رژیم اسلامی واسلام
هر دو در حال استیصال
مهرداد کوشا
جمهوری اسلامی با توسل به سرکوب خشن، یعنی تجاوز، زندان، شکنجه و اعدام، کوشید جنبش مردم برای سرنگونی را عقب بنشاند. ممکن است بحران رژیم تا حدودی تخفیف یافته باشد امّا بهیچوجه بمعنای حلّ بحران سیاسی و ثبات رژیم اسلامی نیست.
بکارگیری انواع شیوه های سرکوب و ارعاب در جمهوری اسلامی پدیده جدیدی نیست و قدمت آن به اندازه عمر رژیم کثیف و ننگین این حکومت است. یکی از این شیوه ها تجاوز به زندانیان سیاسی و افرادی است که در تظاهرات خیابانی دستگیر می شوند. تجاوز از منظر دین البته امری مشروع و مجاز است، چرا که بر پایه شریعت اسلام مردان و زنان جامعه نه شهروندان با حقوق، بلکه غلامان و کنیزان بی حق و حقوقی هستند که سرنوشت شان را پیغمبر و امام و ولی فقیه رقم میزنند. و حال اگر از بین آنان کسی بخواهد با نظام اسلام و پیغمبر و امام و یا ولی فقیه دربیافتد و خواهان سرنگونی رژیم پوسیده و ارتجاعی اسلامی باشد، دیگر قطعا مرتد و ملحد و مفسد فی الارض است و تجاوز به او از یک عمل مستحب به عمل واجب دینی تبدیل میشود.
اعمال وحشیانه و ضد انسانی همواره در طول سی و یکسال حکومت جمهوری اسلامی، چه آنگاه که میرحسین موسوی و بهزاد نبوی دولت را در دست داشتند، چه در دوره ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی و چه در حاکمیت جناح موسوم به "اصولگرا"، روشی معمول و هر روزه برای حفظ نظام اسلامی بوده است. با این احوال آنچه که در یکسال اخیر رخ داده، به نوعی متفاوت از سه دهه گذشته است. جمهوری اسلامی در یک سال گذشته دریده تر و وحشی تر از گذشته رفتار کرده است. علیرغم افشاگری قربانیان تجاوز و فاش شدن این جنایت در مورد کسانی مثل ترانه موسوی، که اوباشان جمهوری اسلامی جانش را گرفتند، این عمل شنیع همچنان تکرارمی شود.
در داخل کشور همه چیز روشن است و جایی برای حاشا و انکار واقعیات باقی نمانده و درعرصه بین المللی نیز اعتراضات نیروهای سیاسی وسازمانهای حقوق بشر نسبت به تجاوز و سرکوب و اعدام ادامه دارد. با این حال رژیم اسلامی وقعی به این اعتراضات نمی گذارد. علت چیست؟
حکومت اسلامی به شدت مستاصل است. هیچ حکومتی در شرایط متعارف و ثبات سیاسی دست به چنین اعمالی نمی زند. زمانی که عموم مردم منزجر و متنفر از حکومت، حتی برای یک روز تحمل آنرا ندارند و می کوشند تا شّر آنرا از سرخود کم کنند، زمانی که رژیم مستاصل است؛ به همه چیز و همه جا حمله می کند و ضرب و شتم شهروندان و زندان و شکنجه و اعدام به اموری روتین برای رژیم تبدیل می شود. نه فقط سیاسیون و اشخاصی که بواسطه حرفه شان با سیاست ارتباط تنگاتنگ دارند، مثل روزنامه نگاران و خبرنگاران، بلکه تمامی هنرمندانی که درهر رشته ای ازهنر زیربار رژیم حاکم نروند و مدح و ثنایش را نگویند نیز مورد حمله قرارمی گیرند و اگر زندانی نشوند، حداقل دستشان از کار کنده میشود و با محدودیت های رنگ و وارنگ مواجه می شوند.
وقتی که حکومت مستاصل است نیاز به هر لات و لمپنی دارد تا حمایتش کند؛ اینکه این فرد یک چاقوکش و جانی باشد برای قتل دانشجویان در کوی دانشگاه و سرکوب و کشتار مردم در خیابان ها و یا مربی فوتبال یا هنرپیشه ای باشد برای شرکت در مراسم تحلیف احمدی نژاد، چندان تفاوتی ندارد. هر دو در حال خدمت به رژیمی منفور در دوره احتضار آنند. درچنین شرایطی است که فیلم سازی سیاسی است، موسیقی سیاسی است، نقاشی سیاسی است، تنفس کردن هم سیاسی است وهرشخصیت یا چهره اجتماعی که به راه حکومت نرود و کمی خلاف جریان حرکت کند مورد ضرب قرارمی گیرد.
وقتی که جمهوری اسلامی مستاصل است، قوانین قرون وسطایی حجاب و عفاف و امر به معروف و نهی از منکر کثیف ترین شکل سلب آزادیهای اجتماعی و تجاوز به حقوق شهروندان را به نمایش می گذارد و برای رنگ و مدل لباس، مو و شکل استفاده ازعینک جریمه تعیین می شود. این دیگر اوج ابتذال و استیصال است. زمانی که بحران تمامی حکومت اسلامی را فراگرفته است، آیات عظام و نوچه هایشان در مقابل هم قرارمی گیرند و درنفی یکدیگر فتوی صادرمی کنند؛ مجلس و دولت در برابرهم شاخ و شانه می کشند و سازمان بازرسی کشور قانون شکنی دولتی ها را افشاء می کند.
حقیقت اینست که اکثریت مردم ایران، یعنی کارگران، دانشجویان، جوانان و زنانی که تشنه آزادی، برابری، شادی و رفاه هستند، هم ازحکومت اسلامی متنفر و منزجر اند و هم از خود اسلام. رژیم جمهوری اسلامی درحال استیصال و دست و پازدن است و جهل وخرافه دین هم دیگر نمی تواند همانند گذشته به کمکش بیاید.
تغییر و تحولات سیاسی ایران در آینده امری قطعی است. امّا مساله اینست که این تحولات چه سمت و سویی خواهد داشت و کدام طبقه اجتماعی ازآن بهره مند خواهد شد؟ هم اکنون طیفی از نیروهای مختلف سیاسی در برابر رژیم جمهوری اسلامی یا در برابر جناح حاکم این رژیم قرارگرفته اند. رهبران جنبش سبز و بطور کلی نیروهای ملی اسلامی، که طیف اصلاح طلبان حکومتی را تشکیل می دهند نه اپوزیسیون حکومت جمهوری اسلامی، بلکه رقیب جناح حاکم رژیم اسلامی اند. این نیروها در پی کسب قدرت سیاسی برای استقرار نوع ملایمتری از حکومت دینی هستند تا با حفظ و حراست از مناسبات سرمایه داری و استثمار طبقاتی و با تداوم سرکوب و خفقان سیاسی، تنها درعرصه اجتماعی به میزانی ناچیز از فشار موجود بکاهند و سوپاپ اطمینان را تا سطحی که نظام اسلامی حفظ شود، باز کنند.
نیروهای جنبش ملی اسلامی، که در حال حاضر در جایگاه اپوزیسیون درباری جناح حاکم جمهوری اسلامی قرار گرفته اند، در رادیکال ترین سطح از رفتار سیاسی خود چیزی بیشتر از پادوهای اپوزیسیون ناسیونالیست پروغرب نخواهند بود. امّا اپوزیسیون ناسیونالیست پروغرب، خود به عنوان کارگزار سرمایه جهانی، به دنبال چه اهدافی است و آیا می تواند پاسخگوی خواسته های مردم ایران باشد؟ قطعاَ ومسلماَ خیر. رهبران سیاسی سرمایه داری در آمریکا، اتحادیه اروپا، روسیه و چین همواره در راستای هماهنگ ساختن عملکرد اقتصادی و سیاسی جمهوری اسلامی با سیاست های بین المللی و تقسیم کار جهانی سرمایه و رفع کجروی های رژیم اسلامی تلاش و اقدام کرده و هدفی بجز تنظیم و تطبیق عملکرد این رژیم با مقررات بین المللی سرمایه و تقسیم کارجهانی آن، یعنی حفظ و تضمین سود سرمایه، نداشته اند.
امید بستن به قدرت های جهانی سرمایه و اینکه این قدرت ها کاری برای مردم ایران انجام دهند، یک توهم ساده لوحانه و عاملی بازدارنده در راه مبارزات مردم و جنبش سرنگونی طلبانه آنان است. مادام که رژیم اسلامی، علیرغم مواجهه با موج خروشان جنبش سرنگونی طلبانه مردم، بدلیل عدم حضور فعال و مستقل طبقه کارگر قادر به سرکوب آن باشد و از طرف دیگر آلترناتیو مناسب تری نیز از نظر سیاست گذاران سرمایه جهانی در دسترس نباشد تا انتقال سریع قدرت سیاسی را امکان پذیر سازد، جهان سرمایه داری علیرغم همه مانورهای سیاسی، حامی رژیم اسلامی خواهد بود. و آنگاه که ادامه این سیاست غیر ممکن شود و تغییر قطعی حکومت اسلامی در دستورکار قدرت های یاد شده قرار گیرد، همانطور که در سال 1357 درمورد رژیم پهلوی چنین شد، حکومت جایگزین چیزی بیشتر از مجمع مرتجعین قومی ومذهبی نخواهد بود. نمونه اینگونه حکومت های ارتجاعی و پیامدهای سیاسی و اجتماعی آنرا به وضوح درعراق و افغانستان دیده ایم. درکشورعراق پس ازحمله آمریکا درمارس 2003 ساختارهای اجتماعی درهم ریخت و زندگی به فلاکت و مصیبت دائمی تبدیل شد.
درگذشته زندگی برای اکثریت مردم ایران سخت و زجرآور بود. امروز غیرممکن شده است. حمله به معاش اقتصادی کارگران و سایر مردم زحمتکش برای کاهش بحران اقتصادی رژیم جمهوری اسلامی، همزمان با افزایش سرکوب، خفقان و دخالت روزافزون درزندگی خصوصی شهروندان، فضای اجتماعی را چنان برهمگان تنگ نموده که بدون پس زدن حکومت اسلامی در تمامی عرصه های اجتماعی، ادامه زندگی واقعاُ میسر نیست. مردم ایران یاد گرفته اند که چگونه با زیر پا گذاردن تمامی احکام قرون وسطایی شریعت اسلام و دور زدن قوانین ارتجاعی و پوسیده ای که بر مبنای این احکام توسط مجلس شورای اسلامی و نهادهای رنگ و وارنگ نظام اسلامی وضع می شود، زندگی خود را تداوم بخشند.
نفی حجاب، این بارزترین نشانه اسارت و بندگی زنان، به سخره گرفتن مقررات مربوط به جداسازی های جنسیتی، نادیده انگاشتن ممنوعیت روابط زن و مرد و بطور کلی تلاش برای بنا نهادن مناسبات اجتماعی بر اساس ارزش های نو و مدرن قرن بیست و یکم، اشکال گوناگون زیر پا گذاشتن اسلام و قوانین ارتجاعی آن توسط مردم ایران است. نقض قوانین توسط مردم ایران، درواقع اعتراض وعکس العملی طبیعی به نظام کثیف اسلامی است که آنان را ازساده ترین حقوق اجتماعی محروم ساخته است.این جنگی دائمی برای زندگی و برای آزادی است که مردم ایران هزینه سنگینی برای آن پرداخت کرده و می کنند.
شرایط حاضر دوره احتضار جمهوری اسلامی است؛ دوره ای که حکومت تحت فشار اعتراضات مردم به شدت در تنگنا قرار گرفته است. هم رژیم اسلامی و هم اسلام هر دو در حال استیصال اند. دین و مذهب دیگر نه تنها کمکی به حفظ جمهوری اسلامی نمی کند، بلکه وبال آن شده است. چرا که نفرت مردم از حاکمیت قوانین شریعت بر شئون زندگی اجتماعی، انزجار از حکومت اسلامی را دو چندان ساخته است. مناسب ترین، صحیح ترین و دقیق ترین پاسخ به هرشکل و نوعی از جمهوری اسلامی، خواه از نوع ناب محمدی باشد و یا غیر آن، تنها و تنها "نه" قطعی از طرف مردمی است که سی و یکسال سایه سیاه و ننگین آنرا تحمل کرده اند.
پس از جمهوری اسلامی
جمهوری اسلامی باید برود. امّا این پنجاه درصد کار است. تحولات سیاسی آینده بایستی به سود طبقه کارگر و زحمتکشان ایران باشد و رفاه، آسایش، شادی، آزادی و زندگی حقیقی را برای آنان تضمین کند. این کار، کار دولتهای سرمایه داری و ناسیونالیسم پروغرب نیست. تحریم های اقتصادی شورای امنیت سازمان ملل، آمریکا و اروپا بیش از آنچه جمهوری اسلامی را در فشار قراردهد، زندگی فلاکت بار کارگران را تحت الشعاع قرار داده و آنرا سخت تر و طاقت فرسا تر کرده است. شکی نیست که آنها در پی فراهم ساختن فضایی برای امنیت سرمایه و تضمین سود و انباشت آن هستند و منافع اقتصادی و اجتماعی مردم جایی درمعادلات سیاسی آنها ندارد. سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی امّا کار جنبش سبز هم نیست، که رهبران آن شریک وهم پیمان حاکمان فعلی رژیم اسلامی در طول سی و یکسال سرکوب و جنایت بوده اند. و اکنون سنگ خمینی، این قائد عظیم الشان جنایت و کشتار را به سینه می زنند. این تصور که میرحسین موسوی، خاتمی، کروبی و امثالهم بخواهند و بتوانند حکومتی را جایگزین نظام فعلی سازند که حافظ منافع مردم باشد، به همان اندازه احمقانه و در عین حال فریبکارانه است که کسی مدّعی نور و روشنایی روز در شبی تیره و تاریک شود.
سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی کارناسیونالیست های قوم پرستی که با برچسب چپ، فدرالیسم را تبلیغ می کنند هم نیست؛ کاراحزاب سابقاَ کمونیستی که امروز نام سوسیالیسم را جعل وتحریف کرده اند و از بکاربردن آن شرم دارند هم نیست. همه این نیروها در بین راه از حرکت بازمانده اند و در بزنگاه کسب قدرت سیاسی، بعد ازجمهوری اسلامی، قدرت را به حاکمان سرمایه واگذارمی کنند. نظریه "مطلوبیت هرحکومتی بجز جمهوری اسلامی" نظریه ای باطل و مردود است و نتیجه آن می تواند نجات ازیک چاه و سقوط در چاه دیگری باشد، چیزی که در سال 1357 رخ داد.
سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی برای بنا نهادن جامعه ای آزاد، شاد ومرفه تنها با سازماندهی یک انقلاب کارگری میسر است تا بهمراه سرنگونی رژیم جنایتکار اسلامی نظام سرمایه داری را سرنگون کند و یک جمهوری سوسیالیستی را مستقر نماید. این کار جنبش کمونیسم کارگری است، امری که حزب اتحاد کمونیسم کارگری برای آن مبارزه می کند. مرگ برجمهوری اسلامی، زنده باد سوسیالیسم.