ستون آخر
چهار ژوییه در های گیت لندن
بیاد ژوبین عزیز
آذر ماجدی
یکشنبه چهار ژوییه هشتمین سالگرد منصور حکمت، ژوبین عزیز بود. چند ماهی بود که برای این روز تدارک می دیدیم. کنگره دوم منصور حکمت را تدارک می دیدیم. فصل بهار که بنا بتعریف با شادی و شادابی توام است، برای من دردناک است. از هشت سال پیش شکوفه های بهاری و بلند شدن روزها و آفتاب بیشتر با خاطرات تلخ و دردناک درد و بیماری آکنده شده است. خاطرات نظاره به تحلیل رفتن یکی از عزیز ترین آدمهای زندگیم. بهترین رفیق و دوستم، همسر و پدر فرزندانم، همسنگر دیرینم، لیدر سیاسی ام. از هشت سال پیش، درهم تنیدن احساسات تلخ و شیرین، دردناک و شاد به یک پدیده عادی زندگی من بدل شده است. به آن خو گرفته ام. جای خالی اش آنچنان حفره ای در قلب و جانم بوجود آورده که هیچگاه پر نخواهد شد.
در این حالت احساسی و زیر فشار خاطرات گذشته و فلاش بک های دائم، بر آن شدم که یادش را به بهترین شکل ممکن گرامی بدارم. برگزاری کنگره دوم منصور حکمت بنظر بهترین راه بود. اما بمحض آنکه دست بکار شدم و اعلامش کردم، هجوم و حملات شنیع عده ای که خود را دوستدار او می دانند، آغاز شد. با خود اندیشیدم، آیا اینها کار بهتری جز سابوتاژ و تخریب بلد نیستند. این چگونه است که تخریب، مسموم کردن فضا، سابوتاژ و اشاعه تبلیغات دروغین و منفی به یک وجه جدایی ناپذیر فعالیت آنها بدل شده است؟
نادیده شان گرفتیم. کوشیدیم که فضا را تغییر دهیم. کوشیدیم نشان دهیم که ما میکوشیم فضا را مثبت و امید بخش سازیم. ما در مقابل سکتاریسم و تنگ نظری سد می سازیم. با تخریب و سابوتاژ به طریقی مثبت و کمونیستی مقابله خواهیم کرد. به شانتاژها و حرف های شنیع و زشت شان پاسخ ندادیم. به شرکت در کنگره و مراسم یادبود دعوتشان کردیم. بر سازماندهی هر چه بهتر و موفق تر کنگره تمرکز کردیم.
بالاخره روز چهارم ژوییه فرا رسید. یک روز آفتابی و زیبا. گورستان های گیت سبز و زیبا بود. هوا لطیف و فرح بخش بود. گویی هوا نیز با تلاش ما هماهنگ شده بود. تعدادی از چهره های قدیمی و سرشناس و رهبران جنبش کمونیسم کارگری بهمراه شماری از نسل جوان و چپ های قدیمی گرد آمدیم. زیبا ترین و شعف آور ترین وجه این یادبود، پیام ها و گل هایی بود که از ایران رسیده بود، از جانب محافل کارگران رادیکال سوسیالیست در مراکز مهم صنعتی و در واحد های تولیدی، از جانب فعالین کمونیست کارگری و دوستداران جوان منصور حکمت، پرستاران و یک مادر عزیز که چندین فرزند دلبندش در مبارزه برای کمونیسم بدست این رژیم جنایتکار کشته شده اند. وقتی این پیام ها و سفارش دسته ها و سبدهای گل بدستم رسید، آنچنان تحت تاثیر قرار گرفتم که بغض گلویم را بشدت می فشرد. تمام خستگی و فشار چند ماه اخیر در یک لحظه ناپدید شد. اشک شادی خستگی و افسردگی ماه های اخیر را شست و برد.
هیجان در فضا موج می زد. فضای رفیقانه و گرم قلب انسان را گرم می کرد. در صفی منظم گل در بغل بسوی تندیس و محل یادبود ژوبین حرکت کردیم. یکی پس از دیگری گل ها را روی تندیس یا روی زمین قرار دادیم. تک شاخه های رز سرخ را بر روی تندیس گذاشتیم. زیبایی گل ها، رنگ های چشم نواز، رایحه خوش آنها که نسیم فرح بخش در فضا پخش می کرد، بسیار زیبا، آرام بخش و امید بخش بود. دور او گرد آمدیم. سخنانی در گرامیداشت او، این انسان بزرگ، این رهبر مارکسیست جنبش کمونیسم کارگری، این انسان انقلابی که تا آخرین لحظات عمرش برای انقلاب کارگری و ساختن یک دنیای بهتر تلاش کرده بود، در فضا طنین انداز شد. از جای خالیش در این خیزش عظیم صحبت شد. از اینکه چقدر عزیز بود و چقدر همه ما در فقدانش دلتنگ ایم.
تندیس منصور حکمت در گورستان های گیت در مقابل مقبره مارکس قرار دارد. گویی این دو انسان انقلابی بزرگ بهم چشم دوخته اند. این نقطه باید به میعادگاه تمام انسان های آزادیخواه، برابری طلب و کمونیست در سطح دنیا بدل شود و خواهد شد. پس از ملاقات با ژوبین و گرامیداشت او به سراغ مارکس رفتیم. بر مقبره اش گل نهادیم.
در سالن کنگره اسلاید شویی از زندگی کوتاه اما پربارش به نمایش درآمد. یک بیوگرافی کوتاه تصویری از این انسان عزیز و دوست داشتنی، این فرزند مهربان و شیطان، همسر عزیز و همراه، پدر کم نظیر و فداکار، مارکسیست عمیق و انقلابی، لیدر با بصیرت، با درایت و هشیار. گویی او را در کنار خود داشتیم. شوخ طبعی اش، طنز زیبایش، سخنان راه گشایش که افق یک آینده آزاد و برابر را در مقابل مان قرار می داد و سرنگونی سرمایه داری و ساختن یک دنیای بهتر را در دسترس و امکانپذیر می ساخت.
رفقای قدیمی اش در مورد دستاوردها و نقش اش سخن گفتند. هر یک بر وجهی از نقش و درافزوده هایش نور افکند. خاطره هایی که از او نقل می شد، همان احساس همیشگی شادی و غم، شیرینی و تلخی را در وجودم زنده می کرد. یاد صورت مهربانش، نگاه پر شیطنت و شیرینش، صدای گرمش، در ذهنم زنده بود. یک روز گرم و صمیمی. یک روز خوب که مرحمی بود بر غم از دست دادنش، بر ضرباتی که پس از مرگش متحمل شدیم. نقطه امید و دریچه ای به آینده بهتر و متحدتر برای جنبش کمونیسم کارگری. پیام های کارگران کمونیست از ایران، آینده ای امیدبخش را نوید می داد.
یاد عزیزش گرامی باد.
|