خانم ها، آقایان!
جمعيت بيش از دویست نفری امروز شما که کارهای روز یکشنبه تان را کنار گذاشته اید تا سخنرانی درباره آینده مذهب و کودکان را بشنوید، نشانه روشنی از وجود حساسئت به موضوع است و چه هیجان انگیز !
همه مردمان متمدن امروز دچار بحران مذهبی یکسانی هستند: در تمام گوشه کنارهای جهان، هرجا که فرهنگ و اندیشه اعتباری داشته باشد، یک جنبش واحد وجدان بشر را بر می انگیزد. یک جریان واحد اندیشه و ناباوری قصه های مذاهب را مردود می شمارد. یک حرکت واحد به سوی رهایی یوغ قیمومت جزمی همه ایزدان را پس می زند. هلند که با توازن اندیشه، عشق به آزادی، نیاز به استدلال درست از دویست سال پیش کانون حقیقی آزاد اندیشی در جهان است، ظاهرا از این زلزله خبر داده است. ایتالیا، اسپانیا، امریکای جنوبی، همه کشورهای لاتین که مذهب در آنها رواج دارد از سر مشق آن پیروی کرده اند. به موازات ان دگرگونی های مشابهی در کشورهای انگلیس، امریکای شمالی و جنوب افریقا در شرف شکل گیری است. این جنبش چنان فراگیر است که همین امروز به کانون های اسلامی و بودایی و برخى مناطق متمدن تر افریقا و هند و سراسر ژاپن رسیده است. در همه جا نهادهای مذهبی ناگزیر شده اند از اختیارات خود که قرنهاى متمادی اعمال می کردند و به قوت تمام بر قدرت آنان افزود صرف نظر کنند. به چشم خود دیده اند که امتیازاتشان را یک به یک سلب می کنند و بی رحمانه آنان را از عرصه امور دنیوی کنار می گذارند. در واقع دیگر به آن معنی دین رسمی وجود ندارد: همه جا دولت غیر دینی است و بی طرفی خود را نسبت به عقاید دینی که مناسک آنها را روا می دارد اعلام می کند .
این هجوم پردامنه اندیشه بر ضد مجموعه ادیان بیش از آن پیچیده است که بتوان به تفصیل آن را بررسی کرد. اما می خواستم به شما یاداوری کنم این هجوم جهانگیر است، مبادا این فکر در شما رخنه کند که تکامل سکولاریسم کشور هلند را امری محلی و بدون انعکاس بشمارید. این رویداد با لرزه ای که به موازات آن بر همه مردم جهان عارض شده است ارتباطی نزدیک دارد.
مذاهب سازمان یافته که خود را برتر از تمام قوانین بشری میدانند بدون مقاومت شدید در برابر حقوق عرفی سر تسلیم فرود نیاورده اند. با این همه مذهب ناچار شده است که تسلیم شود و آن اندازه تاثیری که برای آن باقی مانده است را به عرصه معنویات بکشاند. به رغم برخی ظواهر زود گذر موجی که بالا میگیرد، بنیان های این آخرین سنگر را نیز می ساید. زیرا ناتوانی الهیات در قانع کردن اذهان این عصر، نسل به نسل به میزان معتنابهی افزایش می یابد. هر کشف تازه ای بی چون و چرا سبب ایراد تازه ای به احکام جزمی دین می شود، ولی دین سالیان سال است که از پژوهش های عصر کنونی برای تقویت خود بهره نمی گیرد.
در مبارزه با این سیل مقاومت ناپذیر برای مذاهب تنها یک راه نجات مانده است: تحول یافتن، تا بلکه شعائر خود را درخور قبول اذهان نوین سازد. این مسئله برای مذهب مسئله مرگ و زندگی است. اگر دگرگون نشود تا چند نسل دیگر بی شک سبب خواهد شد که همگان آن را برای همیشه ترک گویند . اما به شما نشان خواهم داد که حقیقتا محال است که اصول جزمی ذره مثقالی دگرگون شود. به شما نشان خواهم داد که مذهب محکوم به فناست. هر چه بکند سرنوشت محتوم آن زوال کامل است و هم اکنون باید ان را امری محتوم دانست و می توان موعد تقریبی ان را تعیین کرد.
هر آیین فلسفی میتواند متحول شود. زیرا آیین فلسفی ترکیبی از اندیشه های انسانی است که با نظمی گرداوری می شود و ماهیتا موقتی است. اما دین وحیانی که نمی توان مبدا آن را جرح و تعدیل کرد بلکه مانند امر مطلق از اصل واجد کمال است و بنا به تعریف لایتغیر است، چنین دینی نمی تواند بدون ویران کردن خود تغییر یابد. زیرا دینی که خود را اصلاح می کند در واقع اذعان می کند که صورت قبلی ان کامل نبوده است و این خود به معنای ان است که منشا الهی نداشته و از ابتدا وحیی در میان نبوده است. این نکته چنان واضح است که مذاهب همواره بر لایتغیر بودن خود تاکید کرده و ان را دلیلی بر الهی بودن منشا ان به شمار آورده است. همین چند سال پیش واتیکان اعلام کرد: "این اعتقاد که شریعت را خداوند وحی کرده است از مخترعات فلسفی نیست که اکمال ان به دست بشر باشد، بلکه از ودایع الهی است." پس باید گفت که مذهب زندانی اصل اساسی خود است. اما از این هم جلوتر برویم. حتی اگر مجاز بود که بدون خلاف گویی اصلاحی در اعتقاد خود صورت دهد فقط می توانست مهلت موقتی بدست اورد. به این دلیل :
بررسی ابتدایی تاریخ رشد ادیان نشان می دهد که ادیان زاییده کنجکاوی بشر نسبت به کائنات است و هسته اولیه انها همواره یکی است. این هسته مرکب از مجموعه علت های ابتدایی و ساده اندیشانه ای است که انسان برای پدیده های طبیعی پیدا کرده است. تا انجا که می توانیم موضوع را ساده کنیم و بگوییم دین بدوی به معنی اخص کلمه اصلا وجود نداشته است. از زمانی که بشر با زبان الکن سخن می گفته است تا زمان ما فقط یک خط فکری وجود داشته است: خط علمی. این خط علمی که در ابتدا ناقص بوده است رفته رفته مایه ور شده است. و ان چه ما واژه دین به ان اطلاق می کنیم یکی از مراحل پژوهش های انسان است، مرحله قائل شدن به وجود خدا. این یکی از موضوعات کوتاه بشر است که از سر نادانی به جای مانده و از بیم ماورا الطبیعت تا زمان ما ان را ادامه داده اند. خلاصه این که انسان فریفته فرضیات اسرارامیزی شده که خود برای دریافت علم و اسباب علم پیش کشیده است. این تبلور عارضی چندین قرن سیر علم را کند کرده است و پس از جنبش علمی راه خود را از مذهب جدا کرده است .
حال می رسیم به انچه می خواستم بگویم! مرگ مذهب: مذهب مرده است. اگر قرن های متمادی دوام یافته است فقط از ان رو است که با دروغ های خود روح وحشتزده انسان ها را تسلی داده است، بدین معنی که با وعده هایی ترس از مرگ را در انسان ها فرو می نشاند و با حرف های مفت و اثبات نا پذیر غریزه کنجکاوی انان را ارضا می کند. این ابزار به ان ظاهر مردم پسندی می دهد و روزی که دست از ان بردارد دیگر از ان قالبی که در نظر پاره ای مردم جاندار می نمایاند چیزی باقی نخواهد ماند. زیرا احساس دینی که سرمایه گذاری مذهب بر روی ان استوار است در مغزهای مدرن حقیقی معادلی ندارد. نیاز به فهمیدن به هر گونه حساسیت دینی تقدم دارد و امروزه این نیاز با رشد علمی دوران ما براورده می شود و تصور انکه این نیاز ته مانده باورهای رازالود انسان است اشتباه فاحشی است. از سوی دیگر خوره ای که ان را می خورد فقط از بیرون سر چشمه نمی گیرد: فلج پیشرفته ای به جانش افتاده است و ان را از زیستن در میان ما ناتوان می سازد. نه! سیر کنونی جامعه بی چون و چرا به سوی جامعه بی خداست، به سوی برداشت علمی محض از کائنات است !
این بی دینی اینده چه چیزی خواهد بود؟ بله چه کسی از ما می تواند ان را پیش بینی و توصیف کند؟ ان چه به تاکید می توان گفت این است که بی تردید به هیچ وجه دین نو سازمانیافته ای نخواهد بود. در واقع جایی برای بت های جدید نخواهد بود و علم نمیتواند به بت جدیدی بدل شود. زیرا عقل سلبی است و این حکمی است که پر شورترین تخیل ها باید به ان تسلیم شوند. من معتقدم عقل و قلوب که هنوز سرگردانند دیری نخواهد گذشت که متحد خواهند شد. و این اتحاد از یک سو در عرصه همبستگی اجتماعی صورت خواهد گرفت و از سویی دیگر در عرصه شناخت علمی. بدین سان نقد اسمان به نقد زمین، نقد حقوق و نقد الهیات به نقد سیاست بدل می شود. به نظر من این امکان وجود دارد که قوانین علمی بر اساس تحلیل فرد و روابط او با محیط پیرامونش پدیدار شود. دل از این قوانین بهره می گیرد، زیرا این گونه جهت گیری غریزه دگرخواهی را وا می گذارد تا به رشد کامل برسد: انسان در برابر طبیعت بی احساس که او را به زیر پا می گذارد به مشارکت نیاز دارد. و تکالیف اخلاقی از این نیاز زاده می شود. آسان می توانم تصور کنم که این تکالیف از نیروی جاذبه انسان ها نسبت به یکدیگر مایه می گیرد و تا مدتی می تواند تعادل اجتماعی شایانی برقرار کند .
پیشگویی مبهمی است، فقط نوعی بازی ذهنی است... خودم می دانم! اما اعصار جدید دیگر پیامبر ندارد .انچه مسلم است این است که زمینه همبستگی دیگر ماوراطبیعتی نخواهد بود. اکنون در همه چیز به بنیانی تجربی نیاز داریم. حتم است به جای ادیانی که می گفتند معنای کائنات را درمییابند، فلسفه ای اثباتی و عینی خواهد امد که پیوسته از کشفیات علمی قوت می گیرد و ذاتا تغییر پذیر و گذراست و بر الگوی حرکات اندیشه انسان استوار است. در نتیجه می توان پیش بینی کرد که این فلسفه همواره افق خود را وسیع تر خواهد کرد و از برداشت های محدودی که ما امروز ناگزیریم دید خود را در حصار انها حبس کنیم بسیار فراتر خواهد رفت. ببینید که ماتریالیسم احساساتی امروز در نظر ما چه اندازه حقیر و ناقص می نماید! ماتریالیسم ما که علمی تر است از دیدگاه هایی که گذشتگان ما را راضی می کرد بالاتر است و ماتریالیسم پس از ما از این هم بیشتر از این دیدگاه ها فاصله خواهد گرفت. اندیشه تا دل عرصه های ناشناخته کندوکاو خواهد کرد. من فکر می کنم که هم اکنون چند روش تحقیق خوب در اختیار داریم... اما هنوز هم تا مرحله ای که بتوانیم بگوییم اشتیاق ما، ما را به سوی جنبه های تازه ای از واقعیت خواهد کشید فاصله داریم !
بی اختیار به این نظریات فرضی کشانده شدم... وقت می گذرد و نمی خواهم بدون پرداختن به دومین نکته این گفتگو شما را ترک کنم. هر کدام از ما برای اینکه این آروزها کمابیش با سرعت براورده شود چه کاری از دستش بر می اید؟ این کار تاثیری بی اندازه دارد! هرچند پس از این نگاه خوشبینانه که به اینده انداختیم نقش انسان های امروز بی تاثیر به نظر می رسد، اما این نقش بسیار مهم است و نباید با سختگیری بیش از حد به ان بپردازیم. نسل ما یکی از نسل هایی است که بار انجام دادن تحول علمی را بر دوش دارد: ما در یکی از لحظات رنجبار جان کندن درد الود گذشته هستیم. آری دوستان عزیز، کاش می فهمیدیم که چه ورطه ای از دلهره های اخلاقی بر اثر ان پیدا می شود که در هر نسلی اذهانی، مانند اذهان بسیاری از ما میان انچه در گذشته بوده و انچه در اینده خواهد شد شقه میشوند. کاش می اندیشیدیم که راهی که کمابیش با قوت بر می گزینیم می تواند بر رنج این هزاران تن حساس بیفزاید یا از ان بکاهد. چه بار مسئولیت سنگینی بر دوش داریم !
البته دو راه کار در پیش داریم: با رویکرد خود و با اموزش و پرورش فرزندانمان....نخست بیایید با یکدیگر وجدان فردی را بررسی کنیم. اجازه می فرمایید؟ چه بسیار کسانی هستند در میان ما که اعتقاداتشان سخت مخالف با مذهب است ولی اجازه می دهند که دین بر تمام اعمال مهم زندگی شان، از ازدواج گرفته تا مرگ غلبه داشته باشد! بله می دانم، من هم به اندازه شما و شاید بهتر از شما می دانم که برای این ضعف ها چه بهانه هایی می اورند...انسان ازاده ای که گمان می کند باید تسلیم این مناسک شود چه شکنجه تلخی می کشد... چه شقاق، چه تنافر و چه جنگ بی سر و صدایی برپاست میان وجدانی که می خواهد استوار باشد و ان همه نیروهایی که میخواهند ان را سست کنند: مقتضای محبت، احترام به دیگری!... اما نباید خود را فریب داد: این گونه تسلیم شدن خلاف اخلاق است و این خلاف اخلاق را هیچ چیز، هیچ چیز مشروع نمی سازد !
در این ساعات پر اشوبی که بشر دوران ما می گذراند هیچ چیز خطیر تر از عمل علنی به دین نیست، نه فقط از جهت حیثیت فردی که ان را انجام می دهد بلکه از جهت تاثیر بی اندازه ای که ممکن است بر کسانی که هنوز مرددند داشته باشد. اینک در زمانه ما مسلم ترین و تغییر ناپذیرترین قاعده اخلاقی همانا صداقت داشتن با خود و همچنین صداقت داشتن با دیگری است. و انان که از این قاعده تخلف می ورزند و با تناقض رفتار خود سیر تحول را در قلمرو خود کند می کنند مرتکب گناهی می شوند هزاران بار وحشتناکتر از همه اندوه های سوزناکی که احتمال می رفته سبب شوند !
و از این نابخشودنی تر خطای انان است در انچه به تربیت کودکانشان مربوط می شود. دهن کودک پذیرای احتیاط نیست: مفهوم شک ثمره تاثیر طولانی پدیده های خارجی است. هر کس برای انکه به مقام شک برسد باید نخست خود اشتباه کند، به خود و درستی احساس های خود بد گمان شود و همچنین به دیگری. کودک مانند همه بدویان زودباور است. فرق بین حقیقت و حقیقت نما را درک نمی کند. معجزه او را به شگفت در نمی اورد. وقتی شما این لوح صاف را در اختیار مذهب می گذارید، او بی هیچ زحمت اثری زائل نا شدنی بر ان خواهد گذاشت. نخست انکه هراسی بی دلیل از خداوند در دل کودک خواهد دمید. سپس اسرار و خفیات کیش خود را به عنوان حقایقی وحیانی بر او عرضه خواهد کرد که از فهم بشر برتر است و باید برتر باشد. مذاهب پیش از انکه دلیل بیاورند حکم می کنند و کودکان پیش از انکه تعقل کنند ایمان می اورند: وفاق میان این دو کامل است...استدلال عقلی نقطه مقابل ایمان است. مغزی که ایمان به ان شکل بخشیده است تا مدتها، اگر نگوییم تا ابد از داوری انتقادی عاجز است .
و شما این ذهن بی دفاع کودک را از همان اوان عمر به دست نفوذ دینی می سپارید؟
عجبا! مذاهب ما را لعنت می کنند و بر انچه جز زنده ترین واقعیات هستی ماست لکه کفر می چسبانند و ان وقت ما کودکان خود را به انها می سپاریم؟ این کجروی چه معنایی دارد؟ ایا بدان علت است که در نهان امیدواریم این خرافات به زودی دل خواهند کند؟ ایا ریاکاری را به چه صفتی می توان خواند؟ وانگهی چه اشتباه فاحشی است که گمان کنیم وقتی ذهن پخته می شود این دوده ها را به اسانی از خود پاک خواهد کرد! فراموش کرده اید که ایمان کودک تا چه اندازه پا برجاست؟...افسوس، کسی که دین از کودکی در او اثر کرده نمی تواند فقط شانه ای بالا بیندازد و خود را از ان مانند لباس کهنه یا تنگ شده خلاص کند! اصول دین، کودک را چون زمینی خواهند یافت که بیست قرن عبودیت خودخواسته ان را ایش داده باشد. این اصول با تمام اصول دیگری که مبنای پرورش فکری و اخلاقی اوست چنان در می امیزند که هرگز جدا نمی شوند. روند این جدایی، ولو امکان داشته باشد طولانی، بی نظم، اغلب ناقص و همیشه دردناک است. و مگر کسانی که در اوضاع و احوال کنونی زندگی فراغت یا شجاعت ان را دارند که به بازسازی شخصیت خود دست بزنند چند نفرند؟
حتی تا اینجا دامنه موضوع را تنگ گرفته ام: فقط خطر تعلیمات دینی را نسبت به افراد در نظر گرفته ام. ولی این تعلیمات جامعه را مستقیما تهدید می کند. در عصر ما که ایمان دینی در همه جا به لرزه افتاده است حقیقتا خطرناک است که بگذاریم قوانین اخلاقی در ذهن کودکان با جزمیات دینی درهم امیزد. زیرا اگر به این خو کند که قواعد زندگی اجتماعی را در ردیف قوانین الهی بشمارند، ان روز که احتمالا اعتقاد به خدا در ذهنشان سست شود همه چیز به یکباره در ذهنشان فروخواهد ریخت و یکسره مسیر اخلاقی خود را گم خواهند کرد .
خلاصه انکه وقتی در مقام پدر یا مادر با لاقیدی یا ضعف بسیار عمل کنیم با چنین خطری روبرو خواهیم شد. این لاقیدی خود را زیر کدام اصول پر سر و صدایی می پوشانیم؟ میدانم در ذهنتان چه می گذرد ما با کمال سعه صدر بی طرفی خود را اعلام می کنیم !
وه! تکلیف ما دشوار است، می دانم. اما فریب کلمات را نخوریم... مخالفان ما هر چند بهانه ای پیدا کنند تا ما را از بابت نقض این بی طرفی سرزنش کنند _مگر ممکن است هیچ آموزشی کاملا بیطرفانه باشد؟_این بی طرفی فقط مانع خود ما می شود! بی طرفی امروز به این معنا است: جا خالی کردن در برابر تبلیغات سرسختانه مذاهب !
البته این وضع کاذب بیش از اندازه دوام اورده است. باید در این مبارزه ناگزیر که مهم ترین مبارزه عصر ماست بی پرده از یک طرف جانبداری کنیم و به جای انکه بی سر و صدا به این مبارزه بپردازیم ان را علنا و با سلاحی برابر بپذیریم. کشیش ها را ازاد بگذاریم تا مدرسه باز کنند و تعلیم دهند که جهان در شش روز از هیچ خلق شده است. که عیسی پسر خدای پدر و یک دختره باکره است و جنازه اش سه روز پس از دفن خود به خود از قبرش گریخته است تا به اسمان صعود کند و ازهمان زمان در همان جا دست راست خدا نشسته است! اما ما هم باید ازاد باشیم که مدرسه باز کنیم و حق داریم که در ان به اتکای عقل و علم نشان دهیم که ایمان مذهبی بر چه زود باوری وصف ناپذیری استوار است! وقتی که هم بیان حقیقت ازاد باشد هم بیان خطا، انچه پیروز میشود خطا نیست! ازادی، اری، اما نه اینکه فقط برای معلم شرعیات باشد: ازادی برای عقل، ازادی برای کودک! بله دوستان عزیز می خواهم سخنم را با این فریاد به پایان اورم: ازادی برای کودک !
می خواهم وجدان همگی شما را بیدار کنم، می خواهم در چشمان شما شراره های عزمی نوین را ببینم. رحم آوریم بر فرزندانمان. *