منصور حکمت و منشاء بحران سیاسی در ایران

متن زیر از سمینار "آیا پیروزی کمونیسم در ایران ممکن است؟"برگرفته شده است. این متن از روی نوار پیاده شده و توسط آذر ماجدی ادیت شده است. عبارات درون یک پرانتز از منصور حکمت و در دو پرانتز از ویراستار است. متن ادیت شده کاملا به متن شفاهی وفادار مانده است، صرفا برای سهول درک بعضا کلماتی کم و اضافه شده است. ویراستار

بجای مقدمه
ارزیابی از اعتراضات جاری در جامعه٬ ماهیت بحران سیاسی حکومتی و جایگاه جنبش سرنگونی طلبی توده های مردم یک مساله گرهی در جامعه و در میان نیروهای منتسب به کمونیسم کارگری است.
حزب "حکمتیست" مانند جریان رنجبران، مردم و جناحهای رژیم را اشتباهی گرفته است. تماما و با "سخاوتی" راست این اعتراضات را در کیسه جدال دو جناح قرار داده است. گویی در جامعه هیچ چیز نیست. همه چیز راست و ارتجاعی و سیاه و سبز و اسلامی است. آزادیخواهی نیست٬ برابری طلبی نیست٬ سکولاریسم نیست٬ نفرت و انزجار از مذهب و حکومت مذهبی نیست٬ کمونیسم و کارگر نیست. جنبشی برای سرنگونی رژیم اسلامی نیست. گویی هر چه هست جدال و جنگ جناحهای رژیم اسلامی است.
در طرف دیگر حزب "کمونیست کارگری" قرار دارد. گویی همه یکدست و همه با هم اند. مبارزه و تخاصم طبقاتی نیست. همه سوسیالیست و آزادیخواه و برابری طلبی اند. هیچ جنبش اجتماعی راست و ارتجاعی ای نیست. ناسیونالیسم پرو غربی و نیروهای دست راستی هیچ چیز نیستند. ناسیونالیسمی نیست. جنبش ملی – اسلامی نیست. گویی در یک طرف مردم آزادیخواه و برابری طلب و سوسیالیست قرار دارند که پرچم این حزب که "یک پای قدرت دو گانه" است را بر افراشته اند و در طرف دیگر احمدی نژاد و خامنه ای و باندشان قرار دارند. سران جناح اصلاح طلب حکومتی هم اگر کمی همت کنند در "کنار مردم" و "همراه مردم" هستند!؟
در مقابل، تبیین های کمونیسم منصور حکمت قرار دارد که پایه های نظری و سیاسی حزب اتحاد کمونیسم کارگری را شکل میدهند. بمنظور درک عمیق تر نظرات منصور حکمت در تقابل با این دو جریان راست و پوپولیست توجه همه علاقمدان را به تحلیل های زیر که بخشی از سخنرانی منصور حکمت در سمینار "آیا پیروزی کمونیسم در ایران ممکن است؟" که در انجمن مارکس لندن ارائه شده٬ جلب میکنم. کمونیسم منصور حکمت را نیز مانند کمونیسم مارکس باید دست اول و با مراجعه به منابع اولیه آن آموخت.
علی جوادی


چه اتفاقی دارد می افتد؟
اين تحولاتى که در ايران از آن صحبت ميکنيم، ماهيتاًً چيست؟ همه قبول دارند که در ايران دارد يک اتفاقاتى مى‌افتد. برداشت ما چيست؟ چه اتفاقى دارد مى‌افتد؟ به نظر من در کل دو ديدگاه در جامعه ايران، در تبيين شان از اتفاقى که در ايران دارد مى افتد، رو در روى هم هستند. يکى تبیينى است که کل بنياد جنبش دوم خرداد و طرفدارانش روى آن بنا شده و آنهم اين است که جمهورى اسلامى بعد از ٢٠ سال دارد ميرود که خودش را سازگار کند با زيست اقتصادى، سياسى و فرهنگى جامعه و به يک دولت متعارف و يک جامعه مدنى در ايران شکل دهد و اين تحولات، پروسه تبديل شدن جمهورى اسلامى به حکومت ايران به معنى نرمال و روتين و روزمره کلمه است.
اين تز دو خردادى ها است. تز حجاريان است. تز اکثريتى ها، توده اى ها و تز همه کسانى است که به يک معنى سرنگونى را رد ميکنند. پتانسيل تحولات انقلابى را در ايران رد ميکنند و ميگويند بايد بدون خشونت جلو رفت. "خشونت گريزى" يا اصلاح طلبى اسلامى يا غير اسلامى همه در چارچوب اين تز عمومى است که بحث بر سر تغيير نظام نيست، اگر هم باشد انتهاى پروسه اى است که در آن دولت متعارف دارد تشکيل ميشود و جمهورى اسلامى خودش پرچمدار اصلاح خودش شده است و اين روندى است که دارد اتفاق مى‌افتد. و از اين طريق جمهورى اسلامى جايگاه خودش را در ايران پيدا ميکند، در مناسبات بين المللى پيدا ميکند، در اقتصاد جهانى پيدا ميکند و غيره.
يعنى کسانى که ميخواهند سرنگونى را رد کنند، ميروند روى اين چارچوب که جمهورى اسلامى دارد به حکومت بورژوازى ايران تحول پيدا ميکند. روبناى سياسى و رژيم سياسى ناظر بر توسعه کاپيتاليسم در ايران و مدل اقتصادى‌اش هم چنين و چنان خواهد شد. در نتيجه قطب اول بحران جمهورى اسلامى را بحران جناحى آن ميداند. معضل‌اش را معضل بخشى از حکومت ميداند. در اين سيستم فکرى کليت جمهورى اسلامى زير سئوال نيست بلکه بخشى از آن که با اين رشد ناسازگار است زير سئوال است و بايد عقب بنشيند. در نتيجه "انحصار طلبى"، "تماميت خواهى"، کلماتى است که براى توصيف بخش نامناسب و عقب مانده حکومت مطرح ميکنند. اين توصيف ها براى آن بخشى استفاده ميشود که از قرار جلوى روند پيدايش جامعه مدنى زير چتر اصلاح طلبى اسلامى را گرفته و از نظر قطب اول اين اشکال است. اما باقى رژيم و حتى قانون اساسى چيزهائى است که ميتواند بعدا تعديل شود. اين قطب حکومت جمهورى اسلامى را در بحران نمى‌بيند، راست را در بحران مى‌بيند. راست را مايه بدبختى اين حکومت ميداند و فکر ميکند راست عقب بنشيند اوضاع روى غلطک مى‌افتد.
اين ديدگاه، به نظرم يک قطب عمومى است که اصلاح طلبان ملى‌-‌اسلامى و حکومتى‌ها، دو خردادى ها و اپوزيسيون پرو رژيم همه تقريبا به يک درجه در آن جا مى‌گيرند و در نتيجه يک احساس خويشاوندى بين اپوزيسيون داخل و خارج حکومت در اين قطب وجود دارد. اين قطب رئيس دانا را، بطور مثال، بخشى از جنبش عمومى خود براى اصلاح جمهورى اسلامى ميداند و ميگويد ما هر کدام بخشى از يک جنبش وسيع سياسى هستيم. يا اينکه اين دوره تاريخى دارد به کمک اين آدمها وارد يک دوره جديد ديگر ميشود که جمهورى اسلامى تعديل شده و وضعيت اقتصادى ايران درست شده و غيره.
در مقابل، ديدگاهى است که ميگويد اين بحران کليت جمهورى اسلامى است و جمهورى اسلامى کلاًً با روند تاريخى که در ايران دارد اتفاق مى افتد، ناسازگار است و سرنگون ميشود. اين بحران، بحران سرنگونى است. بحران کليت جمهورى اسلامى است. جمهورى اسلامى رفتنى است. اين سيستم هم مبانى و مقدمات خود را دارد. قرار نيست جمهورى اسلامى حکومت متعارف بورژوازى در ايران بشود و يک دوره از انباشت سرمايه در اين شرايط صورت گيرد. در اين ديدگاه بحث اين است که روند اوضاع سياسى به اين سمت ميرود که رژيم اسلامى بيفتد. نه فقط ((جمهورى اسلامى)) يک تناقض است، بلکه پروسه رفع آن از نظر تاريخى شروع شده است. روند اوضاع اين است که نيروهايى اينها را بيندازند. اين آن چارچوبى است که بحث من در آن قرار ميگيرد. من به اين کمپ تعلق دارم و فکر ميکنم بخش اعظم يا شايد همه کسانى که اينجا نشسته اند هم به اين کمپ تعلق دارند که اين بحران کليت جمهورى اسلامى است.
جمهورى اسلامى در تناقض با يک واقعيت تاريخى است و بايد برود و روند رفتنش هم شروع شده است. در اين چارچوب ميرسيم به اينکه در اين پروسه، کمونيسم چه شانسى دارد و چطور از دل اين قضيه بيرون مى آيد؟ من راجع به بنياد بحران جمهورى اسلامى و نيروهايى که مطرح هستند، چند کلمه اى صحبت ميکنم. سپس سعى ميکنم شانس کمونيسم را در چارچوب اين وضعيت بحرانى، در چارچوب معادلات سياسى، اقتصادى و فرهنگى به نسبت بقيه نيروهائى که در ميدان هستند و مبارزه ميکنند و براى رسيدن به قدرت مبارزه ميکنند، بررسى کنم و ملزوماتش را برشمارم.
بحران اقتصادی
اولين ريشه بحران جمهورى اسلامى اقتصاد است. مشکل اقتصاد ايران بد سياستى رفسنجانى يا فلان اقدام و سياست غلط دولت يا فلان اشتباه در رابطه با صنايع و مديريت نيست. اقتصاد ايران اقتصاد يک کشور ٧٠ ميليونى است که در جهان سرمايه دارى امروز از حوزه عمومى انباشت سرمايه در مقياس بين المللى بيرون افتاده است. هر کشورى را در اين موقعيت قرار دهيد از نظر اقتصادى بدبخت ميشود. اينطور نيست که گويا کسى سياست غلطى را اتخاذ کرده و اقتصاد ايران خراب شده است، فقر زياد شده و يا ثروت بايد تعديل شود. سرمايه دارى بايد سرمايه دارى باشد و رشد کند تا بتواند حداقل رفاهى که شرط پا برجا بودن آن است را تامين کند. بايد بتواند نيازهاى سرمايه و نيازهاى تکنولوژيک جامعه را رفع کند و بتواند به صاحبان وسائل توليد سودى را برگرداند و به بخش توليد کننده جامعه نيز معاشى را تا اين سيستم بتواند ادامه پيدا کند.
سرمايه دارى ايران و سرمايه دارى اگر بخواهد اينکار را بکند بايد در بازار جهانى کار کند و در مقياس بين‌المللى جاى خود را پيدا کند. به عينه مى بينيم که جمهورى اسلامى و اقتصادى که جمهورى اسلامى بالاى سر آن است بيرون از حيطه انباشت جهانى سرمايه قرار گرفته است. نه به اين عنوان که انباشت نميکند و يا حتى رشد نميکند، رشد جزئى هم ميکند، ولى به اين عنوان که اينجا جائى نيست که سرمايه بيايد با يک شتاب کافى با توجه به رشد جمعيت، با توجه به توقعات مردم آنجا، با توجه به نيازهاى اقتصادى، سياسى و فرهنگى جامعه، با يک شتاب کافى نيازهاى جامعه را برآورده کند. چون مقدار سرمايه اى که بايد اينجا بريزد و اشتغالى که بايد ايجاد کند و تکنولوژى‌اى که بايد مصرف شود براى يک چنين شکوفائى اقتصادى و يا به راه افتادن اقتصاد ايران، به ميزانى است، که سرمايه دار بومى از طريق اضافه محصولى که بدست مى آورد، نميتواند تامين کند. ارزش اضافه اى که بايد در ايران ريخته شود، بايد بخشى از يک تقسيم کار جهانى باشد. ((ايران)) بايد منشاء و جائى براى صدور سرمايه باشد. بتوان در آنجا توليد کرد، کارى که کشورهائى که يک دوره شکوفائى اقتصادى دارند، انجام داده اند.
جمهورى اسلامى شانس رشد اقتصادى ندارد. چون يک اقتصاد منزوى سرمايه دارى که با منابع خود تنها مانده باشد، بخصوص در شرايط دنياى امروز که تکنولوژى خيلى تعيين کننده است، نميتواند شکوفا شود (تکنولوژى مقدار زياد پول ميخواهد. رشد اقتصادى به جاى پابرجائى در جهان سرمايه دارى معطوف به غرب احتياج دارد.) جمهورى اسلامى جواب مسائل اقتصادى مملکت را نميدهد. اينکه حالا نفت اين هفته بالا رفته يا ده روز بعد پائين آمده يا غيره دردى را دوا نميکند. حتى اگر نفت را بشکه اى ٣٥ دلار و از حالا تا ٥ سال ديگر هم بفروشند، جامعه ٧٠ ميليونى را با اين درآمد نفت نميشود اداره کرد. در نتيجه جمهورى اسلامى مشکل دارد. ريشه اصلى مشکلات جمهورى اسلامى اين اقتصاد، بحران اقتصادى، و ناتوانى از پاسخگوئى به مسائل اقتصادى است.
ميشود فرض کرد که اگر اينها اقتصاد شکوفائى داشتند، اگر وضع مالى شان خيلى خوب بود، ميتوانستند نيروهاى طرفدارشان را بسيج کنند، از نظر سياسى مخالفين خود را ساکت کنند، و از نظر فرهنگى يک درجه اختناق فرهنگى را بقا دهند. ولى اين اقتصاد به آنها اجازه نميدهد که اختناق و سرکوب فرهنگى را با سوبسيد اقتصادى به جامعه تحميل کنند. ممکن است عربستان سعودى اينطور دارد طبقه متوسط خود و حتى کارگران مهاجر را راضى نگاه ميدارد. مثلا میگويد که: خوب بالاخره وضع حقوق اينطور است و طب مجانى است، حالا چکار دارى که شيخ اينطورى است؟ چکار دارى که حق راى ندارى، برو زندگيت را بکن. ولى ايران با ٦٠ ميليون آدمى که در گرسنگى زندگى ميکنند و جامعه اى که ميداند دنيا چطور است، جامعه در بسته اى نيست، با اين شرايط نميتواند به بقا خودش ادامه دهد.
بحران سیاسی
نکته دوم و منشا دوم بحران، سياسى است. بنظر من مسئله سياسى در ايران يک مسئله نسلى است. مسئله سازمانى و فردى نيست. به اين معنى نيست که اين نارضايتى افرادى از حکومت است. يا بحث حقوق مدنى افراد است يا بحث اين است که سازمانهاى اپوزيسيونى هستند که گردن به حکومت نميگذارند. بحث نسلى است. يک نسل جديدى است که اين چارچوب سياسى را نميخواهد. علت اينکه نميخواهد هيچ دليل سياسى ندارد جز اينکه ميداند دنيا جور ديگرى است. يک جوان بيست ساله در ايران هيچ دليلى نمى‌بيند که بنا به تعريف بايد بدبخت‌تر، محروم‌تر و عقب مانده تر از کسى باشد که در يونان، ترکيه، فرانسه يا انگلستان زندگى ميکند. اين نسل اينترنت است. اين نسل قرن ٢١ است. اين نسل نمى‌پذيرد. مسئله اين نيست که سازمان اکثريت نمى‌پذيرد، حزب توده نمى‌پذيرد، کومه‌له نمى‌پذيرد، حزب کمونيست کارگرى نمى‌پذيرد، سلطنت طلبها نمى‌پذيرند، دمکراسى ميخواهند. مسئله اين است که اين نسل نمى‌پذيرد. بيحقوقى سياسى را از جمهورى اسلامى نمى‌پذيرد. اين مشکل اينها است.
در اين چارچوب است که تاکتيک سازمانهاى سياسى براى آزاديخواهى معنى و برد وسيع پيدا ميکند. به نظر من اگر حکومت مسئله حق راى و سکولاريسم را تامين نکند (سکولاريسم سياسى، يعنى اينکه هر کسى بنا به تعريف بعنوان شهروند حق راى، آزادى فعاليت سياسى، آزادى مطبوعات و آزادى بيان داشته باشد)، مردم سرشان را مى‌برند، مهم نيست با چه ايدئولوژى‌اى. اين نسل را يا بايد شکست بدهند و يا اين (نسل) آنها را شکست ميدهد. براى اينکه اين نسل را شکست بدهند ابعاد اختناقى که حاکم ميکنند بايد خيلى وسيع باشد. اينکه نسل قبلى تان را ما سرکوب کرديم، ديديد، جواب نسل جديد نميشود. ميگويد کردى که کردى من چيزى حس نميکنم.
اگر شما با ايران سر و کار داشته باشيد و نوع تصورى که اين نسل جديد از سياست دارد را تجربه کرده باشيد اين را مى‌بينيد: ميگويد من خانه‌ام اين است، آدرسم اين است، اسمم اين است، کارمند فلان يا رئيس فلان بخش دانشکده هستم، لطفا بگوئيد فلان کس از رهبرى حزب کمونيست کارگرى به من زنگ بزنند. يا من ميخواهم با ايکس و واى صحبت کنم و پاى تلفن ميگويد آقا اين چه مملکتى است يا ميگويد خامنه‌اى الدنگ فلان و فلان ميکند. اين آدم هيچ تصورى از اينکه ٢٠ سال پيش، يا ١٢‌-١٠‌سال پيش اينها کرور کرور اعدام کرده‌اند، ندارد. ميداند اعدام کرده اند ولى ميگويد اينها لابد طى پروسه اى بوده است. چطور ممکن است آدم عادى مثل من را، از دانشگاه بردارند و ببرند کارى با من بکنند. يا مثلا چطور ممکن است در کارخانه در اين مقياس (چنين کارى) کنند. حق خودش ميداند حرف بزند.
به يک درجه فرقش با زمان شاه اين است. زمان شاه يک شهروند آدم محسوب نميشد. يعنى شما فرض ميکرديد که زير دست و پاى سلطنت و ساواک هستيد. ميدانستيد نبايد حرف بزنيد یا در اين قضايا دخالت کنيد. شهروند امروز ايرانى اينطورى نيست. فکر ميکند حکومت بدون او سر پا نمى‌ماند. فکر ميکند با عراق جنگ کرده است. قربانى داده‌اند. فکر ميکند تصميم سياسى با او است و بالاخره خود حکومت هم معلوم است مجبور است مدام روى بسيج مردم کار کند. يک شهروند ايران امروز آن آدم تو سرى خورده زمان شاه نيست. هرچقدر هم رژيم استبدادى و عقب مانده است ولى او براى خودش شخصيت قائل است.
اين يک فضاى ديگر است. اين نسل اينطورى است. نسل قبلى همچنان دارد يواشکى جزوه رد ميکند، نسل ما هنوز دارد آسته ميرود و آسته مى‌آيد و يواشکى از اين سوراخ به آن سوراخ ميرود. جوانهاى اين دوره دارند رسماًً عليه حکومت شعار ميدهند، فحش ميدهند، حرفشان را ميزنند و فکر ميکنند وسط فرانسه زندگى ميکنند. فکر ميکنند قاعدتا کوفى عنان اگر آنجا شلوغ شود به دادشان ميرسد. واقعا اينطورى فکر ميکنند. تصورى از اختناق ندارد چون تصورى از يک شکست سياسى ندارد. بايد او را شکست دهند.
به نظر من حکومتى ميتواند به جنگ اين نسل برود و او را شکست بدهد که يکپارچه باشد و از دل يک جنبش در آمده باشد، به طورى که اينها ٢٠ سال پيش بودند. يک حکومت متفرقى که مشروعيت خودش براى خودش زير سوال است با اولين هجومى که به مردم ببرد و اولين دفاع مردم ((از خود)) از درون متلاشى ميشود. بيشتر اينها، اگر بخواهند به مردم حمله کنند کرور کرور صف حکومت را ترک ميکنند و پيش مردم استغفار ميکنند و ميگويند که ما نيستيم. براى اينکه ميدانند اين بحث را باخته‌اند. با سپاه پاسداران و بسيج نميشود در يک کشور ٧٠ ميليونى با يک جامعه بيدار و پر توقع روبرو شد. اين را فهميده اند. درنتيجه اين مسئله سياسى بايد جواب بگيرد.
سئوال: آيا جمهورى اسلامى ميتواند جواب سياسى کافى به اين مسئله بدهد؟ آيا ميتوانيم يک جمهورى اسلامى داشته باشيم که آن حرمت سياسى، اختيار عمل و حقوق مدنى ای که يک شهروند ايرانى امروز فکر ميکند بايد داشته باشد را به او بدهد و هنوز جمهورى اسلامى بماند؟ جواب من به اين سوال منفی است! جمهورى اسلامى اگر حقوق مدنى را به رسميت بشناسد، اولين تصميم آن شهروندان نسبتا آزاد انحلال جمهورى اسلامى است. ميگويند بيائيد راى بدهيد. ميگويند باشد راى ميدهيم به آنهائى که طرفدار سرنگونى هستند، حالا چه ميگوئيد؟ در نتيجه جمهورى اسلامى پاسخ سياسى ندارد.
کسانى که فکر ميکنند، آخوند خاتمى مى‌آيد و با لبخند و مسامحه و تساهل و غيره مسئله را ساکت ميکند، اين شکاف نسلى را نمى‌بينند. طرف خودش ٥٦-٥٥ سالش است، چند دفعه زير دست ساواک و بعد جمهورى اسلامى شلاق خورده و سرکوب شده و اعدامى داده، الان ديگر ذله از زندگى است. فکر ميکند اين مقدار از اصلاحات راه نجاتى است. تاکتيک او اين است که يواش يواش برويم. خود و حزب و سازمان و گروهش را ميبيند که تا چند وقت پيش زندان بودند يا تا چند وقت پيش زير دست و پاى حکومت بودند، تو سرى ميخوردند و موتور سوارها ميزدند در صف تظاهراتشان.
اما کى گفته نسل امروز بايد به اين آخوندى که حالا مى آيد و ميخواهد نو انديشى کند رضايت بدهد؟ چرا و از کجا اين را در آورده ايم که آرمانهاى يک نسل ١٨ تا ٣٥ ساله امروز ايران با آخوند جواب ميگيرد؟ اين را نميخواهد. تلويزيون را که روشن ميکند مى‌بيند که آمريکا چه خبر است. مى‌بيند که ژاپن چه خبر است و مى‌بيند فرانسه چه خبر است و فکر نميکنم احد الناسى چيزى کمتر از اين بخواهد. ممکن است مردم اين را يک پروسه ببينند و بگويند از آخوندها هزار و يک جنايت بر مى آيد، بايد طورى برويم که ضربه نخوريم و آهسته و يواش يواش برويم. ولى کسى اگر از آنها بپرسد شما چه ميخواهيد، جالب است خبرنگارهاى جدى تر غربى که ميروند و ميپرسند شما چى ميخواهيد جواب ميگيرند، اينها بروند. از دست اينها ديگر خسته شده ايم. يک زندگى مثل زندگى شما ميخواهيم.
تمام گزارشهاى واقع بينانه از خانه هاى مردم ايران نشان ميدهد که اينها اصلاً اسلام سرشان نميشود. اينها اصلاً اين حکومت را يک اپسيلون قبول ندارند. هيچکس را نمى‌بينيد که مثلا مثل ١٥ سال پيش بگويد بله امام خمينى را من خيلى قبول دارم، و انقلاب کرديم که امام خمينى بيايد سرکار. هيچکس اينرا نميگويد. ميگويند نافرمانى ميکنيم، قبول نداريم، آقا پينک فلويد، ما بايد پينک فلويد گوش می دهيم. نميدانم گزارش بى بى سى را ديده ايد؟ طرف ميگويد "آقا، ما مردم پينک فلويد گوش ميدهيم." "آقا با اين يارو راه نرو اين الدنگه". "چرا رفتى با اين مصاحبه ميکنى، اين طرفدار حکومت است؟" مردم اينطورند و علناًً هم اينطورند. در نتيجه بحث دمکراسى يک بحث نسلى است.
سازمان شش در چهار اپوزيسيون دو نسل قبل، يک نسل قبل، که تاکتيک ميزند براى اصلاحاتى در حکومت، طورى که حالا قانون اساسى خودشان را اجرا کنند، يادش ميرود که اين نسل هيچ تعهدى به اين پروسه ندارد. آن چيزى که ميخواهد را ميخواهد، نه يک کمى بهتر شدن اوضاعش را. اصلا صورت مسئله از اپوزيسيون شروع نشده است. صورت مسئله از مردم عليه حکومت شروع شده و اپوزيسيون دوباره فعال شده است. در نتيجه استراتژى اکثريت يا حزب توده يا سازمان زحمتکشان هيچ است، پوچ است، هر چى ميخواهند بخواهند. درست به همين خاطر است که در چار چوب چنين سيستمى کسانى که با وجود اينکه اصلاحات ميخواهند و ميخواهند حکومت را تعديل کنند، در کمپ ارتجاع قرار ميگيرند. براى اينکه اهالى چيز ديگرى ميخواهند و عملاً دفاع از اصلاح جمهورى اسلامى، دفاع از تعديل جمهورى اسلامى، بيشتر وجه حفظ جمهورى اسلاميش به چشم مى آيد که اين ميخواهد تعديلش کند و نگهش دارد و ما نميخواهيم و اين نخواستن خيلى وسيعتر از اين است.

بحران فرهنگی
در بعد فرهنگى، ارزشهائى که جامعه با آن زندگى ميکند و تصويرى که از شان خود دارد و تصويرى که از رفتار و روش خود دارد با اين حکومت در تناقض است. سيستم ارزشى جمعيت و اهالى با اين حکومت در تناقض است. طرف خودش را موجود ديگرى ميداند، تصويرى که از زندگى دارد تصوير متفاوتى است با آن چيزى که اين حکومت ميخواهد اعمال کند. در نتيجه مردم زندگيشان را، پشت پرده، بيرون از دست حکومت به محيطهاى خانوادگى برده اند. بيرون دست حکومت دارند آن زندگى را ادامه ميدهند.
اين مثل موقعيت زن در جامعه است. در قوانين جمهورى اسلامى موقعيت زن اصلاً تطابقى با موقعيت زن در جامعه ايران ندارد. زن در جامعه ايران آنقدر تو سرى خور نيست که در قانون جمهورى اسلامى تو سرى خور تصوير ميشود. اينقدر در خانواده بیحقوق نيست که در قانون جمهورى اسلامى بیحقوق تصور ميشود، اينقدر در عرصه سياسى بيحقوق نيست که در قانون جمهورى اسلامى، در سطح فرمال بیحقوق است. جامعه زن را آنجا ميداند ((بالا)) و جمهورى اسلامى اينجا ((پايين)). مردم هم دارند زندگيشان را ميکنند. ميگويند ما که ميدانيم شکاف آنجا است. اين تصوير از شان و حرمت خود، ارزش خود، و نحوه زندگى فرهنگى خود، اين تصوير در تناقض است با جمهورى اسلامى. اينهم تعديل بر نميدارد.
به نظر من اجزا آنرا ميشود شمرد: حکومت غير مذهبى و جامعه مدرن غربى الگوهاى اين است. به نظرم اگر برويد و از مردم بخواهيد تصوير کنند در چه شرايطى ميخواهند زندگى کنند، ٩٠ درصدشان ميگويند: ما براى تعطيلات رفته بوديم يونان يا فلان کشور يا ترکيه، ميخواهيم مثل آنها زندگى کنيم. کسى را بخاطر لباسش اذيت نميکنند، آدم ميتواند آهنگ گوش بدهد، سينما ميشود رفت، شبيه اروپا و آمريکا. کسى نميگويد من خيلى دوست دارم ايران شبيه عربستان سعودى بشود، خوب شد پرسيديد! هيچکس اين تصوير را نميدهد. همه ميگويند دوست داريم اينجا جور ديگرى بشود. اين تناقض واقعى است. اين تناقض در ذهن حزب کمونيست کارگرى نيست. اين تناقض در زندگى روزمره مردم و کشمکش بيست ساله جمهورى اسلامى با مردم است.
اگر مجموعه اينها را کنار هم بگذاريد، تصويرى که از اين روند بدست مى آيد اين است که رفع اين بحران جمهورى اسلامى با حفظ و بقاء جمهورى اسلامى تناقض دارد. اين بحران تا وقتيکه جمهورى اسلامى هست، رفع نميشود. تا جمهورى اسلامى سرجايش هست اين بحران سرجايش خواهد بود. به اين معنى ما از بحران آخر صحبت کرديم. خيلى ها ميگويند شما خيلى وقت است از بحران آخر صحبت ميکنيد، پس کى؟ به نظر من جامعه روى پله آخر مانده و بايد اين پله را بالاخره طى کند. پله ديگرى بعد از اين پله نيست. پله بعدى، نبود جمهورى اسلامى است وگرنه رو همين پله ايم. بحث بحران آخر يعنى اين. يعنى اين يک وضعيت سياسى است، راه حل سياسى دارد، به مردم عقب نشينى فرهنگى نميتوانند تحميل کنند. راه حل اقتصادى نميتوانند داشته باشند و در نتيجه شرايطى که جمهورى اسلامى برگردد به يک ثبات اقتصادى با مردمى که به آن رضايت داده اند، بدون يک تحول سياسى ممکن نيست. يا بايد اين تحول سياسى يک يورش ارتجاعى به مردم را با خودش بياورد و بزنند و اين نسل را هم مثل نسل ما شکست بدهند، که اين يک حرکت عظيم در جامعه ميخواهد و حکومت اين توان را در خود ندارد و يا بايد بروند. به اين معنى اين بحران آخر است. ٥ سال ديگر هم طول بکشد اين بحران آخر جمهورى اسلامى است. خاتمى ميگويد هر ٩ روز يکبار براى من يک بحران درست کرده اند. ما هم همين را گفته ايم. طرف هر ٩ روز يکبار حس کرده يک بحرانى هست.
اين موقعيت جمهورى اسلامى است و به نظر من اين پروسه قابل ادامه نيست. چارچوبى که ميتوانيم راجع به آن صحبت کنيم اين است که اين رفتن جمهورى اسلامى در چه پروسه‌اى اتفاق مى افتد. و اينجا من ميخواهم توجهتان را به دو مقوله جلب کنم يکى سرنگونى و يکى انقلاب. آيا عليه جمهورى اسلامى انقلاب ميشود؟ و آيا اگر عليه جمهورى اسلامى انقلاب نشود به معنى اين است که جمهورى اسلامى سرنگون نميشود؟ به نظر من الان ديگر احتمال دارد خيزشى که مردم عليه جمهورى اسلامى ميکنند آنقدر وسيع باشد که بشود اسم آنرا يک انقلاب گذاشت. ولى حتى بدون آنهم به نظر من جمهورى اسلامى سقوط ميکند.
سقوط جمهورى اسلامى در مقابل نارضايتى عمومى محتمل است به اين خاطر که بورژوازى ميگويد چرا ما اين وزنه را به پا و گردن خودمان آويزان نگهداشته ايم! ولش کنيم، از شرش خلاص شويم و تا مردم انقلاب نکرده اند اين حکومت را عوض کنيم. اين عملى است. يعنى مبارزه مردم ميتواند منجر به شرايطى شود که بخشهاى مختلفى از هيات حاکمه بگويند از شر اين حکومت خلاص شويم و گرنه يک ٥٧ ديگر ميشود و اين دفعه ديگر چپ ها سرکار مى آيند. در نتيجه اگر ميخواهيم حکومت دست بورژوازى بماند، بايد کودتا کرد. بايد کنار گذاشت، بايد خودمان برويم کنار، بايد بدهيم دست کسى، بايد پايه را وسيع کنيم. بعد از سه حلقه حکومت جمهورى اسلامى که ائتلافى تر شده ممکن است جاى خود را به چيز رابعى بدهد.
برعکس ممکن است اينها کودتا کنند و ضد کودتا بشود عليه شان از طرف کسانى که کاملا بيرون از جمهورى اسلامى هستند. اگر اينها کودتا کنند ممکن است به فاصله ٦ ماه ارتش به طرفدارى از راست غربى کودتا کند. آيه نيامده که حتما اگر ارتشى باشى طرفدار جمهورى اسلامى هستى. هزار و يک پروسه محتمل است که در آن اينها بروند، بدون اينکه مردم انقلاب کرده باشند. در نتيجه اين دو حالت هر دو باز است. بحث من اين نيست که مردم انقلاب ميکنند و اينها را سرنگون ميکنند. بحث من اين است که مردم اينها را سرنگون ميکنند. بهتر است انقلاب بشود چون پروسه اى که طى ميشود خيلى راديکالتر و عميق‌تر در جامعه ريشه ميدواند ولى بهرحال مردم اينها را سرنگون ميکنند.
اين دو قطب در ديدگاه ها هست. من ديدگاه حجاريان را گذاشتم بعدا خودش باز کند (خنده حضار). من ديدگاه خودمان را توضيح دادم. آن ديدگاه دوم خردادى هم در نشريات مختلف هست (کتاب در آمده، ٥ فصل کتاب در آمده و بحث خودش را دارد). و ديدگاه مقابل هم بحث خودش را دارد و ميخواهد به من و شما و خيلى از مردم ايران بقبولاند که بله، شما به يک جمهورى اسلامى تعديل شده، گردن ميگذاريد و دست از فعاليت سياسى ميکشيد و جامعه نرمال ميشود. پاسخ ما اين است که نه! خيلى ممنون! ما قبول نميکنيم. حرف ما را حداقل از خود ما قبول کنيد که عده زيادى از مردم اين راه حل را نميپذيرند. اين دو قطبى هست، اين دو ديدگاه هست.