب کمونیست کارگری و یک پای "جنگ قدرت" بر سر این انشقاق بود، و پیشینه آنها در دوره "اختلافات داخلی" حککا در آرشیو و حافظه زنده در دسترس بودند و هنوز فعال، کنجکاو و به فکر فرو برده بود. سرآغاز نگاهی عمیق تر به پروسه انشقاق در حزب کمونیست کارگری و تامل در سیاستها و تزهای بانیان و رهبران این انشقاق، در اذهان باز شد. اینجاست که تصمیم برای قیچی کردن این پروسه، معماری میشود. واقعیت این است که جز با یک ماجراجوئی، و جز از طریق استقبال از "فضای سالهای ۶۰"، نمیشد هر دو این پروسه درونی و بیرونی را هرس و قطع کرد. در متن فضای سرکوب و شوهای امنیتی مشابه "سالهای ۶۰"، در شرایطی که وزارت اطلاعات حرمت و حیثیت زندانیان و دستگیر شده ها را در میدان اعترافات و تک نویسی ها، گرو گرفته بود، دیگر به راحتی میشد، دروغ گفت، شکست را پیروزی و بی مسئولیتی را رهبری و "درایت"سیاسی و "نقطه عطف" پس از دوران خونین خرداد ۶۰ نام گذاشت. در سیر این بی لاابالیگری سیاسی و استقبالی که از دامهای امنیتی انجام شد، در متن حق السکوتی که بازجویان وزارت اطلاعات و بند ۲۰۹ زندان اوین در اثر شکنجه و شلاق از دستگیر شدگان گرفته بودند، زبانها برای ادای شهادت شهود عینی و قربانیان این ماجراجوئی ضد اجتماعی، بسته ماند. بسیاری بخاطر مصلحت و احساس مسئولیت، برخی از ترس خوردن مارک "پاسیف" و واداده و سرخورده، عده ای به دلیل وحشت از دریدگی هائی که هر دفاع از حقیقت را به میدان بازی با کدهای امنیتی محفل آذرین مقدم میچسپاند، و شماری به دلیل وضعیت مخاطره آمیز امنیتی خود و بستگان و دوستان و رفقایشان، لب فروبستند. میدان برای دروغهای آشکار و لاف زدنهای پوچ باز شد و جریانی که یکی از محرکان هرس کردن و قیچی کردن این پروسه رو به رشد در جامعه ایران بود، نام حزب مسئول و اجتماعی بر خود گذاشت و برچسپ تقلبی "حزب داخل کشوری" را به اعضا و کادرهای همراه شده فروخت. تا جائی که در نتیجه این کارنامه ضد اجتماعی، پس از آخرین کنگره شان، تنها بیانیه رو به بیرونشان خطاب به " فعالین، کادرها و اعضا در ایران" است!! در هر حال سنتز این فعل و انفعالات، پروسه ای را که میرفت تا علل انشقاق در حزب کمونیست کارگری را در سطحی فراسازمانی و در مقیاسی نسبتا اجتماعی، شفافیت بدهد و سیاستهای پشت این انشقاق را مورد بازبینی قرار بدهد، در تهاجم وزارت اطلاعات رژیم اسلامی قیچی شد.
"دستاوردهای" جانبی، فعال شدن شکست خوردگان و مفت خوران سیاسی
حزب پوزیتیویست در گرماگرم این ماجرا، فرش قرمزی جلو پای صاحبان تز و رساله سوسیالیسم دوخردادی و آل احمدیسم کارگر پناه، پهن کرد و به دلیل فصل مشترکی که بین سیاست آوردنهای کورش مدرسی با تزهای آذرین وجود داشت، هر دو، در فضای لت و پار شدن حرکت تازه ای که در جامعه ایران براه افتاده بود، خود از منزلت حاشیه ای خلاص شدند و فشار انتقادات مارکسیستها و کمونیسم کارگری و چپ جامعه را در بازار جنجال و هیاهو به حاشیه راندند. چشمها را بر پیشینه و خاستگاه ناسیونالیسم چپ و رجعتشان به شرق زدگیهای سوسیالیسم خلقی و محتوای تزها و رساله های ماهیتا راست و ناسیونالیستی و سوسیالیسم دوخردادی خود، بستند و نظراتی را که سالها قبل نه حتی کمونیسم کارگری، که مارکسیسم انقلابی به بایگانی تاریخ سپرده بود، از پستوی تاریخ بیرون کشیدند. اینجا در یک تلاقی ظاهرا تصادفی، پوزیتیویسم کورش مدرسی با پسامدرنیسم دوخردادی آذرین مقدم از نظر خاستگاه "فلسفی"، در یک بستر، اما "متخاصم" قرار گرفتند. بهانه و فرصتی برای هر دو در اعاده حیثیت از شکست خوردگان دوره عروج دوخرداد و دلجوئی از "تئوریسین" های زعمای استعفا از مبارزه انقلابی و فعالیت حزبی با کمونیسم کارگری و منصور حکمت، و نان به قرض دادنهای از سر محاسبات بقالانه پیدا شد. استقبال از ماجراجوئی و قیچی کردن پروسه ای که آل احمدیسم کارگر پناه و مجاهدتها با "خطر فساد و غربزدگی" جنبش کارگری و مغازله با این "مکتب" را عملا به مصاف طلبیده بود، شرایط را برای این نقل مکان از حاشیه سیاست برای هر دو فراهم کرد. جمعی چون محفل آذرین مقدم که حتی هویت اجتماعی قابل رویتی برای جامعه ندارد، و همواره با "علنیت" مبارزه سیاسی و "شخصیت" های قابل رویت و لمس برای جامعه و دخالت در "قدرت سیاسی" و پذیرش عواقب سیاستهای خود رو به جامعه مساله داشته است و به همین خاطر از فعالیت متشکل و حزبی استعفا داده است، در دوره بسته شدن دهانها و در فضای مختنق، مشکل جبن سیاسی خود و صندلی "ریاست" و مقام فلسفی در فعالیتهای محافل "مخفی" و تحت هویت غیر واقعی را با حمله "تئوریک" به تئوریهای مارکسیستی و شخصبتهای کمونیست و مارکسیست و به هر عزم و اراده انقلابی "حل" میکند. فضا برای نمایش آن تزهای قدیمی تر و سیاست آوردنهای وام گرفته از آن ها فراهم شد. این از محصولات جانبی و از دستاوردهائی بود که ظاهرا "مفت" به دامن این دو جریان پرتاب شد. فضائی که در آن فرصت پیدا شده بود که به عمق اتفاقات و تحولات حزب کمونیست کارگری، و تاریخ واگرائی گرایشات و تخمیر سوسیالیسم پرو دوخردادی و محتوای اختلافاتی که به انشقاق حزب کمونیست کارگری انجامید، پی برده شود. تاریخ کمونیسم ایران از دوره مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری و جدائیها و صف بندیهای آن مرور شود. پروسه ای که کل داستان ناسیونالیسم چپ و آرمانهای دیرین بورژوازی صنعتی و بستر تاریخی آن را زیر سوال برده بود، جمعها و تشکلها و محافل مطالعاتی و سیاسی و تئوریک و جدلها و دیالوگهائی که براه افتاده بود، همگی در پی این سیاستهای سطحی و ماجراجویانه و غیر مسئولانه، و تعرض نهادهای اطلاعاتی رژیم بسته شدند. رهبری حزب موسوم به حکمتیست مسدود شدن این فضا را، چون مائده ای آسمانی با شادمانی به نفع تخمیر "تزهای رفیق کورش" و بایگانی و حذف و منکوب کردن هر موضع انتقادی در آغوش گرفت و فریاد برآورد که این ماجرا: " یک عمل بسیار سنجیده و جسورانه و درستی بود"!! در متن سرخوردگی، یاس، کناره گیری تعداد چشمگیری از داب، با سوءاستفاده از سکوت دیگرانی که حیثیت و حرمت و امنیت شخصی شان زیر تیغ رفته بود، بی پروا و بدون اینکه خم به ابرو بیاورند یکی پس از دیگری چنین گفتند:
" گفتیم که این حرکت نقطه عطف متمایزی بود در تاریخ چپ ایران و چپ ایران لااقل از خرداد ۶۰ به بعد شاهد چنین حرکتی نبوده است"!!
آب از سر اینها گذشته است و نقل قول آوردن از منصور حکمت که بشدت حزب خود را از تبدیل کردن فعالیتهای شکننده دانشجوئی به سیبل تهاجمات نهادهای امنیتی برحذر میداشت، اصلا در اینها کارگر نیست. امیدوارم روزی امکانی فراهم شود که از زبان شاهدان عینی و دست اندرکاران ماجرای ۱۳ آذر سال ۸۶، آثار زیانبار این "نقطه عطف" که به قیمت سرخوردگی و یاس و گوشه گیری و سکوت و هرز رفتن انرژی انقلابی بسیاری انسانهای شریف و صادق تمام شد، با فاکت و حقایق بازگو شوند. امیدوارم عمق سیاستهای ضد اجتماعی و ضد حقیقتها و دروغهای "شجاعانه" رهبری این جریان، "نقطه عطف" و نقطه چرخش و دگردیسی و نقل مکان اینها را از بستر یک کمونیسم اجتماعی و مسئول و فکور و زمینی، به یک فرقه مهجور فلسفی پوزیتیویستی و متخصص در دروغ و غرق در مناسک درونی تملق متقابل و بازی با سرنوشت جنبشها و حرکات اجتماعی واقعی، برای جامعه روشن شود. فعلا اینها با تغذیه از فرهنگ تشیع و تعزیه گردانی اسلامی و شرق زدگی ناسیونالیسم چپ ایران، اگر جنبشهای واقعی را هم "شهید" کنند، باز "پیروز" شده اند. کاریشان نمیشود کرد. بساط خودفریبی دسته جمعی چشم بصیرت شان را بسته است و هر کس سعی میکند، تاریخ حاشیه نشینی ها و راست روی های دیرین و همیشگی اش را در "نقطه عطفهای" تاریخ مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری، رفو کاری و مرمت کند. این راه بروی خیلیهای دیگر هم باز بود و ما "بازگشت به خویشهای" آنان را در ابراز نفرت آشکار از کمونیسم و حزب کمونیستی و منصور حکمت دیده ایم. اینها، اما، انگار مصمم اند راست رویها و سکوتهای قبلی و بی حرفی و گوشه گیری و مماشات جوئیهای خود را فعلا در پرده "حکمتیسم" ترمیم کنند. اینهم نوع وارونه انتخاب دسته اول است. اگر نشود مستقیما و راسا از منصور حکمت و کمونیسم کارگری انتقام گرفت، و از آنها "برائت" کرد، بگذار بازار یورش به مبانی کمونیسم کارگری و تحزب و تشکل کمونیسم کارگری، با بلند کردن "رساله" ایرج آذرین در راس حزبی که نام خود را حکمتیست گذاشته است، داغ شود. بگذار با قدردانی و ابراز مراتب خاکساری از "تئوریسین" هائی که "از منظر اژدها" برایشان نوشته شد، یک توبه نامه و ابراز پشیمانی از کمونیسم کارگری به نام "حکمتیسم"، تشریفات "ملی" کردن کمونیسم کارگری را به پایان برساند! پوزیتیویسم و نگاه فلسفی به سیاست، به نام "حکمتیسم"، با نفی و رد مارکسیسم انقلابی و مبانی کمونیسم کارگری، وارد دنیای سیاست شد. اما انصاف نیست که این روایت تجدید حیات کرده محافل فلسفی چپ ۵۷ی را با نامی که به قد و قواره شان میخورد، نشناخت. پوزیتیویست و "پوزیتیویستها" بسیار برازنده تر و واقعی تر از حکمتیست و حکمتیستهاست. بگذار بی جهت، غیر عادلانه، غیر واقعی و ضد تاریخی، بر مبانی کمونیسم کارگری در بازار مناقصه چپ فلسفی و پوزیتیویست، چوب حراج زده نشود.
پیشینه سنت شیادی سیاسی در جامعه ایران
راستش این شیوه، این روش، و این سنت، اصلا ابتدا به ساکن نیست و از ذهن کورش مدرسی، و حتی از سیستم پوزیتیویسم و مکاتب فلسفی قبل و بعد از مارکس بیرون نیامده اند. اینها بخشی از میراث و سنتهای چپ و ناسیونالیسم چپ و سکتاریستی است که به نام کمونیسم در صحنه سیاست ایران، قبلا فجایع دیگری آفریده است.
"سازمان انقلابی حزب توده ایران" در سال ۴۴ تصمیم میگیرد که در برابر سیاستهای سازشکارانه و "خائنانه" حزب توده، در میان "عشایر قشقائی" دست به مبارزه مسلحانه بزند. یک جهت اصلی سیاست سازمان انقلابی حزب توده که بعدا از آن حزب "رنجبران" در آمد، این بود که برخلاف سران حزب توده که پس از ماجرای کودتای سال ۳۲، به اروپای شرقی "فرار" کردند، آنها نمونه یک "حزب داخل کشوری" بشوند. این سازمان به همین منظور عده ای از اعضا و کادرهای خود را به داخل اعزام کرد و همزمان در خارج کشور در تقابل با، و افشاگریها علیه حزب توده بیانیه "تحلیلی" دادند که "تناسب قوا" تغییر یافته است و "فضای سال ۳۲" پشت سر گذاشته شده است و "نقطه عطفی" ایجاد شده است! تعدادی از کادرها و رهبری سازمان را به "داخل" اعزام کردند و برای تطابق تحلیل و موضع سیاسی خود نقشه "ماجراجوئی" تمام عیار مبارزه مسلحانه عشایر قشقائی و جنوب را طرح ریزی کردند. این حرکت شکست خورد و پس از چند درگیری، فقط سه نفر باقی ماندند. بهمن قشقائی در میان این سه نفر باقیمانده که نمیخواسته است پس از شکست به اروپا برگردد، با توصیه و امان نامه غیر رسمی "اسداله علم"، وزیر وقت دربار، خود را تسلیم میکند. اما "مین باشیان" فرمانده سرکوب "شورش عشایر قشقائی" او را اعدام میکند. تحولات و دروغهای بعدی فاجعه بار تر بودند. ایرج کشکولی پس از در بردن خود از مهلکه با هزار مصیبت و بدبختی و آوارگی و دربدری، به اروپا میرسد. در آنجا از سوی رهبری سازمان انقلابی حزب توده، بیانیه ای که معروف به "نامه از جنوب" است در پاریس صادر میکنند و کاملا به دروغ اعلام میکنند که "مبارزه مسلحانه در جنوب به پایان نرسیده است". قبح و زشتی مساله این بود که وانمود میشود نگارش "نامه از جنوب" از "داخل" و توسط "جنگجویان داخل" نوشته شده است. ( شباهتی با پیام کنگره سوم حزب تحت رهبری تزهای کورش مدرسی به "فعالین و کادرها و اعضا داخل" پس از سرکوب داب نمی بینید؟). توجیه این دروغ آشکار این بوده است که به گفته ایرج کشکولی: " ما میدانستیم آن جریان مسلحانه پایان یافته است، اما مبارزه با حزب توده برایمان اهمیت داشت و می خواستیم نشان دهیم برخلاف رهبری حزب توده که خارج نشین شده و از مبارزه انقلابی دست شسته است، به ایران بازگشته و در مبارزه مسلحانه شرکت داریم". همین دروغ، و همین معرکه گیری سیاسی، موجب شد که چند سال بعد عده ای انسان شریف و البته ساده دل تحریک شوند که به "داخل" بروند، تعدادی کشته شدند، چند نفر از رهبران تسلیم شدند و سر از مصاحبه تلویزیونی درآوردند و حتی کسی هم از آنها از طرف ساواک یارگیری شد که در به دام انداختن و قتل چند فعال سیاسی جریانات دیگر سهم داشت. این را با مرزبندی سازمان انقلابی حزب توده علیه حزب توده، در مقام مقایسه با جنگ درونی اینها با محفل آذرین – مقدم و رقابت و مسابقه با حزب کمونیست کارگری و حمید تقوائی قرار بدهید. ماجراجوئیهائی که حزب رنجبران پس از قطع از سر ناچاری همکاری و همگامی با جمهوری اسلامی در جریان "جنگ مسلحانه" در شمال و ایضا در مناطق عشایر قشقائی خلق کردند و عده دیگری را قربانی کردند، و یاس و سرخوردگی و بدبینی را دامن زدند، بیاد آورید. ماجرای "نئوتوده ایستی" و جارو جنجال اینها در این بستر مشترک، به نحو عجیبی تکرار جدید یک سناریو معرفه در تاریخ ۵۰ - ۴۰ ساله اخیر جامعه ایران است.
این دو نوع سیاست و پولتیک زنی از یک بستر واحد ناسیونالیسم چپ و سنتهای واحد ضد اجتماعی تغذیه میکنند. پولتیک زدن و طرح سیاستهائی که اهداف دروغین و پنهان و متفاوت را به جامعه اعلام میکند، سیاست سالمی نیست.
نیمه اول آوریل ۲۰۰۹