فیلم "مونیخ" از اسپیلبرگ را چند روز پیش با تاخیر دیدم. فیلم جالبی بود. فیلم درباره ترور ورزشکاران اسرائیلی در المپیک مونیخ در 1972 و سازماندهی ترور تروریست های مونیخ توسط دولت اسرائیل و موساد بود. به این مساله که تا چه حد سناریوی فیلم با واقعیت تطبیق دارد کاری ندارم. پرداخت فیلم خوب بود و انسان را درگیر میکرد. تلاشی جدی برای توضیح دلیل شکل گیری و بازتولید تروریسم در جنگ اسرائیل و فلسطین انجام گرفته بود. در اینجا قصدم نقد فیلم نیست. آن مساله ای که مرا به نوشتن ترغیب کرد، زنده شدن این واقعه تاریخی در ذهنم بود.
بعنوان یک تین ایجر چپ و کمونیست در ایران در دهه 70 میلادی بطور خودبخودی و بدون هیچ زیر سوال بردنی با تروریست های فلسطینی سمپاتی احساس میکردم. گروه "سپتامبر سیاه" برایم یک گروه انقلابی بود. راه درازی آمده ام. مدتی است که تروریسم از جانب هر جریانی و با هر محرکه و امری دلم را آشوب میکند. اما یادم نمیاید که در آن مقطع حتی یک لحظه به خشونت ضد انسانی این حرکت تروریستی اندیشیده باشم. سرکوب خشن فلسطینی ها توسط دولت اسرائیل هر حرکت تروریستی از جانب گروه های فلسطینی را نه تنها برایم توجیه بلکه ضروری میکرد. بدون تفکر. کاملا بشکلی خودبخودی. ممکن است این "اعتراف" اکنون برای بسیاری عجیب یا حتی تکان دهنده بنظر بیاید. اما این طرز تفکر چپ سنتی با هر گرایشی در آن مقطع بود.
چه فاکتوری این شرایط را تغییر داد؟ آیا به زبان عامیانه "دل رحم" شده ام؟ آیا بالا رفتن سن محافظه کارم کرده است و آن انقلابیگری دوران جوانی بود؟ عده ای ممکن است این نتیجه را بگیرند. عده ای از جوانان انقلابی دهه 70 الان یا به جرگه راست پیوسته اند، یا از سیاست دست شسته اند و یا اینکه سوسیال دموکرات شده اند. این در مورد من صدق نمیکند. من هنوز انقلابی و کمونیست پرو پا قرصم. پس چه مساله ای باعث این تحول شده است؟
تغییر شیوه برخورد من یک تغییر صرفا فردی نیست، یک تحول جنبشی است. چپ و کمونیسم در ایران در دهه های اخیر تا حد غیرقابل بازشناسی زیر و رو شد. در مقطع انقلاب 1357 یک کمونیست جوان وارد مبارزه سیاسی – اجتماعی شد و با نظریه های عمیقا مارکسیستی و بینش عمیقا انسانی اش جنبش چپ و کمونیستی ایران را کاملا متحول کرد. اگر اکنون من و هزاران کمونیست و انسان انقلابی دیگر میتوانیم با حفظ رادیکالیسم انقلابی تروریسم را قاطعانه محکوم کنیم محصول این جنبش نوین کمونیستی و تلاش های با ارزش منصور حکمت است :
"زمانى بود که چپ سنتى و «ضد اميرياليست» خشونتهاى کور و تروريسم عنان گسيخته جريانات جهان سومى و ضد غربى را اگر نه بديده تحسين، لااقل به ديده اغماض مينگريست. ظلمى که به ملت هاى محروم و خلقهاى تحت ستم روا داشته ميشد به زعم اينان اين تروريسم را بعنوان عکس العملى مشروع توجيه ميکرد. تروريسم گروههاى فلسطينى، جريانات مسلمان و يا ارتش جمهوريخواه ايرلند، که قربانيانشان را بطور روز افزونى مردم بيدفاع و بى خبر غير نظامى تشکيل ميدادند، نمونه هاى برجسته اين تروريسم «مجاز» در دوره هاى قبل بودند، تروريسمى که ظاهرا به ظلمهاى گذشته و حال پاسخ ميداد، تروريسمى که ظاهرا در عکس العمل به خشونت و سياستهاى ضد انسانى دولتها و قدرتهاى سرکوبگر پديدار شده بود. جالب اينجاست که دولت اسرائيل نيز در طول سالها دقيقا با همين استدلال، يعنى با استناد به جنايات و نسل کشى هاى غير قابل توصيف فاشيسم هيتلرى و جريانات ضد يهود در کشورهاى مختلف عليه مردم يهود، سرکوب خشن مردم محروم فلسطين و کشتار هرروزه جوانان فلسطينى را توجيه کرده است."
اين نوع استدلال، و تروريسم کورى که به استناد به آن در خاورميانه، چه از طرف سازمانهاى عرب و فلسطينى و چه از طرف دولت اسرائيل، جريان يافته است، همواره از نظر کمونيسم و طبقه کارگر ورشکسته و محکوم بوده و هست. کوچکترين ارتباط واقعى و مشروعى ميان مصائب هولناکى که در قرن اخير بر مردم يهود رفته است با سرکوبگرى ها و جنايات دولت و راست افراطى در اسرائيل عليه فلسطينيان، وجود نداشته و ندارد. کوچکترين ارتباط واقعى و مشروعى ميان مشقاتى که مردم محروم فلسطين کشيده اند با تروريسم سازمانهاى منتسب به اين مردم، اعم از اسلامى و غير اسلامى، وجود نداشته و ندارد. اين سوء استفاده و سرمايه ساختن جريانات و جناحهاى بورژوايى، اعم از دولتى و غير دولتى، از مصائب مردم محروم است. اين تروريسم نه فقط در مبارزه رهائيبخش کارگرى جايى ندارد، بلکه محکوم کردن و از ميدان بدر کردن آن توسط طبقه کارگر بويژه در کشورهاى منطقه يک شرط حياتى قرار گرفتن کارگر در راس مبارزه اجتماعى براى پايان دادن به اين مصائب است." (اولين بار در آذر 1373، نوامبر 1994، در شماره 16 انترناسيونال منتشر شد.)
منصور حکمت بسیاری از سنت های جاافتاده انقلابی چپ را به زیر سوال برد. یکی از اولین برخوردهای او که در آن زمان جسارت بسیاری طلب میکرد، برخورد به "توابین" و مقوله "توابیت" بود. (این مساله هم اخیرا در وب سایت های ایرانی مورد مشاجره است.) در ذهنیت انسان "مبارز" با هر نوع ایدئولوژی، مقاومت در مقابل شکنجه عملی قهرمانانه است. شکستن زیر شکنجه و بدست دشمن، خیانت محسوب میشود و مستوجب مجازات. منصور حکمت این برخورد را مورد نقد قرار داد. در پائیز 1361 زمانی که کومه له ضربه پلیسی بزرگی خورد و تعدادی از اسرایش به تلویزیون آمدند و باصطلاح تواب شدند، از جمله سعید یزدیان، کمونیست با سابقه و عضو دفتر سیاسی کومه له، عبدالله مهتدی، دبیر کل وقت کومه له نوشته ای با تیتر "زوزه توابین" در "پیشرو" بچاپ رساند. همه او را برای این موضعی که گرفته بود تشویق و تائید میکردند. منصور حکمت این موضع را علنا به نقد کشید. "تواب" را نه خیانتکار، بلکه قربانی معرفی کرد. گفت که این انسان ها وقتی آزاد بودند، کمونیسم را انتخاب کرده اند. زیر شکنجه وحشیانه جمهوری اسلامی شکسته اند. این شکنجه گر است که باید محکوم شود و نه قربانی. این یک تلنگر مهم به ذهنیت چپ سنتی بود. برخورد او به مبارزه نظامی – پیشمرگایتی در کومه له و کردستان و ارائه سنت جدیدی در مبارزه نظامی کمونیستی، به مقوله اسیر جنگی و مقابله جدی با شکنجه و اعدام اسرای جنگی، برخورد انسانی، غیر فرقه ای و پیگیر او در دوران جدایی از حزب کمونیست ایران، موضع او در مورد سقط جنین، در دفاع قاطع از لغو مجازات اعدام، نمونه هایی از یک برخورد پیگیر در حمله به سنت های جان دار چپ سنتی و تلاش برای ساختن یک جنبش نوین کمونیستی است. یادم است در یکی از سمینار های کمونیسم کارگری در انجمن مارکس گفت دفاع از انسانیت برای ما یک اصول غیر قابل تخطی است. در جنگ با دشمن، ما بهیچ وجه مردم غیر نظامی و شهرها و محلات مسکونی را مورد حمله نظامی قرار نخواهیم داد. و مثال زد که در یک نبرد معین حتی اگر برایمان مسجل باشد که با توپ باران یک دهکده میتوانیم دشمن را شکست دهیم، به این کار مبادرت نخواهیم ورزید. (نقل به معنی)
در پایان فیلم فکر کردم که چقدر خوش شانس بوده ام که به این جنبش نوین تعلق دارم. بعد فکر به وضعیت کنونی جنبش کمونیسم کارگری دلم را به درد آورد. عروج نظرات چپ سنتی در صفوف این جنبش جای نگرانی جدی دارد. باید آن را نقد کرد. باید بینش و نظرات منصور حکمت را وسیعا رواج داد. این تنها راه پیروزی کمونیسم و برافراشته شدن پرچم رهایی انسان وانسانیت عمیق کمونیستی است.