متاسفانه سن بعضى از ما آنقدر هست که هنرنمايى هاى طيف حزب توده و اکثريت بعنوان سازمانهاى خط امام و ياور خمينى و سپاه پاسداران و جوش و خروش حزب رنجبران و جريانات مائوئيست و ملى در دفتر "پرزيدنت بنى صدر" را بخاطر داشته باشيم.
و بعد جنگ جناحهاى رژيم بالا گرفت. با هزيمت بنى صدر، حزب رنجبران و صف مليون اجبارا و با اکراه به اپوزيسيون پيوستند. چندى بعد حزب توده و اکثريت عليرغم همه اعلام وفادارى ها و خوشخدمتى ها از حاشيه حکومت به صف اپوزيسيون پرتاب شدند. دوران سختى براى ياران مکلاى حکومت اسلامى آغاز شد. دوران "انحصار طلبى" و "تماميت خواهى" جناح راست، دوران اقتدار موئتلفه اسلامى، دوران "بنيادگرايى". دوران سرکوفت خوردن و خفت کشيدن بخاطر همکارى با رژيم اسلامى، دوران "انتقاد از خود"، "تجديد نظر و نقد سياست هاى پيشين"، دوران تلاش براى احياى کارنامه اپوزيسيونى و خارج شدن از تحريم. و از همه مهمتر، دوران انتظار براى سامان يابى مجدد ياران حکومتى سابق بصورت يک جناح قابل ذکر در درون رژيم. دوران جستجوى بين المللى براى کشف "آخوند معتدل" در حکومت اسلامى.
و بعد "پرزيدنت رفسنجانى" ظهور کرد و منظره دوباره بهم ريخت. در اين فاصله البته با سقوط بلوک شرق و پيروزى ريگانيسم، از لابلاى عمارت سازمانى فرو ريخته احزاب اپوزيسيون طرفدار حکومت، طيف "نويسندگان" و "ژورناليستها" و "تحليلگران" و "پژوهشگران" "دگر انديش" و "منفرد" و "مستقل" و تازه دموکراتى بيرون خزيده بودند که اينک ايدئولوژى و زبان و سابقه حزبى و اردوگاهى را جايى دفن کرده و در خارج کشور در دانشکده اى اسم نوشته بودند. اينها بستر اصلى نهضتى شدند که ميبايست بار زمين افتاده يارى و همکارى با حکومت اسلامى بنام اپوزيسيون را بدوش بکشند. "پرزيدنت رفسنجانى" يکشبه قبله اينها شد. باز بى بى سى و راديو فرانسه و رسانه ها و کانونهاى متفرقه شروع به پروپاگاند کردند .آنتى کمونيسم، آنهم در فضاى راست آن روزها، اوج گرفت. با همين زمختى و شناعتى که اين سالها زير عکس خاتمى به آزاديخواهى و کمونيسم فحاشى کردند، آن روز ها حول شمايل رفسنجانى گرد آمده بودند. قرار بود به زودى به ايران بروند، اسلام مدرن شده بود. جامعه "مدنى" شده بود. متاسفانه سن همه ما آنقدر هست که آن دوران را بخاطر داشته باشيم.
اما رفسنجانى کسى را به ايران نبرد. با قتل هاى متعدد دولتى در خارج کشور، و بالاخره با ميکونوس، پرونده رفسنجانى بسته شد. ياس و افسردگى در اين طيف بالا گرفت. يواشکى صحنه را خالى کردند.
و بعد خاتمى عروج کرد. فيل ها ياد هندوستان ها کردند. دوباره اين مضحکه با همه بازيگرانش، با تفسير نويسهاى راديوهاى فارسى زبان غربى، دگر انديشهاى ملى اسلامى و انجمن هاى متفرقه دوم خردادى، از نو شروع شد. بوى گند اين دوران در مشام همه تازه است.
و بعد در اوج پيروزى، شکست. حکم ولايتى خامنه اى و تمکين مجلس پروژه خاتمى را به تعطيل کشيد. براى چندمين بار کمر نهضت شکست. کسى نفهميد اينهمه صاحبنظر دوم خردادى يکشبه کجا ناپديد شدند. غبار سنگين غم تمام اردوگاه منهدم شده شان را در خود فروبرده است.
بگذاريد يکبار هم ما باشيم که به اين صف بخت برگشته اميد ميبريم. برخيزيد. هنوز چند ماهى فرصت براى عنتربازى هاى ديگرى هست. تهران را نگاه کنيد. طه هاشمى را، گروه نوانديشان دينى را، از خاتمى پشتشان قرص تر است، عمامه شان به همان عقبى و زيرجامه شان به همان تميزى است. برخيزيد. به هم زنگ بزنيد، به آنها زنگ بزنيد، کنفرانسى بگذاريد، کانونى تاسيس کنيد، به ما دشنام بدهيد. مردم را تحقير کنيد. از اسلام تعريف کنيد. دکانتان را داير کنيد.