یک دنیای بهتر: جنبش توده های مردم برای سرنگونی رژیم اسلامی در پس مضحکه انتخاباتی رژیم اسلامی وارد فاز جدیدی از تحولات خود شد. چه تحولاتی در بالا و چه تحولاتی در پایین زمینه ساز شکل گیری این اوضاع جدید بودند؟
علی جوادی: برای بررسی تحولات در بالا باید کمی به عقب برگشت. موقعیت رژیم اسلامی در دوره اخیر در سطح منطقه تغییر کرد. دوره احمدی نژاد مترادف با یک تغییر اساسی در سیاست منطقه ای و داخلی رژیم اسلامی بود. شمشیر خونین اسلام را از رو بستند. سیاست "گفتگوی تمدنها"جای خود را به سیاست ایجاد کانونهای بحران و جنگهای منطقه ای داد. رژیم اسلامی برای بقاء خود سیاست تعرض و گسترش کانونهای بحرانی در منطقه را اهرمی در راستای حفظ موقعیت خود و مقابله با سیاست "تغییر رژیم" دولت نئوکانسرواتیو آمریکا در دستور خود قرار داد. به سه رویداد مهم در این راستا باید اشاره کرد. ١- حمله آمریکا به عراق و گسترش عرصه جولان رژیم اسلامی در عراق٬ ٢- جنگ ٣٤ روزه اسرائیل و حزب الله در لبنان و بالاخره٬ ٣- جنگ خانمان برانداز اسرائیل در غزه. این سه واقعه منطقه ای هر کدام به اشکالی در تقویت موقعیت رژیم اسلامی و عروج این نیرو بمثابه بازیگری منطقه ای موثر بودند.
جنگ آمریکا در عراق بمثابه مائده ای آسمانی در خدمت سیاستهای منطقه ای رژیم اسلامی قرار گرفت. سرنگونی رژیم استبدادی صدام حسین منجر به پر و بال گیری جریانات اسلامی دست پرورده جمهوری اسلامی در سطح عراق شد. بطوریکه حتی بسیاری از مفسران غربی از رژیم اسلامی بعنوان برنده جنگ آمریکا علیه عراق نام بردند. از پیش روشن بود که هم جنگ و هم سیاست شکل دادن به یک جمهوری اسلامی دیگر در سطح منطقه تماما منجر به تقویت رژیم اسلامی در سطحی فراکشوری خواهد شد. همینطور هم شد. جنگ اسرائیل و حزب الله لبنان نیز چنین خاصیتی برای رژیم اسلامی در بر داشت. "مقاومت" ٣٤ روزه ارتجاع حزب الله لبنان و عدم شکست آن در مقابل ارتش "اسطوره ای" دولت اسرائیل و به بهای خانه خرابی زندگی دهها هزار نفر در جنوب لبنان کافی بود تا حزب الله و به تبع آن رژیم اسلامی در موقعیتی متفاوتی در قیاس با پیش از آن قرار بگیرند. این موقعیت تغییر یافته را جنگ اسرائیل علیه مردم غزه و بهره برداری سیاسی ارتجاع اسلامی در خاورمیانه تکمیل کرد. این مجموعه کلا موقعیت متفاوتی به رژیم اسلامی در سطح منطقه و به همین اعتبار در سطح جهان و در کشمکش با تروریسم دولتی بخشید. توازن قوا در جنگ تروریستها به درجاتی به نفع تروریسم اسلامی تغییر کرده بود. یک پی آمد این موقعیت جدید برسمیت شناسایی تغییر جغرافیای سیاسی منطقه و اذعان به این تغییر از جانب نیروهای تروریسم دولتی و برخی دولتهای غربی بود. به طوری که رژیم بوش با تشکیل هیات "بیکر – میچل" ناچار به یک تغییر سیاسی استراتژیک در قبال رژیم اسلامی شد.
از نقطه نظر جناح راست رژیم اسلامی این تغییرات در سطح منطقه باید به تغییر توازن قوای سیاسی میان جناحهای رژیم اسلامی و مهمتر به تغییر توازن قوا میان رژیم و مردم تبدیل میشد. معنا و مضمون این تغییر برای جناحی که تمامی ارگانهای رژیم را در دست دارد فقط میتوانست یک تعیین تکلیف نهایی و همه جانبه با کل جناح مخالف باشد. این تغییر باید به قدرت فائقه و بلامنازع جناح راست و همچنین تضمینی برای تداوم عمر سیاه این نظام در مقابله با مردم ترجمه میشد. بی جهت نبود که در مناظرات "مضحکه انتخاباتی" احمدی نژاد با حمله به موسوی٬ خاتمی٬ ناطق نوری و رفسنجانی سوت حذف این جریانات را به صدا در آورد. کاری که خامنه ای در راس رژیم نمیتوانست به آن مبادرت کند. هدف تسویه حساب نهایی با سایر باندها و گله های اوباش درون حاکمیت اسلامی بود. در صدد بودند که موقعیت تغییر یافته در سطح منطقه را به سکویی برای تغییر توازن قوای سیاسی در جامعه ایران و حذف جناح اصلاح طلب حکومتی به مبنایی برای تهاجم گسترده تر به جنبش توده های مردم برای سرنگونی رژیم اسلامی تبدیل کنند.
تلاش برای حذف جناح اصلاح طلب حکومتی توسط جناح راست٬ موقعیت ویژه ای را برای جناح اصلاح طلب حکومتی ایجاد کرد و این جریان را بر سر یک دو راهی سرنوشت ساز قرار داد. یا باید برخلاف دوره خاتمی مقاومت میکردند یا باید کاملا حذف میشدند. و این بار حذف مترادف مرگ و نابودی این جناح بود. به عبارت دیگر کشمکشهای کنونی امکان سازش و توافق جناحهای رژیم اسلامی را از صحنه سیاسی در بالا خارج کرده بود. سازشی بسادگی متصور نبود. اگر تا پیش از این دوره هدف کشمکش جناحهای رژیم تامین هژمونی سیاسی یک جناح بر جناح دیگر بود در شرایط کنونی این جدال به مساله حذف و تسویه حساب جناحی تبدیل شد. جناح راست در صدد حذف کامل جناح اصلاح طلب و تمامی حشو و زوائد این جناح برآمد. عمیقا بر این باورند که هر درجه عقب نشینی منجر به فوران موج اعتراضی در جامعه خواهد شد. جناح اصلاح طلب حکومتی هم دیگر دست از جناح راست شسته است. در این تلاش اند که خود را نجات دهند. این جناح را عامل سقوط کل حکومت اسلامی میدانند. "مقاومت" موسوی و خاتمی و کروبی و عدم تمکین به فراخوان خامنه ای نشان درجه وخامت اوضاعشان از یک طرف و از طرف دیگر نشان فرار نقطه سازشها در معادله کشمکش جناحهای رژیم اسلامی است .
آنچه اشاره شد گوشه ای از تحولات سیاسی در "بالا" بود. اما برخلاف تصورات کودنانه جناح راست٬ مردم ویژگی موقعیت سیاسی را تشخیص دادند و با گسترش اعتراضاتشان بار دیگر در صحنه اعتراضی جامعه اهداف و نقشه عمل های این جناح را در هم ریختند. این بار شکاف جناحها چاشنی اعتراضات گسترده توده های مردم شد. به عبارت دیگر نه تنها رژیم اسلامی و جناح راست نتوانستند به اهداف مقطعی خود دست یابند بلکه با موج میلیونی اعتراض و خیزش توده های مردم مواجه شدند که در کمین رژیم اسلامی نشسته بودند. تغییر توازن قوای سیاسی میان مردم و رژیم اسلامی و هل دادن رژیم اسلامی به پرتگاه سقوط یک نتیجه اولیه این اعتراضات توده ای بود. ورق بسرعت باورنکردنی ای برگشت. بر هر کودنی در حاکمیت روشن شده بود که مساله بر سر بود و نبود و مرگ رژیم اسلامی است.
مردم از شکاف و کشمکش در بالا بمنظور پیشبرد امر مبارزه خود علیه هر دو جناح رژیم استفاده کردند. شکافی که خود در اثر داغ شدن زمین زیر پای جناحهای رژیم در حلقه پیشین ایجاد شده بود. تصور خامی بود اگر نتیجه گیری میشد که "مردم سبز پوش" در اهداف سیاسی و خواستهای خود با جریانات سیاسی حاکم بر "جنبش سبز" شریک بودند. این وضعیت محصول توازن قوایی موقت و همچنین محصول حجاب اختناق در جامعه بود. و دیدیم که چه به سرعت تغییر کرد. موسوی بهانه است هدف کل نظام است٬ بیان دقیق این روند بود. همانطور که انتظار میرفت هر درجه پیشرفت و گسترش اعتراضات جامعه و اعمال قدرت توده های مردم منجر به کنار زده شدن این تصورات خام از اهداف و خواستهای مبارزات مردم شد. مردم آزادی میخواهند٬ برابری میخواهند٬ رفاه میخواهند٬ یک حکومت سکولار میخواهند. هر درجه رادیکال و حاد شدن مبارزه علیه رژیم اسلامی جریان سبز حکومتى را حاشیه ای و منزوی خواهد کرد و این جریانات را به مقابله صریحتر و علنی تر در رو در رویی با جنبش توده های مردم سرنگونی طلب میکشاند. همینطور هم شده است .
سیر تحولات در شش ماه گذشته با هر محاسبه و ارزیابی ای خیره کننده است. رژیم اسلامی چهارسال تلاش کرد تا معادلات سیاسی را در سطح منطقه و جامعه به نفع خود تغییر دهد تا بتواند حمله کند. در دوره احمدی نژاد سرکوب را باز هم تشدید کردند. مانند دوران اول تثبیت حکومت اسلامی زدند و روزمره دستگیر کردند و در سطح منطقه جنگید٬ اما در طی چند ماه تمامی آنچه بافته بودند پنبه شد. تعادل سیاسی جامعه به نفع مردم تغییر کرد. رژیم اسلامی در مقابل مردم بپاخواسته کم آورد. نیروهای سرکوبش فرتوت و ناتوان شدند. کماکان میزنند اما دیگر قادر به حفظ موقعیت و جلوگیری از رشد اعتراضات جامعه نیستند. سیر تحولات سیاسی بر دیوارها نوشته شده است. رژیم جمهوری اسلامی رفتنی است.
بطور خلاصه٬ جناح راست تهاجم کرد٬ حمله کرد تا جناح رقیب را حذف و تعرض جدیدی را بر علیه مردم سازمان دهد٬ جناح اصلاح طلب حکومتی چاره ای جز "مقاومت" نداشت. سر خم کردن معادل نابودی بود. مردم از موقعیت استفاده کردند و اعتراضات خود برای سرنگونی کل رژیم اسلامی را تشدید کردند. تحولات در بالا و تغییرات در پایین٬ رژیم اسلامی را اکنون در آستانه سرنگونی قرار داده است .
یک دنیای بهتر: هیچ نیروی سیاسی ای نیست که به این اوضاع برخورد نکرده باشد. دو ارزیابی در دو قطب نگرشهای مختلف سیاسی نسبت به این اوضاع قرار میگیرد٬ یکی این تحولات را "انقلابی جاری" و دیگری "جنگ جناحهای" رژیم اسلامی قلمداد میکند. واقعیت چیست؟ تفاوتها کدام است؟ اهمیت نقد این نگرشهای غیر کمونیستی در این ارزیابی از اوضاع سیاسی چیست؟
آذر ماجدی: خیزش اخیر مردم جریانات سیاسی را شوکه کرد. بسیاری از جریانات در مواجهه با رویدادها تغییر موضع دادند. تحلیل های سابق خود را دور ریختند و تحلیل های جدید ارائه دادند. این یکی از خاصیت های تند پیچ های سیاسی است. معمولا جریانات سیاسی در مواجهه با تند پیچ های سیاسی به معلق زدن و زیگزاگ زدن میافتند، چرا که از درک مکانیسم های مبارزه طبقاتی و کشمکش های سیاسی – اجتماعی عاجزند. معمولا فقط ظاهر پدیده ها و وقایع را می بینند و بر مبنای آن قضاوت میکنند. قادر نیستند سطح را خراش دهند و به عمق رویدادها خیره شوند .
در حالی که کشمکش های سیاسی – اجتماعی و طبقاتی بر مبنای روندهای عمیق تری بوقوع می پیوندند که لزوما به همان شکل بروز نمیکنند. بطور مثال در یک جامعه سرکوب شده زیر دیکتاتوری، مبارزات و اعتراضات مردم و جنبش های اجتماعی با در نظر گرفتن توازن قوا نه آنگونه که خواست عمیق و واقعی مردم است، بلکه به اشکال دیگر و با خواست هایی بسیار رقیق شده ابراز وجود میکند. یک مارکسیست باید بتواند این لایه ها را ببیند و تشخیص دهد.
در میان جنبش چپ یا آنچه به جنبش کمونیستی معروف است ما شاهد چرخش های تند بودیم. اما این فقط به جنبش چپ محدود نمیشود. جنبش ناسیونالیسم پرو غرب نیز مواضع پیشین خود را در قبال این خیزش بسیار تعدیل کرد. بخش اصلی تحزب یافته آن هدف سرنگونی را بایگانی کرد و به دفاع از جنبش اصلاح طلب دولتی، یعنی حفظ رژیم اسلامی، پرداخت. "گزینه حفظ نظام" اسم این تاکتیک و تغییر موضع ۱۸۰ درجه ای این جریان است.
در میان جنبش چپ، شاید بتوان گفت، که موضع دو جریان برای بسیاری موجب شگفتی شد. دو حزبی که تحت نام کمونیست کارگری فعالیت میکنند، در قبال اوضاع سیاسی بطرز حیرت انگیزی به راست چرخیدند. مواضع راستی که از این تحلیل ها منتج شد، این دو جریان را در کنار قطب راست جامعه قرار داد. مواضع این دو جریان در قبال خیزش مردم در تقابل کامل با یکدیگر قرار دارد، اما تحلیل هایشان بسیار مشابه است. در واقعیت امر مواضع این دو حزب دو روی یک سکه است. توضیح میدهیم .
حزب موسوم به حکمتیست (حککا-ح) کشمکش حاد جاری در جامعه را به دو جناح رژیم نسبت داد. بخشی از مردم "زحمتکش و کارگر" را به اردوی احمدی نژاد و بخش دیگر را به جناح اصلاح طلبان دولتی، موسوی و شرکاء منتسب کرد. بدین ترتیب این جدال عظیم را جدال دو جناح رژیم نامید و اعلام کرد که مردم کورکورانه بدنبال دو جناح افتاده اند. و نتیجه گرفت که این یک جدال ارتجاعی است، مردم نباید در آن شرکت کنند، خود این حزب کاری به کار آن ندارد و عملا از مردم خواست که خانه نشین شوند. یک موضع ارتجاعی – پاسیفیستی که عملا این حزب را هم سوی ارتجاع هار حاکم قرار داد .
حزبی که به کمونیست کارگری موسوم است (حککا) خیزش مردم را یک انقلاب نامید و خود را رهبر بلامنازع آن. اعلام کرد که "ما از پیش گفته بودیم که ما رهبر انقلابیم، ما "تنها" جریان خواهان انقلاب بوده ایم پس حالا که این انقلاب شکل گرفته است ما رهبر آن هستیم." اما طولی نکشید که متوجه بی تاثیری و عدم نفوذ خود شدند. با دیدن موج عظیم مردم که در ابتدا با پرچم ها و علائم سبز رنگ در خیابان تظاهرات میکردند، این حزب به این باور رسید که مردم همگی متعلق به "جنبش سبز" هستند و تصمیم گرفت که با "جنبش سبز" همراه شود. نقد سران جنبش سبز اسلامی، جریان اصلاح طلبان حکومتی را کند تر و کند تر کرد و طی مدت کوتاهی نقد به نصحیت و دعوت به پیوستن به "صفوف انقلاب" تبدیل شد.
باور به یک انقلاب همه با هم، و الگوی تحولات سیاسی ۱۳۵۷، رهبری این حزب را به سازش سیاسی – عملی با دو جنبش ملی – اسلامی و ناسیونالیسم پرو غرب سوق داد. حزبی که یک سال پیش قدرت را در ایران دوگانه اعلام کرده بود و خود را یک گانه آن نامیده بود، عملا سیاست دنباله روی از "توده ها" و سازش با جنبش های ارتجاعی را پیش گرفت. های و هوی انقلابی گری و خود فریبی پوپولیستی آنها را از یک طرف بسوی جناح مغضوب سوق داد، و از طرف دیگر به اتحاد عمل با ناسیونالیسم پرو غرب کشاند .
موضع این دو جریان کاملا در مقابل هم قرار دارد. یکی از انقلاب سخن میگوید و یکی جنبش حاضر را ارتجاعی مینامد و فراخوان خانه نشینی صادر میکند. اما جالب اینجاست که این مواضع هر دو بر یک درک و تحلیل توده ایستی متکی است. سیاست ها، تحلیل ها و مواضع کمونیسم کارگری در تضاد کامل با مواضع این دو جریان قرار دارد. عدم درک این مواضع، راهبرد و تحلیل ها و برخورد به شرایط از یک موضع پوپولیستی این دو جریان را به این مواضع کشانده است .
مدتی پیش از این خیزش حککا-ح آن جنبشی را که در تحلیل های منصور حکمت جنبش سرنگونی نامیده میشد شکست خورده ارزیابی کرد. لذا سازماندهی انقلاب کارگری را که قبلا در پرتو سازش با جریان ملی – اسلامی و پلاتفرم دولت موقت، بعد در چهارچوب منشور سرنگونی بایگانی کرده بود، اکنون با اعلام شکست جنبش سرنگونی مردم کاملا به یک آینده دور محول کرد. با این سابقه تحلیلی و با حاکمیت این بینش بر این حزب، اتخاذ موضع اخیر تعجب آور نیست. مساله اینجاست که انتظار عمومی از جریانی که خود را کمونیست مینامد، دخالت فعالتر و انقلابی تری در مبارزات و خیزش مردم است. از این رو است که موضع شدیدا ارتجاعی – پاسیفیستی این حزب همه را شوکه کرد .
رهبری جدید حککا اصلا هیچگاه به مقوله "جنبش سرنگونی" باور نداشت و از ده سال پیش هر حرکت اعتراضی مردم را انقلاب نامیده بود. یک انقلاب بدون محتوای طبقاتی معین، یک انقلاب همه با هم پوپولیستی. از نظر این رهبری هر صحنه از جدال مردم با رژیم انقلاب است. لذا حمید تقوایی٬ با اتکا به بینش پوپولیستی خویش، پس از مرگ منصور حکمت، کوشید آنچه در تحلیل ها و مواضع رسمی حزب تا آن زمان جنبش سرنگونی لقب گرفته بود، جنبش انقلابی و انقلاب بنامد. از نظر حمید تقوایی، ایران اکنون ده سال است که وارد شرایط انقلابی شده است و ۷ سال است که جامعه مشغول انقلاب است. (ر.ش. به تحلیل های وی در سال ۱۹۹۹ در رابطه با توضیح شعار "جمهوری سوسیالیستی ایران" و نوشته ها و سخنرانی های وی از سال ۲۰۰۲ ببعد).
مساله دیگری که موجب این انحراف سیاسی تئوریک شده، تحلیل از چرایی و محتوای جدال و کشمکش جناح ها است. تحلیل های اصلی حزب کمونیست کارگری یک بینش و برخورد سیاسی – تئوریک کاملا متمایز و منحصر بفرد از این جدال ارائه میدهد. شیوه برخورد و تحلیل منصور حکمت کاملا منسجم و مارکسیستی است. وی جدال این دو جناح را از سال ۱۳۷۶ جدالی بر سر حفظ نظام ارزیابی کرد. و تحرکات وسیع مردم در سال ۱۳۷۸ را جنبش سرنگونی مردم نامید. با این شیوه برخورد میتوان کاملا تحرکات مردم، دعوای دو جناح، و حضور مردم در خیابان و در اعتراضات توده ای را درک کرد، علل و جهت آنرا تشخیص داد، بدون آنکه به مواضع راست و ارتجاعی این دو حزب رسید .
درک این واقعیت که مردم در کمین رژیم نشسته اند و از هر فرصتی برای تعرض به آن و به زیر کشیدن آن بهره میجویند، یعنی واقعیتی که ریشه شکل گیری کشمکش و جدال دو جناح است، نه بالعکس، جایی برای چنین تحلیل های راست و توده ایستی از کشمکش دو جناح و اعتراضات مردم باقی نمیگذارد. لذا زمانی که مردم به بهانه مضحکه انتخاباتی وسیعا به خیابان ها ریختند، تحلیل مارکسیستی فوق بما اجازه داد که ماهیت این تحرک را بشناسیم و موضعی درخور، کمونیستی و رادیکال اتخاذ کنیم. کار برد این شیوه و تحلیل ما را از زیگزاگ زدن، به راست چرخیدن، اتخاذ سیاست های پوپولیستی مبرا کرد. واقعیت امر اینست که نگرش توده ایستی به جامعه، مبارزه طبقاتی، رابطه مردم و رژیم، کشمکش دو جناح این دو حزب را به این دو موضع راست سوق داده است .
یک دنیای بهتر: حزب اتحاد کمونیسم کارگری این فاز از تحولات سیاسی را ورود جامعه به یک "دوره انقلابی" نامیده است. مختصات چنین دوره ای چیست؟ اهمیت آن چیست؟ چه ویژگی هایی این دوره را از دوره پیش از خود متمایز میکند؟ این تغییرات مادی جامعه چه ابعاد جدیدی به کار و فعالیت کمونیستی می بخشد؟
سیاوش دانشور: جمهورى اسلامى در بحران سرنگونى دست و پا ميزند. از نظر جامعه و نسل جديد کار جمهورى اسلامى تمام شده و يا بايد برود و يا سرنگون ميشود. رژيم رفتنى است. امروز جامعه به بعد جمهورى اسلامى فکر ميکند. مسئله سرنگونى و ماهيت دولت آتى و آلترناتيو جمهورى اسلامى سوال امروز جامعه ايران است. جدال داغ در بالا براى حفظ نظام محصول زمين داغى است که در پائين برايشان درست کرده اند. اما اين بحران با سرنگونى جمهورى اسلامى پايان نمى يابد بلکه اساسا شروع ميشود و تا استقرار سياسى و اقتصادى نظام بعدى ادامه خواهد يافت.
آنچه ما عنوان کرديم٬ يعنى ورود جامعه به يک دوره انقلابى٬ چيزى جز تلاش براى درک پيچيدگيهاى وضعيتى نيست که جامعه ايران بار ديگر وارد آن شده است. درک درست مسائل و سوالات ايندوره و اولويتهاى سياسى و فکرى و پراتيکى و سازمانگرانه که پيش پاى کمونيسم کارگرى ميگذارد حياتى است. دوره انقلابى دوره اى پر تحول و با افت و خيز است. رويدادهاى ايندوره بنا به تقابل و تاثير صفبنديهاى طبقاتى در سطح داخلى و منطقه اى و جهانى ميتوانند بسيار متنوع باشند. نميتوان با تحول انقلابى در يک جامعه بصورت کليشه اى و سطحى برخورد کرد. مجموعه قيامهائى که به خارج کردن بخشهائى از قدرت از دست دولت قديم منجر ميشود و يا قيام براى سرنگونى کامل جمهورى اسلامى تنها يک نقطه و يک فاز دوره انقلابى است. بويژه با درهم شکستن قدرت دولتى توسط طبقه اى و يا طبقات خاصى٬ اولين مسئله پيش رو مسئله دولت و قدرت سياسى است. قدرت دولتى در ايندوران برابر و هم ارز با قدرت دولتى در شرايط "متعارف" نيست. دولت خود يک ابزار مبارزه سياسى براى پيشروى جنبشى سياسى و طبقاتى و پس راندن جنبشهاى سياسى و طبقاتى ديگرى است. دولت به سلاحى در بالا براى پايان دادن به دوره انقلابى و استقرار نظام بعدى تبديل ميشود. چه دولت بورژوائى و چه دولت کارگرى در دوره انقلابى٬ دولتى ويژه دوران گذار با خصوصيت اساسا سياسى است. در دوره انقلابى سياست بر اقتصاد پيشى ميگيرد. سوالات و مسائل محورى جنبشهاى سياسى و طبقاتى در ايندوران سوالاتى هستند که پروسه انقلابى و کشمکش سياسى و طبقاتى در دامن آنها ميگذارد. بطور خلاصه از ورود جامعه ايران براى دور ديگرى از مبارزه انقلابى براى سرنگونى جمهورى اسلامى تا تثبيت و استقرار نظام بعدى به معنى سياسى و اقتصادى آن دوره انقلابى بطور کلى است. در دوره انقلابى دولتها دست بدست ميشوند. همه عناصر ايندوره و از جمله دولت خصوصیت گذرا و ترانزیشنال دارد. از دولتها و ایستگاههای سیاسی تا شخصیتها بعنوان راه حل خروج از بحران ظاهر و پس از مدت کوتاهی به روند اوضاع عينى نامربوط و یا دریچه ای به تعادلی جدید میشوند.
درک جايگاه ويژه دولت٬ مسئله فتح قدرت سياسى٬ مبارزه در موقعيت دولت انقلابى کارگرى براى پيشروى طبقاتى٬ تثبيت سياسى نظام جديد و وارد شدن به انقلاب در قلمرو اقتصاديات جامعه و استقرار يک نظام سوسياليستى٬ از موضوعات مهم و کليدى هستند که در دوره انقلابى پيش روى حزب و جنبش طبقه ما قرار دارند. کسانى که کل ايندوره پيچيده و تعيين کننده و اساسى در درک ماترياليسم تاريخى را به کليشه هائى مانند "انقلاب" تبديل ميکنند٬ تنها عجز پايه اى و درک سطحى خود را از وضعيت کنونى٬ مشخصات دوره انقلابى٬ تشديد جدالهاى سياسى و طبقاتى٬ و وظايف مترتب بر آن عريان ميکنند. براى کمونيسم کارگرى درک ايندوره و داشتن سياست و راه حل انقلابى در هر مقطع آن و در پاسخ به هر سوال محورى آن تعيين کننده و حياتى است. دوره انقلابى دوره اى است که کل توانائى و متدولوژى و انقلابيگرى و کمونيسم جنبش ما در بوته آزمايش قرار ميگرد.
عام ترین مشخصه دوره انقلابی وارد شدن عنصر تغییر- مستقل از محتواى آن - در کشمکش سیاسی و در مرکز جدال طبقاتى است. خواست تغییر در بالا و در پائين همواره و در اشکال متفاوت وجود دارد. همواره جريانات رفرميستى طبقه حاکم و يا مبارزه کارگران براى اصلاحات نوعى تغيير را مد نظر قرار ميدهد. اما در دوره انقلابی خواست تغيير مسئله دولت و مسئله قدرت سیاسی را هدف قرار میدهد. مرگ بر تزار! مرگ برخامنه اى! دولت قانونى لازم است! حکومت بايد سرنگون شود! مرگ بر ديکتاتور! و غيره در دوره انقلابى در مقياسى توده اى از جانب جنبشهاى مختلف مطرح ميشوند. در ايندوران تابوها و ارزشهاى قديم به مصاف طلبيده ميشوند. چهارچوبهاى قديمى سست ميشوند. بالائيها ديگر به طريق سابق نميتوانند حکومت کنند و پائينى ها ديگر به روشهاى سابق گردن نميگذارند و نميخواهند. نياز به تغيير و عجله براى تغيير و انتظار تغيير وجه مشخصه جامعه و روانشناسى توده اى ميشود. پرچم تغيير در بالا برسر حفظ و بقای وضع موجود است و پرچم تغيير در پائين برسر تغییر راديکال وضع موجود است. ويژگى محورى دوره انقلابى باز شدن مسئله قدرت سیاسی است. کشمکش برسر قدرت دولتى بعنوان يک رکن مهم بسط مبارزه طبقاتى در ايندوران براى طبقات متخاصم و جنبشهاى سياسى شان حياتى ميشود. بورژوازى و جنبشهاى سياسى اش٬ عليرغم هر تفاوتى٬ براى احياى وضع پيشين و عبور از دوران انقلابى و استقرار مجدد حاکميت سرمايه دارى تلاش ميکنند. طبقه کارگر انقلابى و کمونيسم کارگرى نيز براى فتح قدرت سياسى٬ تشکيل دولت انقلابى کارگرى براى شکست بورژوازى و استقرار نظامى نوين٬ يک جمهورى سوسياليستى تلاش ميکند. مبارزه براى سرنگونى٬ مبارزه براى بميدان کشيدن طبقه کارگر با پرچم سوسياليستى٬ فتح قدرت سياسى و استقرار حکومت انقلابى کارگرى با هدف امحا سرمايه دارى و برپائى جامعه اى کمونيستى٬ پلاتفرم جنبش ما در دوره انقلابى است. ما بدون فتح قدرت و بدون اعلام دولت انقلابى کارگرى و تثبيت آن نميتوانيم تغييرى در مناسبات استثمارگر و طبقاتى جامعه موجود بدهيم. دوره انقلابى براى کمونيسم کارگرى سرنوشت ساز است. آينده کمونيسم در ايندوره رقم ميخورد.
يک مشخصه اساسى ديگر دوره انقلابى انفجار اجتماعى است. هر منفذ جامعه وسيله بسيج نيرو و تقابلهاى اجتماعى و سياسى است. رادیکال شدن مجموعه نیروها و آکتورهای اجتماعی، جان گرفتن سنتهای پایدار سیاسی و طبقاتی، قطبی شدن جامعه و بمیدان آمدن مردم در ابعاد توده ای، همه بر تفاوت خواست تغییر در دوره انقلابی با خواست تغيير در دوره "متعارف" دلالت دارند. به عبارتی دقیقتر، در دوره انقلابی ما با سطح نوینی از مبارزه و کشمکش طبقاتى روبرو هستیم. کشمکشی که همواره وجود داشته و در مرحله معینی نیازمند یک تعیین تکلیف دراز مدت است. اين دوران در عين حال دورانى است که آينده جنبشهاى سياسى را رقم ميزند. الزامات سياسى و پراتيکى همين دوره به جنبش ما ميگويد که دچار توهمات خرده بورژوائى و اتوپيک نشويم. این تلقی که در دوره انقلابی و حتی در یک انقلاب کارگرى٬ نیروی انقلابى بازیگر اصلی است٬ یک تلقی غیر مارکسیستی و ضد اجتماعی و ساده انگارانه است. در دوره انقلابی تنها نیروهای انقلابی فعال نمیشوند بلکه مجموعه جامعه و جنبشهای سیاسی و طبقاتی و نیروهای متخاصم وارد جدالی سهمگين میشوند. چه بسا در اوائل دوره انقلابى٬ و در بيشتر تجارب تاريخى اينگونه بوده است٬ اين بخشى از طبقه حاکمه است که براى مواجهه با مخاطرات ناشى از نارضايتى ها و شکافهاى وسيع اجتماعى و طبقاتى٬ وارد جدال برسر تغييرات کنترل شده در چهارچوب قانون اساسى و يا فراقانونى و کودتائى ميشوند. آرايش سياسى طبقه حاکمه در ايندوران بهم ميريزد٬ دولت و قدرت فائقه در اشکالى متناسب با نيازهاى بقاى حکومت سرمايه دارى و منافع بورژوازى وارد ميدان ميشود. در دوره انقلابی طبقه حاکم نیاز به فشرده شدن دارد، نیاز به قدرت تهاجم و پرت کردن زرق و برق های فرمال دارد. دوره انقلابى قوانين ويژه خود را دارد و همه چيز شتاب ميگيرد. نه سیاست و تاکتیک، نه عناصر و شخصیتها، نه سنتها و روشها٬ و نه حتی ابزارهای توجیه قدرت و عملکرد قدرت دراین دوران با اشکال "متعارف" حاکمیت بورژوازی یکی نیستند. این امر برای طبقه و نیروی انقلابی نیز کمابیش صادق است. برای کمپ خواهان تغییر نیز دست بردن به امکانات و روشها و شیوه های ویژه این دوران براى پيشروى ضرروی و حياتى است. آنچه تا دیروز بعنوان عمل انقلابی کفایت میکرد دیگر پاسخگوی نیازها و الزامات مبارزه سیاسی و انقلابی نیست و بايد متناسب با اوضاع تغيير کند.
بهم خوردن ارزشها و نرمهای تا ديروز مسلط جامعه بورژوائی، شکستن حرمت قانون بعنوان اصل مورد توافق حاکمیت طبقاتى و دولت بورژوائی، تابع شدن قانون به زبان واقعی یا قانون واقعی یعنی تناسب قوای سیاسی، بالا رفتن تب عمومی جامعه و انتظار تغییر در زمانی کوتاه، بی ارزش شدن یا شکست پلاتفرمها و روشهای غیر انقلابی٬ تغییر در رفتار و مناسبات اجتماعى مردم، گسترش روحیه همبستگی و تعاون و فداکاری در تقابل با عنصر خودخواهی و خود محوری و منفعت پرستی جامعه بورژوائى، از جمله موئلفه های دوره انقلابی است که امروز در ایران شاهد آن هستیم.
حزب و جنبش ما و کادرهاى کمونيست بعنوان ستون فقرات آن٬ بايد کار و فعالیت کمونیستی را متناسب با نيازها و الزامات سياسى اين دوره پيش ببرد. جنبش ما براى موثر بودن در ايندوران بايد وارد مهمترين جنگ دوران زندگى اش شود. اين جنگى برسر خوشبختى و سعادت انسان امروز و تضمين فرداى فرزندان ماست. کمونيسم کارگرى بايد به آلترناتيو محبوب و دوست داشتنى ميليونها کارگر و انسان آزاديخواه در آن جامعه تبديل شود. کمونيسم کارگرى بايد بتواند در اين جدال پيروز شود. حزب اتحاد کمونيسم کارگرى پرچمدار اين پيروزى است و مشغله اساسى اش همين است.
یک دنیای بهتر: در این دوران جامعه به چپ چرخید. اعتراضاتی که برخی ساده انگاران تصور میکردند بر سر "باز پس گیری رای" شرکت کنندگان درمضحکه انتخاباتی است به فریادهای مرگ بر دیکتاتور٬ مرگ بر خامنه ای و پاره و به آتش کشیدن عکس خمینی سمبل ارتجاع اسلامی تبدیل شد. اما در همین حال احزابی به راست خود چرخیدند٬ نمونه حزب مشروطه ایران و همچنین دو حزب موسوم به "کمونیست کارگری" از این نوع هستند. دلایل و ابعاد این چرخشها را چگونه ارزیابی میکنید؟ چرا چرخش به راست؟ سیر تحولات کدام نیروها را به جلو سوق میدهد؟ کدام نیروها را به زمین میزند؟
علی جوادی: حساب حزب مشروطه و دو حزب موسوم به "کمونیست کارگری" را باید تا حدودی از هم جدا کرد. چرخش به راست هر کدام دارای ویژگی ها و دلایل خاص خود است. هر چند که دلایل و مولفه های عامی نیز موجب چرخش کل این احزاب به راست خود شده است. به هر مورد بطور ویژه اشاراتی میکنم .
در نظر اول باید گفت که این یک "معمای" تحولات سیاسی حاضر است. گفته اند که ایران سرزمین عجایب است. باید پرسید این "معما" را در کجای این عجایب باید قرار داد؟ تناقض در اینجاست: جامعه ای برای سرنگونی رژیمی بپاخواسته است. در این مدت شش ماه شاهد گسترده ترین اعتراضات توده های مردم در مقایسه با تمامی دوره های پیش بوده ایم. توده های مردم کارگر و زحمتکش گوشه ای از امید و باور و قدرتشان را برای سرنگونی رژیم اسلامی به نمایش گذاشته اند اما در همین حال حزبی سلطنت طلب که خود از اریکه قدرت بزیر کشیده شده است و سرنگونی رژیم اسلامی باید جزئی از تعریف وجودی اش باشد٬ به صرافت "حفظ نظام در شرایط فعلی" افتاده است! فقط یک نتیجه میتوان گرفت. تشدید اعتراضات مردم و محتمل شدن زمان سرنگونی رژیم با سیاست این حزب در قبال رژیم رابطه معکوسی دارد. اگر مردم در خانه باشند٬ اگر شاهد اعتراض گسترده ای در جامعه نباشیم٬ اگر "خطر" سرنگونی بالای سر رژیم اسلامی نباشد٬ این حزب خواهان سرنگونی رژیم اسلامی است. و گزینه حفظ نظام در دستورش نبود و نخواهد بود٬ اما بر عکس هر قدر مردم صحنه سیاسی جامعه را در کنترل خود قرار میدهند٬ هر زمان که فریادهای اعتراضی مردم در خیابانهای تهران با شعارهای "مرگ بر خامنه ای" اوج میگیرد٬ این حزب تب میکند و گزینه حفظ نظام مساله اش میشود. آیا بی انصافی است که گفته شود هراس این جریان از اعتراض رادیکال مردم بیشتر از سبعیت و وحشی گری رژیم آدمکشان اسلامی است. با یکی میتوانند کنار بیایند اما با دیگری نه؟!
اما این حرکت و چرخش به راست بیان تمام سیاستهای این جریان نیست. پس از این سیاست خود اعلام کردند که پس از این "مجاهداتهای" خود را در چهارچوب قانون اساسی رژیم اسلامی دنبال خواهند کرد. و این سیاست را به "چمن نیز آراستند" اعلام کردند که از حکومت آخوندها در مقابل حکومت "پاسداران" حمایت خواهند کرد. واقعا مشمئز کننده است. اما انتظار دیگری هم نمی توان داشت. باید علل و زمینه سیاسی چنین چرخشهایی را توضیح داد و این جریانات را در نزد توده های مردم نقد و افشاء کرد.
این سیاستها گوشه ای از عملکرد یک حزب و جنبش ارتجاعی و ضد انقلابی است. در شرایطی که جامعه وارد دورانی از تحولات انقلابی میشود٬ برای این جریانات چاره ای بجز دفاع از بنیادهای نظام سیاسی و اقتصادی حاکم باقی نمی ماند. این جریانات بو کشیده اند٬ خطر یک انقلاب عظیم توده ای را٬ انقلابی که تنها میتواند یک انقلاب کارگری باشد٬ احساس کرده اند. این جریانات ضد انقلابی بازیگر یک تحول عظیم توده ای نیستند و نمیتوانند باشند. بلکه برعکس بر خلاف تصور برخی از شبه چپها نیرویی در مقابله با آن هستند.
اما آنچه حزب موسوم به "حکمتیست" را به ضدیت با نفس اعتراض مردم بپاخواسته کشانده است ناشی از شکست طلبی مفرطی است که بعضا فلسفه وجودی این جریان را تشکیل میدهد. این جریانی شکست طلب است. و اکنون نیز در موضعی کاملا پاسیو و انفعالی قرار گرفته است. واقعیت این است که این جریان با مجموعه ای از تزهای راست و سازشکارانه حرکت خود را آغاز کرد. تزهای "منشور سرنگونی" مبنای حرکت سازشکارانه این جریان بود. تلاش کردند با نیروهای راست و جنبش ناسیونالیسم پرو غربی متحد شوند. تلاش کردند با بخشهایی از جریانات ملی – اسلامی دولت ائتلافی تشکیل دهند. نتوانستند. به بازی گرفته نشدند. سر خوردند. پس از این شکست به جای اینکه به نقدی رادیکال و کمونیستی از سیاستهای خود برسند٬ ریشه شکستشان را در موقعیت به اصطلاح "راست" در جامعه جستجو کردند. و ناچارا بیش از گذشته به راست چرخیدند. بطوریکه پس از مدتی کلا به نفی جوهر اعتراضات حق طلبانه مردم رسیدند و پرچم خانه نشینی را در دست گرفتند. البته "بهانه" های این پاسیفیسم را کماکان به موقعیت جامعه و حضور جریانات ارتجاعی در صحنه سیاست مرتبط کردند. از قرار حضور جریانات ارتجاعی و راست در جامعه "بهانه ای" برای خانه نشینی این جریان است. برای این جریان اعتراض و مبارزه طبقاتی و اجتماعی جاری در جامعه عرصه ای برای حضور فعال و دخالتگری کمونیستی نیست. برعکس عرصه ای برای خانه نشینی است. تصورش کمی مشکل است٬ در عرض شش ماه گذشته جامعه وارد دوره ای از تحولات خود شده است٬ اعتراضات جامعه تمامی ارکان رژیم اسلامی را به لرزه انداخته است٬ ناقوس مرگشان به صدا در آمده است٬ مساله رهبری جنبش سرنگونی یک مساله اساسی و محوری تلاقی و کشمکش جنبشهای راست و چپ اجتماعی است. اما این جریان منفعل ترین و بی ربط ترین جریان سیاسی شبه چپ در دوران معاصر ایران بوده است. واقعا تاسف آور است. جریانی که در دوره ای سیاست راست و سازشکارانه شرکت در "دولت حجاریانی" را در دستور خود گذاشته بود٬ امروز به علت حضور جریان ارتجاعی سبز اصلاح طلب حکومتی در جامعه به گوشه خانه خزیده است. جالب این است که تحلیل این جریان از موقعیت نیروهای سیاسی جامعه عینا همان تحلیل حزب توده است. جدال موجود در جامعه را انعکاس کشمکش دو جناح ارتجاع اسلامی میدانند. گویی نه رادیکالیسمی در این جامعه موجود است٬ نه آزادیخواهی و برابری طلبی و نه سوسیالیسمی و نه جنبش کمونیستی کارگری. شکست طلبی این جریان را امروز در موضع کاملا پاسیفیستی قرار داده است. این جریان یکی از قربانیان تحولات اخیر است. از گردونه خارج شده اند .
اما آنچه جریان موسوم به "حزب کمونیست کارگری" را به یک حزب سوسیال دمکرات سانتر تبدیل کرده است نیز دلایل ویژه خود را دارد. پوپولیسم حاکم بر این جریان نمیتوانست این جریان را در یک مکان سیاسی و اجتماعی ثابتی نگهدارد. پوپولیسم با بلوغ سیاسی خود راهش را به سمت سنت و جنبش ناسیونالیسم پیدا میکند. این جریان هم سرنوشت متفاوتی از این لحاظ نمیتوانست داشته باشد. همانطور که ناسیونالیسم جوهر و درونمایه پوپولیسم است٬ سرنوشت این جریان نیز با حرکتی که آغاز کرده بود نمیتوانست متفاوت باشد. اما علل پایه ای این تغییرات را باید در مکان اجتماعی این حرکت جستجو کرد. این حزب در این دوران مواضعی اتخاذ کرد که صد و هشتاد درجه با مواضعی که در زمان منصور حکمت و ما در آن حزب اتخاذ میشد٬ متفاوت و متضاد است. مردم برای سرنگونی کل رژیم اسلامی بپاخواستند اما رهبری این جریان تلاش کرد جناح موسوی را به قول آذر ماجدی در صفوف مردم و "انقلاب" مورد نظرشان قاچاقی جا کنند. آب در سوسیالیسمشان کردند و شعارهای استراتژیک برنامه ای شان را به کناری انداختند. پرچم سبز برای ١۶ آذر سفارش دادند و اخیرا هم با کمپین مردان محجبه همراه شده اند. سازش طبقاتی و سازش میان جنبشهای اجتماعی یک پایه دیگر این چرخش به راست است. سرنوشت اتخاذ سیاست "همه با هم" بهتر از این نمیشد. آینده شان روشن است. ربطی به کمونیسم کارگری دیگر ندارند. میگویند "از توده ها" آموخته اند. این روش پوپولیستی را رفقای بسیاری نقد کرده اند٬ اما معلوم نیست چرا راست ترین سیاستها را از "توده ها" آموخته اند؟ چرا سراغ کارگران کمونیست نرفتند تا سیاست دیگری را به آنها آموزش دهند؟ بیچاره "توده ها" که از قرار مسئول راست روی و اتخاذ سیاستهای توده ایستی توسط این جریان اند!
اما چه مولفه ای توضیح دهنده چرخش مشترک این جریانات به راست است؟ پاسخ را باید در واقعیت مشترک سیاسی معاصر یافت. مساله سرنگونی رژیم اسلامی به امری واقعی و اکتوئال تبدیل شده است. برخی جریانات راست در هراس از شکل گیری یک انقلاب اجتماعی چهار نعل به بغل رژیم پناه برده است. برخی جریانات شبه چپ پرچم خانه نشینی را برافراشتند و خود پیشرو اجرای این سیاست شدند. برخی دیگر برای اینکه از غافله عقب نمانند خود را به جریانات راست برای اینکه "شانسی" داشته باشند نزدیک کرده اند. معمولا هم قربانی این سیاست سازشکارانه خود خواهند شد .
اما در عین حال همین واقعیت سیاسی برای جریان کمونیسم افراطی شرایط ایده ال برای رشد و گسترش است. این شرایطی مطلوب برای کمونیسم کارگری و حزب ماست.
یک دنیای بهتر: برخی خیزش توده های مردم را "جنبش سبز" نامیده اند. چه تعریف و ارزیابی ای از "جنبش سبز" بطور مشخص دارید؟ نقش و جایگاه این جنبش در تحولات سیاسی جامعه را چگونه ارزیابی میکنید؟ مختصات عمومی یک موضع کمونیستی در قبال این جریان چیست؟ رابطه این جنبش با جامعه و رابطه مردم با این جنبش را چگونه ارزیابی میکنید؟
آذر ماجدی: از آنجا که از زمان کمپین انتخاباتی موسوی پرچم ها و علائم و سمبل های سبز حضور بسیار چشمگیری در خیابان ها یافت، خیزش اخیر مردم را "جنبش سبز" نامیده اند. طراحان کمپین موسوی کوشیدند رنگ سبز اسلامی را به شکلی جدید و باب طبع جوانان به بیرق جنبش اصلاح طلبان دولتی به رهبری موسوی بدل کنند. از آنجا که جامعه به نقطه جوش و غلیان رسیده بود و آماده بود که از هر راهی اعتراض خود را و "نه" خود را به جمهوری اسلامی اعلام کند، این سمبل سریعا همه گیر شد. منتهی مساله جالب توجه اینجا است که بخش وسیع نسل جوان، بخصوص دختران این سبز را از اسلامیت تهی کردند. استفاده از لوازم آرایش سبز، ماتیک و لاک ناخن سبز، رنگ موی سبز و ابتکارات مد روز عملا یک دهن کجی به این بیرق سبز اسلامی بود .
اصلاح طلبان حکومتی در خارج کشور، طیف اپوزیسیون پرو رژیم، تلاش بسیار کرد که این سبز را به هویت این خیزش مردم بدل کند. تلاش این جنبش در خارج کشور نقش بسیاری در سبز خواندن خیزش مردم داشت. بعلاوه باید توجه داشت که در انظار بین المللی و حتی برای بخش وسیعی از ایرانی الاصل های مقیم خارج، این سبز هیچ بعد اسلامی نداشت. در متن بین المللی سبز با جنبش محیط زیست تداعی میشود. لذا ملی – اسلامی ها و جریان اکثریتی – حزب توده مذبوحانه و مزورانه کوشیدند و هنوز تلاش میکنند که خیزش مردم و جنبش آزادیخواهانه مردم علیه رژیم اسلامی را سبز بنامند. این یک تلاش آگاهانه برای کند کردن رادیکالیسم این جنبش و زدودن ماهیت ضد رژیمی و سرنگونی طلبانه خیزش مردم (آنچه آنها ساختار شکنانه مینامند) است .
ما شاهدیم که در ایران علائم سبز کمیاب تر و کمیاب تر میشود. سبز برای مردم آن معنایی که کوشیدند به آن الصاق کنند، نداشت. اما در میان نیروهای اپوزیسیون بر سر مقوله "جنبش سبز" مباحث بسیار درگرفت. عده ای مانند حککا-ح با دیدن رنگ سبز تصمیم گرفتند در خانه بمانند و خود را خسته نکنند؛ جریانات دیگری چون حککا گفتند که رنگ مهم نیست و خود نه تنها بدون هیچگونه نقدی در کنار سمبل های سبز که پرچم های سه رنگ مزین به شیر و خورشید قرار گرفتند. بخشی رادیکالیسم را در نفی مبارزه مردم بخاطر سمبل های سبز در آن دیدند، بخشی در انکار رنگ سبز و معنای واقعی آن .
موضع درست، اصولی و مارکسیستی این است که این سمبل را ببینیم، معنای آن را درک کنیم و به جامعه اعلام کنیم. بتوانیم مبارزات، اهداف و خواست مردم را از سمبل هایی که به آن تحمیل میکنند تفکیک کنیم و بکوشیم با آگاهگری، افشاءگری و سازماندهی قطب چپ و سوسیالیست جامعه و برافراشتن سمبل این بخش، یعنی پرچم سرخ، جنبش ارتجاعی ملی – اسلامی را که میکوشد خیزش مردم را به انحراف بکشاند و سرش را به دیوار بکوبد، منزوی کنیم. حزب اتحاد کمونیسم کارگری عملا این سیاست را اتخاذ کرد. نه خود را فریب داد، نه مردم را. به روشنی و به سرعت به نقد و افشای جنش سبز اسلامی و اهداف آن مشغول شد و کوشید آلترناتیو های مستقل و رادیکال در مقابل مردم قرار دهد.
به این معنا ما هم به جنبش سبز قائل بودیم و هم نبودیم. یعنی اینکه ماهیت جنبش ملی – اسلامی که میکوشید مبارزات مردم را مهار کند و سبز سمبل و پرچمش بود را تشخیص دادیم و منکر وجودش نشدیم. در عین حال مبارزات مردم، خیزش مردم و جنبش آزادیخواهانه مردم علیه رژیم اسلامی را از این بخش تفکیک کردیم. مجهز بودن به شیوه برخورد و نگرش کمونیستی کارگری در تحلیل کشمکش های سیاسی – اجتماعی و رابطه مردم با جمهوری اسلامی، بما امکان داد که بدون گیج سری و تعلل و زیگزاگ زدن سریعا این پدیده را درک کنیم، جایگاه آن را بشناسیم، عمق مبارزات مردم و میزان رشد مبارزه طبقاتی را تمیز دهیم .
یک دنیای بهتر: پیروزی این جنبش در گرو چیست؟ نقاط ضعف این تحولات از نظر شما کدامها هستند؟ حزب اتحاد کمونیسم کارگری بر چه مولفه هایی تاکید دارد؟ برای پیروزی چه باید کرد؟ فراخوان حزب چیست؟
سیاوش دانشور: اين جنبشى براى سرنگونى جمهورى اسلامى است. معنى پيروزى براى اين جنبش سرنگونى جمهورى اسلامى است. در سرنگونى خيلى ها ذينفع اند اما همه آنها تصوير واحدى از آينده ندارند و يا آينده هاى متفاوتى را در پس سرنگونى دنبال ميکنند. همزمان با جنبش توده اى عليه جمهورى اسلامى٬ جنبشهاى سياسى اصلى جامعه تلاش ميکنند اعتراض توده اى را به سمت سياستها و اهداف خود جلب کنند. جنگ و تقابل افق چپ و راست برسر آينده مهمترين جدال سياسى اين روند است. براى جنبش ما معنى پيروزى در اين مقطع سرنگونى کامل جمهورى اسلامى و درهم کوبيدن و الغاى ماشين دولتى سرکوبش و تشکيل يک دولت انقلابى کارگرى براى پياده کردن سوسياليسم است. ما از حزب قدرتمند دوران منصور حکمت و مهمتر خود منصور حکمت برخوردار نيستيم. اما حزب ما پرچمدار اين خط و سياست انقلابى کمونيستى است و وضعيت عينى جامعه و قدرت و نفوذ آرا و افکار سوسياليستى و کمونيستى کارگرى٬ اين اميدوراى را ميدهد که تلاش کنيم و بار را به مقصد برسانيم. البته وضع حزبى و سازمانى بقيه جنبشها هم تعريفى ندارد. اما راست جامعه همواره اين امکان را دارد که در اشکال مختلف و با حمايت وسيع جهانى جلو صحنه بيايد و آزادى را به مسلخ ببرد. امرى که بارها اتفاق افتاده است و ميتواند دوباره بيافتد. بورژوازى با زبان خوش و طى پروسه دمکراتيک جامعه را دست طبقه کارگر نميدهد. جنبش کمونيستى کارگرى بايد قدرت را بگيرد و برنامه اش را پياده کند. در نتيجه ما بايد قوى شويم. بحدى قوى شويم که بتوانيم با اتکا به جنبش خودمان قدرت را از دست شان درآوريم و به صد سال سلطه جنبشهاى سياسى طبقات دارا در آن جامعه نقطه پايانى بگذاريم. راه ديگرى بروى ما باز نيست.
تاکيدات حزب اتحاد کمونيسم کارگرى در قطعنامه ها و بيانيه هايش در قلمروهاى مختلف بيان شده است. اما نکته اى که بايد روش باشد اينست که کار ما صرفا گسترش کمى و کيفى فعاليتهاى گذشته نيست. دوره انقلابى عبارت از گذشته به توان دو و سه نيست٬ دوره اى با ويژگيها و ديناميزم و سوالات خودويژه است که ضرورتا همانها نيستند که در گذشته بودند.
اولا٬ بايد براى هر کادر اين جنبش و هر کارگر کمونيست و هر سوسياليستى روشن باشد که سوال جنبش ما در اين دوره مشخص جدال برسر قدرت سياسى است. "يا ما يا بورژوازى" معادله پيش روى ماست. ممکن است و حتما در اين دوران ما با تناسب قواهاى مختلف و چه بسا دولتها و ائتلافهاى مختلف بورژوازى روبرو شويم. اما نهايتا دو آلترناتيو چپ يا راست٬ سرمايه دارى يا سوسياليسم٬ دو راهى جامعه است. و براى حزب کمونيستى کارگرى اين مهمترين سوال ايندوره است. در نتيجه در نفس صورت مسئله بايد جنبش ما وسيعا شريک باشد و براى آن آماده شود.
ثانيا٬ ما وارد دوره سلب از اختناق اسلامى و حکومت سرمايه دارى شديم. دوره انقلابى اساسا دوره سلب است. از يکسو طبقات حاکم و جنبشهايشان مرتبا ايستگاهها و نقطه سازشها در مقابل امواج کوبنده جنبش انقلابى و نخواستن طبقه کارگر و توده مردم آزاديخواه قرار ميدهند و از سوى ديگر "نميخواهيم" و فرو ريختن سنگرهاى مقاومت بورژوازى کار اساسى رهبرى کمونيستى ميشود. کمونيسم کارگرى٬ برخلاف بيشتر نيروهائى که در ايندوره با يک آب نبات چوبى بورژوازى غش ميکنند و اهداف اعلام شده شان را بعنوان "تاکتيک" ميفروشند٬ بايد پرچمدار نخواستن طبقه کارگر و پرچمدار چپ افراطى جامعه باشد. متدولوژى رهبرى انقلابى در ايندوران تعيين کننده است.
ثالثا٬ سوالات ايندوره لزوما سطح وسيع ترى از مطالبات انباشت شده پيشين جنبشهاى اجتماعى نيست. سوالات واقعى را خود کشمکش سياسى و طبقاتى در هر جامعه در دوره انقلابى تعيين ميکند و يک رکن محورى پيشروى جنبشهاى سياسى و طبقاتى پاسخ به همين سوالها و بسيج جامعه حول آنست. معناى اين موضوع خاتمه يافتن هر فعاليت و هر سوال و هر مسئله اساسى جامعه بطور کلى نيست٬ اتفاقا پاسخ سوالات قديمى را کسى ميتواند بدهد که به سوالهاى محورى جامعه در دوره انقلابى و جدال قدرت جواب روشنى داده باشد و قادر شده باشد جامعه را حول آن قطبى کند. درک خودويژگى اين دوره براى کمونيسم کارگرى حياتى است.
رابعا٬ جنبش کمونيستى و سوسياليستى طبقه کارگر نه با حمايت سيا و پنتاگون و نه با کودتاى ارتش سرکار نمى آيد. اگر منبع قدرت جنبشهاى طبقه حاکم امکانات طبقه شان است٬ منبع قدرتگيرى کمونيسم کارگرى نيز امکانات طبقه اش است. قدرت جنبش ما٬ روشن بينى جنبش ما٬ قاطعيت و توانائى سازمانگرى جنبش ما٬ ابتکارات و انقلابيگرى جنبش ما٬ تضمين ميکند که کجاى کار هستيم. لذا جنگ برسر قدرت سياسى صرفا جنگ برسر دولت و قدرت دولتى نيست٬ جنگ مستمر برسر قدرت و نفوذ سياسى و فکرى و تشکيلاتى و توده اى کمونيسم بعنوان آلترناتيو کارگرى است. بنابراين قدرت سياسى براى ما منبعى جز اتکا قدرت وسيع کارگرى و ارگانهاى انقلابى توده اى ندارد.
ما بايد بيش از هر دوره حزبى کارگرى و انقلابى و سياسى باشيم. قدرت و نفوذ و برد افکار و شعارها و سياست هايمان وسيع باشد. پايگاه اجتماعى حزب در ميان طبقه و بويژه رهبران کمونيست و سوسياليست و موثر طبقه در مراکز کليدى کارگرى گسترده باشد. نفوذ سياستهاى سوسياليستى در جنبشهاى آزاديخواهانه در جامعه در قياس با شعارها و سياستهاى جنبشهاى بورژوائى وسيع و گسترده باشد. در اين دوران ما بايد بتوانيم ابزارهاى قدرت٬ ابزارهاى قيام٬ ابزارهاى دفاع از خود٬ ابزارهاى اعمال اراده توده اى و انقلابى و حاکميت فردا را وسيعا بدست بگيريم. حزب در اين سالها عمده تمرکزش بر جنبش کارگرى بوده و در اين زمينه دستاوردهاى خوبى داشته است. اما اينها ديگر جوابگوى ايندوره جديد نيستند. اين چفت شدن کارگر کمونيست و حزب سياسى اش بايد تصاعدى بالا برود. حزب بايد به حزب سياسى کارگران تبديل شود. يک تاکيد مهم ما در اين دوره اتخاذ سياستهاى گرايش کمونيستى طبقه کارگر در ابعادى است که فاکتور کارگر را بعنوان يک بازيگر اصلى سياست تضمين کند. ما بر سنت عمل مستقيم کارگرى در جامعيت آن تاکيد داشتيم و روى جوانب مختلف آن کار کرديم. امروز بايد به تدارک برپائى و اعلام شوراهاى کارگرى در مراکز کارگرى رفت. امروز بايد سياست کنترل کارگرى را در دستور قرار داد. بايد جنبش شورائى و عمل مستقيم کارگرى بار ديگر در مقياسى گسترده جامعه و چپ جامعه را حول خود قطبى کند. متشکل شدن حزبى و توده اى کارگران و عروج جنبش شورائى کارگرى و کنترل کارگرى يک نياز و يک تاکيد اساسى امروز ماست. همه راهها امتحان شدند و بيشتر آنها به نتيجه اى نرسيدند. وقت آنست که طبقه کارگر به سنتهاى واقعى و راديکال خود تکيه کند و قدرت در کارخانه و مراکز توليدى را به قدرت در جامعه و در سياست تبديل کند.
انقلاب کمونيستى انقلابى براى آزادى جامعه است. حزب سياسى طبقه کارگر براى پيروزى بايد بطور واقعى پرچمدار آزادى جامعه باشد. پرچمدار نفى هر ستم و آينده خوشبخت براى همگان باشد. کمونيسم کارگرى بعنوان مثال همواره از نقش زنان در تحول آتى و انقلابى که رنگ زنانه دارد سخن گفته است. امروز اين ديدگاه فقط يک نظر نيست٬ يک واقعيت اثبات شده و مورد توافق همه است. انقلاب کارگرى در ايران يک خصلت برجسته ضد آپارتايد جنسى دارد. يک منبع مهم قدرت جنبش ما براى درهم کوبيدن نظم کهنه٬ آزاديخواهى و برابرى طلبى جنبش ضد آپارتايد اسلامى است. نابود باد نظام آپارتايد! يک ذره تحقير و فرودستى زن قبول نيست! نه به حجاب! برابرى بيقيد و شرط زن و مرد! و درهم کوبيدن هر مانعى در اينراه چتر سياسى جنبش ما در مبارزه براى آزادى زن است. اما اين به تنهائى ابدا کافى نيست. بايد نيروى وسيع جنبش آزادى زن را در ارگانهاى توده اى و انقلابى متشکل کنيم. ايجاد سازمان توده اى و راديکال و سازش ناپذير که پرچم بى تخفيف آزادى زن و نفى نظم و قوانين آپارتايد را برافراشته است يک اولويت و تاکيد فورى ماست.
يک مشخصه ديگر جامعه ايران طغيان عليه اسلام است. اين مسئله اى بسيار مهم و از نظر معادلات سياسى منطقه اى و جهانى استراتژيک است. سرنگونى جمهورى اسلامى برابر است با سقوط مهمترين پايگاه جنبش اسلام سياسى در خاورميانه و جهان. شورش عليه مذهب و اسلام در ايران٬ آنهم در کشورى که مرکز قدرت جنبش اسلام سياسى است٬ معنى بسيار فراترى از مخالفت با قشريگرى اسلامى دارد. جنبش ضد مذهبى و خلاصى فرهنگى در ايران فقط يک پايگاه اجتماعى گسترده سکولاريسم نيست. پيروزى اين جنبش يک "بيگ بنگ" مهم در چهارچوب افکار و عقايد مسلط دنياى امروز است. ويژگى ضد مذهبى جامعه ايران يک وجه معرفه آزاديخواهى سوسياليستى نوين است که کمونيسم کارگرى همواره بر آن تاکيد کرده است. نسل جديد امروز دين و مذهب ندارد. کسانى که اين را نفهميده اند يا پرت بودن خود را بنمايش ميگذارند و يا زمينه را براى سازش با مذهب و جنبشهاى ارتجاعى فراهم ميکنند. کمونيسم کارگرى و کارگران کمونيست پرچمدار و نماينده آزادى از مذهب و کوتاه کردن دست مذهب از زندگى مردم هستند. انقلابى که ويژگى ضد مذهبى دارد در عين حال معادلات سياسى را در منطقه و جهان بهم ميريزد و بار ديگر زمينه عروج آزادانديشى را عليه تحجر مذهبى و تئوريهاى تاريک فکران بورژوا فراهم ميکند. اين سيل ضد اسلامى در ايران نيروى بالقوه انقلاب کمونيستى و آلترناتيو کارگرى است.
براى پيروزى بايد کل صورت مسئله جامعه را ديد و استراتژى پيروزى کمونيستى کارگرى را براين اساس صيقل داد. نقطه قدرت جنبش ما اينست که با تمايلات جامعه در ابعاد وسيع چفت ميشويم و ميتوانيم نيروى سهمگينى عليه ارتجاع اسلامى سرمايه داران بميدان بکشيم. امرى که جنبشهاى بورژوائى و کسانى که با هر "حرکت توده ها" غش ميکنند توان عينى آنرا ندارند. ما براى پيروزى بايد ملزومات پيروزى را فراهم کنيم. ماتريال پيروزى موجود است بايد آن را سازمان داد و به پرچمى روشن و قاطع و انقلابى مسلح کرد. جنبش کمونيستى طبقه کارگر و حزب کمونيستى کارگرى در ايندوران اين شانس را دارد که اکتبرى قرن بيست و يکمى و عميق تر و انتقادى تر و انقلابى تر بوجود بياورد. بايد قدرت اجتماعى بالفعل و بالقوه خود را باور کرد٬ آنرا سازمان داد و براى جدال نهائى بميدان کشيد.
فراخوان حزب اينست که به کمتر از سرنگونى تمام و کمال جمهورى اسلامى٬ به کمتر از درهم کوبيدن ماشين دولتى سرکوب بورژوائى٬ به کمتر از الغاى نظم آپارتايد جنسى و حکومت مذهبى٬ به کمتر از درهم کوبيدن سرمايه دارى بعنوان منشا فقر و فلاکت و گرسنگى و بى حرمتى٬ به کمتر از يک پيروزى همه جانبه براى نفى ارتجاع و اختناق صد ساله در آن مملکت نبايد قانع شد. فراخوان حزب به کارگران کمونيست و سوسياليست و پيشرو٬ به زنان و مردان آزاديخواه و برابرى طلب٬ به نسل جديد ضد دين و سکولار اينست که حول پرچم کمونيستى کارگرى حزب متشکل شويد. به حزب انقلاب کارگرى بپيونديد. پيروزى ممکن و عملى است. بايد موانع سر راه را برداريم. بايد آنرا با نيروى خود متحقق کنيم. پيروزى انقلاب کمونيستى در ايران الگوى آزادى قرن بيست و يکمى را در مقابل طبقه کارگر و جنبشهاى انقلابى و آزاديخواه جهان ميگذارد.