هيئت دائر دفتر سیاسی حزب پاسخ ميدهد؛

اوضاع سياسى ايران و وظایف جنبش کمونیسم کارگری

يک دنياى بهتر: موقعيت سياسى و اقتصادى جمهورى اسلامى چگونه است؟ آيا بحرانهائى که رژيم درگير آنست کاهش يا شدت يافته است؟ چرا؟
آذر ماجدی: جمهوری اسلامی یک رژیم متعارف نیست. این تحلیل ما از رژیم کماکان به قوت خود باقی است. جمهوری اسلامی علیرغم 28 سال حاکمیت نتوانسته است به یک نظام متعارف بدل شود. منصور حکمت در "بحران آخر" به این مساله و دلایل آن می پردازد:

"جمهورى اسلامى در بن بست است، زيرا در عصر کمبود سرمايه در سطح جهانى، در عصر شکست استراتژى هاى توسعه مبتنى بر حمايت از بازار داخلى، در عصر جهانى شدن سرمايه و نقش کليدى سرمايه و تکنولوژى غربى در توليد صنعتى، در عصر بازار آزاد و رقابت تکنولوژيک براى بازارهاى فراملى، هنوز يک "جمهورى اسلامى" است... . مشکل سرمايه دارى ايران اقتصادى نيست، سياسى، ايدئولوژيکى و حکومتى است."

این رژیم قادر نیست که اقتصاد سرمایه داری را بشکلی متعارف راه اندازی کند. به این معنا بحران اقتصادی بخش لایتجزای این نظام است و روز به روز تشدید میشود. علیرغم افزایش چشمگیر قیمت نفت در سال های اخیر، بسیاری از رشته های تولیدی و کارخانه ها عملا خوابیده است. فقر روزافزون و بی سابقه ای جامعه را در چنگال خود گرفته است. اکثریت جامعه زیر خط فقر زندگی میکند. بیکاری فزاینده بیداد میکند. چندین میلیون انسان در فقر مطلق زندگی میکنند. جمهوری اسلامی برای علاج این شرایط هیچ راهی ندارد.

از نظر سیاسی، جمهوری اسلامی با توسل به تشدید سرکوب توانسته است جنبش سرنگونی مردم را عقب بنشاند و سر کار باقی بماند. این رژیم در دریایی از نفرت و انزجار تنها راه بقای خود را تشدید وحشیانه 9سرکوب و کشتار می بیند. از نظر فرهنگی و اجتماعی نیز هیچگونه همخوانی میان مردم و حکومت وجود ندارد. به این معنا کل جامعه در بحران عمیق اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی غوطه ور است. جمهوری اسلامی برای حل و کاهش این بحران هیچ راه حلی ندارد. سرکوب تنها ضامن بقای آن است.

علی جوادی: رژیم اسلامی دچار بن بست و بحران همه جانبه اقتصادی و سیاسی و فرهنگی است.  این بحرانها بیش ازهر زمان لاعلاجی خود را در چهارچوب حکومت اسلامی حتی به کودن ترین بخشهای این رژیم نشان داده است.
بحران اقتصادی یکی از مبانی پایه ای بحران رژیم اسلامی است. واقعیت این است که رژیم اسلامی حکومت مطلوب سرمایه در ایران نیست. حافظ مناسبات سرمایه داری در ایران است اما حکومت مورد نظر سرمایه نیست. موجود ناقص الخلقه ای است که از نقطه نظر منطق سرمایه بسیار طولانی تر از عمر مفیدش دوام آورده است. ایران کنونی علیرغم گستردگی جمعیت و نیروی کار ارزان، خارج از حوزه گردش و انباشت جهانی سرمایه قرار دارد. سرمایه در ایران انباشت میکند. اما از ساختارهای اقتصادی و تکنولوژیک لازم برخوردار نیست. سهمی از تکنولوژی پیچیده ضروری برای حضور در تولید و توزیع جهانی ندارد. ایران اسلام زده حوزه صدور سرمایه و تکنولوژی نیست. گسترش فقر و فلاکت بیشتر محصول عملکرد اقتصادی رژیم اسلامی است. واقعیت این است که معضل اقتصادی رژیم اسلامی در چهارچوب اسلام و حکومت اسلامی قابل حل نیست. حتی اگر امکان انباشت سرمایه داری در ایران متصور باشد، چنین آینده ای تنها در فردای پس از رژیم اسلامی ممکن است. بالاترین در آمد نفت هم نتوانسته است به نجات این رژیم بیاید. بحران اقتصادی رژیم اسلامی از جنس و مشابه بحران اقتصادی در مکزیک یا آرژانتین نیست. تزریق ارز و دلار راه حل نیست. گشایش اقتصادی ای هم حتی در آینده متصور نیست. درمانی موجود نیست. بعلاوه تشدید تخاصم دو قطب تروریسم بین المللی جهان به انزوای اقتصادی رژیم اسلامی دامن زده است. تحریمهای ضد انسانی اقتصادی نیز هر گونه امکان تخفیف موقتی بحران اقتصادی رژیم اسلامی را نیز از بین برده است. بحران اقتصادی زمینه ساز اصلی شرایط سقوط رژیم اسلامی است.
از طرف دیگر بحران سیاسی رژیم در اساس بحران نسلی است. بحران ناخوانایی مختصات سیاسی و فرهنگی و اجتماعی یک رژیم کٽیف مذهبی با جامعه و نسل جدیدی از مردم است که میخواهند امروزی زندگی کنند، سهم خودشان را از زندگی میخواهند. جهان معاصر خود را میشناسند. هیچ درجه ای از سرکوب نمیتواند این ناخوانایی زمانی و فرهنگی را از میان بردارد. رژیم اسلامی میتواند اعدام کند. میتواند وحشیانه به دار بکشد، اما نمیتواند با چوبه دار توقع مردم از زندگی و روش زندگی این نسل جدید را تغییر دهد. شاید بتواند بر پیکر این نسل تیغ بکشد، ضربه بزند، اما نمیتواند مبانی ناخوانایی خود با جامعه را تغییر دهد. رژیم اسلامی یک وصله اسلامی ناجور بر پیکر جامعه ای است که اسلامی نیست. بعلاوه فاکتوری اساسی در سالهای اخیر در معادلات سیاسی جامعه تغییر کرده است. مردم حکم به سرنگونی رژیم اسلامی داده اند. بر این باورند که میتوانند سرنگونش کنند. دست اندر کار بزیر کشیدنش هستند. 
بحران فرهنگی بعد دیگر معضلات رژیم اسلامی است. اسلام و فرهنگ اسلامی و مذهب به منفور ترین پدیده تاریخ معاصر ایران تبدیل شده است. جامعه ایران اسلامی نیست. رژیم اسلامی است. و این حاکمیت اسلامی علیرغم بگیر و ببند و شلاق و حجاب و دیوار کٽیف آپارتاید قادر نشده است رنگ سیاه خود را به جامعه بزند. هرگونه تلاشی در این چهارچوب تنها به انزجار بیشتر مردم از اسلام و مذهب میشود. جامعه ایران در غلیان است. یک رکن این تحول خلاصی فرهنگی و خلاصی از شر اسلام و باورهای خرافی و جاهلانه اسلامی است.
بحرانهای حاکمیت رژیم اسلامی نشانی از تخفیف ندارند. راه حلی موجود نیست. علاجی نیست. مرگ تنها درمان دائمی بحرانهای رژیم اسلامی است.

سیاوش دانشور: در هر دو سطح وخیم است و چشم انداز تنشهای شدید اجتماعی و شورش فقرا امری تقریبا مسلم است. وضعیت ایران هر روز دارد بیشتر شبیه کشورهای آمریکای لاتین در دوره خونتاهای نظامی میشود. جامعه ای فقر زده و اسلام زده که با چماق دیکتاتوری و سرکوب و کشتار تعادلش را حفظ کرده است. رژیمی که درآمد حاصل از نفت را بین مافیاهای اقتصادی و باندهای حکومتی و لایه ای باریک از سرمایه داران تازه بدوران رسیده و دیروز آدمکش تقسیم میکند و با نیروی قهریه از امتیازات سیاسی و اقتصادی خود دفاع میکند. لااقل از دوره رفسنجانی به بعد، دعوای درون حکومتی بر محور سیاست و پلاتفرم متفاوت اقتصادی نبوده است. پلاتفرم اقتصادی رفسنجانی کمابیش در دوره خاتمی دنبال شد و موضوع خصوصی سازی بعنوان یک جهتگیری اساسی، مستقل از اینکه چه دولتی سر کار است، دنبال شده است. برخلاف تبلیغات پوچ احمدی نژاد که وعده بازگشت به دوره موسوی و حمایت از مستضعفین را میداد و قرار بود پول نفت را تقسیم کند، که ناظران سطحی نگر از آن بعنوان "پوپولیسم اقتصادی" نام میبردند و دلیل رای به احمدی نژاد را توهم فقرا میدیدند، در واقعیت احمدی نژاد با سرعت بیشتری سیاست خصوصی سازی و اجرای اصل 44 را بعنوان محور و جهتگیری سیاست اقتصادی رژیم پیش برد. فرار سرمایه ها از کشور و بالا رفتن نرخ تورم، بستن صنایع کوچک و ورشکسته شدن نساجیها و صنایع با تکنولوژی قدیمی، بیکارسازیهای وسیع و اخراج کارگران مهاجر، قراردادهای موقت کار، تسهیلات بانکی در کاهش نرخ بهره برای سرمایه ها از ملزومات این روند بودند. در قلمرو سیاسی، سرمایه گذاری بر تروریسم و فعال کردن امکانات رژیم در سطح منطقه، سیاست اتمی شدن اسلام سیاسی بعنوان یک اهرم قوی بقا و معامله با غرب و آمریکا، و تلاش برای عقب راندن مردم در داخل و گسترش ارعاب و سرکوب، وجوه دیگر خط راست حکومتی در ایندوره است. دعواهای درون حکومتی برسر سیاستهای اقتصادی احمدی نژاده نه اختلاف برسر پلاتفرمهای اقتصادی متفاوت بلکه اساسا دعوائی برسر سهم هر کدام در کنترل منابع و صنایع کلیدی است که امروز در مقیاس وسیع خصوصی شدند و به دست قشری جدید از سرمایه داران اساسا حکومتی افتاده است. نتایج این سیاستها برای طبقه کارگر و مردم محروم مهلک بوده است؛ طیف عظیمی از جامعه را به زندگی زیر خط فقر محکوم کردند، کار اساسا قراردادی و موقت شده است، دو شیفته کار کردن و دستمزد نگرفتن را عادی کردند، و اصلاح همان قانون کار ارتجاعی هرجا که برای این روند دست و پاگیر بوده در دستور دو جناح قرار گرفته است. بیرون آمدن کارگاههای پنج تا ده نفر از شمول قانون کار، قراردادهای موقتی، تعطیلی بخش وسیعی از صنایع قدیمی، بیکارسازیهای وسیع، اتکا به واردات و بازار جهانی که این خود عاملی در ورشکستگی صنایع قدیمی مانند نساجی است که قدرت رقابت ندارند، آزاد سازی قیمت ها و حذف سوسبیدهای دولتی اجزای دیگر این سیاست بوده است. احمدی نژاد و جمهوری اسلامی در قلمرو اقتصادی سیاست متفاوتی را از نسخه های کمابیش رایج بانک جهانی دنبال نمیکند. مشکل رژیم اسلامی همان است که بوده است. ریشه بحران رژیم اسلامی سیاسی است. ناهمخوانی با مردم و فرهنگ و تمایلات جامعه و نسل جدید، نخواستن مردم و ناتوانی رژیم در سازشی با این نخواستن، فقر مفرطی که جامعه ایران از آن رنج میبرد و تبعات آن میرود که به بحرانهای اجتماعی وسیعی دامن بزند.
اما در این میان مسائلی به داد رژیم اسلامی رسیدند؛ حمله آمریکا به عراق اسلام سیاسی و مشخصا جمهوری اسلامی را در موقعیت بهتری قرار داد. امکان قلدری تروریسم اسلامی را بالا برد و رژیم اسلامی با این کارت بخوبی بازی کرد. نکته دیگر اینست که سیاست نظم نوین جهانی و تروریسم دولتی نیروهای مطلوبش را به میدان کشید. اسلام و جنبش اسلامی در سیاست منطقه ای و جهانی مکان مهمتری پیدا کرد. مخالفت غرب با جمهوری اسلامی بعد از حمله به عراق و گیر کردن آمریکا در گرداب تروریسم و بمب و انتحار، به مذاکره و امتیازدهی و سیاست سازش سوق پیدا کرد. این نکته را نیز باید تاکید کرد که امروز در استراتژی نظم نوینی آمریکا و در تقابل با مدرنیسم و سکولاریسم و برابری طلبی سوسیالیستی، اسلام سیاسی متحد و یا شریک آمریکا نیروی مطلوبی است. تنها این نیرو است که زیر چتر "فرهنگ جوامع اسلامی" میتواند طبقه کارگر و چپ را بکوبد و هر صدای آزادیخواهانه و مدرنیستی را با شمشیر اسلام خفه کند.
جمهوری اسلامی در اساس در چرخ دنده همان بحران همه جانبه گیر کرده است و پاسخی استراتژیک برای بازسازی اقتصادی و گشایش سیاسی و فرهنگی ندارد. مردم بیش از هر زمان عصبانی و منزجر از این حکومت اند و فقر و فاقه و بیماری و دهها مصیبت دیگر احاطه شان کرده است. سوال اینست که رژیم اسلامی تا چه حد امکان بقا و پیشروی در این چهارچوب را دارد و سوال مهمتر اینست که آیا میشود مردم را به فقر مطلق راند و با سرکوب گسترده مطیعشان کرد؟ به نظر من این نه عملی است و نه در مقدورات رژیم اسلامی است. دیر یا زود انفجار و شورش علیه این وضعیت و تنشهای بزرگ سیاسی موجودیت رژیم اسلامی را زیر سوال میبرد. اگر "مائده آسمانی" دیگری بدادشان نرسد، نمیتوانند در این بالانس خودشان را نگهدارند. وضعیت جامعه و روش زندگی و توقع مردم تماما تغییر کرده است. رژیم اسلامی کماکان در سوال بقا دست و پا میزند. اگرچه فاکتورهائی در منطقه بنفع رژیم تغییر کرده است و یا افزایش موقتی قیمت نفت امکانی به رژیم اسلامی برای مانور و پروژه سیاسی "هسته ای شدن" میدهد، اما در نهایت باید رژیم اسلامی بتواند مردم را در یک چشم انداز دراز مدت به بقای خود راضی کند. کل جنگ و کشمکش هر روزه خیابانی و اعتصاب و اعتراض و بگیر و ببند و اعدام و کشف هر روزه سناریوهای "براندازی" مغایر این حکم میدهند. این حکم قدیمی ما که ریشه بحران اقتصادی رژیم سیاسی و نفس اسلامی بودن آنست به قوت خود باقی است. دلیل این امر بدوا موقعیت و رابطه خصمانه مردم با رژیم اسلامی است. رژیم اسلامی علیرغم سیاست خصوصی سازی مهمترین صنایع سابقا دولتی و آزاد سازی قیمتها و بخشا رفع موانع سرمایه گذاری، هنوز قادر نشده است سرمایه داری در ایران را روی روالی بیاندازد که سرمایه را جذب و سرمایه گذاری را تشویق کند، رابطه اش را با بازار جهانی بهبود دهد، و درجه ای از ثبات و گشایش اقتصادی که لازمه هر گشایش سیاسی و آزادی عمل نسبی در بازار است را تامین کند. نفت هنوز تنها اتکای صندوق و دخل و خرج رژیم است و افزایش قیمت نفت نیز، با توجه به تحریمها و تاثیرات آن بر وضعیت معاملات تجاری و بانکی، نمیتواند منشا دلگرمی و رفع تنگناهای اقتصادی و سیاسی رژیم اسلامی باشد.

يک دنياى بهتر: دولت احمدى نژاد چه آينده اى دارد؟ آيا رژيم اسلامى با دولت احمدى نژاد در داخل و خارج قويتر شد يا عقب تر رفت؟
آذر ماجدی: جمهوری اسلامی با از صندوق درآوردن احمدی نژاد عملا قداره ها را از رو بست. این انتخاب حرکتی بود در جهت حفظ و تحکیم رژیم اسلامی با تکیه کامل و یک جانبه به سرکوب. جدال جناح ها درون رژیم اسلامی میان باصطلاح دوخرداد و راست، جدالی که بر سر بقای نظام و پیاده کردن سیاستی بود که بتواند بساط لفت و لیس آنها را حفظ کند، به این شکل یک سره شد. اگر از زاویه جمهوری اسلامی به اوضاع نگاه کنید، این تنها راه بود. جنبش سرنگونی توده ای شده است، میلیون ها نفر در تلاش خلاصی از این رژیم منفوراند، دو خرداد زبونی و فلاکت خود را کاملا به نمایش گذاشته است. خود مرگ خود را اعلام کرده است. تنها راه حفظ رژیم سرکوب وحشیانه و اسلامی گری قشری است. آینده احمدی نژاد به آینده رژیم اسلامی و توازن قوای مردم با رژیم بستگی دارد.

رژیم اسلامی در دو سه سال اخیر در عرصه سیاست خارجی موفقیت هایی قابل ملاحظه ای کسب کرده است. رژیم این موفقیت ها را صرفا مدیون تدابیر خود نیست، سیاست های میلیتاریستی آمریکا و اسرائیل این امکان را برای رژیم اسلامی فراهم آورده است. جنگ تروریست ها توازن قوای میان دو قطب تروریستی را تغییر داده است. بدنبال حمله آمریکا به عراق، همانگونه که پیش بینی کرده بودیم، اسلام سیاسی وسیعا رشد کرد. رژیم اسلامی بعنوان رهبر و حامی مالی- استراتژیک اصلی این جنبش از این شرایط وسیعا بهره مند شد. حمله اسرائیل به لبنان در سال گذشته این موقعیت را تقویت و تحکیم کرد. با مقاومت 35 روزه حزب الله در مقابل ارتش اسرائیل، فقط حزب الله نبود که به "قهرمان جهان عرب" بدل شد، جمهوری اسلامی نیز موقعیت بسیار قوی تری در منطقه و به این اعتبار در عرصه بین المللی پیدا کرد.

اکنون جمهوری اسلامی یک قدرت مهم منطقه ای است. بعلاوه فریاد های "ضد امپریالیستی" احمدی نژاد، وی و رژیم اسلامی را در میان نیروهای ضد امپریالیست بین المللی نیز در موقعیت مهمی قرار داده است. اجلاس کشورهای غیر متعهدها، رابطه نزدیک با دولت های چپ ناسیونالیست ضد امپریالیست آمریکای لاتین، کمک های مالی به کشورهایی نظیر نیکاراگوئه و به تروریسم اسلامی همگی موقعیت جمهوری اسلامی را در شرایطی بسیار بهتر و قوی تر قرار داده است. مقاومت رژیم در مقابل فشارهای آمریکا و غرب در مشاجره بر سر سلاح های هسته ای نیز در این مورد نقش داشته است.

اما در این رابطه موقعیت جمهوری اسلامی ویژه است. معمولا وقتی دولتی در سطح جهانی موقعیت اش تقویت میشود، با اتکاء به ناسیونالیسم میتواند در سطح داخلی نیز موقعیت خود را تحکیم کند. در مورد جمهوری اسلامی چنین نشده است. این موفقیت های بین المللی ذره ای جمهوری اسلامی یا احمدی نژاد را نزد مردم ایران محبوب نکرده است. احمدی نژاد ممکن است در جنبش ضد امپریالیستی یک چهره قابل احترام باشد، نزد مردم ایران یک ابله کوته فکر آدمکش است. آنچه موقعیت بهبود یافته رژیم در سطح بین المللی فراهم کرده است، اعتماد به نفس بیشتر رژیم اسلامی در سرکوب و اعدام و سنگسار است. اعدام ها و سرکوب های اخیر بخشا با اتکاء به موقعیت تحکیم شده جمهوری اسلامی و اسلام سیاسی در منطقه انجام میگیرد. مساله انزوای رژیم اسلامی در سطح بین المللی اکنون ابعاد دیگری بخود میگیرد. شکست اسلام سیاسی بعنوان "ایدئولوژی رهائی بخش" نزد مردم محروم منطقه و جنبش بشریت متمدن در این راستا نقش مهمی دارد.

علی جوادی: پاسخ به این سئوال یک آری یا نه ساده نیست. موقعیت دولت احمدی نژاد تابعی از موقعیت جناح راست در حاکمیت اسلامی است. کارنامه دولت تیر خلاص زن احمدی نژاد و جناح راست دارای دو وجه است. از یک طرف دولت احمدی نژاد، رژیم اسلامی را در موقعیت قویتری نسبت به گذشته خود قرار داده است. اما از طرف دیگر به شکنندگی و بی ٽباتی رژیم اسلامی در کلیت خود افزوده است.
واقعیت این است که موقعیت رژیم اسلامی و کلا جنبش کٽیف اسلام سیاسی در خاورمیانه در دوران اخیر به نفع رژیم اسلامی تغییر کرده است. جنگ آمریکا علیه عراق برای اسلام سیاسی یک مائده آسمانی بود. رژیم اسلامی برنده خانه خرابی و نابودی زندگی مردم عراق و سرنگونی دولت صدام بود. رژیم اسلامی اکنون در معادلات بین المللی در موقعیت برتری نسبت به گذشته قرار گرفته است. جایی برای خود در بلوک "ضد آمریکایی" در آمریکای لاتین دست و پا کرده است. دست گذاشتن و دامن زدن به تخاصمات دیرینه خاورمیانه و منطقه یک رکن اساسی پیشروی رژیم اسلامی بوده است. رژیم اسلامی در حال حاضر در تلاشی وحشیانه برای تغییر موقعیت خود در قبال جامعه و مردم سرنگونی طلب است.
اما این پیشرویها در عین حال بر شکنندگی رژیم اسلامی افزوده است. جمهوری اسلامی اکنون بیش از هر زمان شکننده تر است. بیش از هر زمان نفس بقاء و ادامه حاکمیت منحوسش به سرکوب همه جانبه و گسترده توده های معترض مردم که شب و روز در کمین بزیر کشیدنش نشسته اند، گره خورده است. این ارزیابی از موقعیت کنونی رژیم اسلامی شاید در نگاه اول و با توجه به برپایی مجدد چوبه های دار و اعدامهای دسته جمعی و آدم ربایی و سرکوب وحشیانه اعتراضات اجتماعی در جامعه غیر واقع بینانه بنظر آید! مگر نه اینکه دارند میکوبند، دستگیر میکنند، به دار میکشند، شلاق میزنند و تمام این توحش اسلامی را در تلویزیون به نمایش میگذارند؟ مساله اینجاست که موقعیت عمومی سیاسی رژیم اسلامی در قبال طبقه کارگر و جامعه و جنبشهای اجتماعی را نمیتوان تماما از موقعیت حاضر و لحظه کنونی موقعیت رژیم در قبال جامعه نتیجه گیری کرد. یک ارزیابی عمیق باید همه جانبه و در برگیرنده مختصات عمومی و مبانی پایه ای بحران رژیم سیاسی حاکم باشد.
رژیم اسلامی دست به یک یورش همه جانبه علیه زنان، جوانان و طبقه کارگر زده است. این یورش همه جانبه است. اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی است. یک جنگ تمام عیار است. اما مساله این است که نیرویی که به جنگ میرود و جنگ را برای بقاء خود ضروری می بیند از پیش اعلام کرده است که بدون جنگ دیگر قادر به بقاء خود نیست. اگر پیش نرود، اگر متوقف شود، نتیجتا پس زده خواهد شد. اگر پیروز نشود، در سراشیبی رو به سقوط میرود. اگر رژیم اسلامی نتواند شتاب و میزان سرکوب را حفظ کند، دچار شکافهای بیشتر درونی و از هم پاشیدگی و بهم ریختگی بیشتر خواهد شد. اگر با یک مقاومت جمعی و توده ای و متشکل مواجه شود، قادر به ادامه سرکوب نخواهد بود. و رژیم اسلامی که در جنگ پیروز نشود، رژیم اسلامی که نتواند مردم را مرعوب و نا امید کند، طعمه ساده تری برای شکار خواهد بود.
رژیم اسلامی بدون سرکوب قادر به بقاء نیست. این واقعیت وجودی حاکمیت سیاه اسلام در ایران است. جناح راست تصویر کاملا واقع بینانه ای از شرایط حاکمیت خود دارد. از اینرو میزند تا بماند. به دار میکشد، تا کٽافت اسلام را حفظ کند. اما همین شرط بقای رژیم در شرایطی که کار آیی خود را برای مرعوب کردن مردم از دست داده باشد، نتیجتا به پاشنه آشیل رژیم تبدیل میشود. اکنون بقاء رژیم به سرکوب گسترده تر و همه جانبه تر گره خورده است. رژیم اسلامی در هر دوره از توحش و یورش خود اگر نتواند مردم را مرعوب کند، ناچار است با نیروی گسترده تری در دور بعدی به مقابله با مردم برخیزد. چنین سیاستی قابل دوام و پیگیری نیست. ناچارا به بن بست منطقی خود میرسد.
دولت احمدی نژاد میتواند عوض شود، میتواند سر کار بماند. مساله سرنوشت دولت احمدی نژاد چندان حائز اهمیت نیست، مساله اساسی موقعیت جناح راست و کلا خط سیاسی حاکم بر رژیم اسلامی است. جناح راست به سادگی قدرت را به دست جناح دیگری نخواهد داد. حداقل چنین چشم اندازی را در حال حاضر ندارند. چنین چشم اندازی بدون یک تصفیه حساب جدی در حاکمیت اسلامی ممکن نیست. رژیم اسلامی نمیتواند به دوران دوم خرداد "عقب نشینی" کند. عقب نشینی عواقب هولناکی برای رژیم اسلامی بدنبال خواهد داشت. بعلاوه نه آن جنبش ارتجاعی دوم خرداد موجود است، نه آن جنبش ارتجاعی میتواند برای رژیم کارساز باشد، نه خود دوم خردادیها به خود چنین توهم کودنانه ای دارند، و نه الزاما میخواهند که در دوران سقوط و سرنگونی رژیم اسلامی در حاکمیت باشند.
رژیم اسلامی هر چه بیشتر دارد در قبال جامعه آرایش سیاسی – نظامی بخود میگیرد. در چنین شرایطی چهره ها و باندهایی در جلوی حاکمیت اسلامی قرار میگیرند که قادر به ایفای چنین نقشی باشند. در چنین دورانی نمیتوانند با ابزار "گفتگوی تمدنها" وارد میدان جنگ شوند. جناح راست رژیم را به پای نبردهای قطعی و نهایی نزدیک تر کرده است.

سیاوش دانشور: دولت احمدی نژاد نقشی را ایفا کرد که خط راست حکومتی در بهترین شکل اش باید ایفا میکرد. سیاستی تعرضی در داخل و خارج و بردن رژیم در بالانسی که بتواند در موقعیت بهتری پای مذاکره و مصالحه با آمریکا برود و در داخل مردم را در انتظار و ناامید از سرنگونی به سازشی مجبور کند. دو خرداد با تمام افه "دیالوگ تمدنها" و چتر حمایتی غرب و رسانه های غربی نتوانست جمهوری اسلامی را به این موقعیت ببرد. دولت احمدی نژاد و خط راست افراطی و فالانژ امروز در موقعیتی است که برای دو خرداد آرمانی بود. طرف مذاکره با آمریکا و دنیا شده است. در منطقه اسلام سیاسی و مشخصا جمهوری اسلامی تقویت شده است. سیاست اتمی شدن را پیش برده است و در سیکلی از دیپلماسی و وقت خریدن به مبنای امتیازگیری تبدیل کرده است. به سرکوب عریان مردم و جنبشهای اعتراضی متوسل شد و در متن سازش با آمریکا در منطقه بدون سر و صدا دارد مردم را میکوبد. برای اولین بار رسما ادعای نابودی کشور اسرائیل را از روی جغرافیا طرح کرد. روی روندهای سیاسی در لبنان و فلسطین و عراق تاثیر گذاشت. علیرغم تمام تبلیغات رسانه ها و خطر جنگ و غیره، امروز جمهوری اسلامی رسما تروریستهای بنامش را سر میز مذاکره با آمریکا میفرستد. (شرکت جعفری سر تیم ترور قاسملو در مذاکرات بغداد) جمهوری اسلامی هتاکی را بحدی رسانده که بیدادگاههایش حکم شلاق و تازیانه برای کارگران معترض و رهبران کارگری بجرم شرکت در اجتماع روز جهانی کارگر صادر میکند. دولت احمدی نژاد ماموریتش را انجام داده است. قرار بود این خط رژیم را در دوران پسا دو خرداد و پسا خاتمی به سیاست همیشگی و شمشیر خونین اسلام برگرداند و از اینراه کل نظام در موقعیتی مناسبتر برای بقا قرار بگیرد. این کار تاکنون و بدرجه ای عملی شده است. نکته ای که در آن دولت احمدی نژاد نتوانسته است موفق شود، ارعاب مردم علیرغم همه این اعدامها و نمایشهای خیابانی تحقیر جوانان و زنان و زندان وشکنجه فعالین سیاسی است. انگار مردم و جنبشهای اجتماعی سرکوب را بعنوان داده شرایط در سیستم خود ملحوظ کردند. علیرغم محدودیتی که این تهاجم رژیم به حرکت مردم اعمال کرد، اما هنوز بمب ساعتی جامعه تیک تیک میکند. ماجرای واکنش به جیربندی بنزین نمونه گویائی از روحیه مردم و رابطه شان با رژیم اسلامی است. نخواستن مردم هنوز یک فرض قوی رژیم اسلامی و هر ناظر سیاسی واقع بین جامعه ایران است. مسئله اصلی اما رهبری این نخواستن برای سرنگونی این پدیده منحوس است. مردم در صحنه مانده اند، مرعوب نشدند، سازمان و رهبری برای پیروزی نیاز دارند.

يک دنياى بهتر: در مورد موج اعدامها و دستگيريها و سياست ارعاب چه فکر ميکنيد؟ دورنما را چه ميبينيد، آيا يک خرداد شصت ديگر و يا کشتارى مشابه تابستان٦٧ در پيش است؟
آذر ماجدی: آنچه ما در ایران شاهدیم واقعا دردناک و وحشتناک است. رژیم برای بقای خود باید سرکوب کند. باید قشری گری را تقویت کند. مساله اینجاست که رژیم میداند و تجربه هم نشان داده است هر کوتاه آمدنی در مقابل فشارهای مردم، مردم را برای دستاوردهای بیشتر جری تر میکند. رژیم نمیتواند یک سانتیمتر در مورد حجاب، آپارتاید جنسی یا قوانین اسلامی کوتاه بیاید. زیرا که هر یک سانتیمتری سریعا و بشکلی تصاعدی افزایش می یابد. این معضل ذاتی رژیم اسلامی است.

مساله اینجاست که علیرغم آدمکشی های وحشیانه، مردم مرعوب نشده اند. این یکی دیگر از معضلات پایه ای رژیم است. مردم سازمانیافته عمل نمیکنند. رهبری ندارند. اما مقاومت عمومی است. در چند ماه اخیر با بیرق اسلامیزه کردن جامعه به زنان و جوانان حمله ور شدند. از قد لباس گرفته تا رنگ و مدل آن را تعیین کردند، از مانکن های بدبخت پشت ویترین ها نیز نگذشتند. داستان های وحشتناک شکنجه و کشتار جوانان در وب سایت ها منتشر شده است. جوانان را بجرم "ارازل و اوباش" میگیریند، کتک میزنند، شلاق میکوبند و اعدام میکنند. در مقابل این بربریت عنان گسیخته، مردم به همان کار سابق ادامه میدهند. زنان و جوانان به همان شیوه سابق لباس میپوشند و رفت و آمد میکنند. این مقاومت است. مقاومت توده ای. خبر از خودکشی جوانانی که بدست این آدمکشان افتاده اند، در موارد متعددی پخش شده است. اما مردم زیر بار کدهای رفتاری جمهوری اسلامی نمی روند. جمهوری اسلامی حتی در خواب نیز نمیتواند یک 30 خرداد دیگر بیافریند. جامعه و مردم تغییر کرده اند. این نسل را رژیم نمیتواند به زانو درآورد. این واقعیت غیرقابل انکار جامعه است. مقاومت ذهینت کلکتیو جامعه است. گویی یک قرار از قبل میان جوانان گذاشته شده است. رژیم عربده میکشد، قدراه می بندد، قمه میزند. جوانان کمی با احتیاط به همان کار خود ادامه میدهند. رنگ سرخ میپوشند، لباس تنگ به تن میکنند، روسری های کوتاه به سر میکنند. در پس این کشت و کشتار رژیم باید استیصالش از مقابله با مردم را نیز تشخیص داد. محکوم کردن فعالین کارگری به شلاق یک تلاش دیگر برای اسلامیزه کردن جامعه است. این نیز فعلا با مقاومت روبرو شده است.

علی جوادی: رژیم اسلامی توان انجام چنین جنایتی را ندارد. آن دوران سپری شده است. توازن قوای سیاسی در جامعه به نحو قابل مشاهده ای تغییر کرده است. نمیتوانند بزنند و "خفه" کنند. با نسل جدیدی مواجه اند که از رژیم اسلامی شکست نخورده است. با درایت و با تجربه تر است. این رژیم بهیچوجه از توان سیاسی و اجتماعی دوران شکل گیری و استقرارش برخوردار نیست. رو به افول است. تهاجم اش ناشی از هراس از تخریب بیشتر موقعیتش است. برای به تسلیم کشاندن مردم ناچارند حتی جنایت وسیعتری از خرداد ۶۰ و شهریور ۶۷ را سازمان دهند. امکانش را ندارند. نتیجتا هر درجه سرکوبگری رژیم خصلت موقت و گذرا دارد. میزنند اما نمیتوانند محصول سرکوبگری را حتی برای میان مدت حفظ کنند. هر حادٽه ای غیر قابل پیش بینی ای تعادل رژیم و توازن قوا را بر هم میزند. رژیم رکن و پایه ای برای استقرار و ٽبات ندارد. نه اقتصادی، نه سیاسی و نه فرهنگی. نمیتوانند هم به مردم فقر و گرسنگی وعده دهند و هم خفقان و سرکوب و بی حقوقی را. این اوباش نمیتوانند هم به مردم گرسنگی دهند هم به دارشان بکشند. حداقل در میان مدت نمیتوانند چنین سیاستی را دنبال کنند. حتی در صورت اعلام حکومت نظامی و استقرار نیروهای نظامی در جامعه قادر نخواهند شد به تعادل و ٽباتی دامنه دار دست پیدا کنند. فاکتور اقتصادی در عدم توانایی به چنین تعادلی تعیین کننده است. در چنین شرایطی اعتراضات و عصیانهای شهری یک واقعیت اجتناب ناپذیر خواهد بود. نتیجه جنگ حاضر هر چه باشد سرکوب وسیع و قتل عام در ابعاد سال ۶۰ و ۶۷ بهیجوجه در محدوده امکاناتشان نیست.
اما آنچه رژیم در سر دارد یک جنبه قضیه است، مساله دیگر مردم و جنبشهای اجتماعی و جنبش سرنگونی است. چنانچه رژیم اسلامی با یک مقاومت متحدانه و متشکل مواجه شود، این موج تهاجم بسرعت در هم خواهد شکست. 

سیاوش دانشور: این تهاجم جدید و رفتن به سوی فضای طالباتی تر کردن جامعه، چیزی نیست جز مقدمه ای برای چرخش های اساسی در جمهوری اسلامی. تردیدی نیست که یک رکن مهم این تهاجم ساکت کردن مردم، کور کردن افق و امید سرنگونی، و تلاش برای رضایت دادن جامعه به مرتجعی ظاهرا کمتر خشن از احمدی نژاد و جناح حامی اوست. هدف سرپا نگهداشتن رژیم، ساکت کردن اعتراض در جامعه، و تلاش بیهوده برای پائین بردن توقع مردم است. اما هدف اساسی تر آماده شدن برای یک سازش بزرگ با آمریکا و غرب در منطقه و به فرجام رساندن تحولاتی در درون حود رژیم اسلامی است. تردیدی نیست که جمهوری اسلامی و رژیمهای نوع جمهوری اسلامی بدون سرکوب نمیتوانند سرپا بمانند و تا روزی که سرکارند به جنایت و کشتن و قربانی گرفتن از مردم ادامه میدهند. اما آیا "انقلاب فرهنگی" دوم در دانشگاهها و یا کشتاری وسیع از زندانیان سیاسی و مخالفین در راه است؟ آیا تاریخ یک بار دیگر تکرار میشود؟ من فکر میکنم رژیم اسلامی توان و امکان چنین اقدامی را ندارد. نه اینکه نمیخواهد بلکه نمیتواند. این دوره و این نسل با دهه شصت تفاوت اساسی دارد. نه رژیم و نه مردم و نه اوضاع سیاسی همان پدیده نیستند. به نظر من هر چرخش سیاسی ایدئولوژیک رژیم اسلامی که میتواند با پس لرزه هائی اجتماعی همراه شود، قرار است طوری عملی شود که جامعه نتیجه خود را از آن در قبال رژیم اسلامی نگیرد و به تهاجم سیاسی ترجمه نکند. نوعی سیاست چینی دارد پیش میرود. اساس جمهوری اسلامی و دندان تیزش را نگه میدارند در عین حال تلاش میکنند به مردم نقطه سازش تحمیل کنند و موانع بقایشان را از سر راه بردارند. اینکه در این امر موفق میشوند با نه، تماما بستگی به حرکت و اعتراض مستقل مردم و طبقه کارگر دارد. جمهوری اسلامی با قلدری تروریستی و سیاست اتمی میخواهد به یک نیروی فائقه در منطقه تبدیل شود و روی دوش ناسیونالیسم و اسلامیت و سازش با غرب مردم را ساکت کند و یا دستکم برای دوره ای در انتظار نگه دارد. حتی اگر جمهوری اسلامی به دوره دو خرداد و یک مضحکه جدید مدنی هم برگردد، نهایتا میخواهد امنیت و بقایش را در منطقه حفظ کند و مردم را به خانه بفرستد. نتیجه هر دو سیاست و عواقب آن برای مردم و طبقه کارگر یکی است. اردوی آزادی و برابری منفعتی در این روندها ندارد و برای بهم زدن آن و عوض کردن صورت مسئله تلاش میکند. در ایران هر نوع تغییر و بهبود نسبی وضعیت مردم به توان و دخالت کمونیسم و جنبش طبقه کارگر علیه جمهوری اسلامی و سرمایه داری گره خورده است. حتی ممانعت از چنین احتمال فرضی نیز تنها به دخالتگری کارگر و کمونیسم گره خورده است.     

يک دنياى بهتر: محورهاى سياست حزب در تقابل با اين تهاجم رژيم اسلامى به مردم چيست؟ چه بايد کرد؟
آذر ماجدی: سازماندهی مقاومت مردم بعلاوه تلاش برای انزوای رژیم اسلامی در سطح بین المللی دو رکن سیاست ما است. ما تلاش خود را بر این متمرکز کرده ایم. روشن است که سازماندهی مقاومت مردم کاری یک روزه نیست. پلاتفرمی که حزب بر مبنای آن تشکیل شد، "حزب رهبر، حزب سازمانده" دقیقا بر این مولفه تاکید دارد. تلاش ما برای جلب و سازماندهی رهبران عملی جنبش کارگری و جنبش های اجتماعی دیگر متاسفانه کند پیش میرود، اما دارد پاسخ میدهد. تامین رهبری بر مبارزه مردم و جنبش سرنگونی تنها راه پیروزی مردم بر این جهنم اسلامی است.

علی جوادی: در اینجا فقط میتوان به رئوس یک سیاست سازماندهی اشاره کرد. در درجه اول بنظر من باید از هر نوع سیاست آنارشیستی و "آکسیونیستی" پرهیز کرد. چنین سیاستهایی عواقب و پی آمدهای بسیار مخربی برای مردم و جامعه به دنبال خواهد داشت. محور سیاست حزب ما سازمان دهی مقاومت توده ای و کارگری و سازماندهی جنبش سرنگونی است. باید مقاومت مردم را سازمان داد. طبقه کارگر باید پرچمدار مقاومت و مقابله در چنین شرایطی باشد. اما چگونه؟ و این سئوال اساسی است.
بنظر من در حال حاضر در داخل کشور در دو عرصه میتوان مقاومت اجتماعی را سازمان داد. ۱-طبقه کارگر میتواند نقش تاریخی و تعیین کننده ای در مقابله با یورش رژیم اسلامی ایفا کند. یک رکن یورش رژیم اسلامی تعرض به جنبش کارگری، دستگیری و سرکوب فعالین کارگری است. سازماندهی مقاومت کارگری شرط اساسی شکست این تعرض است. تشکیل مجامع عمومی کارگری. تشکیل کانونهای کارگری چه در محیط های تولیدی و چه در محلات و هر منطقه کارگری محور چنین سیاستی است. هر نوع تعرض رژیم اسلامی باید با گسترده ترین مقاومت کارگری مواجه شود. خانواده کارگری سلول پایه ای تشکل کارگری است. شبکه خانواده های کارگری در محلات میتوانند نقش کلیدی در سازماندهی مقاومت کارگری ایفا کنند. در شرایط تعرض باید مقاومت را در پایه ای ترین سطح سازمان داد. اما نقش و وظیفه جنبش کارگری نمیتواند و نباید محدود و "صنفی" باشد. هر نوع سیاست محدود نگری و محدود کردن طبقه کارگر به خود را باید حاشیه ای و ایزوله کرد. کارگر باید به حق نقش تاریخی و دورانساز خود را ایفا کند. باید به نقطه امید و قدرت جنبش توده های مردم برای سرنگونی تبدیل شود. از فعالین سندیکالیست و ملی – اسلامی در صفوف کارگری نمیتوان انتظار پیگیری یک سیاست رادیکال و توده ای را داشت. وظایف سنگینی بر دوش رهبران رادیکال و سوسیالیست کارگری قرار دارد. هر نوع سازماندهی کارگری به تحرک و تیزبینی این فعالین در این شرایط گره خورده است. ۲- بعلاوه در سطح اجتماعی باید سازماندهی مقاومت در مقابل موج دستگیری و اعدامها و آدم ربایی ها و برای خلاصی از اعدام و آزادی از اسارت رژیم اسلامی یک جنبش قوی را سازمان داد. خانواده دستگیر شدگان، خانواده زندانیان سیاسی، خانواده کسانیکه فرزندانشان در صف اعدام قرار دارند میتوانند و باید پیشتاز نجات فرزندانشان شوند. اگر در آرژانتین مادران زندانیان سیاسی و ناپدید شدگان توانستند وسیعترین اعتراض به آدم ربایی و سر به نیست کردن فعالین اجتماعی و کارگری را با کمترین لطمات اجتماعی سازمان دهند، در جامعه ایران هم میتوان چنین الگوهایی را به دست داد. مسلما فعالین کمونیسم کارگری باید در چنین شرایط پرچمدار سازماندهی چنین حرکتی شوند. باید با پرچم نجات عزیزانمان به میدان مقابله با این توحش اسلامی برویم.

اما در خارج کشور مساله کاملا متفاوت است. باید بیشترین اعتراضات را در خارج کشور سازمان داد. باید تلاش همه جانبه ای برای به میدان کشیدن ایرانیان آزادیخواه در خارج کشور سازمان داد. سیاستهای تاکنونی سازماندهی در بهترین حالت محدود به نیروی سازمانی و آکسیونی بوده است که آنهم به شدت تحلیل رفته است. باید اهرمهای موٽر در به میدان کشیدن مردم را در دست گرفت. باید یک جنبش (grass-root) "ریشه ای" را در خارج سازمان داد. بنظرم میتوان بر محور آزادی بی قید و شرط زندانیان سیاسی و توقف فوری اعدامها گسترده ترین نیروهای مردم را به میدان کشاند. نمیتوان به نیروی سازمانی فقط متکی بود. چنین سیاستهای ناکارا بودن خود را بارها و بارها نشان داده است. بسیاری از شکست طلبان میگویند رژیم اسلامی وقعی به اعتراضات در خارج کشور نمیگذارد. بخشی از حقیقت را میگویند. اما چنانچه در پس این توحش اسلامی روشن شود که کمونیسم کارگری به موقعیت جلودار صحنه عروج میکند. ناچار به توقف خواهد شد.

سیاوش دانشور: باید مرعوب نشد. باید تسلیم نشد. باید پرچم مقاومت مردم و پرچم نپذیرفتن مردم شد. این موج تنها زمانی میتواند متوقف شود که رژیم اسلامی احساس کند ضررش بیشتر از نفعش است. و این کار زمانی عملی است که یک صف گسترده در خارج و داخل در مقابل این سیاستها قد علم کند. به نظر من امروز نفس عقب راندن رژیم و شکست دادنش در ارعاب مردم و ناامیدی جامعه یک پیروزی است. سیاست ما سازماندهی مردم برای آزادی زندانیان سیاسی و اعمال فشار جهانی به جمهوری اسلامی برای پایان دادن به نمایش های توحش اعدام و شکنجه و بگیر و ببند است. در ایران این امر با توجه به وضعیت مردم میتواند مشکلات ویژه ای داشته باشد اما در خارج مانعی برای اینکار نیست. کمونیسم کارگری و حزب ما تلاش میکند توده وسیع مردم و ایرانیان مقیم خارج را علیه این اوضاع به میدان بکشد. به نظر ما مقابله با این موج آدمکشی اسلامی میتواند حول خواست آزادی کلیه زندانیان سیاسی و لغو مجازات اعدام، به نیروی وسیعی شکل بدهد و فشار ممتد روی رژیم را به قدرتمندتر شدن مردم در داخل برای مواجهه تبدیل کند. روی این مسئله ضروری است نیروهای آزادیخواه اپوزیسیون و هر کسی که منفعتی در این تهاجم رژیم اسلامی به مردم ندارد متمرکز شوند. باید اقدامی عاجل و موثر و اجتماعی و توده ای برای عوض کردن این اوضاع صورت بگیرد. 18 مرداد طلیعه خوبی برای شروع یک روند تلاش فشرده و گسترده برای مقابله با این تهاجم رژیم اسلامی سرمایه به کارگران و فعالین اجتماعی و مردم محروم است. 

يک دنياى بهتر: موقعيت جنبش سرنگونى جمهورى اسلامى چيست؟ چه تغييراتى در تناسب قواى مردم و رژيم ايجاد شده است؟ راه پيشروى کدام است؟ موانع کدامند؟
آذر ماجدی: جنبش سرنگونی طی دهه گذشته وسیعا رشد کرده است. "اصلاح طلبی" اکنون به گذشته تعلق دارد. دو خرداد بدست خود به گور سپرده شد. مقاومت وسیع و گسترده یک مولفه این جنبش است. اما مشکل این جنبش خلاء رهبری است. جنبش سرنگونی و کمونیسم کارگری در چند سال اخیر یک فرصت مهم را از دست دادند.

دو جنبش در آینده ایران میتوانند نقش تعیین کننده بازی کنند: کمونیسم کارگری و راست پرو غرب. راست بی افق، بی تشکیلات و ساکت است. در مقابل پیشروی های رژیم اسلامی این جریان کاملا دست و پا بسته است. چشم به تغییرات بین المللی و آمریکا دوخته است. خود را ترشی انداخته است که وقتی دری به تخته خورد بپرد و قدرت را بگیرد.

کمونیسم کارگری پنج سال پیش در موقعیت بسیار خوبی قرار داشت. اکتیو ترین جریان اپوزیسیون و تحزب یافته در بزرگترین حزب سیاسی اپوزیسیون بود. متاسفانه در چند سال اخیر این جنبش دچار تشتت و انشقاق و پراکندگی شده است. این مساله، بنظر من، فاکتوری بسیار تعیین کننده در موقعیت کنونی جنبش سرنگونی است. علیرغم رشد ایده های کمونیسم کارگری در میان مردم و محبوبیت کمونیسم و چهره های این جنبش در میان مردم، خلاء رهبری آن را کاملا شاهدیم. اکنون کمونیسم کارگری در قالب سه حزب فعالیت میکند. رهبری دو حزب کمونیست کارگری و حکمتیست سیاست ها و تاکتیک های نادرست را یکی پس از دیگری آزمایش میکنند. عروج نظرات چپ سنتی در این دو حزب ضربه ای مهم به پیکره این جنبش وارد آورده است.
در غیاب رهبری کمونیسم کارگری، جنبش منزوی شده ملی – اسلامی دوباره برو بیایی پیدا کرده است. این جنبش عقیم و بی افق است. زمانی که ملی – اسلامی ها دست بالا پیدا کنند، انتظار بیشتری از جنبش سرنگونی نمیتوان داشت. به جنبش حقوق زن نگاه کنید، ملی – اسلامی ها هر روز به مسلخ اش میبرند. جنبش کارگری زیر افق تنگ سندیکالیسم است. جنبش سرنگونی بی رهبر به در و دیوار میکوبد. این واقعیت جنبش سرنگونی است.

تامین رهبری کمونیسم کارگری بر جنبش سرنگونی تنها راه پیروزی است. علیرغم رشد و گسترش جنبش سرنگونی و مقاومت توده ای، این هدف اکنون بسیار پیچیده تر از پنج سال پیش بنظر میرسد. علت آن انشقاق و پراکندگی کمونیسم کارگری است. رفع این مانع یک هدف مهم حزب اتحاد کمونیسم کارگری است. پیاده کردن پلاتفرم حزب رهبر، حزب سازمانده و تلاش برای فائق آمدن به تشتت و پراکندگی در صفوف کمونیسم کارگری دو رکن اصلی سیاست ما برای مقابله با اوضاع جاری و پیروزی بر جمهوری اسلامی است.

علی جوادی: بمنظور پاسخ به این سئوال بنظر باید سرنوشت جنگ کنونی در جامعه را پیش بینی کرد. رژیم اسلامی تعرض گسترده ای را علیه مردم و بمنظور به شکست کشاندن و خارج کردن تلاش برای سرنگونی رژیم اسلامی در جامعه سازمان داده است. آینده روشن نیست. به فاکتورهای بسیاری و از جمله عملکرد جنبش ما گره خورده است. در حال حاضر زود است که در مورد نتایج دوره ای حاصل از این جنگ به قضاوت نشست.
اما در زمینه راه پیشروی و موانع مسائل مهمی را باید بیان کرد. مساله اینجاست که جنبش سرنگونی طلبانه توده های مردم فاقد یک رهبری تٽبیت شده است. فقدان یک رهبری تٽبیت شده ناشی از عدم تٽبیت هژمونی و سیاست تنها اردوی آزادیخواهی و برابری طلبی و انسانیت در جنبش سرنگونی طلبانه و جامعه است. کمونیسم کارگری هنوز نتوانسته است هژمونی سیاسی، "نه" خود را در جنبش سرنگونی تٽبیت کند. و به همین اعتبار نتوانسته است به رهبری سیاسی لازم در این جنبش شکل دهد. به این فاکتور ها باید ضعف سازماندهی و کار علنی – قانونی را اضافه کرد. بدون امکان سازماندهی کار علنی و قانونی نمیتوان در عرصه اجتماعی حضور موٽر و چشمگیری داشت. تشکیلات در چنین شرایطی مسلما باید مخفی باشد، اما مبارزه اجتماعی امری علنی است.

سیاوش دانشور: در این زمینه در اولین شماره نشریه "کمونیسم کارگری" که بزودی به سردبیری آذر ماجدی منتشر میشود به تفصیل صحبت کردیم. اینجا نکاتی را بطور مختصر عنوان میکنم؛
نکته اول اینست که جنبش سرنگونى طی این سالها و بعد از واقعه 18 تیر تحت تاثير فاکتورهاى مختلفى قرار گرفته است. نفس سرنگونى طلبى و نخواستن حکومت اسلامى نه فقط تضعیف نشده بلکه تقويت هم شده است. مردم به سازشی با رژیم نرسیدند و یا رژیم نتوانسته است جامعه را به پذیرش خود تسلیم کند.
دوم، موقعیت نیروهای سرنگونی طلب تغییر کرده است. خیلی زود معلوم شد که این جنبشی "همه با هم" نیست. اگرچه همه نیروهای سرنگونی طلب در امر سرنگونی ذینفعند اما گرايشات و افقهاى اجتماعى در جامعه خود را در اشکال متعین تری بروز دادند. هم عدالتخواهى سوسياليستى و کارگرى و هم اردوی راست و تلاش براى تغيير از بالا، خود را در پروژه ها و اعتراضات و تحرکات سياسى مختلفی نشان دادند. جناح چپ خود را با تمايلات عمدتا سوسياليستى و عدالتخواهانه در قلمروهاى مختلف نشان داده است. جناح راست و غير حکومتى دورنماى پيروزى به جمهوری اسلامی را به سياستهاى منطقه اى و جهانى آمريکا و غرب گره زد. يک تغيير اساسى در سالهاى بعد از ١٨ تير اينست که اپوزيسیون راست که زمانى بر محور سرنگونى تلاش ميکرد هژمونى سياسى کسب کند، و به اين اعتبار جامعه و مردم ناراضى را به تحرک و اعتراض عليه رژيم فراميخواند، بدنبال شکست پروژه هاى اصلى ترش بى افق شد و عملا فشار عليه جمهورى اسلامى را برداشت. در اين اوضاع که تنها آلترناتيو جامعه راه حل چپ و کمونيستهاى کارگرى بودند، ما دوره اى شاهد رشد اعتراضات به زبان و ادبيات چپ هستيم. در دانشگاهها و جنبش زنان و جنبش کارگرى اين چپ و سوسياليسم است که مرتبا خودنمائى ميکند. مسئله انتخاب چپ و اتکا به چپ بعنوان رهبر سرنگونى و در افق وسيعترى بعنوان جريانى که آينده را شکل ميدهد، يک سوال باز براى جامعه بود و هنوز هست. هنوز جامعه از راست نه تماما دست شسته است و نه چپ توانسته است هژمونى فکرى و سياسى و راه حل اجتماعى خود را در مقياسى که لازمه یک پیروزی تمام عیار است به ميان مردم ببرد. هنوز انتخاب چپ و راست و جدال برسر افقهاى چپ و راست، افق سرمايه دارى يا کمونيسم، و انتخاب جريان و حزب بستر اصلی اين چپ يا راست به فرجام نهائى خود نرسيده است. جامعه سير چپگرا شدن و اتخاذ شعارها و ديدگاههاى چپ را در پيش گرفته است، اما اين جهت مثبت و انسانى هنوز به يک حرکت قدرتمند اجتماعى که بتواند سياست در ايران را تحت الشعاع قرار دهد تبديل نشده است. در طرف ديگر کل کمپ راست، با تمام جناحها و جريانات و سنتهاى اجتماعى اش، نه توانسته اند جامعه را به کم را ضى کنند و افق شان را تسرى دهند و نه توانسته اند به خود بعنوان جريانى معتبر در مقابل رژيم اسلامى شکل دهند. هنوز انتخاب سياسى مردم و راه حلهاى چپ و راست و تلاش براى اعمال هژمونى بر روند تحولات موضوع بازى است. 
مسئله سوم، تغييرات در سياست جهانى و بين المللى و بازتاب اين تغييرات در کمپ راست است. امروز با وضعيتى مواجه هستيم که سرمايه دارى الگوهاى قديمى تر و کلاسيک تر را تجويز نميکند، و يا دستکم در متن جدالى که برسر شکل دادن به سيماى اقتصادى و سياسى و ايدئولوژيک دنياى بعد از جنگ سرد ميان قدرتهاى سرمايه دارى در جريان است، نميتواند الگوهاى کلاسيک تر را تجويز کند. آمريکا در عراق حکومت سکولار و البته ديکتاتور و فاشيست صدام را سرنگون ميکند و بجايش جمهورى اسلامى را سرکار مى آورد. آمريکا در افغانستان – آنهم به دليل دست درازى بن لادن و طالبان- حکومت اسلامى طالبانها را سرنگون ميکند و جمهورى اسلامى افغانستان را شکل ميدهد. اين پديده با آلترناتيوهاى حکومتى بورژوازى جهانى در دوران قبل از جنگ سرد تفاوت اساسى دارد. در خود اروپاى غربى آقاى تونى بلر براى مقابله با "تروريستهاى فاندمانتاليست" و تروريسم اسلامى پروژه ترتبيت آخوند و امام دانشگاهى و مسلط به "اسلام ميانه رو" را تجويز ميکند. ديدگاههاى پست مدرنيستى و در اينجا استفاده بورژوازى از جريانات و آکتورهاى اسلامى و مذهبى در سياست به يک مشخصه استراتژيهاى سياسى و منطقه اى و جهانى تبديل شدند. اين بنوبه خود سير بازگشت، واپسگرائى فکرى و فرهنگى، و همينطور تقابل سکولاريستها و مدرنيستها و برابرى طلبان و کمونيستها را بدنبال داشته است. نفس اينکه در افغانستان و عراق بعد از تحولات شاهى برسر کار برنميگردد و يا در ايران ميراثدار تاج و تخت ادعائى ندارد و جامعه مدنى چى ميشود، نفس اينکه طرفداران دو آتشه بانک جهانى و ناسيوناليسم ايرانى و حمله به ايران به اردوى اصلاح طلبان و جمهوريخواهان ميپيوندند و يا سياستهائى مشابه را اتخاذ ميکنند، نفس اينکه جمهوريخواه شرق زده و ايرانى – اسلامى بيشتر خود را با سياستهاى امروز غرب سازگار ميکند، و بالاخره نفس اينکه کل اين اردو عليه چپ و کمونيسم و برابرى طلبى سوسياليستى به يک زبان واحد سخن ميرانند، همه بيانگر اين واقعيت و تغييرات در سياست کمپ راست است.
آمريکا و غرب دنبال احياى ارزشهاى مدرن و ليبراليسم کلاسيک و مدلهاى حکومتى مبتنى بر دمکراسى پارلمانى نيستند، دنبال جوامع مينياتورى، دنياى چند ارزشى و چند فرهنگى، و مدلهاى حکومتى متکى بر مذهب و اسلام سياسى و قوميت اند. اين جريانات و اين جهتگيرى با سياستهاى امروز غرب بيشتر خوانائى دارد. اين جريانات امکان بيشترى براى مقابله با کمونيسم و عدالت خواهى سوسياليستى دارند. ترديدى نيست اگر سوسياليسم کارگرى بتواند در ايران به يک جريان مطرح و نيرومند اجتماعى تبديل شود، نيروهائى از جنس سوسيالى دمکراسى جديد و سکولارهاى نيمبند مانند جمهوريخواهان باد زده ميشوند. بنابراين اگر ميتوان گفت که آمريکا ظرفيت و همخوانى بيشترى در سازش با اسلام سياسى در ايران و تحميل تغييراتى به آن دارد تا سرنگونى و تقابل خصمانه با آن، آنوقت کل اپوزيسيون راست، دستکم سرنگونى طلبانشان، سياست شان در قبال سرنگونى جمهورى اسلامى تغيير ميکند و به همين اساس جنبش سرنگونى دچار وقفه ها، بعضا بى افقى، پراکندگى، و نهايتا تجزيه و پلاريزه شدن ميرود.
بنابراين سوال اين نيست که چرا جنبش سرنگونی طول کشيده است و کارش و امرش که سرنگونى است را به فرجام نرسانده است، اين وضعيت ميتواند همينطور ادامه يابد و حتى مردم دچار يک نوع ياس، سرخوردگى، و پاسيفيسم سياسى شوند. نه مردم و نه نيروهاى سياسى جدى وعده اى مبنى بر روز سرنگونى نداده بودند. سوال اين جنبش نفى اين وضعيت است و نيروهاى زيادى مانع اين خواست اند. موضوع اساسى اين جنبش بعد از تحولاتى که در کمپ راست بوقوع پيوسته و رويدادهاى منطقه و ايران، اينست که چه نيروئى قادر است رهبرى اين جنبش را در يک مقياس وسيع و تعيين کننده بدست گيرد. اين رژيم در عمل روزانه و تفکر و نگاه مردم رژيمى مرده و فسيل شده است. کمتر کسى آينده اش را با اين رژيم گره زده و يا در سيماى جمهورى اسلامى جريانى رو به رشد را ميبيند. نه  بورژوازى ايران چنين تصويرى را دارد و نه طبقه کارگر. نه جنبشهاى رفع تبعيض و عدالتخواهانه چنين تصويرى را دارند و نه خود حکومتگران فکر ميکنند همين قالب زدن و کشتن و گرسنه نگهداشتن على الابد کفایت ميکند. مسئله اساسى هنوز نيرو و جريانى رهبر و سازمانده است که قادر باشد اعتراض و نارضايتى و خشم و نخواستن مردم را به حرکتى زير و رو کننده تبديل کند. جريانى که اعتماد به چپ و راه حل چپ را در مقابل کل راست احيا کند و جنبش کمونيسم کارگرى را در محور پيروزى کمونيسم در ايران قرار دهد. بطور خلاصه، جمهورى اسلامى همان پديده شنيع و سرکوبگر است. مردم همان مردم اند و آرزوى رفتن اين رژيم را دارند. مردم، نسل جديدى از مردم، که حتى در ماجراى دو خرداد زياد ذينفع نبوده است عليه اين رژيم و اين وضعيت است. زنان برابرى ميخواهند. فقرو فلاکت دارد جامعه را به یک سياه چال ميبرد. سوال اينست که چگونه بايد رهبرى درستى براين جنبش تامين و اعمال کرد. سوال اينست که چگونه ميتوانيم قادر شويم با گره زدن اين اعتراضات و اتکا به ظرفيتهاى عظيم نفرت از رژيم اسلامى سرمايه داران، پرچم و آلترناتيو کارگرى سربلند کند و به اين سيکل باطل نقطه پايانى بگذارد. جنبش سرنگونى نياز به حزب رهبر و حزب سازمانده دارد. بدون چنين حزبى و بدون افق روشن اين جنبش تلاشهايش به يغما ميرود و نهايتا سرکوب ميشود. يک دليل بى گدار به آب نزدن مردم و نشان دادن سطح بالائى از هوشيارى سياسى در مقاطع مختلف متکى بر همين ارزيابى زمينى و تلقى عينى از تناسب قوا با رژيم اسلامى است. امرى که به اشتباه در ديدگاه برخى با پاسيف شدن مردم و يا دست بالا پيدا کردن افق راست ترجمه ميشود.

يک دنياى بهتر: موقعيت جنبشهاى اصلى جامعه چه تغييراتى کرده است؟ "انتخابات" رياست جمهورى و مجلس رژيم در پيش است. مسائل متنوع منطقه اى و بين المللى و داخلى رژيم را محاصره کرده است. مقدورات و امکانات رژيم اسلامى چيست؟ سياست و وظايف کمونيسم کارگرى کدامند؟
آذر ماجدی: در پاسخ به سوال فوق تاحدودی به این نکته پرداختم. کمونیسم کارگری در فعال نگاه داشتن سایر جنبش های سیاسی در جامعه نقشی تعیین کننده داشت. کمونیسم کارگری زمانی که دو خرداد حکم میراند، جنبش سرنگونی را زنده و فعال نگاه داشت. بسیاری از حرکات ملی – اسلامی ها و راست در مقابله با کمونیسم کارگری تعریف میشد. یکی از لحظات مهم کنفرانس برلین است. با شکل گیری اختلافات درون حزب کمونیست کارگری و تشتت و پراکندگی حاصل از آن، کمونیسم کارگری این موقعیت برتر را در اپوزیسیون از دست داد. با آغشته شدن رهبری دو حزب کمونیست کارگری و حکمتیست به سیاست های چپ سنتی، با اتخاذ سیاست ها و تاکتیک های اشتباه و انحرافی راست آرام گرفت و ملی اسلامی ها آتش بیار معرکه شدند.

در سه سال اخیر رهبری حزب کمونیست کارگری به شعار دادن های دهان پر کن و بی محتوا روی آورده است. هیچ برنامه و نقشه عملی برای سازماندهی مردم و جنبش کارگری ندارد. دنبال مردم میافتد. فقط میکوشد جامعه را شلوغ کند. با این تصور که هر شلوغی ای انقلابی است، و کافی است که شرایط انقلابی پیش آید تا حزب به جلوی صحنه بپرد. این رهبری 5 سال است که از جنبش انقلابی و انقلاب سخن میگوید. حتی وقتی ناسیونالیست های دو آتشه در آذربایجان میدان دار میشوند، این رهبری آن را "نطفه های انقلاب" تحلیل میکند. دنبال سندیکالیست ها میافتد. رسالت خود را فراخوان به انقلاب دادن میداند. تحلیل های غیرواقعی و صرفا با هدف "تهییج انقلابی" ارائه میدهد. چند ماه پیش اعلام کرد که دولت احمدی نژاد را شکست داده است. اکنون مانده است که در مقابل این موج جدید سرکوب و اعدام چه بگوید.

حزب حکمتیست از آن سوی، در نقش مبصر مبارزات مردم ظاهر میشود. از مردم و حزب کمونیست کارگری فول میگیرد. بعنوان داور مبارزه کارت زرد و قرمز نشان میدهد. تمام مدت دارد به مردم میگوید در این تظاهرات نروید و در آن مبارزه شرکت نکنید. در تحکم به مردم بعضا لحن و زبان بی سابقه ای هم دارد. لحنی که فقط در رهبری این حزب دیده میشود. چرا؟ چون ناسیونالیست ها و راست ها دست بالا را دارند. بنظر میرسد که از نظر رهبری حزب حکمتیست یک مبارزه پاستوریزه بدون راست و ناسیونالیست یک روز شکل میگیرد و آن وقت این حزب به کمونیست ها و انقلابیون اجازه ورود و دخالت در مبارزه را میدهد. دخالت گری کمونیسم کارگری کاملا نزد رهبری این حزب بایگانی شده است.

بی دلیل نیست که کمونیسم کارگری با حاکمیت این دو گونه رهبری، که دو روی یک سکه سیاست  چپ سنتی اند، دچار انشقاق، تشتت و پراکندگی است.  تلاش برای اتحاد صفوف کمونیسم کارگری، نقد سیاست های حاکم بر دو حزب، تلاش برای اشاعه و ارجاع هر چه بیشتر به منصور حکمت، تلاش برای ساختن یک حزب قوی بر مبنای پلاتفرم حزب رهبر، حزب سازمانده رئوس سیاست ما را باید تشکیل دهد. راه پر نشیب و فرازی است. باید با تمام قوا برای فائق آمدن بر این انحرافات، سیاست های غیر کمونیسم کارگری و روش های چپ سنتی بکوشیم.

مقدرات و امکانات رژیم اسلامی به وضعیت جنبش سرنگونی و موقعیت اپوزیسیون بستگی دارد. اگر بتوان مقاومت مردم را چه در داخل کشور و چه در خارج بدرستی سازماندهی کرد و یک رهبری انقلابی بر جنبش مردم تامین نمود، تمام مقدرات و امکانات دنیا نیز نمیتواند جمهوری اسلامی را نجات دهد.

علی جوادی : در فرصت دیگری حتما باید به تغییرات و موقعیت جنبشهای اصلی در جامعه پرداخت. اما در این جا اجازه دهید فقط به مساله سیاست و وظایف کمونیسم کارگری اشاره مختصری کنم. کمونیسم کارگری در برابر یک آزمایش خطیر و جدی قرار گرفته است. چنانچه نتواند در شرایط کنونی بمٽابه پرچمدار و رهبر بر حق جنبش سرنگونی و جنبش مقاومت در مقابل توحش اسلام و سرمایه ظاهر شود، فرصت طلایی را از دست خواهد داد. فرصتی که در چشم جامعه نگاه کند، انتظارات و سیاست و توقعاتش را مطرح کند، ارکان سازماندهی و خط مشی خود را روشن و بدون ابهام مطرح کند، و تلاش کند بمٽابه رهبر جامعه و رهبر بحق مردم خود را در انظار مردم تٽبیت کند. اما چنانچه نیروهای سازمانی این جنبش مصالح عمومی جنبش کمونیسم کارگری را فدای منفعت خرد سازمانی خود کنند، چنانچه اسیر محدود نگری و سیاستهای سکتاریستی سازمانی شوند، چنانچه نتوانند حلقه های سازماندهی لازم را در دست بگیرند، در غیر این صورت فرصتهای بسیاری از دست خواهند رفت.

سیاوش دانشور: سه جنبش اصلی جامعه، یعنی ناسیونالیسم پرو غرب، ملی اسلامی ها، و کمونیسم کارگری در موقعیت سابق نیستند. جنبش ملی اسلامی که با پایان دو خرداد به کمای سیاسی رفت و سیر تجزیه و انتقاد درونی و "خاتمی هم کاری نمیکند" شان شروع شده بود، در دوره اخیر مجددا فعال شد. تلاش کردند اینبار استراتژی اتکا به پائین را در سیستم شان به شکل کنترل شده و مسالمت آمیز وارد کنند. در جنبش زنان و جنبش کارگری و دانشگاهها سعی کردند راه و سیاست خودشان را جلو بگذارند. آنتی کمونیسم این خط اینبار در قالب دفاع از دمکراسی جنبه "تئوریک تری" یافت. جنبش ملی اسلامی همینطور در داخل و خارج به اشکال مختلف اما در یک مسیر نسبتا واحد به خط شد. در داخل ائتلافهای گسترده ای در سطح حاکمیت و حاشیه آن شکل گرفته است که هدف خود را بازگشت به دولت و مجلس اعلام کرده است. در خارج هم خطهای اینها مدتی است که طلبکار ظاهر میشوند و برای شرکت در "انتخابات" مشغول آماده کردن خود هستند. خط و جنبش ملی اسلامی، زیر سایه سرکوب و دشنه برادر بزرگتر و همینطور تضعیف اردوی سرنگونی بطور کلی، توانست در ایندوره تحرک جدیدی پیدا کند. باید منتظر بود که دور جدیدی از دکان اصلاحات در خارج کشور باز شود. بار دیگر ناچاریم اینها را عقب برانیم.
راست پرو غربی به شمول فدرالیستها و قوم پرستان در بی افقی سیاسی بسر میبرند. دلیل این بی افقی عمدتا دو نکته است؛ اول، استراتژی آمریکا و حمله نظامی به ایران بستری بود که سرنگونی خواهی این جریان را معنی میکرد. با تغییر این استراتژی و یا دستکم کور شدن این افق، کل این جریان در بحرانی استراتژیک قرار میگیرد و عملا نقشی پائین تر در قیاس با سنت ملی اسلامی بازی میکند. دوم، یک بخش تحرک در اردوی سرنگونی از جانب راست پروغرب بود که اساسا با تکیه به استراتژی آمریکا معنی پیدا میکرد. قرار بود برسمیت شناسی این جریان بعنوان یک قدرت درون کشوری و بانفوذ، در خدمت آلترناتیو شدن آن قرار گیرد. این جریان زمانی هم که مردم را به صحنه اعتراض فرامیخواند همواره متوجه بود که "زیاده روی" صورت نگیرد، چون خط و سیاست این جریان متکی به سرنگونی با قدرت مردم نیست. لذا با تغییر در سیاست غرب در زمینه حمله نظامی به ایران، همان درجه فشار و تحرک راست پروغرب علیه رژیم اسلامی هم برداشته شد. امروز راست پروغرب بیشتر در چهارچوب جمهوریخواهان و لیگ ملی اسلامی ها کار میکند. راست پرو غرب به این کمپ نپیوسته است، بلکه بنوعی افق و خط این سنت سیاسی بورژوازی ایران را در دستگاه فکری خود ملحوظ کرده است. بحث انقلاب مخملی و مبارزه مدنی مسالمت آمیز و اوراد نفی خشونت و غیره همه ادبیات آشنا و قدیمی سنت ملی اسلامی است که امروز راست پرو غرب آن را بدرجات بیشتری اخذ کرده است. موقعیت این جریان در فقدان افق تنش غرب با ایران تماما دچار بحران میشود.  
کمونیسم کارگری که میتوانست در متن شکست دو خرداد به پرچمدار سرنگونی و رهبر آزادی جامعه تبدیل شود، متحمل ضربات سیاسی و تشکیلاتی شد. مردم منتظر پدیده ای از این نوع بودند که قادر باشد اینها را جمع کند. با تضعیف کمونیسم کارگری عملا جنبش سرنگونی، که جریانات سرنگونی طلب یک بخش مهم آنند، تضعیف شد. راست در حکومت و بیرون حکومت میوه این روند را چید و شکست دو خرداد را به نام خود ثبت کرد. اما افق کمونیسم کارگری هنوز یک افق زنده و تنها افق رهائی جامعه است. در ایران آزادیخواهی و برابری طلبی علیرغم ضرباتی که این سنت و جنبش اجتماعی خورده است، هنوز با ترند کمونیسم کارگری تداعی میشود. هنوز جای کمونیسم کارگری را سنت و ترند دیگری پر نکرده و فعلا نمیتواند بکند. این جریان ریشه دار تر و ممزوج تر با آرمانها و تمایلات طبقه کارگر و اکثریت مردم در جامعه است. کمونیسم کارگری فقط باید لطمات را بازسازی کند و با اعتماد بنفس جلو بیافتد. حزب ما هست تا این پرچم را قویا در صحنه نگهدارد و مجددا به مرکز سیاست ببرد.
جمهوری اسلامی در اوضاع فعلی تلاشش اینست که دستاوردهایش را تثبیت کند و به همان اندازه مردم را عقب براند. تردیدی نیست که راست حکومتی در متن مذاکره و زدن و بستن ایندوره، تلاش خواهد کرد این روال را در انتخابات بعدی تثبیت کند و چهره شبه پاکستانی سرمایه داری ایران را تحکیم کند. در این میان تهاجم به بخشی از خودیها، اگر توانش را داشته باشد، در دستور قرار میدهد. ماکزیمم عقب نشینی این خط این خواهد بود که در شرایطی که حلقوم جامعه را زیر فقر و اعدام و شلاق میفشارد، آنها را به مترسکی کمی نرمتر از احمدی نژاد راضی کند. جمهوری اسلامی میخواهد مسئله هسته ای و عراق و منطقه و مذاکرات پیرامون آن را توسط این خط پیش ببرد و به همان اندازه هم سهمش را از قدرت سیاسی و اقتصادی تامین کند. در نتیجه دو خردادیها زیاد نباید امیدوار باشند که در انتخابات مجددا برمیگیردند و از مردم هم طلبکار خواهند شد. این اتفاق زمانی میتواند بیافتد که خط راست تر حکومت تا مرز یک بحران خطرناک که کل موجودیت رژیم اسلامی را تهدید کند رفته باشد، و عملا این خط در بقا نظام شکست خورده باشد، تا صحنه را به برادران دیگرشان واگذار کنند. کسی پیروزیهایش را با رقبا تقسیم نمیکند!
کار و وظیفه کمونیسم کارگری روشن است؛ هنوز سرنگونی رژیم سوال اصلی است. رهبری این جنبش با توجه به تحولات در کمپ راست، لااقل در ایندوره روی دوش کمونیسم و طبقه کارگر است. این جنبش و این مردم رهبری و سازمان میخواهند. امید و افق روشن و دورنمای پیروزی میخواهند. کار ما اینست که سرنگونی خواهی و آزادیخواهی را تماما نمایندگی کنیم. مجددا در راس اوضاع قرار گیریم. مجددا امید را به همه جا ببریم. نقد کوبنده کمونیستی و شادابی و خصوصیت تعرضی و انتقادی کمونیسم کارگری را مجددا همگانی کنیم. جنگ با رژیم اسلامی و نقطه سازشها را تشدید کنیم. مهمتر از همه رهبری و سازمان و ظرف مبارزه ایجاد کنیم. جامعه در فقدان یک راه حل معقول و انسانی و کارگری به آنچه که هست رضایت میدهد. کار ما اینست که نگذاریم و این خلا را پر کنیم. پروژه ما اساسا به همین محور استوار است و در قلب آن سازماندهی جنبش کارگری و تبدیل افق کمونیستی به افق جامعه در مقابل جمهوری اسلامی و کل پروژهای راست قرار دارد.*