یکی از مخاطراتی که جنگ احتمالی در برابر جامعه قرار داده است تشدید تحرک ناسیونالیسم عظمت طلب و ناسیونالیسم قوم پرستی است. با تشدید تخاصمات میان دو جناح ناسیونالیست قومپرست و عظمت طلب ما از یک طرف شاهد گسترش تب پارانويای تجزيه طلبی در صفوف ناسيوناليسم عظمت طلب ايرانی هستیم و از طرف دیگر شاهد این هستیم که جریانات ناسیونالیست قوم پرست پرچم "فدرالیسم" و سیاهی لشکر شدن ارتش آمریکا را در دست گرفته اند. سرنگونی کم مشقت رژیم آدمکشان اسلامی مستلزم حاشیه ای کردن تحرک هر نوع ناسیونالیسم از قومپرست و عظمت طلب در تحولات سیاسی آتی جامعه است.
يكی از بيماريهای ديرينه ناسيوناليسم ايرانی پارانويای "تماميت ارضی" و "تجزيه طلبی" است. اين بيماری كهنه و قديمی است. به دوران پس از شكل گيری اين شاخه از ناسيوناليسم بازميگردد. عروج اين ناسيوناليسم اساسا با افق كشور سازی معطوف به غرب و استبدادی و از بالا شكل گرفت. يك ویژگی اين جريان ادغام اجباری و كنار زدن جريانات خانخانی و عشيرتی توسط رضا شاه و ايجاد پيش شرط يك دولت - يك كشور واحد بود. ادغام سركوبگرانه اقوام مختلف٬ ايجاد حكومت مركزی و شكل دادن به هويت ايرانی به منظور حفظ اين "انسجام" و "يكپارچگی" بخشی از كارنامه تاريخی اين جريان است. اين پارانويا اكنون يك مشخصه و خصوصيت ژنتیک ناسيوناليسم ايرانی است. در ميان اين جريانات طيف هايی يافت ميشوند كه تماما نژاد پرست٬ آريايی پرست و با تعصبی کور هستند. جرياناتی كه "تماميت ارضی" از زبانشان نمی افتد٬ آماده اند كه هر حركت و تكان قومی را با اعلام آمادگی برای قشون كشی پاسخ دهند. چنين وضعيتی بيشك زمينه ساز و موجب كشمكش ها و درگيری های خونينی در صورت تداوم خود خواهد شد.
اين پارانويا معمولا در شرايطی كه اين جريانات در حاكميت قرار داشتند معنايی جز لشگر كشی و سركوب "غائله" نداشت. اما امروز كه اين جريان در اپوزيسيون قرار دارد مبنايی برای تغيير اولويت سياسی اين جريان در قبال رژيم اسلامی است. به همين زمختی. اين يك چرخش سياسی عظيم در صفوف اين جريان است. داريوش همايون اين چرخش سياسی را از هم اكنون اعلام كرده است: "اگر قرار است آينده ايران را در سليمانيه و تلويزيون الجزيره تعيين كنند و سازمانهائی همه سر در كشورهای همسايه ايران٬ جمهوری های فدرال عشيره ای خود را در غرب و جنوب ايران تشكيل دهند٬ بسياری اولويتها تغيير خواهند كرد." اين تغيير اولويت چيزی جز تغيير مناسبات اين گرايش با رژيم اسلامی حداقل برای دوره ای نيست. اين جريانات كه تا ديروز فرياد تنکيو بوش ( (thank you Bush را سر ميدادند و در بمباران و تخريب شيرازه جامعه عراق جشن ميگرفتند و خواهان تكرار اين پروژه خونين در ايران بودند٬ امروز نگران و هراسناك از اينكه چنين سناريوی خونينی ميتواند زمينه ساز قدرت گيری جريانات قوم گرا و خارج شدن كنترل اوضاع از دست اين جريانات شود٬ از این رو اعلام آمادگی ميكنند كه حاضرند "در پشت همين حكومتی كه به خون ما تشنه است٬ خواهيم ايستاد." از این رو با حرارات "خطر" تقسیم جامعه را برجسته کرده اند.
آيا اين تغيير الويت ناگهان و غير منتظره و بدون پيشينه سياسی است؟ پاسخ منفی است. اين جريانات در جنگ ارتجاعی ايران و عراق هم بنوعی "در پشت همين حكومت" ايستادند. كنترل اوضاع در تغيير الويت اين جريانات كلمه كليدی است. منطق اين جريانات عمیقا طبقاتی است. قدرت سياسی ميوه ای است كه اگر بطور يكپارچه و يكدست از آن اين جريانات و نيروهای رنگارنگ اين طبقه نباشد٬ بهتر است فعلا در دست رژيم اسلامی باشد. اين نگرش البته فقط محدود به از دست دادن بخشی از حاكميت يكپارچه نيست. اين جريانات در قبال حركت كمونيسم و طبقه كارگر هم چنين منطق و واكنشی دارند. شايد چندان بدور از واقعيت نباشد كه در فردای تغيير توازن قوای سياسی در جامعه به نفع كارگر و كمونيسم وآزاديخواهی باز هم اين تغيير استراتژی و الويت تكرار شود. "حاضرند در پشت همين حكومت باشند"؟ انتخاب اين جريانات در تحولات آینده هم از همین منطق پیروی میکند. و زمانی که انتخاب آتی انتخابی بين رژيم اسلامی و يك نظام آزاد و برابر و مرفه٬ يك جمهوری سوسياليستی، باشد٬ اين جريانات رای شان به حفظ وضع موجود باشد. حاضرند مردم اسير رژيم طاعون اسلامی باشند تا اینکه قدرت در دست طبقه كارگر و توده های مردم قرار گيرد.
رژیم اسلامی هم این پارانویا را میشناسد و روی آن سرمایه گذاری کرده است. يكی از ترفندهای رژيم اسلامی بهره برداری از این شكافها و خصومتهای قومی و ملی در سطح جامعه و تلاش برای تاثير گذاری در صفوف اپوزيسيون ملی گرا و قومگرا است. بخشی از تبليغات دوم خرداد بر اين پایه استوار بود كه چنانچه رژيم سقوط كند جامعه ايران تجزيه و تكه تكه خواهد شد و نتيجتا "تماميت ارضی" ايران از بين خواهد رفت. و با این تبلیغات تا حدودی هم در جلب حمايت و كمك جريانات مشروطه خواه در حمايت از رژيم اسلامی "اصلاح شده" نيز موفق بود. سئوال اينجاست: نيرويی كه اعلام آمادگی ميكند در شرايطی ویژه حاضر است در پشت رژيم اسلامی قرار گيرد٬ چه اقداماتی را در پشتيبانی از اين تغيير الويت در دستور قرار خواهد داد؟! اين سئوالی است كه اين جريانات بايد پاسخ دهند.
"تماميت ارضی" پرچم و هويت اين جريانات است يك مقوله ارتجاعی است. ممكن است كه جغرافيای كشور ايران كوچكتر و يا بزرگتر از وضعيت فعلی بشود. مساله اين است كه هر تغيير و تحولی در مختصات جغرافيای سياسی هر جامعه با اعمال اراده آزاد و تصميم خودآگاهانه خود آن مردم باشد. مساله اين است كه مردم در هر جغرافيايی دارای كدام موقعيت٬ حقوق مدنی و اجتماعی و موقعيت رفاهی هستند. هر نوع اقدام قهر آميز و نظامی در قبال ستم و مساله ملی سياستی ارتجاعی و ضد آزاديخواهی است.
اما بر خلاف تصور تبليغات رژيم اسلامی و يا تصور جريانات ناسيوناليست ايرانی جامعه ايران ائتلاف شكننده و ناپايداری از "اقوام و ملل" نيست كه به محض شل شدن قدرت مركزی در تهران و روشن شدن سقوط محتوم رژيم اسلامی به جان يكديگر خواهند افتاد. اين تبليغات رژيم اسلامی و شاخه هايی از جريانات ناسيوناليست ايرانی ربطی به واقعيت جامعه ايران و تصور و ذهنيت مردم در ايران ندارد. تبليغاتی سياسی است. تلاشی برای الصاق هويت قومی و ملی به انسانهای ساكن يك جامعه و٬ خلق خود آگاهی وارونه ملی و قومی است. واقعی نيست. هيچ نشانی از تخاصمات و كشمكشهای قومی لاعلاج و غير قابل درمان در جامعه و در ميان مردم مشاهده نميشود. واقعيت اين است كه جامعه ايران جامعه ای متشكل از "ملل گوناگون" نيست. مردم در ايران به زبانهای گوناگون صحبت و تكلم ميكنند٬ اما ملت و يا مليت هر دو مقولاتی ساخته و پرداخته جريانات ناسيوناليست است. ملت، نژاد مشترك نيست. ملت، زبان مشترك نيست. اصولا ملت پديده ای غير قابل تعريف و تعيين اجتماعی است، همانند خدا. تعريف ملت بخشی از تلاش ناسيوناليسم برای ايجاد مبانی ايدئولوژيك حاكميت سرمايه در جوامع معاصر است. متاسفانه يا خوشبختانه تجربيات زنده معاصر به ما اين امكان را داده است كه خود شاهد زنده و حی و حاضر تلاشهای ناسيوناليستها برای خلق ملتهای گوناگون در همين دوران باشيم. اگر ملت و هويت ملی و قومی يك پديده سياسی و دست ساز است؛ اگر قوم پرستی و كشمكش قومی يك بيماری سياسی جدی و قابل مشاهده در ايران نيست؛ اما مساله اين است كه اين بيماری نه ريشه كن شده و نه جامعه و مردم در برابر آن واكسينه شده اند.
ناسیونالیسم و قومگرایی در تحولات امروز همان نقش سیاه و واپسگرا و مخربی را ایفا میكند كه مذهب و اسلام در تحولات ۵۷ ایفا كرد. تلاش برای حقنه كردن هویتهای ارتجاعی ملی و قومی بر مردمی كه میخواهند آزاد و برابر و مرفه باشند٬ نمیتواند نتیجه دیگری داشته باشد. ملی گرايی و قومی گری بايد بی آبرو و افشا شود. اما منزوی كردن و طرد جريانات ناسيوناليست و قوم پرست تنها از عهده نيرويی ساخته است كه آزاديهای سياسی و حقوقی و برابری تمامی مردم مستقل از هويتهای كاذب قومی و ملی و مذهبی را برسميت ميشناسد و توده مردم را با اين افق متشكل ميکند. از نقطه نظر هویت جهانشمول انسانی و سكولاريسم هيچ تعلق قومی و ملی و مذهبی نمی بايست جايی در نظام سياسی و حكومتی كشور داشته باشد. شاخه های ناسيوناليسم از اين بابت تفاوتی با هم ندارند. هويت قومی در دولت به همان اندازه هويت ملی در نظام سياسی جامعه كريه و ضد هويت جهانشمول و آزاد انسانی است. کمونیسم کارگری برای يك نظام سكولار، يك نظام غير قومی٬ غير ملی و غير مذهبی و مرفه و آزاد برای همگان مبارزه میکند. کمونیسم کارگری ضمانت آینده و خوشبختی فردای جامعه است.