رابطه حزب و طبقه:
منصور حکمت
گوشه اى از سخنرانى منصور حکمت در مبانى کمونيسم کارگرى٬ مارس ٨٩

حزب کمونيستى بايد حزبى کارگرى باشد. حزب کمونيست غير کارگرى بنظر من در بهترين حالت پديده اى است گذرا و در حال گذار و بايد قاعدتا به چيز ديگرى تبديل بشود. منتهى بگذاريد بگويم وقتى من اين حرف را ميزنم، چه منظورى از "کارگرى" در نظر دارم. قطعا منظورم اين نيست که حزب کارگرى به اعتبار اينکه تئورى انقلاب طبقه کارگر را دست گرفته يا درجهت منافع طبقه کارگر پيکار ميکند يا چيزى شبيه اين کارگرى محسوب ميشود. منظورم اينست که کارگران عضو آن باشند. منتهى حزب توده اى کارگران، حزبى که کارگران در مقياس وسيع در آن عضو باشند تنها تحت شرايط معينى بدست ميآيد. تنها تحت شرايط خاصى احزاب کمونيستى امکان پيدا ميکنند حزب توده اى کارگران باشند. پس بهرحال اين حزب حزب بخشى از طبقه کارگر است. اينجا ما ميرسيم به همان مقوله پيشاهنگ و غيره. و من ميخواهم اظهار نظرى راجع به اين بکنم. تعبير سنتى از کلمه پيشاهنگ، پيشاهنگ عقيدتى و تئوريکى است. کسى که از قرار نماينده آگاهى و انقلابيگرى و تئورى و جهان بينى است و قرار است معمولا از بيرون بيايد و جلوى طبقه کارگر بيافتد. من فکر ميکنم حزب کمونيست قرار نيست به اين معنى حزب پيشاهنگ ايدئولوژيکى و تئوريکى باشد. خود حزب، به اعتبار مارکسيسم و برنامه سوسياليستى و سياسى اش، به معناى سياسى و فکرى کلمه، پيشاهنگ طبقه است. اما پيشاهنگ، آنجا که نه از يک سازمان و گرايش، بلکه از افراد حرف ميزنيم، بايد يک پيشاهنگ اجتماعى و سياسى باشد. کسى که در مبارزه کارگر عملا جلوى صف قرار گرفته است. حزب کمونيست بايد حزب متشکل کننده بخش پيشاهنگ سياسى و اجتماعى طبقه باشد. حزب پيشاهنگ سوسياليست طبقه باشد. ولى اينجا تاکيد را ميگذارم روى کلمه طبقه. و در همين رابطه است که در چند سال اخير، مقوله رهبران کارگرى و رهبران عملى را مورد بحث قرار داده ايم. يک مفهوم و برداشت سنتى از کلمه پيشاهنگ اين بوده است که کسانى هستند که ميروند سدها را بشکنند، انسانهاى جان برکفى که به افکار درستى پى برده اند و در يک حزب جمع شده اند و غيره. همچون آدمهائى حتما در حزب کمونيست وجود دارند ولى مساله اساسى اين است که حزب کمونيست خصلت کارگرى اش را بايد از رابطه اش با مبارزه کارگرى گرفته باشد. در مبارزات کارگرى دخيل باشد و يکى از شاخه هاى مبارزه کارگرى باشد. وقتى مارکس و از اين حرف ميزند که کمونيستها چه هستند و چه نيستند، فورا به رابطه کمونيستها با ساير بخشهاى جنبش کارگرى اشاره ميکند. ميگويد کمونيستها آن بخشى از طبقه کارگر هستند که در تمام دقايق اين مبارزه و اعتراض طبقه حضور دارند اما آن بخشى از طبقه کارگرند که افق سراسرى و فراگير طبقه کارگر را گم نميکنند و در همه دقايق و مراحل مبارزه آنرا دنبال و نمايندگى ميکنند. من قبلا راجع به آن افق فراگير و سراسرى قبلا صحبت کردم. راجع به اين بايد بنشينيم بحث کنيم که حزب کمونيستى که در تمام دقايق مبارزه کارگرى حضور دارد کجاست؟ من حزب را اينطور مى فهمم. بنظر من حزب کمونيست از نظر ترکيب انسانى اش بايد حزب رهبران جنبش اعتراضى طبقه کارگر باشد. حزب سوسياليست هاى جنبش اعتراضى طبقه باشد. و بحثهائى که در مقالات "سياست سازماندهى" و "آژيتاتور کمونيست" و "عضويت کارگرى" در مورد مقوله رهبران عملى و غيره در سالهاى اخير کرده ايم، بنظر من درافزوده مهمى در تعريف حزب و رابطه حزب و طبقه است. تعريف حزب بعنوان پيشاهنگ عقيدتى، ايدئولوژيکى، تئوريکى و غيره بنظر من يکى از ابداعاتى است که دقيقا مصادف ميشود با جدا شدن بستر رسمى مدعى مارکسيسم در صحنه جامعه از طبقه کارگر. حزب کمونيستى بايد حزب رهبران و سوسياليست طبقه باشد که مستقيما در مبارزات جارى و اقتصادى در گيرند.*