فوکویاما تئوریسین نئومحافظه کار بورژوازی امریکا اخیرا در کتابی تحت عنوان"امریکا بر سر تقاطع دموکراسی، قدرت و میراث جریان نو محافظه کاری در امریکا" ترجمه ی مجتبی امیری وحید به مسائل مهمی اشاره کرده است. اما من از میان همه ی این مسائل مهمترین آنرا برگزیده ام تا چند سطری در مورد نتایج این تزها بنویسم و آنها را تحلیل کنم. فوکویاما مطرح میکند که اسلام سیاسی نه نتیجه ی سنت و اسلام بومیست، بلکه پدیده ی نوینی است که نتیجه ی سرمایه داری معاصر و نظم نوین جهانیست (و این دقیقا همان چیزی ست که منصور حکمت گفته بود). وی ابراز میکند که اسلام سیاسی حاکم در منطقه ی خاورمیانه برای دولتهای غربی عمدتا آنچنان خطرناک نیست، بلکه نسل دوم و سوم از مهاجرین اسلامی ساکن و مقیم کشورهای غربی بیشتر برای غرب خطردارد و در اولویت سیاستهای پیشگیرانه ی این کشورهاست. فوکویاما مطرح میکند که مهاجرین اسلامی جهانسومی در حاشیه ی این کشورها در تقابل با جامعه ی صنعتی و دمکراسی غربی نسل دوم و سومی را به ثمر دادند که عمدتا دارد رادیکالیسم و تروریسم اسلامی را نمایندگی میکند و یدک میکشد. فوکویاما اسلام سیاسی حاکم در خاورمیانه و کشورهای آسیایی و آفریقایی را بعنوان خطری نام میبرد که عمدتا از طریق یک جنگ و حمله ی کلاسیک جغرافیایی میتواند برای امریکا خطر ساز باشد که دولتهای غربی بالاخره میتوانند آنرا کنترل کرده و با آن به همزیستی برسند و در نهایت یک سیاست پیش دستانه در مقابل خطر آن بکار گیرند. اما خطر تروریسم و بنیادگرای اسلامی در حاشیه ی شهرهای کشورهای غربی زاییده ی جامعه ی غربیست که میتواند با بکار گیری سلاحهای هسته ای و میکربی و سلاحهای کشتارجمعی جهان را در آستانه ی نابودی قرار دهد و اصولا جهاد گرایی اسلامی نسل دوم و سوم مهاجرین دارای پتانسیل نابودی انسانی بیشتریست. این نوع اسلام سیاسی و ایدئولوژیک وسیله ایست که سرمایه داری غربی میخواهد با بهانه قرار دادن آن حقوق مدنی و شهروندی ساکنین بومی غربی را محدود کرده و عملا دمکراسی غربی در کشورهای غربی را به یک دمکراسی غیر مدنی تبدیل کند. بورژوازی غربی معاصر دیگر آنچنان از حتی سایه ی کمونیسم ترسیده است که دیگر نمیخواهد لحظه ای از کارآیی عنصر مذهب غافل بماند. هدفش در ضمن اینکه ایجاد دمکراسی تبعیض و راسیسم در کشورهای غربی ست، از طرف دیگر میخواهد شهروندان بومی غربی را درگیر یک ارتجاع تروریسم اسلامی جهادگرا کند و سپس به بهانه ی مقابله با آن آزادیهای مدنی و فردی شهروندان بومی خود را محدود کند. این ادامه ی سیاست قرون وسطایی دولتهای غربی بعد از جهان سوم در کشورهای غربی ست. در ایندوره ی سیاست میلیتاریستی و قرون وسطایی اقتصاد را تحت الشعاع خود قرار خواهد داد و طبق اعتراف فوکویوما اقتصاد اصلا در برنامه ی نئو محافظه کاران نقش خیلی کم رنگی دارد و اصولا نئوکنسرواتیسم یک جنبش ضد کمونیستی و ضد دولتگرایی چپ اردوگاهی ست و یک جنبش ایدئولوژیک سرمایه داری. همه ی این مسائل حاکی از این است که همان کمونیسم بورژوایی اردوگاهی در نبود کمونیسم کارگری و مارکسی نعمت بزرگی برای طبقه ی کارگر جهانی بویژه غربی بود که برای سرمایه داری غرب مشکلات و هزینه های زیادی را میتراشید و باعث بالا رفتن دستمزد ها در سطح جهان بویژه طبقه ی کارگر غرب میشد. سیاستها و مدلهای توسعه ی بورژوازی غربی در کشورهای توسعه نیافته یکی از این هزینه های اصلی بود که وجود شوروی به بورژوازی تحمیل میکرد، وگرنه بدون وجود کمونیسم اردوگاهی، سرمایه داری غربی طبق روال و روند مورد نظر مارکس به قطب بندی طبقاتی هر چه حادتر میرسید. در مورد سرمایه با حذف هزینه گذاشتن در کشورهای توسعه نیافته و فاقد نیروهای سرمایه ی مادی و انسانی مناسب (مثل افغانستان)، روند انباشت سرمایه را در عرصه ی جهانی بطور عرضی آنچنان زود میپیمود که ناچار میشد سیاست قرون وسطایی نظم نوین جهانی را بسیار زودتر از اینها در جهان جاری و حاکم کند. و اکنون با رهایی از دردسر کمونیسم کاذب، لگام مذهب سیاسی را آنچنان شل و آزاد کرده است که درجه ی و میزان آنرا نمیشود تخمین زد. شکست اقتصاد نئولیبرالی در پروسه ی مدت کمتر از یک دهه و تبدیل بیکاری به یک پدیده ی ساختاری سرمایه داری و حذف چرخه های اقتصادی و دوره های رونق و رکود اقتصادی ما را با یک سرمایه داری همیشه در حال بحران اقتصادی روبرو کرده است که بکار گیری و اعمال سیاست برایش بیشتر ازاقتصاد اهمیت پیدا کرده است و این حاکی از پایان حیات سرمایه داری و شروع حیات کمونیسم است که گرفتار سیاست ارتجاعی سرمایه شده است. سرمایه داری آنچنان به ارتجاع سیاسی گرویده است که مطالبات جنبش فمینیسم غربی و بویژه امریکایی را نمیتواند پاسخگو باشد. اخیرا، که اگر درست یادم مانده باشد، جنبش فمینیستی ایالتهای امریکایی مطرح کرده اند که استفاده ی از تن برهنه ی زن در تبلیغات تجاری و بازرگانی یک رویکرد کالایی به زن است و این سوء استفاده ی غیر انسانی از زیبائیهای جنس زن است و با این رویکرد شرکتهای تجاری و بازرگانی باید مبارزه شود. اگر درست گفته باشم دیگر سرمایه داری معاصر قادر نیست جنبشهای مدرن را بزیر پرچم خود جذب کند و این جنبشهای مدرن هرچه بیشتر مطالبات چپ و رادیکالتری را مطرح میکنند و در آینده ی نه چندان دور بزیر پرچم کمونیسم خواهند رفت.
انقلاب اقتصادی ریگان و تاچر و نئوکنسرواتیستها بر محور "زنده باد سود!" آنچنان زود شکست خورد که بزودی محتوای ضد کمونیستی این جنبشها افشاء شد. طبق نوشته ی فوکویاما ریشه ی جنبش نئومحافظه کاران امریکا به جنبشهای ضد استالینی در نیمه ی اول قرن بیستم برمیگردد که اصولا در تقابل با کمونیسم بوجود آمد و یک جنبش ایدئولوژیک و نفرت زای ضد استالینی بود که بعدا با اذیتهای جنبش فاشیستی هیتلر به امریکا مهاجرت کرد. بهمین خاطر بود که بعد از فروپاشی کمونیسم اردوگاهی شوروی، نئوکنسرواتیسم اینقدر هیاهو علیه کمونیسم در دنیا برپا کرد و هم اکنون تئوریسین "پایان تاریخ و انسان و کمونیسم" در آخرین کتابش توبه نامه ی خودش را علیه سیاستهای شکست خورده ی نئوکنسرواتیستهای نظم نوین جهانی دولت بوش نوشته است و خود را طرفدار دمکراسی نهادی جا زده و دیگر جنگ را باعث آوردن دمکراسی در منطقه ی خاورمیانه ارزیابی نمیکند و طرفدار دمکراسی و سیاست اقتصاد "توسعه " نهادی (یعنی نهادهای دمکراتیک و قانونی سرمایه داری) شده است. در صورتیکه نمیداند سرمایه داری در کشورهای جهانسومی مثل عراق نمیتواند دمکراسی نهادینه شده را با خود به ارمغان بیاورد. همان شخصی که تغییر رژیمها از بالا را باعث تحقق دمکراسی در اکناف جهان میدانست و مشوق اولین سیاستهای جنگ طلبانه ی بوش بود. غسل توبه متفکرین بورژوا شروع شده است.جنبش ایدئولوژیک نئوکنسرواتیستی ضد کمونیستی به اوج بحران خود رسیده است.