شاهو فاتحی در خانواده ای محروم بدنیا آمده بود. آرزوی پدر شاهو تنها یک چیز بود؛ فرزندش تحصیل کند، به دانشگاه برود تا بار سنگین کار برای زندگی را با هم تقسیم کنند. پدر شاهو در میان مردم محله و دوستان و آشنایان با افتخار از پسرش صحبت می کرد: پسرم در دانشگاه است، درس می خواند! مثل قریب به اتفاق خانواده ها آرزوی پدر دکتر و مهندس شدن پسر بود. شاهو شاهد بود که چگونه پدر با رانندگی و کارهای سخت تلاش می کند که هزینه دانشگاه و زندگى او را تامین کند.
شاهو درسش را به اتمام رساند. برای استخدام شدن و کار کردن باید برگه پایان خدمت داشته باشید.
شاهو دو سال سربازی را تمام کرد. با این امید دیگر مانعی سر راهش نیست برای پیدا کردن کار و دیگر نخواهد گذاشت پدرش با رانندگی زندگی خانواده را تامین کند. مدت زیادی نبود، شاید کمتر از یکماه که بعد از سربازی بدنبال کار بود. یک روز چند نفر ناشناس دم در خونه شاهو ظاهر شدند و شاهو را ربودند. خانواده شاهو محمدی تمامی ارگانهای سرکوبگر رژیم را به دنبال فرزند عزیزشان گشتند اما یک جواب گرفتند؛ شاهو نزد مانیست.
بعد از ربوده شدن شاهو یکماه نگذشت که جنازه شکنجه شده شاهو در اطراف سد سنندج پیدا شد.
آثار شکنجه بر سراسر بدن او نشان از جنایت جمهوری اسلامی بود. شاهو را به اتهام دست داشتن در ترور ناصر بیگلری گرفته بودند. مزدوران و جنایتکاران رژیم پس از چند هفته شکنجه و اذیت و آزار تلاش داشتند که ثابت کنند و نامه ای مبنی بر ترور این مزدور را امضا کند. شاهو بی خبر از همه چیز بود. نمی توانست اقرار کند به عملی که مرتکب نشده است. حتی زمانی که تمامی تن وی سوزانده شده بود حاضر به امضای این نامه نشده بود.
در آخرین تهدید پیشانی شاهو را سوراخ می کنند. بارها و بارها شاهو زیر شکنجه بی هوش می شود اما مزدوارن و جنایتکاران اسلامی حاضر نمی شوند دست از سر شاهو بردارند. شاهو زیر شکنجه مزدوران حکومت اسلامى جان باخت. حتى حاضر به قبول کشتن شاهو نشدند. خبر دادند که جنازه اش را در اطراف شهر پيدا کردند. پدر شاهو با دیدن جنازه فرزند عزیزش که این چنین شکنجه شده تحویل گرفته است تمامی دنیا و امید زندگیش ویران می شود. امروز با گذشت چند ماه از مرگ شاهو پدر شاهو کسی را نمی شناسد و مادرش بشدت مریض است. شاهو فاتحی را جمهوری اسلامی به فجیع ترین شکل به قتل رساند. پدر و مادر شاهو هم دارند تلف ميشوند. اما نباید بگذاریم نادر محمدی و کیومرث محمدی به چنین سرنوشتی دچار شوند.