تعیین حداقل دستمزد: مسائل گرهی طبقه ما!
على جوادى٬ نسرين رمضانعلى٬ سياوش دانشور
یک دنیای بهتر: مساله حداقل دستمزد یک مساله اصلی تقابل کارگر و سرمایه است. در مباحٽ حزب مطرح شده است که نمایندگان صالح کارگران باید تعیین کننده حداقل دستمزد باشند. در هیچ جایی جهان کارگران در موقعیتی نیستند که میزان دستمزد خود را خود تعیین کنند؟ آیا سرمایه هیچگاه تن به چنین شرایطی خواهد داد؟
على جوادى٬: سرمایه هیچگاه با "رضایت خاطر" تن به چنین شرایطی نخواهد داد. بسادگی تسلیم اراده کارگر برای تعیین دستمزد خود نخواهد شد. عدالت و حق طلبی از ویژگیهای سرمایه نیست!؟ تاریخ سرمایه با خون و عرق کارگر در هم آمیخته است. تردیدی نیست. برای هر ذره انباشت و سود آوری و استٽمار بیشتر از کارگر با چنگ و دندان خواهد جنگید. تمام دستگاه سرکوب و تحمیق و عوامفریبی و زندان و پلیس و آخوند و امام جمعه و مسجد و کلیسا و رسانه ها برای در هم کوبیدن همین تلاش کارگر سازمان داده شده است. کمتر کسی توهمی به "نیت" و "عملکرد" سرمایه دارد. اما مساله این است که خواست و قدرت سرمایه در این مبارزه حرف آخر را نمیزند. این معادله دو طرف دارد. در طرف دیگر معادله قدرت و اتحاد و تشکل و آگاهی کارگر قرار دارد. نتیجه این مبارزه به وزن و نیروی هر کدام از دو طرف این تقابل طبقاتی گره خورده است. سطح و میزان دستمزد در هر دوره محصول یک مبارزه سیاسی و اقتصادی همه جانبه است.
واقعیت این است که اگر خواست و قدرت سرمایه تمام فاکتور دخیل در این معادله بود، طبقه ما باید کماکان در شرایط حیوانی زندگی میکرد. شرایطی که سطح دستمزد و میزان دریافتی کارگر به میزانی تنزل میکرد که صرفا برای بقاء و تجدید قوا و حضور مجدد در بازار کار کفایت میکرد. کارگر همان مقداری را دریافت میکرد که کار کردن مجدد او را مقدور سازد. زمانی برای فراغت، امکانی برای برخورداری از زندگی بمٽابه یک موجود انسانی نبود. نگرش سرمایه در شکل لخت و عورش و بدون تبلیغات عوام فریبانه آن به کارگر به مٽابه موجودی زنده و کار کن است. موجودی که باید کار کند، کالا تولید کند و برای سرمایه سود تولید کند. این نگاه سرمایه به کارگر است. کارگر در این نگرش موجودی زنده است که احتیاجاتش تنها منحصر به احتیاجات جسمی است. کمترین نرخ دستمزد مبنای تعیین دستمزد قرار میگرفت. کارگر نیروی کار است. نیروی تولید کننده است. انسان نیست! سطح دستمزد در چنین سیستمی تنها مایحتاج کارگر برای کار کردن و تمدید قوا است به اضافه مقداری برای پرورش خانواده و تولید مٽل. یعنی تولید جدید همان موجودی که بتواند نیازهای جدید نیروی کار لازم برای سرمایه در پروسه گسترش انباشت و تولید سود را تامین کند. اگر از این تقابل اجتماعی طرف کارگر را حذف کنیم. آنوقت سرنوشت کارگر را فقط معادلات کور اقتصادی سرمایه و "دست نامریی" بازار تعیین خواهند کرد. هستی و زندگی کارگر بمٽابه یک کالا و مانند هر کالای دیگری تعیین میشود. قوانین عرضه و تقاضا بر شرایط زندگی کارگر تماما حاکم میشوند. کارگر زمانی به کار گرفته میشود که کارش سودی برای سرمایه دار تولید کند. در غیر این صورت مانند هر کالای ناخواسته ای به گوشه ای پرتاب خواهد شد. نوسانات بازار و شرایط زندگی اش را تعیین میکند. زندگیش از لحاظ روحی و جسمی به شرایط یک ماشین تنزل میکند. و به جای انسان بودن باید در شرایط حیوانی ناشی از ملزومات سودآوری سرمایه زندگی کند.
اما تمام مساله اینجاست که کارگر انسان است. میتواند متشکل شود. میتواند متحد شود. و این یک مبارزه دائمی و همیشگی است. گاه پنهان و گاه آشکار، اما دائمی و همیشگی است. قدرت تشکل وا تحاد و همبستگی کارگر در طول تاریخ خونین سرمایه داری همواره عاملی تعیین کننده برای برهم زدن این قوانین ضد انسانی سرمایه داری بوده است.
آیا ما شاهد شرایطی در جامعه سرمایه داری خواهیم بود که کارگر تعیین کننده حداقل و میزان دستمزد باشد؟ بنظرم چنین حالتی کاملا ممکن است. با دوام نیست. نقطه تعادلی دراز مدت در مبارزه طبقاتی نیست. اما ممکن است. از دو طرف برای تغییر این وضعیت تلاش خواهد شد. از طرف سرمایه برای به عقب برگرداندن شرایط و از طرف کارگر و کمونیسم برای پیشروی و خلاصی همیشگی از سلطه سرمایه و سرمایه داری. این اساس یک انقلاب کمونیست و کارگری است. انقلابی که به نظام مزد بگیری و استٽمار و بازار و مبادله کالایی پایان میدهد. بجای تولید برای سود، تولید برای رفع نیازمندیهای همه مردم را مبنای فعالیت انسان در جامعه قرار میدهد. انسان بودن و رفع نیازهای انسانی هرکس هدف چنین انقلابی است.
نسرين رمضانعلى٬ : خير٬ سرمايه تا زورش برسد تن نميدهد. سرمايه دشمن کارگر است و تلاش ميکند کمترين مزد را در قبال کار به کارگر بدهد. مثالى اينجا اشاره ميکنم تا تفاوتها در ايران و کشورهاى ديگر روشن تر باشد و نهايتا ما در مورد سازماندهى به نکات روشن ترى برسيم. برای مثال ماهها است در کشور آلمان ما شاهد اعتصابات بخشهای مختلف طبقه کارگر هستیم برای تعیین حداقل دستمزد. اعتصاباتی که کمر دولت را شکسته است. اعتصاب کارگران راه آهن یا کارگران بخش خدماتی که در کشمکش برای افزایش دستمزد اعتصابات اولتیماتومی سازمان دادند. متشکل اند و متشکل خواستشان را مطرح ميکنند. معمولا کارگران به تمامی خواستهای خود یا آن مقدار از افزایش دستمزد نمی رسند که طرح می کنند. اما به بخش زیادی از خواستهایشان دست پیدا می کنند. در عین حال کارگران در این جوامع فعلا با خطر دستگیری و سرکوب مبارزات روبرو نیستند.
در ايران و کشورهاى مشابه مبارزه کارگر برای کاهش ساعت کار٬ تعیین حداقل دستمزد و خیلی از خواستهای دیگر٬ وقتی کارگران نه نمایندگان واقعی خود را دارند نه تشکل که ابراز وجود اجتماعی در ابعادی گسترده را ممکن ميکند٬ کارگر وارد يک جنگ با شرايط نابرابر ميشود. سرمايه بنا به ماهيت اش در مقابل کارگر عقب نميشيند بلکه هرجا که کارگران با مبارزات خود توانستند متحد و منسجم به میدان بيايند٬ بدرجه اى توانستند دولت و کارفرما را وادار به عقب نشینی کنند و بخش کوچکى از حق شان را از گلوى سرمايه دار بيرون بکشند. مبارزات طبقه کارگر در ایران مبارزه اى برای بقا است. برای این است که میلیونها کارگرى که زیر خط فقر زندگی می کند به خط فقر برسد. همين هم موانع زيادى دارد که بايد جداگانه در مورد آنها حرف زد.
سياوش دانشور: براى پاسخ دقيق به اين سوال بايد سراغ منطق سرمايه و جامعه طبقاتى رفت. اگر بورژواها هيچ مانعى سر راهشان نباشد٬ و صرفا به افکار و نگرش طبقاتى شان در قبال کارگر و زندگى خانواده کارگرى رجوع کنيم٬ حاضر نيستند از بردگى مطلق کارگر قدمى فراتر بگذارند. اما "تن دادن" سرمايه به خواست کارگر در هر کشمکشى و از جمله تعيين حداقل دستمزد٬ تماما به قدرت تشکل و توان مبارزاتى کارگر عليه سرمايه گره ميخورد. اين روشن و بديهى است که کارگر هر اندازه هم بتواند دستمزد واقعى ترى به سرمايه تحميل کند٬ هنوز بعنوان کارگر مزدى بازتوليد ميشود. اگر کارگر کاملا بر تعيين سرنوشت خود و جامعه مسلط باشد٬ آنوقت ضرورتى براى نظام مزدبگيرى نمى ماند. هدف الغاى مالکيت خصوصى سرمايه داراى و بردگى مزدى٬ که هدف تاريخا اعلام شده جنبش کمونيستى طبقه کارگر است٬ بر همين حقيقت تاکيد ميگذارد. اما بين اين دو وضعيت٬ يعنى جامعه مبتنى بر سيستم کار مزدى و توليد براى سود و جامعه مبتنى بر رفع نيازهاى همگان و توليد براساس نيازهاى شهروندان آزاد٬ کشمکشى دائمى و بيوقفه طبقاتى در جريان است که دعوا برسر تعيين حداقل دستمزد بخشى از آنست. کل مبارزه کارگرى در جبهه هاى متنوع آن و در چهارچوب نظام موجود٬ تلاشى براى تحميل خواسته هاى برحق هرچه بيشتر کارگران و به اين اعتبار جامعه به نظم موجود است. در جاهائى که کارگران از تشکل و انسجام بيشترى برخوردارند و کلا مبارزه کارگرى به فتح سنگرهاى معينى منجر شده است٬ تعيين دستمزد با دخالت و مبارزه کارگران بدرجه کمى با توجه به افق و سياست اتحاديه هاى کارگرى عملى ميشود و در جاهائى مثل ايران که طبقه ما تحت اختناق و سرکوب خشن و عريان سرمايه زندگى ميکند و از هر تشکل مستقل کارگرى محروم است٬ اساسا در تعيين حداقل دستمزد نقشى ندارد.
نقطه عزيمت کمونيسم کارگرى براى تحميل هر بخش از حقوق حقه طبقه کارگر به سرمايه دارى و کلا بهبود وضعيت رفاهى جامعه٬ از اينجا شروع نميشود که اين خواسته ها با نيازهاى سرمايه و کسب سود و کلا ماهيت سرمايه دارى تناقض دارد يا نه. ما نه مشاور اقتصادى سرمايه هستيم و نه تبئين هر نوع حق را براساس مقدورات سرمايه درست ميدانيم. بحث روشن و سرراست ما اينست که کارگر بعنوان انسان و بعنوان يک طبقه و بعنوان يک موجوديت اجتماعى٬ که کل جامعه روى دوش کار او ميگردد٬ بايد از ثمره ثروت و نعمات توليد شده اجتماعى بهرمند باشد. بايد بتواند از امکانات مقدور جامعه استفاده کند. بحث مقدورات امرى تاريخى است که در سوسياليسم و کمونيسم هم معنى خود را ميتواند پيدا کند. اما تبديل مقدورات به حساب کردن سود و زيان سرمايه٬ نه کار ماست و نه سياستى کارگرى است. برخوردارى کارگران از امکانات موجود جامعه٬ حتما با منطق سرمايه دار و جامعه سرمايه دارى که بدنبال کسب حداکثر سود است جور درنمى آيد. اما ما نه از اين منطق حرکت ميکنيم و نه قصدمان اينست که به سرمايه دارى چهره اى "دلسوز و انسانى" بدهيم. ما حقوق خودمان را مطالبه و براى آن مبارزه ميکنيم. اگر اين حقوق بديهى از جمله تعيين نرخ دستمزد توسط نمايندگان خود کارگران با سد منافع سرمايه مواجه ميشود٬ آنوقت طبقه کارگر بيش از پيش درک ميکند که براى نفى اين اوضاع بايد کل نظام بردگى مزدى را وراندازد.
از طرف ديگر بحث ما مبنى براينکه "نمایندگان صالح کارگران باید تعیین کننده حداقل دستمزد باشند" مسدله اى بسيار ساده است. آيا سرمايه دار اجازه ميدهد قيمت کالاهائى که تصاحب کرده است توسط کسى غير از خود او و مکانيزمهاى اقتصادى نظام خود او تعيين شود؟ فروشنده هر کالا نرخ آن را تعيين ميکند. کار کارگر در اين نظام يک کالا است که در مقابل مزد مبادله ميشود. خيلى روشن و بديهى است که کارگر حق دارد در تعيين حداقل دستمزد راسا اقدام کند. اينکه کشمکش کارگر و سرمايه دار برسر اين معامله چه ابعادى ميگيرد٬ هر جا چه موانع و محدوديتهائى دارد٬ تماما تابع اينست که کارگر بعنوان يک طبقه بطور کلى چه موقعيت و مکانى در جامعه احراز کرده است و مشخصا در مبارزه برسر دستمزد با چه قدرت و اتحاد طبقاتى به ميدان آمده است. بدرجه اى که طبقه کارگر با افق وسيع تر و توقعى بيشتر وارد اين مصاف شود٬ و شرايط سرمايه دار را با طرح شرايط خود عقب براند٬ به همان درجه قادر است راسا توسط نمايندگان منتخب اش در تعيين دستمزدها دحيل باشد. قانون و روش محاسبه و نگرش نهادها و دولت سرمايه دارى دقيقا در خلاف اين مسير حرکت ميکند و تامين خواست کارگر تنها ميتواند با قدرت متحد کارگر به سرمايه تحميل شود. همه جا و تاريخا اين راه "تن دادن" سرمايه بوده است.
یک دنیای بهتر: یک مشکل عمده کارگران در حال حاضر دریافت بموقع حقوق و مزایای کاریشان است. بیش از یک میلیون کارگر ماههاست که حقوق خود را دریافت نکرده اند. چگونه میتوان این ورق را برگرداند و کارگران خود را در مقام تعیین کننده حداقل دستمزد قرار دهند؟
على جوادى٬: این وضعیت بیانگر تصویر کل موقعیت طبقه کارگر در ایران نیست. تصویر بخشهای ضعیف تر طبقه کارگر است. اشتباه است که اگر تصویر این بخش را مبنای تصویر عمومی و موقعیت اجتماعی و سیاسی کل طبقه کارگر قرار دهیم. اما این واقعیت فشار بسیاری را بدون تردید بر کل طبقه کارگر اعمال میکند. یک فاکتور مهم در اعمال فشار به طبقه کارگر و عاملی در تضعیف قدرت عمل و مانور کل طبقه است.
باور نکردنی است. نظام سرمایه داری، مانند هر نظام طبقاتی دیگری، بر استٽمار تولید کنندگان مستقیم و تملک بخشی از محصولات تولید شده توسط آنها استوار است. یک فرق پایه ای نظام سرمایه داری با نظام برده داری در این است که ارباب صاحب برده است. برده برای ارباب کار میکند و توسط او زنده نگهداشته میشود. اما در نظام سرمایه داری، کارگر ظاهرا "آزاد" است. برده کسی نیست. به زمین و اربابی تعلق ندارد. ظاهرا مالک و صاحب اختیار جسم و نیروی کار خود است. در ازاء فروش نیروی کار خویش مزد دریافت میکند. نیروی کارش را با مزد مبادله میکند. مبلغین سرمایه اینگونه وانمود میکنند که این مبادله ای "برابر" و "آزاد" است. "اجباری" در این مبادله نیست. نیروی کاری بفروش رسیده است، مزدی پرداخت خواهد شد. اما در سرمایه داری ایران حتی این مبادله ظاهری و صوری هم بعضا برقرار نیست. کارگر کار میکند. نیروی کارش را در شرایط غیر انسانی بفروش میرساند. اما در آخر ماه همان دستمزد "توافق" شده بخور و نمیر را هم دریافت نمیکند. و تازه برای دریافت همان دستمزد ناچیز باید مبارزه کند. اعتصاب کند. زندانی دهد. بیکار شود. با پلیس و نیروی سرکوب طبقه حاکم درگیر شود. چه اسمی میتوان بر این ویژگی سرمایه داری در ایران گذاشت؟ سرمایه داری با ویژگی برده داری؟ با مختصات ارباب و رعیتی؟ سرمایه داری اسلامی؟ اسامی متنوع اند، اما یک بندگی مضاعف شاید نامی گویا تر باشد!
چگونه میتوان این شرایط را تغییر داد. انقلاب کارگری راه حل پایه ای طبقه ما برای پایان دادن به این وضعیت است. اما مساله در عین حال تلاش برای تغییر روزمره و بهبود این واقعیت خشن در هر لحظه نیز هست. معجزه ای در کار نیست. مسلما برخی در مواجهه با چنین شرایطی امکان ناپذیری چنین تحولی را نتیجه گیری میکنند. چنین گرایشی در صفوف طبقه کارگر چندان ضعیف هم نیست. اما تمام مساله بر سر تشکل و قدرت و رهبری کارگر است. در همین شرایط هم میتوان به چنین موقعیتی دست یافت. چنانچه کارگران متشکل شوند. چنانچه متحد شوند. چنانچه گرایش کمونیستی و رادیکال در مبارزات کارگری دست بالا را بدست آورد، میتوان شاهد چنین تغییری جدی بود. واقعیت این است که این مساله راه حل دارد. معمای بدون راه حلی نیست. کلید مساله در دامن زدن و گسترش توده ای مجامع عمومی کارگری است. تشکیل مجامع عمومی منظم کارگری، مرتبط و متحد کردن این مجامع عمومی، کلید فائق آمدن بر این شرایط است. کار ساده ای نیست. اما ممکن است. مستلزم سازماندهی است. میتوان ورق را برگرداند. جنبش مجامع عمومی کارگری کلید قضیه است.
نسرين رمضانعلى٬: این واقعیتی غیر قابل انکار است. تا آنجا که من از مراکز کارگری خبر دارم و تا آنجا که بلاخره تحت مبارزات خود طبقه کارگر بخشا رسانه ها مجبور به بازتاب وضعیت کارگران می شود٬ کارگران با موانع زیادی روبرو هستند. بنظر من یکی از آن موانع پرداخت نکردن حقوقهای آنها به موقع است. مسئله بیمه های اجتماعی٬ مسئله قرارداد موقت٬ به انحراف کشیدن مبارزاتی که در جریان است که گویا مثلا خصوصی سازی مراکز تولیدی باعث شده موقعیت کارگران بد باشد یا حقوقهای آنها به موقع پرداخت نشود. بنابرین کارگران در اکثر مراکز تولیدی با معضلات بزرگى روبرو هستند. من اسمش را مبارزه برای بقا می گذارم. ما وقتی نگاهی به مبارزات کارگران در یکسال گذشته بیندازیم مبارزه برای افزایش دستمزد خیلی کم رنگ بوده است. اکثر این مبارزات برای پرداخت حقوقهای معوقه برای جلوگیری از اخراج بوده است و مبارزه برعلیه قرادادهای موقت.
بنظر من طبقه کارگر باید دو بخش از مبارزه را همزمان با هم پیش ببرد؛ یکی مبارزه برای دستیابی به تشکلهای نمایندگان واقعی خود طبقه کارگر و جنبه دیگر متحد بودن طبقه کارگر برای رسیدن به خواستهایش. ببینید خیلی ساده مبارزات زیادی همین حالا هم در بخشها و مرکز زیادی در جریان است. اما این مبارزات بشدت پراکنده است و در عین حال توطئه های دولت و کافرما را باید کارگران بشناسند و خنثی کنند. حقیقت این است هر چند تلخ موقعیت و وضعیت طبقه کارگر چنان اسفناک است که کارگران کمترین ارتباط را با هم طبقه های خود دارند. کمترین ارتباط را با سایر مراکز دارند. البته باید این را توضیح داد نه اینکه طبقه کارگر نمی خواهد ارتباط داشته باشد٬ مبارزه اش متشکل نباشد٬ تشکل واقعی خود را نداشته باشد یا نمایندگان واقعی خود را نداشته باشد. ماشین سرکوبگری رژیم اسلامی یکی از هدفهای اصلیش این است که دست طبقه کارگر را از هم ببرد. بنظرم من وظیفه آن بخش رهبران سوسیالیست و رادیکال است که بیشترین تلاش را بکند که این پیوندها را ایجاد کند تا کارگر تبریز از عسلویه بی خبر نباشد٬ کارگر ارومیه از سنندج بی خبر نباشد٬ خلاصه طبقه کارگر بتوانند با هم در ارتباط باشند. در عین حال تشکلهای واقعی کارگران در محیط کار پاسخی به موقعیت امروز کارگران است و مبارزات طبقه کارگر را به هم متصل می کند. بنابرین در چنین شرایطی است که طبقه کارگر با قدرت می تواند عرضه اندام کند و سرمایه را وادار به عقب نشینی کند که نه تنها مسئله حقوقههای معوقه و بیمه های اجتماعی بلکه نقش تعیین کننده ای در دستمزد را خواهد داشت.
سياوش دانشور: ندادن بموقع دستمزد کارگران در قبال کار انجام شده و تقسيم دستمزد به بخشهاى مختلف با عنوان مزاياى کار٬ و حتى بالا کشيدن همين به بهانه هاى مختلف٬ يک روش سرمايه دارى در ايران بطور کلى است. من بعيد ميدانم اگر جمهورى اسلامى جايش را با حکومتى بورژوائى ديگر عوض کند و تجارت و کسب و کار هم رونق نسبى پيدا کند٬ وضعيت کارگران تا به روش برخورد سرمايه دار برميگردد تغيير اساسى بکند. سرمايه دارى ايران چه امروز و چه وقتى که قرار است نمايندگان صلاحيت دارترش آنرا "بازسازى" کنند٬ شعار واحدشان آيه صبر و تحمل طبقه کارگر و جبران خسارات و راه انداختن توليد و خلاصه جانفشانى و استثمار شديد کارگران است. مستقل از اين ويژگى عمومى تر بورژوازى در کشورهائى مانند ايران٬ سرمايه دارى در ايران در يک بحران اقتصادى دست و پا ميزند و تلاش ميکند عواقب و پيامدهاى اين بحران را روى دوش نحيف طبقه کارگر بگذارد و هر روز سفره خالى طبقه کارگر را خالى تر کند. فقر شديدى که امروز طبقه کارگر و اکثريت جامعه با آن روبرو است نتيجه اين وضعيت است. معضل ديگر سرمايه دارى در ايران موقعيت ويژه جمهورى اسلامى و کلا کشورهاى اسلام زده خاورميانه است که بدلائل سياسى از گردونه جهانى اقتصاد سرمايه دارى بيرون افتاده و امکان انکشاف سرمايه دارى را با موانع جدى روبرو کرده است. اين شرايط را اگر در کمبود تکنولوژى و سرمايه لازم براى اين روند٬ ورشکستگى و تعطيلى صنايع سنتى٬ بيکارسازيها و سياست تعديل نيروى کار٬ قراردادى شدن عمده نيروى کار٬ خارج کردن بخش مهمى از طبقه کارگر از شمول همان قانون کار ارتجاعى خود رژيم٬ و فاکتورهاى متعدد ديگرى که روى اين روند تاثير ميگذارند و عملا به يک هرج و مرج اقتصادى منجر شده است ضرب کنيد٬ نتيجه اش تشديد وخامت زندگى طبقه کارگر است که امروز شاهد آن هستيم.
براى اين وضعيت در انتظار نشستن و اميد اين را داشتن که شايد رونقى ايجاد شود٬ و يا جناحهائى از حکومت بتوانند به اين وضعيت از بالا سر و سامانى بدهند٬ و به اين اعتبار کارگر در اين ميان معضلاتش کاهش يابد٬ بدترين سياستى است که طبقه کارگر ميتواند اتخاذ کند. بهبود وضعيت سرمايه دارى در ايران در شرايط بين المللى امروز و وضعيت کشورهاى منطقه و مسائل بعد از جنگ سرد٬ امرى کشورى نيست و يا با تغيير سياستهاى دولتها تغيير ماهوى نميکند. اين سرمايه دارى امروز است که چشم انداز فقر و فلاکت عريان اکثريت عظيم جامعه را با اتکا به حکومتهائى مرتجع و سرکوبگر در مقابل طبقه کارگر قرار داده است. در اين اوضاع سياستهاى عتيقى که با وجود تحولات عظيم در سرمايه دارى معاصر٬ ناسيوناليسم اقتصادى و دفاع از "توليدات داخلى" را تجويز ميکنند٬ و يا سياستهائى که تلاش ميکنند اين چشم انداز را در مقابل کارگران قرار دهند که طبقه کارگر بايد در جدال بخشهاى مختلف سرمايه نيرو و وزنش را پشت اين يا آن جناح سرمايه دارى قرار دهد٬ حتى صورت مسئله را درک نکرده اند تا چه رسد به اينکه پاسخ آن را داشته باشند. اين سياستها کارگران را به مسلخ بخشى از سرمايه ميبرد و به اين اعتبار سياه لشکر بورژوازى ميکنند. سرمايه دارى امروز راه حلى براى رفاه عمومى جامعه ندارد و مدعى آن هم نيست. در نتيجه با اين شرايط طبقه کارگر دو راه بيشتر پيش رو ندارد؛ يا بردگى مطلق و فقر روزافزون را ميپذيرد و يا تمامى اين وضعيت را نفى ميکند.
کارگران در مراکز مختلف صنعتى تعطيل شده و نيمه تعطيل و حتى مراکزى که هنوز موقعيت وخيمى ندارند و سودشان بالاست٬ هر روز براى نقد کردن دستمزدها مبارزه ميکنند. سوال اينست که چرا بخشى از دستمزد کارگران همواره در گرو است؟ اگر دقت کنيد کار پيمانى و شرکتهاى متعدد پيمانى که در دل هر شرکت و صنعت بزرگ هر کدام گوشه اى از کار را ميچرخانند٬ با استانداردها و شرايط بسيار وحشتناک با بخشهاى از هم پراکنده کارگران روبرو ميشوند. کارگر نميداند با کى طرف است. در مناطق صنعتى جديدى مانند عسلويه٬ عملا به موازين اردوگاههاى کار اجبارى برگشته اند. سرمايه دارى بحران زده امروز ايران٬ نه فقط براى ايجاد رونق اقتصادى٬ که حتى از زاويه يک نگرش اقتصادى صرف هم امرى در چشم انداز نيست٬ بلکه براى چرخاندن و سرپانگاهداشتن وضع موجود و دنبال کردن سياست ازاين ستون به آن ستون٬ محتاج تحميل بردگى تمام عيار به طبقه کارگر است. کار قراردادى و قراردادهائى که عملا چک سفيد دادن به سرمايه دار است٬ ندادن دستمزدهاى کار انجام شده و تحويل داده شده٬ سرکوب عريان٬ و زندان و ترور و شلاق لازمه و جزو لاينفک اين سرمايه دارى است.
نه فقط نقد کردن دستمزدهاى معوقه بلکه افزايش دستمزدها بطور کلى و به اين معنا دخيل شدن کارگران در تعيين آن را تنها جنبش قوى عليه فقر و فلاکت عمومى ميتواند پاسخ دهد. اساس مسئله اينست که کارگران اين وضعيت را نميپذيرند و ناگزيرند در مقابل آن بايستند. هر روز کارگران در بخشهاى مختلف براى نقد کردن دستمزدهاى بالا کشيده شده اعتراض و اعتصاب ميکنند. تا اين سطح موضوع روشن است. سوال واقعى تر موانعى است که در مقابل واکنش گسترده و متحد کارگران وجود دارد. بايد اين موانع را رفع کرد. يکى از پيامدهاى روند خصوصى سازى و سير تقريبا کامل کار قرادادى و پروژه اى و تقسيم کار صنايع بزرگ با شرکتهاى متعدد پيمانى و کوچک٬ اين بوده است که ساختار نسبتا ثابت طبقه کارگر در محل کار متلاشى شده است و به جريان گردش نيروى کار و سيال بودن محل کار کارگر سرعت زيادى داده است. اين امر اگرچه در ميان مدت جوانب مثبتى براى انتقال تجارب کل طبقه کارگر دارد٬ اما در شرايط اوليه آن کارگر را با مشکلات فلج کننده در تقابل گسترده با سرمايه داران روبرو ميکند. قدرت کارگر در يک مرکز صنعتى معين در اينست که زير يک سقف کار ميکند٬ محل کارش نسبتا ثابت است٬ با کارفرما يا سرمايه داران معينى روبرو است٬ سنتهاى مبارزاتى اش و تجاربش قوام ميگيرد٬ و به همين اعتبار روش مقابله اش با مشکلى مانند ندادن دستمزد با هر موضوع ديگر ساده تر و روشن تر است. امروز اما مسئله تماما فرق ميکند. کارگر سه ماه در فلان شرکت است و دو ماه در فلان شرکت. در بسيارى موارد حتى بخشهاى ديگر موجود و کارگرانش را يا نديده و يا در رابطه اى از نوع همکار و کارگران يک شرکت معين نداشته است. بسيارى ازاين شرکتها تا آنجا که نوع کار و درجه تخصص لازم مانع نباشد٬ استخدام کارگر را مبناى محلى قرار داده اند و در همين قالب نيز قوانين عشيره اى خودشان را تحميل کرده اند. بعبارتى ديگر٬ رژيم اسلامى سازماندهى استثمار شديد و يک بردگى تمام عيار را با تمهيدات مختلف اقتصادى براى سرمايه ها همراه با سرکوب به پيش ميبرد و کارگر را از هر حقوق صورى بعنوان يک طبقه و يک موجوديت اجتماعى محروم کرده است. دراين وضعيت برگرداندن ورق به نفع کارگران لازمه اش يک اعتراض وسيع تر طبقه کارگر روى مسائل اساسى و عمومى کل طبقه و جامعه است. فقط اعتراضات توده اى تر کارگران عليه فقر و فلاکت و سد کردن اين توحش سرمايه است که ميتواند هم دستمزدها را نقد کند و هم کارگر را در موقعيت پرچمدار رفاه عمومى قرار دهد. اين مسئله بسيار با اهميت تر از هماهنگ کردن مبارزات در يک رشته معين است که بسيار ضرورى است. به نظر من امروز جنبش مجامع عمومى و عمل مستقيم توده اى کارگرى٬ براى سازماندهى اعتراض در هر گوشه و طرح خواستهاى فورى کارگران٬ حلقه اى است که بايد بدست گرفته شود. اين ضرورت در هر قلمرو تلاش کارگرى لازم تر شده است. کارگران بايد قادر شوند که تعرض لجام گسيخته سرمايه را با تعرضى غير قابل مهار توسط دولت پاسخ دهند. نه کارگران هر بخش تعطيل شده و بحران زده ميتوانند معضلاتشان را به تنهائى حل کنند و نه مبارزات پراکنده براى معضل مشابه و يکسان ميتواند حتى بدرجه اى آن معضل را تخفيف دهد. جنبش مجامع عمومى کارگرى قادر است و اين پتانسيل را دارد که يک اتحاد گسترده تر و ضرورى تر را در مبارزات کارگرى ايجاد کند و توان عمومى طبقه کارگر را براى روياروئى با اين موانع و رفع آن بالا ببرد. اين را هم بايد اضافه کرد که چنين تحرک و سياستى است که عملا کارگر را از موقعيت دويدن دنبال دستمزد معوقه و مزايا٬ آنهم در هزارتوى اداره کار و نهادهاى ديگر٬ بيرون ميشکد و در موقعيت شايسته اعاده رفاه جامعه و به اين اعتبار رهبر آزادى جامعه قرار ميدهد.
یک دنیای بهتر: برای کارگر افزایش دستمزد به معنای بالابردن سهم طبقه کارگر از محصولات اجتماعی تولید شده است. برای سرمایه پایین رفتن سود. معمولا سرمایه در این مبارزه پیروزتر بوده است. سرمایه قدرت بیشتری برای مقابله با اعتصاب کارگری دارد تا کارگر برای تداوم آن. چه باید کرد؟
على جوادى٬: واقعیتی است. سرمایه میتواند مدت طولانی تری در این مبارزه دوام آورد تا کارگر. در هر دوره ای بسته به اندوخته و توان اقتصادی و میزان قدرت کارگر طول عمر مبارزه هم تغییر میکند. سرمایه میتواند مدت زمان بیشتری در صورت توقف کار و تولید دوام آورد تا کارگر. اعتصاب و اعتراض برای کارگر تقبیح شده و سخت است. آسان نیست. تصور چپ های فرقه ای از مبارزه کارگری، که هر روزه کارگر را به اعتصاب فرا میخوانند، را باید به دور انداخت. کوچکترین شناختی از مبارزه واقعی کارگر ندارند.
مکانیسم دفاعی طبقه ما، میزان آمادگی کارگر به فاکتورهای متعددی گره خورده است. صندوق اعتصاب کارگری یک عامل مهم خنٽی کردن عوارض یک مبارزه سخت کارگری در چنین شرایطی است. این یک داده عینی مبارزه کارگری است. هر رهبر کارگری میداند که قبل از اعلام اعتصاب باید ملزومات مبارزه و اعتصاب را فراهم کند. یک عرصه مهم چنین آمادگی ای، مساله تامین نیازمندیهای خانواده کارگری در دوران اعتصاب و اعتراض است. زمانی که کارگر مزدی دریافت نمیکند. زمانیکه سرمایه و دستگاه سرکوبش با تمام قوا برای در هم شکستن کارگر بسیج میشوند، کارگر باید بتواند زندگی کند. تامین شرایط زندگی کارگر در دوران اعتراض یک فاکتور مهم برای پیروزی هر اعتراضی است که بیشتر از چند روز به طول می انجامد.
اعتصاب معدنچیان در تاریخ طبقه ما جایگاه و درسهای ویژه ای برای پیشبرد موفق یک اعتراض جدی و طولانی مدت دارد. سازماندهی صندوق های اعتصاب، سازماندهی کمک رسانی مادی و کالایی به خانواده های در گیر اعتصاب نمونه های موفق و کارساز مقابله با این نابرابری قدرت سرمایه و کارگر در یک مواجهه اجتماعی است.
مساله دیگر تلاش برای تغییر قانونی این شرایط است. معمولا فرض گرفته میشود که کارفرما در ایام اعتصاب میتواند و یا مجاز است که از پرداخت حقوق کارگران خودداری کند. تلاش برای ممنوعیت عدم پرداخت دستمزد در ایام اعتصاب یک عرصه تقابل کار و سرمایه است. حق اعتصاب و حق دست از کار کشیدن مانند حق نفس کشیدن است. اگر این حق را از کارگر سلب کنند به همان میزان کارگر را به دوران برده داری نزدیک کرده اند. این حق کارگر است که به دلیل عدم قبول شرایط کاری، نازل بودن دستمزد، نا امنی محیط کار و یا هر دلیل دیگری دست از کار و تولید بکشد. محدود کردن آزادی اعتصاب، عدم پرداخت دستمزد در دوران اعتصاب مترادف با انتقال موقعیت کارگر از یک انسان آزاد در جامعه به موجودی است که اختیار و کنترلی بر زندگی خود ندارد. از این رو تلاش برای حق اعتصاب و همچنین پرداخت بدون قید و شرط دستمزد در شرایط اعتصاب یک حق انسانی کارگر است. نقض این حق نشان بردگی طبقاتی ای است که در جامعه سرمایه داری حاکم است. معلوم نیست چرا کارفرما مجاز است اعتصاب کند، کار و تولید را متوقف کند، اما کارگر مجاز نیست. اعتصاب کارگر مجازات میشود. اما اعتصاب سرمایه که منجر به بیکاری و به فلاکت کشاندن کارگر میشود عین حق طبیعی سرمایه است. این وارونگی را باید از بین برد. در یک کلام سازماندهی صندوق اعتصاب و مبارزه برای ممنوعیت عدم پرداخت دستمزد در دوران اعتصاب دو محور تلاش طبقه ما در مقابله با چنین شرایطی است.
نسرين رمضانعلى٬: ببینید اینجا باز سوال عمومی مطرح می شود در صورتی که کلا در حال حاضر در کشورهای اروپائی ز آمریکائی وضعیت طبقه کارگر متفاوت است. البته به این معنا نیست که طبقه کارگر در این کشورها استثمار نمی شوند و نباید طبقه کارگر مبارزه کنند. اما با نگاهی کوتاه به اعتصابات و مبارزات آنها٬ ميبينيم که تفاوتهاى فاحشی بین موقعيت طبقه کارگر دراين کشورها و به اين اعتبار برخورد دولتها با طبقه کارگر در مقايسه با یک رژیم وحشى تا مغز استخوان ضد کارگر در ایران هستیم. در این کشورها معمولا طبقه کارگر در مبارزاتش دست خالی به خانه برنمی گردد. بقول معروف "مو را از خرس کنده است". یعنی به حداقلهائی از خواستهایش رسیده است. وقتی کارگران بخش راه آهن در آلمان خواست 8 درصد افزايش دستمزد را طرح می کند٬ یعنی 200 ایرو در ماه٬ پاسخ نگیرد اعلام می کند اعتصاب و اعتصاب می کنند. به خیابان می آیند و از قبل هم می داند ممکن است 8 درصد را دریافت نکند ولی سر 5 درصد دیگر می داند پایین نخواهد آمد و مبارزاتش را ادامه می دهد. اتحادیه کارگران و اتحادیه کارفرما و نماینده دولت گاها ماهها به مذاکره می پردازند. یعنی طبقه کارگر قدرت خود را به نمایش می گذارد.
اما حقیقتا در ایران اینجوری نیست. بنظر من به معنای واقعی طبقه کارگر در ایران پراکنده است. همین حالا با توجه به اینکه سالها است بخصوص به شکل علنی بیش از 5 سال است مسئله حداقل دستمزد در سطح جامعه و ميان طبقه کارگر در ایران طرح می شود. اما مبارزه ای متشکل حول حداقل دستمزد شکل نگرفته است. در مواردی وقتی با بخشهای مختلف کارگری صحبت می کنید اعلام می کنند مبارزه برای افزایش دستمزد را در محل پیش خواهیم برد. چرا که مبارزه برای حداقل دستمزد سراسری بازدهی ندارد و در محل با طرح افزایش دستمزد بازدهی دارد. مسئله بنابراین بر سر این است وقتی برای کارگر نساجی٬ که بالاترین حقوقی که کارگر می گیرد 220 هزار تومان در ماه است٬ آنهم با هزار بدبختی٬ خنده دار و غیره قابل تصور است برایش برای حداقل دستمزد يک میلیون تومان در ماه مبارزه کند. حتی شاهد بودیم اصلا جدی نگرفتند و مسئله برایشان جوک بوده است. در صورتی که برای کارگری که در صنعت نفت٬ گاز٬ مس٬ ذوب آهن و غيره کار ميکند اين رقم برایش جوک نیست. حقوق خودش را بر اساس قدرت خریدش می سنجد و می گوید 1 میلیون حقوقی نیست به ازای کاری که من دارم می کنم. یعنی در واقع بخش بزرگی از طبقه کارگر در ایران در فقر مطلق زندگی می کنند و مبارزه این بخش بزرگ برای بقا است. در مورد چه باید کرد شاید در یک کلام باید گفت مبارزه علیه وضعیت موجود مبارزه در ابعاد گسترده و اجتماعی است تا بتوان دولت و ماشین سرکوبش را عقب راند. مبارزه برای سرنگونی رژیمی که نرمهای دنیای سرمایه داری امروز را هم قبول ندارد و فقط ميخواهد کارگر را در فقر مطلق نگاه دارد. دستگیری فعالین کارگری و شلاق زدن کارگران را نگاه کنید٬ انسان را یاد دوران بربریت می اندازد.
سياوش دانشور: "قدرت بيشتر" واقعيتى است اما تنها واقعيتى وارونه. قدرت عظيم سرمايه صرفا انعکاسى از قدرت عظيم توليدى بارآورى طبقه کارگر است. کارگر اگر متحد باشد و کار را متوقف کند؛ هيچ "قدرت اتمى" نميتواند در مقابل آن دوام بياورد. طبقه کارگر در خيلى کشورهاى باثبات سرمايه دارى٬ حتى وقتى بخشى از قدرتش را به ميدان ميکشد همه چيز بهم ميخورد و يا مختل ميشود. دولت و قانون و دادگاه و پليس و نيروى سرکوب نگهبانان حقوقى و چماقداران نظم سرمايه در سازماندهى استثمار و کسب سود اند. مسئله تماما اينست که بهبود و تغيير وضعيت طبقه کارگر بدون عقب راندن اين قدرت و امتيازات طبقه حاکم ميسر نيست. قدرت براى طبقه کارگر تنها معنى روشن اش اتحاد و وحدت طبقه و تشکل و افق آنست. چه بايد کرد کارگر از مانيفست کمونيست تا يک دنياى بهتر در سطوح فکرى و سياسى و پراتيکى تبئين شده است. متن اجتماعى و بدون وقفه اين چه بايد کرد مبارزات جارى کارگران برسر سهم شان از زندگى است. يعنى مبارزات اقتصادى طبقه که در ايران بويژه ماهيتى سياسى دارد. به اين معنى نسخه پيچيدن يا طبقه بندى مبارزه کارگرى براساس "صنفى" و "سياسى" يا "تدافعى" ناميدن مبارزات کارگرى براساس تحليل خواستها به نظر من تلقى دقيقى نيست. قدرت کارگران تنها در مبارزه شان است و يک شرط مهم پيروزى مبارزه شان متشکل بودن آنهاست. قدرت و تشکل کارگر نميتواند بيرون اين مبارزه و وضعيت واقعى و مادى کارگر ايجاد شود. مجارى و سوالات اين مبارزات روزمره٬ اگرچه هر کدام پاسخ روشن و زمينى ميخواهند و هر کدام ميتواند فى النفسه تدافعى يا تعرضى اطلاق شود٬ اما تنها مجارى معينى است که اعتراض طبقه از کانال آن بروز پيدا ميکند. درنتيجه کارگر براى قدرتمند تر شدن در صحنه سياست و جامعه در مقابل سرمايه و تغيير توازن قوا به نفع خود ناچار است سنگرهائى را فتح کند٬ قوانينى را عقب براند٬ دستاوردهائى کسب کند٬ تا بتواند ازاين جايگاه مناسب تر گامهاى بعدى اش را بردارد. کارگران براى تغيير اين وضعيت بايد متشکل شوند. بحث تشکل در سالهاى اخير بيش از هر زمان مسئله مرکزى کارگران بوده است. دراين بحثها ما به سهم خود موانع متشکل شدن کارگران و راههاى واقعى آنرا تاکيد کرده ايم. همينطور تجارب تاکنونى را نيز عموما فعالين کارگرى کم و بيش جمعبندى کرده اند. به نظر من درگير شدن وسيع در مبارزات جارى کارگران با اتکا به سنت جنبش مجمع عمومى کارگرى٬ تنها چه بايد کرد براى پيشروى است. فکر ميکنم هر کارگر آگاهى ميداند که تا جمهورى اسلامى هست چشم انداز تغييرى وجود ندارد. اين رژيم تار و پودش را بر ضديت کور سرمايه با کارگر بنا نهاده است و جوهر مرتجعترين بخش سرمايه را نمايندگى ميکند. اما اگر قرار است کارگران همين غده چرکين را از سر خود و کل جامعه بردارند٬ بايد بعنوان يک طبقه و در مقام نماينده رفاه و آزادى همگان به ميدان بيايند و ابتکار عمل سياسى را بدست گيرند. متشکل شدن٬ بالا بردن توان طبقه کارگر براى مواجه با موانع و مشکلات٬ بالا بردن توان کارگر براى خنثى کردن ابزار سرکوب٬ و پيدا کردن قدرت عمل و مانور در گسترش اعتراضات٬ امروز درگرو اينست که فعالين سوسياليست و رهبران کارگرى توجه مرکزى و اساسى شان را به سازماندهى مبارزات جارى کارگران و هماهنگ کردن آنها در متن مجامع عمومى کارگرى قرار دهند.
یک دنیای بهتر: یک استدلال همیشگی مبلغین سرمایه در مقابل افزایش دستمزد این است که افزایش دستمزد منجر به افزایش قدرت خرید کارگر نمیشود. چرا که قیمتها بر اٽر تورم بسرعت افزایش می یابد. استدلال دیگر این است که سرمایه سود آوری و قابلیت رقابت خود را از دست میدهد. ورشکست میشود. پاسخ چیست؟
على جوادى٬: کارگر مسئولیتی در قبال عدم سود آوری سرمایه ندارد. مگر سرمایه مسئولیت بی خانمانی و به فلاکت کشاندن کارگر را عهده دار است؟ بعلاوه اگر سرمایه نمیتواند در شرایطی که کارگر حق طبیعی و انسانی خود را طلب میکند، دوام آورد این نشاندهنده تضاد و تناقض عملکرد و شرایط سود آوری سرمایه با شرایط زندگی کارگر و انسانهای کار کن است. این تناقض را باید به نفع انسانیت و کارگر حل کرد. ورشکست میشود! نمیتواند رقابت کند! بسیار خوب! تمام اینها دلایلی بر ضرورت پایه ای انقلاب کارگری و گرفتن قدرت توسط کارگر در جامعه است. کارگر میتواند جامعه ای را سازمان دهد که رفع نیازهای پایه ای تمامی مردم و شهروندان جامعه تضادی با مبانی حرکت اقتصادی در جامعه نداشته باشد. این دلایل تنها استدلالاتی در عدم مطلوبیت سرمایه بمٽابه یک نظام اجتماعی است. نمیتوانند، به کناری بروند. گورشان را گم کنند. ما میتوانیم. طبقه ما قادر به سازماندهی اجتماعی و رفع نیازمندیهای گسترده و رو به رشد آحاد مردم است. ما میتوانیم بر ویرانه های نظام سرمایه داری، نظامی را مستقر کنیم که در آن تکامل آزادانه هر فرد شراط تکامل آزادانه همگان است. تناقضی میان منفعت جامعه و مکانیسم اقتصادی جامعه موجود نباشد. این استدلالات تنها نشاندهنده ماهیت ضد انسانی جامعه سرمایه داری و تناقض آن با منفعت اکٽریت عظیم جامعه است. دلایلی در مطلوبیت نابودی نظام سرمایه داری است.
اما در عین حال حقیقتی در این توجیهات موجود است. این حقیقت که به مجرد اینکه کارگر قادر میشود دستمزد خود و سهم خود را از محصولات اجتماعی افزایش دهد، در فردای آن با شرایط و تلاش عظیمی از جانب بخشهای مختلف سرمایه روبرو میشود که برای باز پس گرفتن این سهم اجتماعی طبقه کارگر و تصاحب آن از کانالهای دیگر به تقلا می افتند. قیمت اقلام مورد نیاز زندگی را افزایش میدهند. ظاهر قضیه این است که قوانین "کور" اقتصادی با افزایش قدرت خرید کارگر منجر به تغییر و افزایش قیمت کالاهای مورد مصرف کارگر میشوند. واقعیت این است که افزایش قیمتها مکانیسمی برای باز پس گرفتن سهم طبقه کارگر است. آگاهانه و سازمانیافته است. چندان "کور" هم نیست. معلوم نیست که چرا این قوانین "کور" یک بار هم شده اشتباها قیمتها را پائین نمی آورند. چرا همیشه افزایش میدهند؟
اما برای خنٽی کردن چنین مکانیسمی باید شرایطی را ایجاد کرد که دستمزدها همواره و در هر دوره ای بر اساس تورم بطور اتوماتیک افزایش یابد. افزایش روتین دستمزد بر اساس نرخ تورم یک حلقه مهم در مقابله باه چنین تلاشهایی است.
نسرين رمضانعلى٬: اجازه بدهید من یک توضیح بدهم. این استدلاها مال کشوری مثل ایران است که به معنای واقعی هیچ قوانینی بر جامعه حاکم نیست. بنابراین رژيم اسلامى ایران را باید از نرمهاى ديگر جدا کرد. مثلا دولت قانونی را تصویب کرد که حقوق کارگران قراردادی از کارگران دائم باید بیشتر باشد تا مثلا با این طرح مسئله قراداد موقت را حاشیه ای کند و کارگران با قراداد دائم کار کنند. کارفرما نه تنها حقوق این بخش از کارگران را نداد بلکه کارگران رسمی را جملگى قراردادی کرد که راحتتر بتواند هر وقتی به نیروی کارشان نیاز نداشت اخراج کند. تاکنون هم ما شاهد نبودیم که کارفرمائی را بجرم چنین تخلفاتی بگیرند و زندان کنند. در عوض کارگر حق طلب را٬ دانشجوی آزادیخواه را٬ زنان برابری طلب را٬ عین آب خوردن روانه زندان می کنند و تحت شکنجه قرار می دهند. یک حقیقت وجود دارد. یکی از نمایندگان مجلسشان گفته بود چرا معیار گرانی و ارزانی کشور را گذاشتید تخم مرغ دونه ای چند است؟ این واقعیت تلخ است ولی همین امروز بخش عظیمی از طبقه کارگر واقعا قدرت خرید همین تخم مرغ را ندارد. دیگر آنجا شیر و گوشت و میوه و غیره مبنای قدرت خرید نیست٬ بلکه نون و تخم مرغ و پیاز و سیب زمینی معیار می شود. مردم هر روز با گران شدن کالاهاى مورد نيازشان روبرو ميشوند. بازار هم دست خود دولت و باندهاى مافيائى وابسته به دولت است. اینها بهانه های است که سران رژیم برای خودشان می آورند. می خواهند بگویند اگر طبقه کارگر قدرت خرید ندارد برای اینکه اگر امروز حقوق را زیاد کنیم فردا تخم مرغ می شود دونه ای 400 تومان!
اما بنظرم پاسخ طبقه کارگر به این مسئله روشن است. اینکه کارفرما و دولت چقدر سود داشتن يا نداشتن ربطی به طبقه کارگر ندارد. مگر سود نجومى و عايدى نفت و گاز و آهن و مس و طلا و غيره بخشى اش تا حالا به جیب طبقه کارگر رفته که حالا ما در مقابل سود آنها مسئول باشيم؟ همه اين پولها در بانگهای سوئیس و لوکزامبوگ و غیره در حسابهای آقایان است. این حرفها هیچ کارگری را قانع نمی کند. و حقیقت را بخواهید کارگران خیلی با هوشتر از آن هستند که اينها فکر می کنند. روزی با یکی از کارگران داشتم صحبت می کردم. 7 پشت کارفرما را می شناخت و سرش بکجا وصل است و چطوری شیره جان کارگران را می گیرد و کجاها ویلا دارد. طبقه کارگر در ایران زمان خودش حساب این لاشخورها را خواهد رسید و حقوق خودش را از حلقومشان بیرون خواهد کشید.
سياوش دانشور: با اين حساب بايد کاهش دستمزد و اصلا ندادن دستمزد تورم را مهار و منتفى کند! شايد هم کاهش دستمزد قدرت خريد کارگر را بالا ميبرد!؟ يا ثابت ماند دستمزدها باعث ميشود که قيمتها در بازار نوسان نداشته باشد يا ارزش پول جيب کارگر که ثابت است تغيير نکرده باشد! روشن است که در هر حالت نه جلوى تورم را ميتواند بگيرد و نه قدرت خريد کارگر را بالا ميبرد. نوسانات تورم و خود تورم ربطى به افزايش دستمزد ندارد. چگونه افزايش دستمزد مديران و روسا و دولتى ها و افزايش ثروت سرمايه داران تورم ايجاد نميکند اما افزايش دستمزد کارگران تورم ايجاد ميکند؟ مگر تورم آلرژى خاصى است که تنها وقتى بروز ميکند که مربوط به افزايش دستمزد کارگران باشد؟ اين استدلالها پوچ است و هدفش تثبيت همان نگرشى است که به کارگر همواره بعنوان "بخش محروم" جامعه نگاه ميکند٬ ميخواهد اين تفکر را حتى در اذهان خود کارگران نهادى کند٬ و نهايتا به تعيين درصدهائى ناچيز برسد که حقوق کارگر را افزايش ندهد. آنجا هم که چند درصد افزايش ميدهد سه جاى ديگر کاهش ميدهد. چون دستمزدها را يک راست و در قبال کار انجام شده پرداخت نيمکنند و همواره بخشهائى از دستمزد در گرو سرمايه دار و دولت و نهادهاى عجيب و غريب است که تازه پرداخت آنها هم مشروط به تامين شرايط ديگر شده است. نکته ديگر اينست که ارزش پول و قدرت خريد کارگر مرتبا کاهش پيدا کرده است و جبران اين را با بيرون انداختن اقلام زيادى از کالاها و نيازها از سبد خانواده کارگرى که ظاهرا به کارگران مربوط نيست جبران ميکنند. اينکه سرمايه دار قدرت رقابت دارد يا ترقى ميکند يا ورشکست ميشود ربطى به کارگران ندارد. کارگران نميتوانند زندگى و آينده خود را براساس رونق و ترقى سرمايه دار تنظيم کنند. اساس مسئله اينست که افزايش دستمزدها بدون هيچ پيچيدگى خاص و هيچ نوع تقسيم و تکه تکه کردن و پرداخت مستقيم و يکجاى آن اينست که کارگر نيروى کارش را در شرايط بهترى بفروشد و ميزان بيشترى از حق اش را بگيرد. اين مربوط است به وضعيت امروز که سرمايه دارى حاکم است و کارگر ناچار است براى نان خوردن و زنده ماندن کار کند و کالايش را بفروشد. افزايش دستمزد و برخوردارى از بيمه ها و امکانات رفاهى براى اينست که کارگر توانسته باشد در شرايط بهترى اين معامله را صورت داده باشد. وگرنه حرف کارگر کمونيست اين نيست که شرايط ايده آل من اينست که در قبال کارم دستمزد مناسبى بگيرم. حرف کارگر اين است که اصلا سرمايه دارى و مناسبات اقتصادى مبتنى بر مالکيت خصوصى و بردگى مزدى و اين همه قانون و تبصره زيادى هستند. اصلا نبايد باشند. چون اگر توليد را شهروندان آزاد براى نفع نيازشان سازمان دهند٬ و نه براى سود سرمايه داران٬ فلسفه وجودى طبقه سرمايه دار و نظام سرمايه دارى و جامعه طبقاتى هم زائل ميشود. سرمايه دارى امروز با همين درجه توحش و استثمار شديد و ديکتاتورى هم ورشکسته است و آينده درخشانى را هم نميتواند وعده دهد. نقطه عزيمت کارگر در اين جدال و کلا در تقابل طبقاتى ابدا و مطلقا نميتواند محاسبات بقاى سرمايه و منفعت سرمايه باشد. اگر کارگر در نظام سرمايه دارى کماکان برده ميماند٬ برده اى که صرفا آزاد است کالايش را در بازار بفروشد و تازه اختيار تعيين نرخ آنرا هم ندارد٬ در حکومت کارگرى شرايطى را فراهم ميکند که سرمايه دار سابق هم بتواند مثل هر کس ديگر کار کند و زندگى مرفهى داشته باشد. ما بعنوان کارگر هيچ منفعتى در محاسبات سود و زيان سرمايه نداريم و نبايد وارد سياستها و تاکتيکهايمان کنيم.
یک دنیای بهتر: مبانی تعیین حداقل دستمزد انسانی کدامها باید باشند؟ کدام اقلام باید در سبد زندگی برای تعیین حداقل دستمزد قرار گیرند؟ بر این مبنا حداقل تخمینی شما برای تعیین دستمزد چیست؟
على جوادى٬: برای تعیین حداقل دستمزد باید به هزینه اقلام مورد نیاز یک زندگی انسانی در قرن بیست و یکم برای یک خانواده متوسط کارگری نگاه کرد. در حال حاضر تعداد خانواده متوسط کارگری عددی بین ٥ و ٦ نفر است. اقلام مورد نیاز یک زندگی انسانی را در نظر بگیرید. به حداقل دستمزد میرسید. اگر کسی ریگی به کفش نداشته باشد کار چندان پیچیده ای نیست. هزینه یک زندگی انسانی شامل هزینه اجاره و مسکن، خورد و خوراک، پوشاک، آموزش و تحصیل، رفت و آمد، فراغت و استراحت، بیمه درمانی و بهداشت، و سایر اقلام یک زندگی انسانی است. اما مساله این است که نباید اجازه داد که سرمایه بر مبنای "بخش محروم و فقیر" سعی کند نیازهای خانواده کارگری را تعیین کند. در درجه اول باید این تصویر "بخش محروم" را در هم کوبید. نیازهای خانواده کارگر هیچ تفاوت ماهوی با نیازهای خانواده سرمایه در اساس و در نیاز به ملزومات زندگی ندارد. اگر کامپیوتر یک قلم زندگی متعارف امروزی است، نتیجتا باید در سبد زندگی کارگر و تعیین اقلام مورد نیاز زندگی قرار گیرد. اگر داشتن ماشین یک نیاز زندگی امروزه است نتیجتا باید این کالا را در تعیین زندگی کارگر قرار داد.
اینکه سبد زندگی خانواده کارگری باید شامل چه اقلامی باشد خود یک عرصه تقابل اجتماعی کار و سرمایه است. برای ارائه رقمی دقیق که واقعیت حداقل دستمزد را منعکس کند باید کار تحقیقی روشنی کرد. نفس کار ساده است. اما در این سطح از بررسی فقط میتوان از محدوده ها و کلی صحبت کرد. هزینه اجاره یک مسکن دو اتاق خوابه بالاتر از دویست هزار تومان در ماه است. هزینه مسکن نباید بیشتر از ١٠% هزینه زندگی باشد. با این حساب به رقم دو میلیون تومان در ماه میرسیم. اخیرا سایت دسترنج، که سایت دوم خردادی است، طی گزارشی اعلام کرد که خط فقر بر مبنای تخمین های دولتی ٦٠٠ هزار تومان در ماه است. این دو رقم، یعنی ٦٠٠ هزار تومان و ٢ میلیون تومان، شاید محدوده هایی را، سقف و کفی را برای تعیین دقیق حداقل دستمزد بیان کنند. تعیین دقیق این رقم امری است که نمایندگان واقعی و صالح کارگری باید آن را تعیین و اعلام کنند.
نسرين رمضانعلى٬: در دنیای امروز است که در مورد حداقلها صحبت می کنیم. يعنى بايد استانداردهاى دنياى امروز مورد نظرمان باشد. اگر جامعه دست من بود می گفتم آنقدر تولید شود که نیاز بشریت است. اخیرا محققی آلمانی ثابت کرده است با یک ساعت کار در روز برای هر فرد٬ می شود همه انسانها در نعمت زندگی کنند. اين ممکن هست و برای این باید مبارزه کنیم. اما با این وجود٬ برای اینکه حداقل دستمزد را تعیین کنیم٬ بايد به مشکلات و کمبودهاى زندگى کارگران مراجعه کرد. در ایران که هیچ چیزی رایگان نیست. مثلا آموزش و پرورش٬ طب و غيره هزينه سرسام آور دارند. کارگر پیش دکتر ميرود و قبلا براى دفترچه بيمه مرتبا پول پرداخت کرده است اما اين دفترچه ها را هیچ دکتری قبول نمی کند. يا هزينه هاى آموزش و مسکن و غيره. بنابراین در اين سبد بايد از پرداخت شهریه فرزندان کارگر تا بيمه ها و قدرت خرید مناسب طبقه کارگر گنجانده شود. نه نون و تخم مرغ بلکه تغذیه درست و سالم٬ لباس و مسکن٬ امکانات تفریحی مثل سینما و تاتر و موزه و غيره٬ امکانات برای حداقل یکبار سفر در سال٬ و حلاصه استفاده از نعماتی که خود کارگران هر روز می آفرینند. امروز با توجه به شرایطی که حاکم است اگر ما کرایه خانه را در نظر بگیریم٬ اگر همان 310 اقلامی که معمولا در سبد دولت هست را فقط در نظر بگیریم٬ باید حداقل دستمزد بالای 1 میلیون باشد.
سياوش دانشور: اينجا من طرفدار "امکانات و مقدورات" هستم. مبانى بسيار روشن است و اساس آن امکاناتى است که در جامعه وجود دارد. تمام آنچه نياز بشرى است و بشر امروز دارد در ايران از آن استفاده ميکند و رايج است. يعنى کارگران هم ميتوانند و بايد داشته باشند و استفاده کنند. همه اين اقلام مبناى تعيين دستمزد و بالا رفتن آن براساس تورم است. همينطور ظرفيت توليدى طبقه کارگر و بارآورى کار رشد ميکند. يعنى جامعه مجموعا ثروتمند تر ميشود و به اين اعتبار بايد سهم طبقه کارگر از اين افزايش ثروت ملحوظ شود. مسکن٬ بهداشت٬ آموزش٬ سلامتى٬ اتومبيل٬ امکانات رفاهى و خدماتى از سيستم گرمائى و آب گرم و يخچال و تلويويزن و کامپيوتر و مهد کودک و غيره٬ فراغت و تفريح و سفر٬ ميتواند و بايد در تعيين دستمزد کارگر محاسبه شود. اقلامى که دولت و شورايعالى کار و سرمايه داران تعيين ميکنند براين اساس است که کارگر بيايد کار کند و زنده بماند که فردا برگردد و دوباره کار کند. تازه براساس همان جعليات و دستکاريها و تعيين نرح تورم و خط فقر خودشان٬ هنوز چند مرتبه پائين تر مزد کارگر را تعيين ميکنند. يعنى اينکه ما با دو نگرش اساسى تر روبرو هستيم که يکى کارگر را بعنوان يک طبقه کارکن بعنوان بخش محروم و فقر زده بازتوليد ميکند و دستمزد را براساس اين تعريف تعيين ميکند٬ و ديگرى که مبنايش را نيازهاى انسانها و امکانات موجود قرار ميدهد که کارگر هم بايد از آن بهرمند باشد. رقمى که کارگر با اين نگرش پيشنهاد ميکند رقمى است که سرمايه دار هم ميتواند با آن زندگى کند. اين واقعى ترين رقم است. اما در دعوا برسر دستمزد معضل اين رقم نيست. تعادل نهائى اين رقم در هر دوره اى٬ تابع زورآمائى اى است که کارگر و سرمايه دار در اين جدال صورت ميدهند. امروز حقوقى که قادر باشد هزينه مسکن نسبتا مناسب و تحصيل و درمان و خوراک و پوشاک و فراغت کارگر را بعنوان يک انسان تامين کند٬ با توجه به امکانات و بالا رفتن شديد تورم و کاهش ارزش پول٬ نميتواند کمتر از يک ميليون تومان و بالاتر از آن باشد. کارگران براى تعيين دقيق نرخ تورم و نرخ دستمزدهاى پايه و آهنگ افزايش و اتومات آن٬ ميتوانند و بايد مستقلا اين ارقام را براساس اقلام رايج زندگى انسانى امروز محاسبه کنند و به عدد واقعى برسند. اعدادى که تاکنون مطرح شده اند٬ بيشتر نقطه عزيت شان خط فقر اعلام شده بانک مرکزى و ميزان نرخ تورم اعلام شده و يا رسيدن به خط فقر واقعى بوده است. من ميگويم همين نقطه عزيمت را براى زندگى طبقه کارگر نبايد پذيرفت. عدد و رقم همواره ميتواند تغيير کند. تماما مسئله اينست که با پولى که بعنوان مزد به کارگر ميدهند چه چيزى را ميتوان تامين کرد. تعادل اين عدد هم با توجه به محاسبات واقعى٬ نه فقط در ايران بلکه در کشورهاى پيشرفته سرمايه دارى که کارگر از تشکل نسبى برخوردار است٬ همواره تابعى از کشمکش هاى سياسى طبقات است.
یک دنیای بهتر: جریاناتی در صفوف کارگران مدعی اند که مطالبات "بالایی" نمیتوان داشت. عملی نیست. بهتر است به رقم "واقعی ای" رضایت داد. آنچه ممکن و مقدور است را مبنا قرار داد. کارگران کمونیست و رهبران عملی کارگری چه برخوردی به این گرایشات باید داشته باشند؟
على جوادى٬: نباید بپذیرند. آنچه مقدور است محصول یک مبارزه است. کم کردن و تنزل مطالبه و درخواست کارگر در مبارزه نتیجه ای جز عدم دستیابی به خواستهای واقعی کارگر ندارد. نمیتوان به علت ضعف سازماندهی و ضعف قدرت کارگر رقم دیگری را به عنوان حداقل دستمزد مبنا قرار داد. این "کم فروشی" به کارگر اصولی نیست. مبنای حداقل دستمزد یک چیز است. مبارزه ای که میتواند به چنین هدفی دست یابد امر دیگری. بجای کم کردن توقع و تقلیل مبنای دستمزد درخواستی باید تلاش را بر سازماندهی تامین یک مبارزه پیروزمند متمرکز کرد. بالا بردن سطح توقع و انتظار کارگر یک عرصه کشمکش درونی طبقه کارگر است. گرایشات تقلیل گرایانه تلاش میکنند، به کم رضایت دهند. چنین گرایشاتی عملا بمٽابه اهرمی در شکاف انداختن در صفوف کارگر عمل میکنند. کم توقع بودن به معنای واقع بین بودن نیست. به معنای بی افق بودن و پذیرش افق و توقعات غیر کارگری است.
نسرين رمضانعلى٬: کارگران کمونيست بايد اثباتا براى بالا بردن توقع طبقه کارگر تلاش کنند و اين را در همين مبارزات جارى پيش ببرند. من در بالا اشاره کردم که رژیم جمهوری اسلامی چنان بلائى سر بخش بزرگی از طبقه کارگر آورده است٬ که وقتی ميپرسيد چقدر کرایه خونه می دهید٬ گوشت کیلوی چند٬ پنير کیلوی چند٬ شیر لیتری چند٬ یک دست لباس آنهم نه از جنس خیلی عالی چقدر ميشود٬ شهریه مدرسه چقدر است٬ لوازم التحریر بچه ات در ماه هزینه اش چيست٬ پول ایاب ذهابت چقدر است٬ در یک حساب سرانگشتی به رقم یک میلیون می رسیم. وقتی می گویید خوب شما با 250 هزار تومان یا حتی 300 هزارتومان چطوری گذران می کنید٬ می گوید قرض می کنم! بالاخره باید روزی این قرض را پس داد. بنابراین مهم است این بخش از رهبران عملی کارگران تلاش کنند و در محاسبه مستقل نشان دهند٬ که چرا حتی عدد یک میلیون هم تعیین شود٬ هنوز این آن حداقل است که تازه بايد سابقه کار و حق فرزند و غیره هم باید بهش اضافه شود. مزایائی چون عیدی و حق سفر و غيره. سرمايه دارى سطح توقع طبقه کارگر را پایین نگه داشته است و اعتراض به آن را شديدا سرکوب ميکند.
در اين شرايط کارگران فکر می کنند اين ممکن نیست و اين گرايش در آنها قدرت ميگيرد که بالا بردن درصدى هم خوب است. من فکر می کنم اين وظيفه مهم رهبران رادیکال سوسیالیست و رهبران راديکال مبارزه کارگران است که در مقابل اين سياست بايستند. توقع کارگران را بالا ببرند. وسائل و راههاى همدل کردن و به ميدان آوردن توده کارگران را فراهم کنند. توصيه من اينست که رهبران و فعالين کارگرى در تلاشى متمرکز٬ با سازماندهى مجامع عمومى کارگرى و برجسته کردن جنبش مجمع عمومى٬ اهرمهای قدرت و اعمال اراده توده اى کارگران را بدست بگيرند و اين وضعيت را عوض کنند. یکی از کارگران می گفت مگر ما دوست نداریم مثل هم طبقه هایمان در کشورهای اروپائی مثل آدم زندگی کنیم و هر بار از کسانی که بهشان مقروض هستیم خودمان را مخفی نکنیم؟ بنابراین راه مقابله با اين اوضاع دست بردن به ابزارهای مبارزاتی مقدور و موثر مثل مجمع عمومى و معطوف کردن سمت و سوها به مبارزات یکپارچه کارگرى براى معضلات مشترک است.
سياوش دانشور: بنظرم مشکل اصلى اين نيست که عده اى "واقع گرا" هستند و عده اى "غير واقع گرا". حتى موضوع برسر تعاريف متفاوت از مطالبات بالا نيست. مسئله بسادگى توقعى است که هر گرايش در مقابل کل طبقه ميگذارد. "يک فعال کارگرى" در سايت دو خردادى دسترنج گفته بود که براساس آمار خودشان خط فقر چيزى حدود ۶۴٠٠٠٠ تومان است. "ما کارگران به نصف اين هم راضى هستيم"! سوال اينست چرا توقع کارگر بايد زندگى براساس نصف خط فقر باشد؟ اين "رضايت" چه مبنائى دارد؟ "واقع گرائى"؟ ترديدى نيست هيچ رهبر کارگرى و سوسياليست و کمونيستى از مقدورات و امکانات و ظرفيتهاى مبارزه طبقه اش انتزاع نميکند و تلاش ميکند با شناخت دقيق وضعيت و متحد نگهداشتن کارگران امرش را پيش ببرد. اما درک "مقدورات و ممکن ها" مساوى با شکل دادن به افق و توقع کارگران از ممکن ها و مقدورات سرمايه داران نيست. نقطه عزيمت ساده هر کارگرى اينست که من هم انسانم٬ من هم ميخواهم در آنچه خود توليد کردم سهيم باشيم٬ من هم ميخواهم زندگى کنم. کسى نميگويد کارگر جد اندر جد محکوم به گرسنگى و بيمارى و بيسوادى و زندگى در مادون فقر است. همين کارگرى که امروز به گرفتن حقوق هاى معوقه با يک اعتصاب طولانى "رضايت" ميدهد٬ وقتى قدرت متشکل خود را ميبيند٬ فرياد ميزند مرگ بر حامى سرمايه دار! ميگويد زندگى انسانى حق مسلم ماست! بنابراين مسئله اين نيست که کارگران جداول سود و زيان سرمايه داران و ظرفيتهاى آن را بررسى کنند و حرف "ممکن و مقدور" بزنند٬ بلکه مسئله اينست وضعيتى را قبول نکنند و به توقعى در ميان طبقه و جامعه شکل بدهند و وارد جدال برسر آن شوند. در مراحل و مومنتومهاى اين مبارزه است که ميتوان تشخيص داد چگونه بايد مانور دارد و کجا دستاوردى را تثبيت کرد و يا "رضايت" داد.
کارگران کمونيست از مقدورات تک سرمايه دار و موقعيت بحرانى يا رونق فلان شرکت و بنگاه اقتصادى شروع نميکنند٬ بلکه از مقدورات جامعه بطور کلى شروع ميکنند. آيا در جامعه امروز امکان مادى دادن دستمزدى که کارگر بتواند انسانى تر زندگى کند "مقدور" نيست؟ اگر هست٬ بايد مبارزه و افق و توقع کارگر را برهمين اساس شکل داد. چرا مسکن براى کارگران مقدور نيست؟ چرا بيمه بيکارى مکفى براى کارگران مقدور نيست؟ چرا بيمه درمانى و خدمات عمومى براى کارگران مقدور نيست؟ چرا آموزش و تحصيل و سلامت و ارتقا مادى و معنوى براى کارگران مقدور نيست؟ چرا حقوق چند ميليونى براى عده اى مقدور است ولى کارگران با حقوق يک سوم خط فقر با آمار خودشان زندگى کنند؟ اين چه منطق "واقع گرايانه اى" است؟ اينکه در عمل کارگر در هر مقطع زورش چقدر ميرسد را نميتوان توجيه تئورى توقع پائين کرد. موضوع اينست که گرايشات مختلف در جنبش کارگرى دورنماهاى متفاوتى را در مقابل مسائل کارگران قرار ميدهند. گرايشاتى که منطق حرکت خود و کارگر را ميزان مقدورات سرمايه داران ميدانند٬ واقع گرا نيستند٬ بلکه افق محدود و پذيرفتن اين شرايط را و در بهترين حالت تغييرات جزئى در آن را "واقع گرائى" نام گذاشته اند. برخى شان هنوز فکر ميکنند با نامه دادن به شاهرودى و خامنه اى و منبر رفتن در مورد رابطه اسلام با کارگر٬ ميتوانند "موئى از خرس" بکنند و آنرا غنيمت شمارند! کارگر کمونيست در عين حال که مشغول رفع موانع تشکل و اتحاد کارگران و متحد نگاهداشتن آنهاست٬ در عين حال که دامنه و ظرفيتهاى هر مبارزه اى را ميشناسد و به امر متحد بيرون آمدن کارگران در هر مبارزه تاکيد دارد٬ در عين حال از موضع دفاع از انسانيت کارگر و يک زندگى مرفه براى کارگران وارد ميشود. اتفاقا در ايران اگر چيزى واقع گرايانه است و ميتواند طبقه کارگر و کل جامعه را ازاين وضعيت برهاند٬ پرچم کارگرى براى آزادى و رفاه جامعه از شر اسلام و سرمايه است. اين بدون داشتن افقى براى تغيير ميسر نيست. کسى و گرايشى که قادر نيست رابطه اى درست بين افق انسانى و سوسياليستى کارگر و تلاش روزمره اش براى بهبود نسبى اوضاع در چهارچوب مقدورات مبارزه طبقه اش تبئين کند٬ تنها ناچار است دعوت کردن کارگران به تن دادن به وضع موجود را موضعى واقع گرايانه بنامد.
یک دنیای بهتر : کارگران در ایران فاقد تشکلات واقعی خود هستند. رژیم اسلامی هر تلاش سازمانیافته ای را سرکوب میکند. در چنین شرایطی راههای عملی و واقعی برای قرار گرفتن در یک طرف تعیین دستمزد چگونه میتواند عملی شود؟
على جوادى٬: در سئوالات قبلی به این مساله تا حدودی پرداخته شد. بطور خلاصه راه حل در متشکل شدن، متحد شدن و سازمانیافتن است. راه دیگری نیست. حلقه پیشروی، سازماندهی جنبش مجامع عمومی کارگری است. این معضلی در سطح نظری نیست. مساله این نیست که جنبش ما راه حلی عملی و واقعی برای تغییر این شرایط ندارد. این مساله ای عملی است. سازماندهندگان جنبش ما ما باید تلاش ویژه ای را در این چهارچوب دنبال کنند. تجربیات بسیاری و از جمله تجربیات اعتراضات اخیر کارگران نیشکر هفت تپه و اعتراض کارگران نساجی کردستان، تجربیات ارزنده ای در پیشبرد مبارزه بر مبنای سازماندهی مجامع عمومی کارگری بوده است. اما مساله این است که چقدر این امر به مشغله عمومی رهبران کارگران تبدیل شده است. جنبش ما باید در این زمینه توجه و تحرک عملی رهبران عملی و رادیکال سوسیالیست کارگران را بر این راستا قرار دهد.
نسرين رمضانعلى٬: طبقه کارگر با اتکا به اهرمهای مبارزاتی و مجامع عمومی خود می تواند تشکلهای واقعی خود را به رژیم تحمیل کند. نمایندگان و مدافعین واقعی خود را به کارفرما و دولت تحمیل کند. اجازه بدهید اینجا توضیحی بدهم در رابطه با حتی همان انتخابات فرمایشی در بعضی از مراکز کارگرای. برای انتخاب "نماینده کارگران"٬ انتخاب نمایندگان در صلاحیت کارگران نیست بلکه باید اداره کار و حراست و کارفرما و اطلاعات لیست کاندیداها را تایید کنند و بعد انتخابات صورت بگیرد. همین انتخابات هم باید زیر نظر رژیم باشد و مهر تایید حضرات را داشته باشد. بنابرین پر واضح است کسانى که صلاحیتشان مورد تایید این ادارات و نهادهاى پذليسى باشد٬ دیگر نماینده واقعی کارگران نیستند. بلکه نماینده دستگاه سرمایه داری و ارتجاع اسلامی هستند. به همین دلیل کارگران تن به چنین شرایطی ندادند و در بسیاری از مراکز بزرگ و کوچک کارگران نماینده ای هم انتخاب نکردند. حالا همین نداشتن نماینده خود چه مشکلاتى برای کارگران توليد ميکند٬ و يا کارفرما چه توطئه هائی عليه کارگران در غیاب نمایندگان واقعى شان دنبال ميکند٬ و چه تلاشهائى برای ايجاد شکاف بین کارگران صورت ميگيرد٬ باز بحثی دیگر است.
اما بر گردیم به بحث اصلی. برای افزایش دستمزد می شود در مراکز کارگری اعتراضاتی سازمان داد. شاهد بودیم که مبارزات تاکنونى٬ به درجه ای که کارگران متشکل و متحد بودند٬ توانستند موفق باشند. اما وقتی از تعیین حداقل دستمزد صحبت می کنیم بنظرم یعنی یک مبارزه سراسری و دربرگیرنده لازم است. بخشهای جامعه به هر درجه در مبارزه برای امر تعیین حداقل دستمزد و رفاه درگير شود٬ به همان اندازه می شود در سرنوشت تعیین حداقل دستمزد نقش داشت. خود این مسئله اساسا دست فعالین رادیکال سوسیالیست و رهبران کارگری و حزب ما را می بوسد که بتوانیم این مبارزات را سازمانیافته تر رهبری و هدایت کنیم. متحد کردن این بخش از فعالین کارگری و رهبران عملی رادیکال سوسیالیست٬ راهى است که می تواند ما را در امر رسیدن به خواستهای حق طلبانه طبقه کارگر از جمله افزايش دستمزدها جلو ببرد.
سياوش دانشور: تنها راه عملى و واقعى و موثر براى قرار گرفتن کارگران بعنوان يک طرف تعيين حداقل دستمزدها٬ راه افتادن جنبش تعيين دستمزدها از پائين است. به لحاظ حقوقى فقط کارگر بى تشکل نيست٬ بلکه چند دشمن کارگر از نماينده هاى دولت و کارفرما و سران انجمنهاى اسلامى و خانه کارگر رژيم در "شوراى عالى کار" نشستند و براى کارگران تصميم ميگيرند. در اين نهادى که براى زندگى و دستمزد طبقه کارگر ايران تصميم ميگيرد کارگران نمايندگى نميشوند. پاسخ اين موضوع صرفا اعلام اين موضع اصولى که اين نهادها نماينده کارگران نيستند و بايد منحل شوند نيست. اين خواست واقعى و مهمى است که بيش تاز پيش کارگران با عمل خود اعلام ميکنند. خواست لازمى است اما کافى نيست. مسئله فراتر رفتن از اينست. براى اينکار بايد فعالين کارگرى بتوانند در شروع لااقل در ٣٠ / ۴٠ مرکز مهم کارگرى ايران٬ در مجامع عمومى خود حرفشان را در مورد دستمزد و ميزان و چگونگى تعيين آن بزنند و نمايندگان خود را انتخاب کنند. بعنوان يک مجموعه نمايندگان کارگران بيانيه و خواست کارگران را اعلام کنند. اهرمهاى اعمال فشار و خنثى کردن سياستهاى دولت و کارفرماها مورد بررسى قرار گيرد. لازم است اولتيماتومى به دولت و "شوراى عالى کار" داد و اقدامات اخطارى مانند اعتصاب و تجمع در نظر گرفته شود. به ميزانى که رهبران کارگرى و بويژه سوسياليستهاى جنبش کارگرى بتوانند اين تحرک واقعى را سازماندهى و رهبرى کنند٬ ميتوان از ميزان تاثير گذارى بر تصميمات و تعيين نرخ دستمزد توسط کارگران حرف زد. روشن است امروز جناح هاى رژيم عليرغم هر دعوائى که داشته باشند٬ خانه کارگر و شوراهاى اسلامى و نهادهاى پليسى شان را منحل نميکنند و به کارگران بگويند لطفا نمايندگان خودتان را معرفى کنيد. اين بايد دوفاکتو و عملا تحميل شود و راه اينکار اعمال فشار از پائين در مقياسى موثر است. در غياب چنين سياست و تلاشى٬ عملا کارگران نميتوانند تاثيرى بر تصميمات دولت و کارفرماها داشته باشند. جنبش مجامع عمومى کارگران ميتواند راسا روى نيازهاى خانواده کارگرى و سطح دستمزد و ميزان آن و چگونگى افزايش آن و غيره مستقلانه اعلام نظر کند و تصميم بگيرد و نيروى کارگران را پشت آن بسيج کند. اين تنها راهى است که ميتواند مسير تصميمات را عوض کند و موقعيت طبقه کارگر را در تعيين ميزان و چگونگى حداقل دستمزدها دخيل کند و در خدمت تشکل و اتحاد بيشتر کل طبقه قرار گيرد. *
مصاحبه های دیگر از یک دنیای بهتر