بهمن شفیق و کورش مدرسی، هر دو، در آخرین نوشته هایشان: "پایان سبز" و "اسب ابوالفضل و معضلات کمونیسم بورژوائی"، بر یک حکم انگار بدیع و تازه کشف شده ای تاکید کرده اند: " دنیا طبقاتی است؛ گفتیم سرمایه دار دمکرات نداریم، گفتیم سرنگونی داریم تا سرنگونی "!
اما مشکل این دو نفر، اولی پس از طرح "جامعه مدنی" در خرداد ۷۶ و دومی پس از پیروزی در "جنگ قدرت" برای شقه کردن حزب کمونیست کارگری، اتفاقا یک مرزبندی بسیار روشن با "سرنگونی" بوده است. اولی حتی چنان سرمست از بازیافته پایه مادی و "اجتماعی" منشویسم خود برای نفی جنبش سرنگونی در دوره عروج دو خرداد شد که در راس "نخبگان" و تئوریسین ها، با افتخار و البته مثل همه مواردی که روشنفکر خورده بورژوا پشت کردن خود به مردم و وادادگی از هر روحیه انقلابی و تحقیر خیزش مردم "عادی" علیه وضع موجود را با تفرعنی که گویا از عمق اخلاص تئوریک به "طبقه کارگر" و "اصول مارکسیسم" سرچشمه گرفته است، اسم خود را در لیست "مستعفیون" از تحزب کمونیسم کارگری ثبت کرد و "ترک صفوف کمونیسم کارگری" را به عنوان "مانیفست"خود از هوا قاپید. دومی پس از چند سالی این پا و آن پا کردن و گوشه گیری و سکوت های عظما و مزمزه ابهامات و تردیدهای درونی در مورد صحت و درستی مبانی کمونیسم کارگری، تز "متعارف شدن" رژیم اسلامی و "دکترین" شکست جنبش سرنگونی را از انبان دوره برو بیای دوخرداد و جامعه مدنی چی ها حفاری کرد، آن راجلا داد و نونوار کرد و از دوره سازماندهی انشقاق حزب کمونیست کارگری ایران به این طرف، پیوستگی این خط بازیافته و بازسازی شده اش را حفظ کرده است. بنابراین رنگ و لعاب دادن به این موضع شناخته شده و پا خورده و البته، "شکست خورده" در مصاف با کمونیسم کارگری، با موعظه در مورد "جامعه طبقاتی"، خیلی ساده، نمی گیرد. انگار اینها هم دارند بر همان پله نردبان معرفت جلوس کرده اند که آن هنگام که کمونیسم کارگری در مورد خطر سناریو سیاه با اشاره به ماجرای تصفیه های قومی در یوگوسلاوی سابق هشدار داد و اکنون که همه دنیا از هیولای اسلام سیاسی و تهدیدات آن علیه مبانی تمدن بشری حرف میزنند، دارند در مورد "متد شناخت" سرمایه داری سخنسرائی میکنند! و "بهانه" ای که حزب موجود کمونیست کارگری و اشتباهات پایه ای رهبری این حزب از جمله در "انقلاب" نامیدن روند تحولات جاری، و حقوق بشری کردن سوسیالیسم بدست اینها داده است، نمیتواند به عنوان محمل صیقل دادن به تزهای دیرین متعارف شدن سرمایه داری توسط "بورژوازی ملی و مستقل خودمان" و اعلام پایان و شکست جنبش سرنگونی، به خورد مردم داده شوند. وارد شدن به جنگ افشاگری حزب کمونیست کارگری، شاید برای اینها نوستالژی زندگی در دوران طلائی جنگ قدرت و رجعت به ادبیات شیرین اختلافات داخلی را احیا کند، و یا شیفت شان را به دوخردادیسم و خفت گذشته را با خاطره بحث در "کنایپه" های آلمان با دوستان ترتسکیست حول "تزهائی برای انترناسیونال کمونیستی" تسکین دهند، اما جامعه موقعیت خود و تاریخ خود را با تاریخچه سرگرمی و بخود مشغولی خورده بورژوائی با پرواز دادن "مواضع" اینها عوضی نمیگیرد. یا دستکم جمعیت زیادی که سی سال است با ادبیات کمونیسم نوین ایران آشناست، چنین تقلب و کودتا و مفت خوری سیاسی و تئوریک را نمی پذیرد. ممکن است این روحیه و این "رو" را در بحث با حواریون خود، برای رو کم کنی رقبا و یاران پیشین، قاطعیت بنامند، اما در دنیای خارج از این فضای مجازی و بساط تملق متقابل و نان به قرض دادنهای ارزان، این منتالیته با شهر قزوین و "سنگ پا"ی آن رابطه منطقی و تناسب معنی دار تری دارد!
در هنرپیشگی میتوان "نقش" بازی کرد. میتوان در فیلمی، به عنوان شخصیت مافیائی ظاهر شد و در دیگری، کمدین و در سومی چه بسا قهرمان حماسی در انتهای یک ماجرای تراژیک. اما در سیاست، و آنهم سیاست کمونیستی، نمیتوان فیلم بازی کرد. نمیتوان دوره ای از زندگی سیاسی را به عنوان یک فعال کمونیست روتوش کرد به رخت کن رفت و گریم کرد و در نقش مخالف خشونت و یا مدافع "حقوق بشری" ظاهر شد و باز مدعی شد که اینهم روایتی "جدید" از کمونیسم دارای تاریخ معرفه و قابل رجوع است. خیلی ها، از جک استراو تا عبداله مهتدی و تا دکتر و محقق و "جامعه شناس" های سابقا پیکاری و سابقا کمونیست، وقتی تغییر ریل دادند و عرض سالن احزاب چپ و راست را طی کردند، بعضا حتی با افتخار به گذشته خود و یا لااقل سکوت در مورد آن، اما در هر حال غلط و از "مد" افتاده بزعم آنها، دقیقا به این واقعیت توجه کردند که نمیتوان رل و نقش بازی کرد. انتخاب سیاسی کردند. اینها هم میتوانند، علیرغم هر گذشته ای که داشته اند، از مدلهای موجود و دم دستشان یاد بگیرند و حرفها و تئوریها و تز هایشان را با انتخاب سیاسی ای که عملا در پیش گرفته اند، هماهنگ و منطبق کنند.
اما برای برخی، و از جمله برای این دو یار شفیق که یکدیگر را باز یافته اند، یک موضع معرفه سیاسی در جامعه ایران، یعنی موضع کمونیسم غیر دخالتگر و ناسیونالیسم چپ همیشه گروه فشار طبقات و جناحهای حاکم و مخالف سرنگونی "اسلام سیاسی"، فضا برای ایفای نقش هنرپیشگی، در میدان "افشاگری" یاران پیشین هنوز مجال جنجال آفرینی دارد. هنوز لازم میدانند که در تقابل با تحلیلهای سطحی و اشتباهات سیاسی یاران پیشین، به فضای گذشته برگردند و عقیده واقعی خود را که مبارزه برای سرنگونی رژیم اسلامی محتوم به شکست است، در لابلای عبارت پردازیهای ظاهرا "تئوریک"، بخورد دوایر خود بدهند. اینها دیگر عادت کرده اند که معضل اسلام سیاسی و ارتجاع آنرا در خاورمیانه و به اعتباری در جهان با عبارت پردازی و موعظه در باره "طبقات" و "سرمایه داری"، غیر مهم، حاشیه ای و بی اهمیت بنامند، تا پشت کردن خود به تقابل سرنوشت ساز مدنیت جامعه بشری و خیزش مردم ایران علیه شبه بلوک ارتجاع سیاه اسلامی و راس دولتی این جنبش جنایتکارانه و ضد انسانی، را توجیه کنند. پشت عبارت پردازیهای اینها برای توجیه تف کردن به مصاف با اسلام سیاسی، وادادن و مرعوب شدنشان را از قدرت اسلام سیاسی در عملیات جهادی و انتحاری علیه غرب و سرمایه داری آن میبینید. اما اینها تا جائی که به جامعه ایران مربوط است اینقدر هم ناپرهیزی نمیکنند و سعی میکنند بگویند رژیم اسلامی در میان توده های بخش کم درآمدتر و بخش زحمتکش جامعه، نفوذ دارد، چرا که سیب زمینی در یتیم خانه ها پخش میکند و احمدی نژاد آدمی "خاکی" است! کورش مدرسی در این رابطه، برخلاف بهمن شفیق که قدری عرفانی تر و یتیم نواز است، صراحت لهجه اش بی ابهام است. ایشان که خود "حب احمدی نژاد را قورت داده است"، آن تصویر واقعی و حرف دل خود را در باره ماهیت اسلام سیاسی در ایران و جنبش آن در منطقه، اما از "زبان مردم" چنین بیان کرد: "از طرف دیگر بخش وسیعی از مردم هستند که به درجاتى حب احمدی نژاد را قورت داده اند. آنها متآسفانه بخش ضعیف تر، کم درآمد تر و بخش زحمتکش جامعه هستند. در ميان اين بخش این تصور وجود دارد که احمدی نژاد دارد با دزدها مبارزه می کند. این تصور وجود دارد که احمدی نژاد طرفدار مستضعفین است. این تصور وجود دارد که احمدی نژاد خاکى است،..."
خوب چرا عوامفریبی میکنید؟ چرا ده ها صفحه کاغذ سیاه میکنید و سمینار میگیرید که جنبش سرنگونی مردم ایران شکست خورده است، که مردم افق شان را به افق ناسیونالیسم پرو غرب ایرانی گره زدند، که رژیم اسلامی نه تنها در مسیر متعارف شدن گام گذاشته است، بلکه پرچم ناسیونالیسم ایرانی را هم به تصرف درآورده است، و سپس بطور غیر مترقبه و ایمپالسیو، پس از زدن چراغ راهنمای طرف راست، بطور ناگهانی به چپ میچرخید؟ به عقاید خود احترام بگذارید و به جای منبر رفتن که در جامعه طبقات هست و جامعه ایران سرمایه داری است، بگوئید که شما گروه فشار سوسیالیسم اسلامی هستید. کدها و استدلالها و تزها و رساله هایشان آنقدر نخ نما و مواضعشان آنقدر برای اینها طبیعی و دیفالت است که زحمت تغییر کلمات و استعارات و "تجرید" ها را در اظهارات و مکتوبات به خود نمیدهند. واقعا اگر اسامی اینها را پای نوشته هایشان حذف کنید، تشخیص اینکه که کدام نوشته توسط چه کسی نوشته شده است، مشکل است! و فکر نمیکنم این تجاهل نسبت به سیاستهائی که بر سر آنها جدلهای داغ برپا شد، تعدادی را به صرافت راه انداختن "جنبش استعفا" از کمونیسم و تحزب کمونیستی و اعلام "بن بست" و "پایان" کمونیسم کارگری کشاند و شکاف و انشعابی را در اپوزیسیون چپ و کمونیست و رادیکال بوجود آورد، بتواند موجب فریب جامعه هم بشود. جامعه، برخلاف تصور روشنفکران خورده بورژوائی که در جهان مجازی و در نبرد مواضع کافه تریائی میتوانند حتی ثانیه به ثانیه موضع عوض کنند، احزاب و شخصیتهای سیاسی و مواضع سیاسی را در میدان واقعی و در جایگاهی که بطور عینی در دفاع از گرایشات اجتماعی و طبقاتی احراز کرده اند، ارزیابی میکنند. جریان دو خرداد و ماجرای جامعه مدنی آنها، نوع جدیدی از گره فشار خود را در طیف اپوزیسیون، چه اپوزیسیون رادیکال و "برانداز" و چه نوع پرو رژیم آن، تولید کرد و موجب واگرائیها و تجدید آرایش نیروها شد. موضع "جنبش سرنگونی شکست خورد" و "رژیم اسلامی میرود که به رژیم متعارف سرمایه داری ایران تبدیل بشود"، صرفا و فقط نتیجه وادادن روشنفکر خورده بورژوا و مردد و در تند پیچها پشت کرده به مردم، نبود. این مواضع از یک ارزیابی متفاوت از نقش انقلابات در تاریخ بشر و یا لقب دادن خیزش مردم علیه رژیم سلطنت و رژیم اسلامی به عنوان "کابوس ۵۷" و تداوم آن سرچشمه نگرفته است. آن مواضع نشان این بود که ناسیونالیسم دیرین چپ ایران و معضل همیشگی "سرمایه داری مستقل" و روح "ضد انحصاری" سرمایه خودی آن، با عروج دو خرداد و سپس با قدرتی که جناحی از رژیم اسلامی در بسیج مستضعفان و سرپرستی یتیم خانه ها، با آن روحیه "خاکی" در مقابل "غرب زدگی" جمعیت "مرفه" شمال شهری که گویا رسالتشان "ادغام ایران در بازار جهانی" بوده است، با بحران و تشتت و تفرقه در تحزب کمونیسم کارگری و تضعیف شدید کمونیسم کارگری مصادف و متقارن شد. دلیل اصلی طرح "خلا استراتژیک" در سیاستهای کمونیسم کارگری از جانب کورش مدرسی، آنهم در آستانه تکه پاره شدن حزب کمونیست کارگری، حقیقتی جز این نبود که ناسیونالیسم چپ، فرصت بازسازی و احیا خود را پس از ریزش و شکست "جنبش" دوخرداد، فراهم دیده بود و در افق خود در یاس از جامعه مدنی خاتمی و فروپاشی توهم به تشکیل دولت موقت با دوخردادیها، چشم انداز سوسیالیسم "مستضعف پناه" را رویت کرده بود. در دنیای واقعی، سران جنبش استعفا از تحزب کمونیسم ایران با منادیان تز آوردنها و سیاستهای شکست طلبانه و "مردم خر نشید که به خیابان بیائید"، یک پروسه واحد اند. و کسی که تصور میکند با گرد و خاک بپا کردن و کارگر کارگر گفتن و عبارت پردازی های پر طمطراق میتواند این پروسه مادی را از انظار پنهان کند، فقط یک عوامفریب و شارلاتان سیاسی است. مواضع یک بار مصرفی و دلبخواهی اینها و تغییر ظاهری نقش، نمیتواند بر منطق قانونمندی پروسه های تاریخ واقعی سایه بیاندازد. خاستگاه سوسیالیسم خلقی در مواجهه با تحلیل جناحهای رژیم از همان اوان به قدرت رسیدن اسلام سیاسی، ایستادن در موقعیت سرمایه بومی در مقابل "انحصار" و سربرآوردن موضع منشویکی با عروج جریان دو خرداد و بالاخره همسوئی با اسلام سیاسی به عنوان رکن مقاومت در برابر ادغام در همان سرمایه انحصاری "عصر گلوبالیزاسیون"، همگی نمودهای یک گرایش مادی و اشکال متنوع دگردیسیهای سوسیالیسم ملی اسلامی در طول تاریخ تلاش الیت سیاسی – روشنفکری – هنری - ادبی جامعه ایران در راه آرمان های بورژوازی صنعتی و "خودی" است. فلاش بک اینها هم و کندن و پشیمانی از همراهی از سرناچاری و اجبار زمانه به صف رادیکالیسم سیاست کمونیستی؛ و پیوستنشان به صف مقابل، در دنیای واقع چیز دیگری جز فاصله گیری از سیر مادی و ابژکتیو متفاوتی که مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری طی سی سال اخیر طی کرده است، جز تقابل آشکار با کمونیسمی که طی این مدت بر نقشه سیاسی جامعه ایران قرار گرفته بود، هیچ چیز دیگری نیست. اینها هم بالاخره "عرض سالن را طی کردند" و جذب گرایشی شدند که تا مقطع دوران بحران انقلابی منتهی به سال ۵۷، روایت شرق و اسلام زده از ناسیونالیسم چپ در پوشش سوسیالیسم بود. این برای پس قراولان این قافله و نیروهای تازه نفس کاروان، یک "بازگشت به خویش" به تمام معنی است.
خصلت خود ویژه این پدیده آخری، رابطه نزدیکی با تبدیل شدن آن به عنوان گروه فشار اسلام سیاسی دارد. پا بپای زهر چشم گرفتن راس اسلام سیاسی از مردم و همزمان با "رفع فتنه"، لحن اینها علیه "چپ" و هر نیروئی که در بستر سرنگونی رژیم اسلامی است شدیدتر و بی نزاکت تر میشود و "نگفتیم" هایشان در استهزا و تحقیر هر حرکت سرنگونی طلبانه علیه اسلام سیاسی و رژیم جمهوری اسلامی به عنوان صحت "تزها" و درایت اینها در تبدیل شدن به گروه فشار جریانات اسلامی ردیف میشوند. اینها در این چند سال و پس از شکست جامعه مدنی دوخردادیها برای متعارف کردن تولید کاپیتالیستی تحت رژیم اسلامی، دیگر عادت کرده اند مرعوب شدن خود از گرزچرخانیهای جنبش ضد بشری اسلام سیاسی در منطقه را با فرمول توان و ظرفیت بسیج توده های مستضعف توسط جنبش های اسلامی "جبران" کنند. در ماجرای بسیج وسیع و برنامه ریزی شده رژیم اسلامی در ۲۲ بهمن امسال برای انتقامجوئی از تعرض مردم در روزهای قدس و ۱۳ آبان و بویژه تاسوعا و عاشورای "حسینی"، لحن اینها با نمایش قدرت بیرحمانه و قاهره اراذل و اوباش اسلامی تا حد لجن مال کردن هر اندیشه و تفکر و عمل چپ و سرنگونی طلبانه بالا و بالاتر رفت. در تکمیل تاریخ کمونیسم ملی و ناسیونالیسم چپ آویزان به مارکسیسم در دوره "مد" بودن آن، ما شاهد "تکامل" و بازسازی و احیا "انجمن های ضد بهائی" در هیات سوسیالیسم اسلامی بودیم. آیا انصافا و وجدانا بهتر نیست به آن فعالیت آکادمیک و کم ضرر تر بحال جامعه، و تحقیق در باره تاریخ مشغول باشند و بی جهت، در مسابقه افشاگری جریانات چپ، ذهنیت هواداران خود را به عنوان "حزب" گروه فشار جنبش ارتجاعی و ضد بشری اسلام سیاسی بیش از این مسموم و آلوده نکنند؟
واقعیت این است که اگر اسلاف اینها نتوانستند انجمن های ضد بهائی و "حزب ملل اسلامی" را به عنوان محمل کمونیسم ملی تکامل بدهند، و اگر بنیانگذاران سوسیالیسم خلقی، برخلاف اینها، از یک موضع شریف و انقلابی و انسانی، چه در مواجهه با سرکوب و اختناق رژیم های شاه و جمهوری اسلامی و چه در نتیجه تناقضات درونی به بن بست و در نهایت شکست و فروپاشی رسیدند و بخش مهمی از لایه جان بدر برده آن جذب مارکسیسم انقلابی و کمونیسم نوین ایران شد، فروش نوع سوسیالیسم اسلامی، آنهم از یک موضع غیر معصومانه و آگاهانه، به عنوان کمونیسم و یا طرفداری از طبقه کارگر، از اوهامات پوچ است. هر چند بر بستر انشقاق در تحزب کمونیسم کارگری، عروج مجدد سوسیالیسم محافظه کار و غیر انقلابی دور از انتظار نبود، اما حقیقت این است که در دنیای واقعی و در تاریخ واقعی سیاست، وبویژه در سیاست انقلابی و کمونیستی، جائی برای هنرپیشگی سیاسی متصور نیست. سنگین تر اند که دست از گریم سیاسی بردارند و مسئولیت عقاید واقعی شان را که "سناریو زندگی" شان را شکل داده است، و آنان را از "سندروم" کمونیسم کارگری خلاص کرده است، مستقیما و راسا بر عهده بگیرند. کسی چه میداند، در دوران پس از فروپاشی دیوار برلین و تکه پاره شدن نیروی سیاسی تحزب کمونیستها در جامعه ایران، بسیاری عقاید فراموش شده عهد عتیق، نیرو جذب کردند. شاید متوهم اند که اگر با هذیانهای سوسیالیسم اسلامی، میتوان تحزب کمونیستی را تخریب کرد و ذهنیت عده ای را مسخ کرد، چرا دکان شان را تعطیل کنند؟ سوال این است که واقعا عملیات ایذائی و افشاگری به عنوان گروه فشار جنبش اسلام سیاسی علیه چپ و کمونیسم و حرکت مردم برای سرنگونی رژیم اسلامی چه لطفی برای اینها دارد و چه افتخاری نصیبشان میکند؟ آیا تجربه خود اینها بخودشان نشان نداده است که در کار حزبی و حزب سازی، هر نوع آن، جز تخصص در تخریب اعتمادها و مایوس و سرخورده کردن حتی لایه های درونی، به نتیجه دیگری نرسیده اند؟ آیا واقعا نمیتوانند راهی برای انجام یک کار مفید و جلب اعتماد انسانهای واقعی پیدا کنند؟