اينبار رستوک آلمان صحنه اعتراض به کنفرانس سران دول سرمايه دارى غربى است. جمعيت عظيمى از کشورهاى مختلف دنيا خود را از لاى هزار مانع امنيتى و "ضد تروريستى" دمکراسى به آلمان رسانده اند تا دادشان را سر اين دنيا بکشند. تا به اين اجلاس و مباحث آن مربوط است، گ ٨ هميشه محلى براى توافقات امنيتى و نظامى و تعيين سهم هر کدام از کل سود حاصله در بازار جهانى و قلمروهاى نفوذ و سلطه سياسى و اقتصادى است. اما اعتراضات سالهاى اخير جنبش رنگين کمانى آنتى گلوباليزاسيون، که هر سال با وخيم تر شدن اوضاع در قلب دمکراسى غربى شدت ميگيرد، نيز بيشتر شبيه کارنوالى جنگى است که به نفس سرمايه و قدرت اقتصادى و سياسى آن خدشه اى وارد نميکند. در ميان معترضين از کمونيست ها و سوسياليستهاى سنتى و اردوگاهى سابق تا آنارشيستها و سبزها و اکتيويستهاى حقوق بشرى و صلح دوست ديده ميشود. امسال فمينيستها و طرفداران کليسا و طيفهاى جديد "ضد امپرياليسم" و چپ راديکال نيز اضافه شده اند.
روشن است که اين اعتراضات بيانگر نخواستن وضع موجود و دست رد زدن به سياستهاى دول سرمايه دارى و دمکراسى غربى است. روشن است تمايلات ضد سرمايه دارى و رگه هاى مختلف سياسى در اين اعتراضات وجود دارد. بحث برسر اين نيست که حتى هر تک جريان و يا مجموعه فعالين يک گرايش دخيل در اين جنبش چه بسا اهداف آزاديخواهانه و انسانى را هم نمايندگى کنند. مسئله اينست که کل اين جنبش رنگين کمانى نهايتا زير پرچمى در سطح جهانى بخط ميشود که اساس آن ناسيوناليسم و طرفدارى از وضع موجود است. هر کسى با هر درجه از ميليتانسى و درگيرى با پليس و بجان خريدن زندان و غيره، وقتى پرچمش مخالفت با جهانى شدن سرمايه است، دارد از موضع "سرمايه ملى و خودى" به سرمايه جهانى اعتراض ميکند. وکيل و نماينده سرمايه دار "وطنى" و امثال دهقانانى ميشود که جاده ميبندند تا به واردات از بازار جهانى و کاهش قيمت محصولات خود اعتراض کنند. اينکه تک تک اين معترضين چگونه فکر ميکنند و چه تبئينى از دنيا دارند مسئله ثانوى است. افق حاکم به کل اين جنبش افقى ناسيوناليستى و ضد کارگرى است. کسانى که صلح جهانى را از بوش و شرکا که دنيا را به لجن کشيدند تقاضا ميکنند، تنها دارند نقش وکيل و مشاور صلح بورژوازى و وضع موجود در مقابل تنش و جنگ بورژواها ميشوند. شعارهاى عليه تبعيض و فقر و محکوم کردن دولتها بخاطر شرايط ضد انسانى دنياى امروز، در عين واقعى بودن آن نميتواند از زير آوار اين عقب ماندگى سياسى کمر راست کند. هيچ ميزان توحش پليس عليه تظاهر کنندگان (که از نظر هر انسان آزادمنشى محکوم است) نميتواند اين حقيقت را پرده پوشى کند که اين جنبش افقى ارتجاعى را نمايندگى ميکند. اين جنبشى است که از آمريکاى لاتين تا اروپاى غربى را به هم وصل ميکند اما طبقه کارگر در اين کشورها ناظر بيگناه آنست. در اين اعتراضات و تظاهرتها کارگر به مثابه يک نيروى اجتماعى و طبقاتى و افق کارگرى و کمونيستى بمثابه يک راه حل پيشرو و سوسياليستى نمايندگى نميشود. آنچه رژه ميرود طيف متنوعى از ناسيوناليسم و رفرميسم و آنتى امپرياليسم است. نه سرمايه بطور کلى و يا نفس نظام کاپيتاليستى مورد اعتراض است و نه بديل و راه حل کارگرى و سوسياليستى و طبقه کارگر محور اين اعتراضات است. رنگين کمانى بودن اين جنبش و حالت موسمى و آکسيونى آن و فقدان يک ديناميزم ثابت، تنها در تنوع نيروهاى شرکت کننده و بشدت متضاد آن ديده نميشود. بلکه در فرداى اجلاس گ ٨ بيربطى اين جنبش به اعتراض هر روزه طبقاتى و نقد سوسياليستى و کمونيستى سرمايه دارى خود را عريان ميکند.
در مقابل اجلاس سران دول سرمايه دارى، جاى طبقه کارگر سوسياليست و نقد کوبنده مارکسيستى سرمايه دارى خالى است. وقتى اين نقد و اعتراض اجتماعى و طبقاتى نمايندگى نشود، جاى آنرا نقد ناسيوناليسم چپ و ضد يانکى با نيروى اجتماعى اقشار ناراضى طبقات ميانى ميگيرد. اين جنبش عليرغم دردسرى که براى دولتها و پليس و نهادهاى امنيتى و سرکوبشان فراهم ميکند، در پيشرفت و استحکام نقد سوسياليستى طبقه کارگر ابدا نقشى ايفا نميکند. جنبشى است از انسانهاى عمدتا شريف و معترض با افقى محدود و ارتجاعى. تنها خاصيتى که اين جنبش دارد اينست که شهروند مرعوب دمکراسى و تلرانس ميبيند که حق و آزادى فردى و اجتماعى در جامعه غربى تاچه حد پوک است و چگونه ميتواند يک شبه پاى منافع اجلاس تروريستها قربانى شود.
پرولتارياى جامعه غربى مکانيزم و روش مبارزه خود را دارد و هر زمان که اين نيرو تکانى راديکال بخود بدهد، يک شبه اين جنبشها را منقرض ميکند. در دنيائى که سرمايه در سلول سلول آن حکم ميراند، نه ناسيوناليسم بلکه انترناسيوناليسم کارگرى و کمونيسم مارکسيستى پاسخ عينى و واقعى است. اين پرچم بايد جائى پيروز شود تا الگوى جهانى خود را نيز بدست دهد. تا آنروز طبقه کارگر و سوسياليسم کارگرى در کشورهاى غربى بايد براى ايجاد احزاب کمونيست کارگرى خود تلاش کند. يک پيش شرط پيشروى در اين امر نقد همه جانبه پرچمهاى غير کارگرى و ناسيوناليستى و ضد امپرياليستى و تحکيم نقد مدرن ضد کاپيتاليستى مارکسيستى است. جاى مارکس هنوز خالى است!
جمهوريخواهان و دور باطل
اخيرا جنب و جوشى مجدد در ميان رگه هاى مختلف جمهوريخواهان ايرانى شروع شده است. شايد برخى اين تحرکات را نشست هاى روتين تلقى کنند. حتى اگر به لحاظ تقويمى اين امر درست باشد، از نظر سياسى اين تحرکات حاصل فرجام نسبى يک روند در اپوزيسيون راست پرو غربى است. جمهوريخواهى اسلامى – ايرانى با تمام رگه هاى لائيک و نيمه لائيک و حتى ضد جمهورى اسلامى و ضد سلطنت آن، وقتى به تحرک مى افتد که جناح راست پرو غربى و پنتاگونيست اپوزيسيون بى افق ميشود. اگر ميبينيد که عمده ناظران و فعالين اپوزيسيون با چراغ خاموش تئوريهاى "خطر فورى جنگ" را جائى بايگانى ميکنند، اگر شاهديد که با باز شدن دور مذاکرات آمريکا و جمهورى اسلامى دورنماى حمله نظامى و جايگاه اپوزيسيون سلطنت طلب و فدراليست کور ميشود، اگر در اين ميان بنظر ميرسد که جناحهاى طرفدار سازش و مذاکره در حکومت اسلامى مکان و موقعيت بهترى پيدا ميکنند، آنگاه جمهوريخواهى ايرانى – اسلامى فعال ميشود. طبق تعريف نوبت اينها ميرسد. نبض اين خط بعنوان بخشى از جنبش ملى – اسلامى با نبض جناح متبوعشان در حکومت و عناصر لائيک و طرفدار جمهورى تمام عيار ميزند. در اين اوضاع ظاهرا سهام اينها در بازار سياست بالا ميرود و تحرک جديدشان را بايد در اين متن ديد و درک کرد.
اما اين موضوع نه جديد است و نه قرار است سهمى عايد اين خط کند. اين يک دور باطل است. اپوزيسيون راست ايران بنا به ماهيت اهداف سياسى خود و بنا به تناقض اين اهداف با منافع و مبارزه مردم ايران، جناحها و سنتهاى سياسى آن بسته به سياست آمريکا در قبال جمهورى اسلامى ميتواند اميدوار شود و يا دچار ديپرسيون سياسى گردد. فقدان يک برنامه و اصول روشن و متکى به مبارزه مردم، کل اين راست را در يک بحران مزمن سياسى قرار داده است. پاسخ اين بحران تفحص در ماهيت و سرشت ناسيوناليسم و يا جمهوريخواهى نيست. راست پرو غربى و سلطنت طلبان و همينطور جريانات قومى فدراليست زمانى ميتوانند اميدوار باشند که تنش آمريکا و جمهورى اسلامى بسمت حاد شدن بيشتر و آپشن نظامى برود. در اين فضا جمهوريخواهى نيرو از دست ميدهد. متقابلا وقتى فاز مذاکره و بند و بست و اعمال فشار براى پيش راندن جناحهاى طرفدار غرب در حکومت اسلامى در دستور است، جمهوريخواهى ايرانى – اسلامى شکوفا ميشود و راست پرو غربى و قوم پرستان به کماى سياسى ميروند.
جمهوريخواهى ايرانى – اسلامى معضلات پايه اى ترى هم دارد. اگر راست پرو غربى ميتواند تصويرى از نظام سياسى مورد نظر خود به مردم بدهد و يا جريانى است که به هر حال در اقتصاد سياسى يک جامعه سرمايه دارى ريشه دارد، جمهوريخواهى ايرانى اسلامى فاقد آنست. جناح مرکز بورژوازى ايران همواره نقش کاتاليزور قدرتگيرى اسلام و سلطنت و تقابل با کمونيسم و کارگر را ايفا کرده است و مستقلا فاقد دورنماى سياسى روشن و قابل تعريفى در اذهان توده وسيع مردم است. اين جريان به فرض محال اگر در تعادلى در بخشى از قدرت شريک شود، تنها تخته پرشى براى به فرجام رساندن يک روند بنيادى تر سياسى است. جمهوريخواهان با تمام تفرق و پراکندگى مفرط شان هنوز در دور باطل سياسى سير ميکنند. اين خط با اصلاحاتى در برخورد با جمهورى اسلامى و يا سازش با سلطنت نميتواند از موقعيت متناقض و بى افقى تاريخى خود بيرون بيايد. بدرجه اى که به راست پرو غربى نزديک ميشوند هويت جمهوريخواهى را از دست ميدهند و متقابلا به درجه اى که شعارهاى چپ را به شکل دم بريده اخذ ميکنند جامعه را متوجه بستر اصلى چپ ميکنند. جناح چپ مرکز در ايران ريشه اجتماعى ندارد و منشا بحران اش نيز همينجاست.