ستون آخر
پرسپولیس، انقلاب و زن نوین!
آذر ماجدی
چند سالی است که اسم مرجان ستراپی و "پرسپولیس" را شنیده ام. اولین بار سال 2002 بود. یکی از دوستان دو کتاب او را به من قرض داد تا بخوانم. گفت که خیلی جالب است، داستانی طنز آلود در نقد موقعیت زن در ایران. در آن زمان دل و دماغ زیادی برای خواندن آن نداشتم. ورقی زدم و نگاهی کردم. از نظر روحی بیشتر در "مود" خواندن رمان هایی بودم که مرا با خودم در شرایط جدید زندگیم نزدیک کند. راه انطباق را به من نشان دهد. سپس نام مرجان و پرسپولیس را یک سال و خورده ای پیش شنیدم. زمانی که جایزه فستیوال فیلم کان نصیب آن شد. مصاحبه ای با او خواندم. خوشم آمد. بنظرم یک زن آزاد، روشن، بانمک و متواضع آمد. بعد شنیدم که کاندید جایزه اسکار شده است. با خود فکر کردم که فیلم را ببینم.
فستیوال فیلمی از طرف انستیتوی فرانسه برگزار شد. فستیوال فیلم هایی که تهیه کننده آن نهادهای فرانسوی اند و کارگردان آنها زنانی که اصل و نسب شان به خاورمیانه و آفریقای شمالی میرسد، اما شهروند فرانسه هستند. چند فیلم را دیدم واقعا جالب بود. یکی باسم "کارامل" محصولی لبنانی- فرانسوی، "انشاءالله یکشنبه" محصولی الجزایری-فرانسوی، یک فیلم تونسی-سوئیسی و پرسپولیس. با یک دنیای جدیدی روبرو شدم. بی اطلاعی واقعا چیز بدی است. اما متاسفانه زندگی شلوغ ما اجازه نمیدهد از مواهب زندگی برخوردار شویم.
اما پرسپولیس. از همان لحظه اول درگیر فیلم شدم. چقدر زنده، واقعی و با کشش. حتما داستان را میدانید. این فیلم بیوگرافی مرجان ستراپی است. یک بیوگرافی اجتماعی – سیاسی. مرجان زمان انقلاب 57 یک دختر 10-11 ساله است. این فیلم بیشتر از آنکه زندگی شخصی – احساسی مرجان باشد، بازگویی شرایط اجتماعی- سیاسی جامعه ایران از زمان انقلاب تا چند سال پیش است. تحولات جامعه و دردهای آن را بشکلی زیبا و موثر نشان میدهد. از دید یک دختر بچه و بعد یک نوجوان و یک زن جوان. اما این بازگویی و تعبیر یا تحلیل بچه گانه نیست. در طول فیلم گفته های نزدیکان او را میشنویم که همگی چپ هستند. بنظر میرسد که متعلق به خط حزب توده و فدایی باشند. اما به هیچ وجه آن دگم و ابتذال "آنتی آمریکایی ايسم" که این خط نمایندگی میکرد و پوپولیسم عقب مانده را در این مباحث نمیشنویم. شخصا برای خود من سوال پیش آمده بود که خط سیاسی اینها بعدا چه شد.
تمام مدت یک ساعت و نیم در فیلم غرق شده بودم. میخندیدم و اشک میریختم. با خودم با طنز فکر کردم باید اسم فیلم را میگذاشتند "اشک ها و لبخندها!" خاطرات گذشته با تمام احساس شان در وجودم فوران زد. با تمام زیبایی و دردی که در انسان بوجود میاورد. روزهای پرامید انقلاب. شرایطی که 10 – 15 ساعت در روز در خیابان ها مشغول بحث و جدل بودیم. محافل مطالعاتی که داشتیم. و بعد سرکوب، دستگیری ها و اعدام ها و امید پایمال شده. اما زنده ماندن تلاش و امید به تغییر در تمام این شرایط. گویی داشتند بنوعی زندگی خود من را مرور میکردند. "یک نسل سوخته!"
زمانی که برای بار دوم قرار است به اروپا سفر کند قبل از سفر، مرجان به اوین میرود. در بیرون زندان می نشیند و اشک میریزد به یاد عزیزانی که از دست رفته اند، بخصوص عموی عزیزش که زندانی سیاسی شاه بود و توسط این رژیم اعدام شد. (یکی از تلخ ترین پدیده های بعد از انقلاب همین بود. اینکه رژیم اسلامی از روی لیست زندانیان سیاسی شاه رفت و یکی یکی را اعدام کرد.) این صحنه بویژه برای من گویی تمام گذشته تلخ و دردناک را جمع آورده بود. چکیده درد دوران بعد از انقلاب بود. اشک هایم سرازیر شده بود. خوبی دیدن فیلم در سینما همین است. میتوان گریه کرد و اجازه داد که شخصی ترین و عمیق ترین احساسات در چشمان و بر خطوط صورت ظاهر شود، بی آنکه نگران باشیم کس دیگری در این خصوصی ترین لحظه سهیم میشود.
از زمان نوجوانی به رابطه هنر و سیاست خیلی اندیشیده بودم. بعنوان انسانی که از کودکی به جامعه و نقایص و بی عدالتی آن می اندیشیدم و خواهان آزادی و برابری و عدالت بودم (حال با هر تعبیری که در آن سن از این مقولات در ذهن داشتم) به مقوله "فیلم متعهد" خیلی اندیشیده ام. هیچگاه پاسخ درست و سر راستی نگرفته ام. به این خاطر که آنچه به فیلم متعهد معروف است، معمولا بسیار کسالت آور است. کلیشه و موعظه است. فیلم های باصطلاح فارسی مرا هیچگاه جذب نکرده است. چون در زمان نوجوانی من یا با فیلم مبتذل روبرو بودیم یا فیلم هایی که از زور روشنفکری و سمبلیسم خود کارگردان هم نمی فهمید چه میخواهد بگوید.
فیلم پرسپولیس هیچ ادعای تعهد و امر سیاسی ندارد. اما یک تعبیر بسیار نزدیک به حقیقت از انقلاب و بعد از آن را به تصویر میکشد. فیلم تاریخی نیست، اما از بسیاری مورخینی که خواسته اند انقلاب ایران را بررسی کنند به تاریخ نزدیک تر است. شاید همین بی ادعایی و صرفا تلاشی برای بیان و سهیم شدن آن است که به این فیلم این جذابیت را میدهد. تاکنون آنچه در ادبیات بستر اصلی مشاهده کرده ایم، بر مسلمان بودن توده ها و غیره تاکید دارند و اسلامی بودن انقلاب. این تصویر از فیلم پرسپولیس غایب است. انقلاب پدیده ای است به حق. مردم از رژیم شاه، از دیکتاتوری و خفقان به تنگ آمده اند. انقلاب محصول این شرایط است. مردم امیدوارند. مردم شاد و در هیجان اند. اما طولی نمیکشد تا دنیا بر سر همه خراب میشود. زندان، اعدام، خفقان، حجاب و سرکوب زن، سرکوب شادی، زندگی سخت و تلاش برای فرار از این شرایط.
در فیلم فشارهایی که یک جوان پناهنده یا مهاجر در غرب با آن مواجه است را نیز مشاهده میکنیم. این بعد نسل سوخته را به بازماندگان و فراریان، همه، تعمیم میدهد. اما مگر این بجز حقیقت است؟ فیلم با تکفیر انقلاب و تلاش برای تغییر تمام نمیشود. این نیز یک نقطه متمایز کننده این اثر است. صحبت از این که "عجب خریتی کردیم"، "باز هم زمان شاه!"، "خوشی زیر دلمان زده بود." نیست. طی روایتی که مرجان در طول فیلم ارائه میدهد، بیننده با این احساس از سینما خارج میشود، که مردم حق داشتند شاه را نخواهند. بی عدالتی را نخواهند. شکنجه و زندان و اعدام را نخواهند. انقلاب محصول این نخواستن بود.
نکته دیگری که فیلم را برای من بسیار آشنا میکرد، خاموش نشدن مرجان تحت هیچ شرایطی بود. از زمانی که کودک بود تا زمانی که یک زن جوان شد اعتراض و بیان نظراتش یکی از نقاط اصلی شخصیتش است. مساله ای که به دردسرش میاندازد. اما مشخصه ای که قطعا برای ساختن چنین فیلم زیبا و عمیقی به او بسیار مدد رسانده است. مرجان نمونه زن جوان عصیانگر جامعه ما است. و من این زن جوان عصیانگر را ستایش میکنم. زنی که زیر بار سنت نمیرود. زیر پا خرافات نمیرود. زیر بار مذهب و زن ستیزی نمیرود. زنی که یاد گرفته است صدایش را غورت ندهد. سرش را پایین نیاندازد. در چشمان هر چیز و هر کس چشم بدوزد و حرف راست را کف دستشان بگذارد. و این زیبا است. در جامعه زن ستیزی که زن "خوب و پارسا" را ستایش میکند، متانت و وقار بهترین و منحصر بفرد ترین صفات "زنانه" است، این ویژگی قابل ستایش است. در جامعه زن ستیزی که به زنی که حرفش را میزند و صدایش رسا است، لقب سلیته میدهد، مرجان یک نسیم تازه است. و هیجان انگیز است زمانی که میدانیم، مرجان ستراپی تنها نیست. این وجه مشخصه نسل جوان است.
آگاهم که اکنون بسیاری از زنان نسل جوان چنین اند. اما زمانی که یک اثر هنری میتواند این چنین وسیع پخش شود و بر میلیون ها نفر تاثیر بگذارد، آنگاه دیگر ما با مرجان کنکرت مواجه نیستیم. با مرجان آبستره روبرویم. ممکن است کسانی که این خطوط را میخوانند، پیش خود بگویند این الگوی سنتی "زنانه" ربطی به ما ندارد. ما از آن عبور کرده ایم. ما "منورالفکر" هستیم. قطعا تغییرات بسیاری را شاهد بوده ایم. اما از من بپذیرید که هنوز زنی که خاموش نمی نشیند، زنی که بخود جرئت میدهد هر گونه مقدساتی را به نقد کشد، تابویی نمی شناسد، معترض است و بخصوص در مقابل مردان "بزرگ" می ایستد، در اذهانمان شیطان است یا شیطان سازی اش میکنند. هنوز راه درازی داریم تا از این دالون تنگ و تاریک سنت، شرق زدگی و زن ستیزی عبور کنیم.
به فیلم باز گردیم. سبک فیلم در موفقیت آن بسیار موثر بود. طنز سلاح مهم و موثری است. توسل به طنز مانع از سانتی مانتال شدن میشود. مانع از درغلطیدن به کلیشه، افتادن در دام موعظه. و در استفاده از طنز مرجان ستراپی بسیار استاد است. اینکه فیلم در قالب کارتون است نیز به موفقیت فیلم بسیار کمک میکند. اگر فیلم بازیگر داشت، بنظر من نمیتوانست این چنین حقیقت تاریخی و نقد اجتماعی- سیاسی را بیان کند و این چنین قلب های میلیون ها انسان را تحت تاثیر قرار دهد.
اگر فیلم را هنوز ندیده اید، توصیه میکنم حتما ببینید. تمام پیش داوری ها را کناری بگذارید. با فکر نقد فیلم به تماشای آن ننشینید. با فکر لذت بردن آن را ببینید. دوست دارم بدانم که چه فکر میکنید.*