آقای ایرج آذرین مجددا با نام مستعار جدید خویش در نشریه "به پیش" مجددا دست به قلم برده است و مجموعه ای از کینه و چرک و نفرت از گذشته و حال و آینده را در رابطه با فعالین جنبش کمونیسم کارگری به روی کاغذ آورده است. ابتذال کلمه گویایی است. بیانگر این مجموعه "ادبی" اخیر ایشان است. ورود به این عرصه کاری عبٽ و بیهوده است.
در گذشته نه چندان دور، زمانیکه انرژی و توان و حوصله بیشتری داشتم در دو مورد به مسائل مطرح شده از جانب ایشان پرداختم. آن زمان عضو رهبری حزب کمونیست کارگری ایران بودم. از آن تاریخ با تمام قوا دفاع میکنم. حزب اتحاد کمونیسم کارگری ادامه آن تاریخ حزب کمونیسم کارگری است.
آن دو نوشته ایشان را در ظرفیت "شایسته تری" مورد نقد قرار میدهد. آن زمان هنوز به این درجه سقوط نکرده بود. میگویند بالاتر از سیاهی رنگی نیست. شاید باید در این زمینه بیشتر فکر کرد؟
علی جوادی
۲۰ اوت ۲۰۰۷
(۱)
سقوط يا بازگشت به فعاليت سياسى؟ يا هر دو؟
ايرج آذرين پس از ٥ سال سکوت بازگشت خود به صحنه سياست را با بيانيهاى بر عليه حزب کمونيست کارگرى آغاز کرد. و از راه نرسيده "چکى " مسئوليت تمام اقدامات و سياستهاى انحلال طلبانه و راست مستعفيون را پذيرفت. کارى نه چندان مبارک! به اين بيانيه بايد پرداخت چرا که اين جديدترين و در عين حال ناشيانهترين تلاش براى مخدوش کردن گوشهاى از تاريخ جنبش کمونيسم کارگرى است .
"زندگى شخصى يا مبارزه به طرق ديگر !"
ايرج آذرين مدعى است که "پنج سال پيش در مقطع نخستين کنگره" از حزب کمونيست کارگرى کناره گرفته است. و براى اثبات ادعاى خويش اضافه ميکند که "هر کس نداند رفيق اصغر بايد بداند، چرا که قريب ٦ ماه پس از کنگره اول به ديدنم آمد و . . گفت که غيبت من باعث شده نتوانيد ليست اعضا د. س. و ک. م. را اعلام کنيد، که زير فشار پرس و جو از درون (و بيرون) تشکيلات قرار داريد و غيره ".
اولا اطلاعيه پايانى کنگره اول حزب که در انترناسيونال شماره ١٥ منتشر شده است و اسامى اعضاى دفتر سياسى و تعداد اعضاى کميته مرکزى حزب در آن قيد شده است. تاريخ اين اطلاعيه چند روز بعد از برگزارى کنگره اول حزب در اوائل ژوئيه ١٩٩٤ است. ثانيا معلوم نيست چرا حزب بايد از "درون و بيرون" زير "فشار" باشد که بر سر ايرج آذرين چه آمده است؟ مگر ايشان مسئول اعمال و رفتار سياسى خودشان نيستند؟ ثالثا مگر بيش از ٧٠ تن از شرکت کنندگان در کنگره اول نميدانند که ايرج آذرين حتى کانديد عضويت در کميته مرکزى حزب در کنگره اول نشد. بعلاوه مگر علاقمندان به حزب نديده بودند که فعاليتهاى رو به بيرون ايرج آذرين در حزب تنها به دو "ستون آخر " در نشريه انترناسيونال شماره ٦ و ٧ خلاصه ميشد و لاغير .
از طرف ديگر ايرج آذرين که "سالها در ارگانهاى سياسى و تشکيلاتى" کار کرده است مگر نميتوانست در زمان و نه در مقطع "ترک" حزب (که آنرا با روز و ماه و سال معمولا نشان ميدهند!) با چند کلمه اين تصميم خود را براى احترام به خود هم که شده به حزب کمونيست کارگرى اعلام کند؟ کسى اين بهانه را از ايرج آذرين نمىپذيرد! حتى اگر فرض کنيم اين ادعاى ايرج آذرين درست باشد، مگر رفيق اصغر ميتوانست با ترغيب ايشان اسم ايرج آذرين را در ليست اعضاى کميته مرکزى و يا دفتر سياسى بگنجاند؟ که ايشان مدعى شده است که رفيق اصغر گفته که "غيبت" ايرج باعث شده تا حزب نتواند اسامى ک-م و د-س را اعلام کند؟
ايرج آذرين واقعيات را بخاطر نقش و موقعيتى که اکنون در کنار مستعفيون از يک حزب کمونيستى بعهده گرفته است، تحريف ميکند. وگرنه خود ايشان در مکالمات فردى پيرامون کنگره و چه بعد از کنگره زمانيکه در مورد فعاليتهايشان مورد سئوال قرار ميگرفتند ميگفتند که بنا به دلايل شخصى فعاليت سياسى چندانى نميتوانند بکنند. و تا زمانيکه اين ارزيابى از کار ايرج آذرين وجود داشت احترام و حرمت ايشان نيز نزد بسيارى از ما و دوستانش همچنان برقرار بود .
ايرج آذرين از حزب استعفا نداد، اگر هم استعفا داد به حزب اعلام نکرد، به هيچکس ديگر هم اعلام نکرد. به دوستان نزديکش هم اعلام نکرد. ايشان در اينمدت مشغول فعاليت شخصى خودشان بودند (که گناهى هم نيست!) اما امروز "محضردارانه" ادعا ميکند که مشغول "خدمت به سوسياليسم " "به طرق ديگر" بوده است! اين اقدامات حتما در دنياى "ناقهرمانى ها" براى خود منزلتى دارد !
ايرج آذرين: "سخنگوى کمونيسم کارگرى "
ايرج آذرين در تاريخ جدلهاى قبل از تشکيل حزب کمونيست کارگرى ايران، پس از طرح چهارچوب و جوانب متفاوت کمونيسم کارگرى توسط رفيق منصور حکمت، تلاش در خورى در دفاع از تزهاى کمونيسم کارگرى انجام داده است. اما اين تلاشها با تشکيل حزب کمونيست کارگرى هر چه کمرنگتر شد تا جائيکه مانند "ابرى در شلوار" به بى رنگى کامل کشيده شد. بهرحال اگر تاريخ نگارى ابژکتيو و شريف به تاريخ تلاشهاى ايرج آذرين در حزب کمونيست کارگرى نگاه کند از ايرج آذرين اثر چندانى در تاريخ حيات اين حزب بجز ذکر نام ايشان در بيانيه اعلام موجوديت و دو ستون در نشريه انترناسيونال نخواهد ديد. و اگر به آرشيو و اسناد داخلى حزب دسترسى داشته باشد خواهد ديد که ايرج آذرين از زمان اعلام تاسيس حزب تا کنگره اول عضو شوراى مرکزى حزب و کميته اجرايى آن بوده است. ايرج آذرين در اولين کنفرانس کادرها که حزب را بطور واقعى بنيان گذاشت، بيانيهاى سياسى ارائه داد که مورد نقد بسيارى از شرکت کنندگان واقع شد و کنفرانس نپذيرفت که اين بيانيه را بمثابه سندى حزبى انتشار بيرونى دهد. همچنين ايشان را در کنگره اول حزب مىبيند که بحث چندانى پيرامون برنامه حزب ندارد، کم حرف است و در مواردى پيرامون طرح اساسنامه حزب بحث مختصرى کرده است. در دومين پلنوم بعد از کنگره اول نيز ايشان را در مقام ارائه دهنده طرح اساسنامه حزب مىبيند که نهايتا با نقد آن طرح ايشان حتى از شرکت در روز دوم پلنوم خود دارى ميکنند .
اين فرازهايى از کارنامه واقعى ايرج در تاريخ ٩ ساله حزب کمونيست کارگرى است. (نوارهاى تمام اين جلسات موجودند!) حال اينکه ايرج آذرين ادعا ميکند: "به درست يا نادرست، در درون و بيرون تشکيلات، من بعنوان يکى از سخنگويان جريان کمونيسم کارگرى شناخته شدهام" فقط ارزش مصرف امروزى براى مستعفيون دارد. ايرج آذرين بر فرض محال هم اگر به نادرست با چنين ادعايى مواجه ميشد، با اظهار حقيقت ميتوانست ارزش بيشترى براى خود کسب کند و بدين سان حرمت تلاشهاى گذشته خود را هم حفظ ميکرد. ايرج آذرين متاسفانه به حقيقت پاى بند نماند. مسلما نميتوان از اين سقوط او خوشحال شد !
دلايل امروزى ايرج آذرين براى "ترک" حزب
امروز دوباره ايرج آذرين قدم به فعاليت سياسى گذاشته است . اعلام کرده است که خواهان فعاليت با جمع مستعفيون است. بنابراين در قدم اول ناچار است بگونهاى تکليف ٥ سال خاموشى خود در مقابل حزب را روشن کند . ايشان نميتوانستند بسادگى در مقابل بهمن شفيق که در چندين مقاله نقدهايى از موضع راست و "دوم خرداد" به حزب کمونيست کارگرى ابراز داشته است، ادعاى رهبرى مستعفيون را داشته باشد. از اينرو بايد اين تاريخ را بازنويسى کند . بخصوص زمانيکه معيار مقبوليت در اين جمع به ميزان زيادى به حجم فحاشى به حزب کمونيست کارگرى و تاريخ آن گره خورده است. او در اين زمينه کم و کسر داشت، بايد جبران ميکرد. تمام اين اقدامات حقير از جانب ايرج آذرين در اين راستا قابل فهم است !
اما ايشان بايد ابتدائا تکليف خود را با اين تحليل رضا مقدم روشن کند که بارها گفته بود که "ديوار برلين فرو ريخت، ايرج هم فعاليت را کنار گذاشت" و تحليل ميکرد که "ايرج هم با فروپاشى ديوار برلين رفت." اما اين انتظار بنظرم بيهوده است !
ايرج آذرين امروز در توضيحاش براى "ترک" حزب ميگويد : "بعنوان يکى از کسانيکه بنيانگزار و سهيم در طرح vision اوليه آن بودم، بسرعت مشاهده کردم که در جهتى که بگمان من قرار بود پيش رويم حرکت نميکنيم. در نتيجه اختلاف نظر در امور تشکيلاتى و سياسى (بعضا مهم) پيدا شد؛ اما اين اختلاف علت کنار گرفتن من نبود. واقعيت مهمتر اين بود که در دوره پيش از کنگره اول شاهد آن بودم که تئورى مارکسيسم بمنزله محک و داور جدالهاى درون حزبى بسرعت رنگ باخت. علل اين امر متنوع بود. پايين بودن سطح دانش تئوريک در حزب، که از ابتدا به آن واقف بوديم (و - افسوس - نقشه عملها براى آموزش وسيع مارکسيسم به کادرها، همراه آموختن کامل دستکم يک زبان اروپايى براى کادرها، بسرعت به بايگانى سپرده شد)؛ جوان بودن کميته اجرايى (که در آن دوره بالاترين کميته حزبى بود و به گمانم تنها سه يا چهار تن از ما در آن سابقه عضويت در کميته مرکزى حزب کمونيست را داشتيم . . در اين فضا من ناگزير از ترک حزب شدم ."
ايرج آذرين "سخنگوى کمونيسم کارگرى"، "سهيم در طرح اوليه آن"، کسى که "فعاليتهاى عملى اش هنوز هم در حافظهها هست"، بسرعت شاهد تغيير ريل حزب شد (معلوم نيست چگونه حزبى با آن سابقه نظرى و ايدئولوژيک اصلا ميتواند بسرعت تغيير ريل دهد!)، در مسائل اساسى با حزب اختلاف نظر تشکيلاتى و سياسى (بعضا مهم) پيدا کرد، اما لب از لب نگشود . هيچ نگفت. چيزى ننوشت. بحثى ارائه نداد. فقط ساکت و صامت بگوشهاى خزيد . آيا واقعا کسى پيدا ميشود که اين اقدامات ايرج آذرين را نه بپاى پاسيفيسم بلکه بپاى "خدمت" ايشان به "سوسياليسم" بنويسد؟ !
ايرج آذرين مدعى است که اختلافات (بعضا مهم) سياسى و تشکيلاتى علت کنار گرفتن ايشان از حزب نبود (معلوم نيست چرا)!؟ بلکه مسئله اساسى اين بود که "تئورى مارکسيسم بمنزله محک و داور جدالهاى درون حزبى بسرعت رنگ باخت" و اين عامل باعث شد که ايشان حزب را ترک کنند. بسيار خوب ! اما آيا ايرج آذرين ميتواند جدالهايى در درون حزب را نشان دهد که مارکسيسم بمثابه محک و داور در آن رنگ باخته باشد؟ راستش تنها اگر ايرج آذرين را محور و جوهر مارکسيسم عالم قلمداد کنيم در آنصورت شايد بتوانيم بپذيريم که نقد نظرات ايشان ميتواند نشانى از کمرنگ شدن مارکسيسم در حزب کمونيست کارگرى باشد. براستى تفرعن بيش از حد ايشان واقعا آزار دهنده است !
از جمله دلايل ديگرى که ظاهرا باعث شد تا ايرج آذرين حزب کمونيست کارگرى را "ترک" کند: يکى جوان بودن کميته اجرايى حزب و ديگرى سطح دانش تئوريک در حزب است. دلايلى گيرا!؟ معلوم نيست چرا اين دلايل مانع پيوستن ايشان به حزب کمونيست کارگرى نشدند. مگر ايشان نگفته بودند که از حزب کمونيست ميروند "تا همراه منصور حکمت" مبارزه کنند. پس ديگر اين الم شنگها از چه بابت است؟ بعلاوه مگر عضويت در رهبرى حزب کمونيست ايران پيش شرط عضويت در کميته اجرايى حزب کمونيست کارگرى بود؟ يا شايد بنظر ايشان ميبايست در حزب "نظارتى استصوابى" بوجود آيد تا "صلاحيت" سنى و تئوريک کانديدهاى عضويت در کميتههاى بالاى حزبى را محک بزند؟ ايرج آذرين اگر خود ١٠ - ١٥ سال پيش با چنين "انتقادى" روبرو ميشد، آنزمان که جوان بود، آنزمان که هنوز خسته نشده بود، چه جوابى به اين "انتقاد عميق" ميداد؟
مسلما يک حزب کمونيستى در هر حالى خواهد کوشيد تا شالوده مارکسيستى و تئوريک خود را قوام بيشترى بخشد. اين عرصهاى از فعاليت دائمى براى ماست. در همين دوران در حزب ما اين مباحث مارکسيستى ارائه شدند : مارکسيسم و جهان امروز؛ مبانى و چشم اندازهاى حزب کمونيست کارگرى؛ دمکراسى: تعابير و واقعيات؛ ملت، ناسيوناليسم و برنامه کمونيسم کارگرى؛ در پايان يک دوره؛ سناريوى سياه، سناريوى سفيد؛ در دفاع از خواست استقلال کردستان عراق؛ تاريخ شکست نخوردگان؛ پيرامون شعار فدراليسم؛ در باره سقط جنين؛ و بالاخره برنامه حزب کمونيست کارگرى: يک دنياى بهتر. که در افزودههايى به تئورى و پراتيک مارکسيستى در اين دوران محسوب ميشوند . جدلهاى که اساس سيماى سياسى و ايدئولوژيک جنبش کمونيسم کارگرى را تماما تصوير کردند. اهدافى که در برنامه حزب تبلورى جامع يافت و اجازه داد تا حزب وارد دورانى شود که بر مبناى اين سيما به مبارزهاى واقعى براى تحقق اين اهداف بپردازد. اما ايرج آذرين در اين دوران چه کرد؟ بدون کوچکترين ابراز وجودى فعاليتهاى کمونيستى را که بعهده ايشان گذاشته بودند معلق گذاشت و حزب را "ترک" کرد. سردبيرى نشريه "بسوى سوسياليسم" را زمين گذاشتند، حزب را "ترک" کردند و سپس مدعى پرچمدارى "مارکسيسم" در حزب شدند؟ روش جالبى است !
دليل ديگر ايرج به ترک حزب ظاهرا به بايگانى سپرده شدن "آموختن کامل يک زبان اروپايى براى کادرها" از دستور حزب براى کادرهاست ! معلوم نيست اين انتقاد است يا جوک! اين ادعا را در مقابل يک سوسياليست دنيا ديده اروپايى و آمريکايى قرار دهيد، ببينيد چه پاسخى به ايرج آذرين خواهند داد !
در ادامه ايرج آذرين ميگويد "قادر نبودم در تعيين مسير حزب قدمى اساسى بردارم". همينطور است. از ايشان ميپذيريم که به تنهايى هيچوقت قادر نبودند "مسير حزب" را تعيين نمايند. راستش از ايشان هيچوقت چنين انتظارى هم نداشتيم. اما اين امر بخودى خود هنوز عيب بزرگى نيست، بسيارى قادر نيستند به تنهايى حزبى بسازند و مسيرش را تعيين کنند. اما عليرغم اين خصيصه مگر ايشان قادر نبودند حرفى هم بزنند، نظرشان را بنويسند، سخنرانى کنند، چرا چنين نکردند چرا "محضردارانه" محاسبه کردند؟ چرا سکوت کردند؟ چرا بقول آن شاعر که خود مىشناسدش "ابرى شدند در شلوار"؟ !
ايرج آذرين و "انتقاد از زاويه چپ "!
واقعا که دنياى مستعفيون دنياى وارونهاى است. همه ميدانند که بهمن شفيق ميگويد طبقه کارگر شکست خورده است، به زانو در آمده و در ذلت بسر ميبرد. و معتقد است که سرنگونى رژيم اسلامى از دستور مردم خارج شده و بجاى طبقه کارگر اين طبقه متوسط است که صحنه گردان تحولات اساسى در جامعه شده است. ميدانند که مجيد محمدى اعلام کرده است که مردم عکس مصدق را از جيب در مياورند. ميدانند که رضا مقدم اعلام کرده است که نپرداختن دستمزدها مخالفت با نص صريح قانون اساسى جمهورى اسلامى است. و گفته که حق تشکل و حق اعتصاب کارگرى با وجود حاکميت رژيم اسلامى و در شرايطى متعارف امرى دست يافتنى است. ميدانند که ليلا دانش کودکانه فراخوان ارتجاعى انحلال تنها حزب راديکال و چپ را صادر کرده است . و اين فراخوان ارتجاعى را در رسانههاى رسمى بر عليه حزب کمونيست کارگرى چاپ کردند. خنده دار است به اين مجموعه انتقاد از "زاويه چپ" نام نهادهاند. اعلام شکست کمونيسم و طبقه کارگر از جانب ايرج آذرين "انتقاد از زاويه طبقه کارگر و مارکسيسم" قلمداد شده است. خنده دار است، اما عجيب نيست اگر قضاياى بديهى هندسى هم با منافع مستعفيون تلاقى پيدا ميکرد، حتما "شکست" آن قضايا را هم اعلام ميکردند. اما اين تنها گوشهاى از عملکرد "بساطى است که بساطى نيست "!
چگونه ايرج آذرين تناقض گويى ميکند:مسلما ايرج آذرين اولين کسى نيست که بخاطر توجيه جهتگيرى راست و انحلال طلبانهاش مجبور به تناقض گويى در مقابله با کمونيستها شده است. اين تاريخ عليرغم تکرارش، هر روزه بازهم تکرار ميشود، ظاهرا راه فرارى در کار نيست! ايرج آذرين براى مقبول افتادن فراخوان ارتجاعىاش به کمونيستها مبنى بر ترک حزب آزادى و برابرى و انقلاب کارگرى، ميگويد: "واقعيت اين است که اعضا حزب کمونيست کارگرى ابدا صغير نيستند و چنان قوه تشخيص سياسىاى هم دارند که در همين اروپا و آمريکا سالهاست زير بمباران "تشويق" رسانههاى بين المللى دست راستى قرار دارند و ذرهاى از پايبندىشان به انقلاب و سوسياليسم کم نميشود." دقيقا همينطور است. اما ايرج آذرين زمانيکه خود حزب کمونيست کارگرى را "ترک" ميکند و به زندگى خصوصى روى مىآورد، در بازبينى علل "ترک" حزب، دانش و توانائيها و قدرت تشخيص همين اعضا را به سخره گرفته و ميگويد که بعلت "پايين بودن سطح دانش تئوريک در حزب . . سنت تعقل . . جاى خود را به اتکاء به اتوريته ماوراء حقانيت تئوريک" داد و توضيح ميدهد که "در اين فضا" ناگزير از ترک حزب شدند .
اما آيا ايرج آذرين حاضر است احترامى به راى و عقيده تمامى اعضاى اين حزب بگذارد که پاسخى "محکم به محکمى حزب" به فراخوان راست و انحلال طلبانه مستعفيون دادند؟ بعيد ميدانم! راستش کميت نشان حقانيت ما نيست، اما نشان حقارت ادعاهاى ايشان هست. ايشان اين حزب و نقاط قدرتش را نمىشناسند !
ايرج آذرين، مستعفيون: کدام آينده؟
دوران سخت مستعفيون آغاز شده است. سئوال مهمى در مقابل آنها قرار دارد. با خود چه خواهند کرد؟ آيا متشکل خواهند شد؟ آيا حزبى خواهند ساخت؟ يا همچنان بصورت "شبکه" به زندگى محفلى خود ادامه خواهند داد؟ يا مانند ايرج آذرين در ٥ سال گذشته "به طرق ديگر به سوسياليسم خدمت خواهند کرد؟" آيا تمام رسالتشان مبارزه بر عليه تنها حزب راديکال و برابرى طلب جامعه خواهد شد؟
شخصا اميدوارم که به قعر سقوط نکنند. بهتر است ترمز کنند ! ميتوانند کمونيست نباشند، ميتوانند موضعى راديکال در مقابل تمام جناحهاى رژيم اسلامى نداشته باشند. تاسف آور است! اما در عين حال هم ميتوانند تمام هويت خودشان را در مقابله و کينه توزى با چپ ترين حزب موجود تعريف نکنند . اين هويت کارنامه درخشانى در تاريخ برايشان باقى نخواهد گذاشت! تاکنون که در تاريخ چپ به مثابه جريانى راست و انحلال طلب و "دوم خردادى" جايگاه بى مقدارى براى خود کسب کردهاند !
(۲)
در نقد نظرات بورژوا-آکادميستى ايرج آذرين !
تلاش براى خارج کردن انقلاب کارگرى از دستور کارگر و کمونيسم(١) تازگى ندارد. اين تلاش، تاريخى به قدمت خود کمونيسم و تلاشهاى کارگر و کمونيسم براى سازماندهى و انجام انقلاب کارگرى و کمونيستى دارد . اين هدفى است که آقاى آذرين در مقابل خود قرار داده است. اما پيشبرد اين هدف مستلزم تدوين نظرات جديد و يا تکرار نظرات گذشته در غالبى جديد است . اين کنکاشها همواره مستلزم تجديد نظر در مبانى پايهاى تئورى مارکسيسم است. نظرات مطرح شده در کتاب "چشم انداز و تکاليف" و همچنين مقاله، "١١ سپتامبر و نظم نوين امپرياليستى"، از چنين خصلتى برخوردارند و چنين هدفى را دنبال ميکنند. اما ايشان در اين هدف چندان موفق نيست. نظراتش منسجم و سيستم يافته و استدلالاتش قوى نيست. برعکس اکلکتيک و پر از تناقص است. در اين نوشته بطور اجمالى به نقد برخى از اين نظرات و استنتاجات سياسى ناشى از آن ميپردازم .
سرمايهدارى جهانى و "گلوباليزاسيون"؟
مقوله "گلوباليزاسيون" جايگاه ويژهاى در تحليلهاى آقاى آذرين ايفا ميکند. در تبيين صفت مميزه سرمايهدارى پس از جنگ سرد مينويسد. " ويژگى عمومى تر اين دوره گسترش بدون رقيب بازار جهانى سرمايهدارى، پروسه موسوم به "گلوباليزاسيون"، است ." پرداختن همه جانبه به مقوله "گلوباليزاسيون" و همچنين جنبش "ضد گلوباليزاسيون" را بايد در جاى ديگرى دنبال کرد. اما در همين سطح ذکر چند نکته در ارتباط با اين پروسه و استنتاجات ناشى از آن حائز اهميت است .
گسترش جهانى سرمايه يک خصيصه ذاتى و قائم به ذات و دائمى سرمايهدارى است. گرايش ذاتى سرمايهدارى به جهانى شدن است. تلاش سرمايه براى گسترش بازارهاى جهانى، تلاش براى درهم کوبيدن موانع شکل دادن به بازار سرمايهدارى، تلاش دائمى سرمايه است. سرمايه در هيچ دورانى از تاريخ، خود را به مرزهاى کشورى محدود نکرده است. توليد و توزيع سرمايه دارى از ابتدا خصلتى جهانى داشت. همزمان با گسترش و رشد تکنولوژى در زمينه وسائل حمل و نقل و ارتباطات اين پروسه شتاب بيشترى بخود گرفت. رشد مناسبات بورژوازى همواره با تلاش سرمايه بمنظور از ميان برداشتن موانع و سدهاى گسترش جهانى شدن و نفوذ بيشتر سرمايه جهانى در اقصى نقاط جهان همراه بوده است. تسخير بازارهاى تازه و استثمار گسترده جزيى از خصلت ذاتى سرمايه جهانى است. در اين راستا حرکت سرمايه و جهانى شدن پروسه کار در شاخههاى مختلف توليد و توزيع مرزهاى کشورى را از نظر اقتصادى کم رنگ تر و کم اهميت تر ميکند. اين حرکتى دائمى و هميشگى است. اين جزيى از بديهيات ارزيابى مارکسيستى از خصلت سرمايهدارى است. اين حکم پايهاى مانيفست کمونيست است که
" بورژوازى از طريق بهره کشى از بازار جهانى به توليد و مصرف همه کشورها جنبه جهان وطنى داد و عليرغم آه و اسف فراوان مرتجعين، صنايع را از قالب ملى بيرون کشيد. رشتههاى صنايع سالخورده ملى از ميان رفته و هر روز نيز در حال از ميان رفته است. جاى آنها را رشتههاى نوين صنايع که رواجشان براى کليه ملل متمدن امرى حياتى است، ميگيرد - رشتههايى که مواد خامش ديگر در درون کشور نيست، بلکه از دورترين مناطق کره زمين فراهم ميشود، رشتههايى که محصول کارخانههايش نه تنها در کشور معين، بلکه در همه دنيا بمصرف ميرسد" و يا اينکه بورژوازى " ملتها را ناگزير ميکند که اگر نخواهند نابود شوند شيوه توليه بورژوازى را بپذيرند و آنچه را که باصطلاح تمدن نام دارد نزد خود رواج دهند بدين معنى که آنها نيز بورژوا شوند. خلاصه آنکه جهانى همشکل و همانند خويش مىآفريند ( ٢
به اين اعتبار روشن است که نميتوان از خصلت دائمى و ذاتى يک پديده متعين، در اينجا سرمايهدارى، بعنوان صفت مشخصه همان پديده در دوران معينى از حياتش نام برد. اما هدف از چنين تلاشى چيست؟
آقاى آذرين با اين احکام پايهاى مارکسيسم نا آشنا نيست . هدف سياسى معينى از کاربرد اين مفاهيم و خصيصه سازى مد نظر دارد. واقعيت اين است که با فروپاشى بلوک شرق، تجديد آرايش سياسى و اقتصادىاى در سطح جهان سرمايهدارى شدت گرفت. اين تغيير آرايش ملى جهان سرمايه دارى بسيارى از غالبهاى پيشين و ملى تقابلات اجتماعى در مقابله با سرمايه را کم اثرتر و بعضا خنثى کرد. بسيارى از نيروهايى که در گذشته در مقابل سرمايه جهانى در محدوده مرزهاى کشورى و ملى سد بندى کرده بودند، نتوانستند همپا با اين تغيير و تحولات و تجديد آرايش سرمايه تغيير و تحول پيدا کنند. اتحاديههاى کارگرى اروپا و آمريکا يک نمونه و شاخص در اين چهارچوب هستند. تحت تاثير نفوذ فلج کننده تمايلات ناسيوناليستى و هويت ملى و کشورى نتوانستند همزمان مرزها و تقسيم بنديهايى کشورى را در آرايش سياسى و مضمون فعاليت خود درهم شکنند و آرايشى مناسب با واقعيات تغيير يافته سرمايه دارى بخود بگيرند . نتيجتا بجاى انطباق مبارزه خود با واقعيات جديد به مقابله با خود واقعيت و تغييرات اجتناب ناپذير سرمايهدارى پرداختند. بجاى مقابله با نفس سرمايه جهانى، بجاى خواستار مطالبات بين المللى کارگر در سطح جهان شدن، به مقابله با گسترش جهانى شدن سرمايه پرداختند. بجاى طرح حقوق پايهاى و جهانشمول کارگرى و استانداردهاى بين المللى کار در صدد حفظ غالبهاى ناکاراى ملى برآمدند. بجاى وحدت و همبستگى بين المللى کارگر به دفاع از موقعيت کارگر در محدوده کشورى برآمدند. اين وجه از تقابل و اعتراض را در آمريکا در مقابله با طرح نفتا و همچنين در اروپا در مقابله با طرح اروپاى واحد بطور برجستهاى مشاهده کرديم. در اين راستا "گلوباليزه" شدن هدف اعتراض قرار گرفت. اعتراض به "گلوباليزه" شدن سرمايه هدف اعتراض جنبشهاى اجتماعىاى قرار گرفت که از موضعى ناسيوناليستى به تعارض با تجديد آرايش سياسى سرمايه برخاستند. تبيين اين "خصيصه" بعنوان مشخصه سرمايه دارى معاصر بيانگر اعتراض از موضعى ناسيوناليستى در برخورد به واقعيات موجود سرمايه دارى معاصر است .
اين موضع و تبيين از سرمايهدارى جهانى البته فوائد سياسى بسيارى به دنبال دارد. در درجه اول سرمايه، کليت سرمايه، از زير ضرب اعتراضات اجتماعى خارج ميشود. ميشود از قرار بر عليه جهانى شدن سرمايه اعتراض کرد، بدون اينکه بر عليه کليت سرمايه على العموم مبارزهاى صورت بگيرد. اين تبيين از بورژوازى معاصر، اين خصيصه تراشى براى سرمايهدارى يک شاخه فکرى و تلاش تئوريک قوى در دنياى آکادميسم بورژوازى و از محصولات کار شده اين صنعت است. جوهر اين تلاش بورژوايى را اينگونه ميتوان بيان کرد : چگونه ميتوان با سرمايه جهانى مبارزه کرد، بدون اينکه به پايههاى اقتصادى و جوهر سرمايه دست زد؟ ايرج آذرين در اين جايگاه قرار دارد. از اين موضع و جايگاه اجتماعى با مسائل دنياى سرمايهدارى معاصر مواجه ميشود. نمونه جهان سومى اين تئورى سازى در قبال سرمايه دارى را بيش از دو دهه پيش در غالب تز "سرمايه دارى وابسته" و ظرفيتها و نتيجههاى آن را ديدهايم. آقاى آذرين در ظرفيت و جايگاه جديد نبايد تا اين درجه فراموش کار شده باشند؟
دوران دهساله: خلاء يا تهاجم بورژوازى و مقاومت مدنيت؟
آقاى آذرين در بررسى اوضاع بين المللى پس از ١١ سپتامبر و مختصات سياسى دوران حاضر حکمى شديد و غليظ در باره دوران دهساله پس از جنگ سرد صادر ميکند. ميگويد "با ١١ سپتامبر دوره دهساله خلاء "پس از جنگ سرد " پايان ميگيرد و تلاش امپرياليستى براى شکل دادن به نظم نوين سياسى جهانى آغاز ميشود."!؟ "دوره دهساله خلاء " ، "آغاز نظم نوين سياسى جهانى". بنظر ميرسد اين دوران علاوه بر تمامى جدالها و کشمکشهاى جارى در سطح جهان، "دوره دهساله" بىخبرى آقاى آذرين از تحولات جهانى و تلاشهاى امپرياليستى براى شکل دادن به سيماى سياسى جهان پس از جنگ سرد باشد تا بيانگر واقعيت اين دوران. دورانى که آقاى آذرين به "طرق ديگر مبارزه " ميکردند !
اما واقعيت چيست؟ به اين دوران دهساله چگونه بايد نگاه کرد؟ آمريکا و بلوک غرب پس از پايان جنگ سرد و فروپاشى بلوک شرق وارد دورانى از کشمکش و تقلا براى شکل دادن به سيماى سياسى جهان شدند. مشخصه اصلى اين دوران قبل از هر چيز، از يک طرف تلاش بورژوازى و جهان سرمايهدارى پيروز براى پايان بخشيدن به هر گونه تلاش سوسياليستى و آزاديخواهانه و برابرى طلبانه بود و از طرف ديگر اين دوران، همزمان، دوران تلاش براى تنظيم مناسبات سياسى و بينالمللى دنياى سرمايهدارى بود. به اين دو مولفه و نقش هر کدام و همچنين تلاشهاى سوسياليستى و آزاديخواهانه اين دوران در ادامه ميپردازم .
در فرداى سقوط شوروى، جهان سرمايه دارى پيروز در مناسبترين موقعيت براى وارد کردن ضربات جدى سياسى، ايدئولوژيک، و فرهنگى به هر آنچه که بويى از سوسياليسم، آزاديخواهى، و خوشبينى نسبت به آينده انسان و زندگى را ميداد، قرار گرفت. ارتجاع پيروز مصمم بود تا مقاومت و تلاش انسانها را براى يک زندگى بهتر کاملا در هم بشکند. نيروهاى اين جنبش را از صحنه سياست واقعى حذف و قلع و قمع کند. شکست بلوک شرق در واقع همانطور که شاهد بوديم، فقط شکست يک مدل ديگر از سرمايه دارى، سرمايه دارى دولتى، نبود. جوهر اين تلاش ارتجاعى فقط اين نبود که اقتصاد مبتنى بر بازار آزاد و رقابت عنان گسيخته کارآيى و برترى خود را بر اقتصاد مبتنى بر دخالت وسيع دولت و مدل دولتگرايى اقتصادى در چهارچوب مناسبات سرمايه دارى اثبات کرده است. هدف شکست کمونيسم، شکست تلاشهاى کمونيستى، شکست ايدهآلهاى مبتنى بر برابرى و آزاديخواهى انسانها و نوعدوستى بود. شکست کمونيسم بورژوايى شوروى را، شکست کمونيسم، شکست تلاش براى رفاه و برابرى طلبى انسانها معنى کردند تا بتوانند کمونيسم واقعى انسانها را شکست دهند.(٣) اين شکست را پايان مبارزه طبقاتى معنى کردند تا هرگونه تلاش براى زير و رو کردن مناسبات سرمايه دارى موجود را براى مدتها از صحنه به عقب برانند، بى اعتبار کنند .
برخلاف نظرات مفسران و کارشناسان پا در هوا، اين دوران، دوران خلاء نبود. برعکس دوران خالى کردن جهان از انسانيت بود. در اين دوران بزرگترين عقبگردهاى سياسى و اجتماعى را به بشريت آزاديخواه و مترقى تحميل کردند. صف نيروهايى که اتميزه شدند، مقهور شدند، تسليم شدند، مبلغ پاسيفيسم شدند، به صفوف بورژوازى حاکم پيوستند، کم نبود. بورژوازى پيروز تا بدانجا پيش رفت که کودنانه دوران پسا جنگ سرد را دوران "پايان تاريخ " نام نهاد. از هر ايدئولوگ تازه به دوران رسيده بورژوايى، از هر آکادميست تازه کرسى گرفتهاى بپرسيد، در اين دوران سرمايه دارى و غرب چه اهدافى را دنبال ميکردند، مشغول چه بودند، جايگاه اين اقدامات در تحولات پس از جنگ سرد چه بود؟ به شما خواهند گفت که بايد "پيروزى" را کامل ميکردند. بايد شکست سوسياليسم را در تمامى ابعاد قطعيت مىبخشيدند. ارزش خرد و نابود کردن هر آجرى را که کارگر و انسان آزاديخواه رويهم گذاشته بودند، ميدانستند. ميدانستند که چه بايد بکنند. چه پروژههايى را پيش ببرند تا بتوانند با دغدغههاى کمتر، با موانع کمتر سيماى دنياى پس از فروپاشى شوروى و بلوک شرق را شکل دهند. اطلاق نام "دوره دهساله خلاء" اساسا نديدن اين جوهر تلاشهاى بورژوايى بلوک پيروز سرمايهدارى است. اين دوران بخشى از پروسه و از ملزومات عينى پياده کردن پيشرويهاى گسترده سرمايه دارى در دوران پس از پيروزى بر بلوک شرق بود. در اين دوران جهان شاهد عروج انواع نيروها و جنبشهاى ارتجاعىاى بود که در دوران جنگ سرد بسادگى امکان بروز فعاليت گسترده نمىيافتند. جهان شاهد عقب نشينىهاى متعدد کارگر و سوسياليسم و آزاديخواهى و حقوق زن بود. انواع تئوريها و جنبشهاى ارتجاعى، از نسبيت فرهنگى گرفته تا جنبشهاى اسلامى و ناسيوناليستى و قومى صحنه گردان شدند. به جان مردم افتادند. در اين دوران آرايشهاى ملى جهان سرمايه دارى تحت تاثير تغيير و تحولات بين المللى تغيير کرد. دول متعدد سرمايهدارى جايگاه سياسى خود را در مناسبات بين المللى جديد تعريف و بازتعريف کردند. و اينهمه در بستر شرايطى که در فرداى فروپاشى بلوک شرق فراهم شده بود و در راستاى منافع سياسى و ديپلماتيک بلوک پيروز، ممکن گرديد .
اما در عين حال که اين دوران شاهد شکل گيرى نظم نوين جهانى بود. در عين حال که جهان شاهد قدر قدرتى و يکه تازى بورژوازى و امپرياليسم بود، در عين حال نيز شاهد مقاومت و تلاش نيروهاى معينى در مقابله با آن بود. نيروهايى که کوشيدند تا بشريت را با گذشته خود، با آرمانهاى خود متصل نگهدارد. اين دوران، از طرف ديگر شاهد تلاش سوسياليستها و کمونيسم کارگرى براى مقابله با اين شرايط و تهاجم بورژوازى بود. ما و جريانات مشابه ايستادگى کرديم. تلاش کرديم تا جامعه و انسانيت را به آينده و تلاش انسانها براى يک زندگى بهتر اميدوار نگهداريم. پاى فشرديم که آزادى معنا دارد. سوسياليسم معنى دارد. تمدن، برابرى طلبى، مساوات، انساندوستى، عدالت اجتماعى، معنى دارد. مارکس معنى دارد.(٤) کوشيديم مارکس را زنده نگهداريم. معنى واقعى شکست سوسياليسم بورژوازى و شرايط رشد و گسترش کمونيسم کارگرى را بررسى و تببين کرديم. از پيشروى و استراتژى کارگر و سوسياليسم براى پيروزى صحبت کرديم. تاکيد کرديم که اين دوران، بر خلاف تبليغات احمقانه بورژوايى، دوران "صلح" و "دمکراسى" نيست. دوره نابودى "ديکتاتوريها" نيست. اين روى ديگر سکه بود. اين روى ديگر تحولات اين دهه بود. ما گفتيم که در عين حال که آمريکا و بلوک پيروز ميکوشند طوق بردگى سرمايهدارى مدرن را بر گردن بشريت ميخکوب کنند، بشريت تسليم نخواهد شد . موج برگشت شروع خواهد شد. سرنوشت جوامع را نه فقط قدر قدرتى بورژوازى آمريکا و غرب بلکه برآيند نيروها و جنبشهاى اجتماعى حاضر ميسازند. اينطور نيز شد. دوران سردرگمى اوليه بسر رسيد .
از طرف ديگر، اين دوران مترادف بود با تلاش سياسى، نظامى و ديپلماتيک آمريکا و غرب براى شکل دادن به سيماى سياسى و مناسبات ديپلماتيک و نظامى در سطح جهان. اشغال کويت توسط عراق تخته پرشى شد تا بلوک پيروز همزمان شروع اين پروژه را اعلام نمايد. پس از اين واقعه تلاش غرب ابعادى جهانى پيدا کرد. ائتلافهاى جهانىاى شکل گرفتند. تلاش ويژهاى براى ايجاد دنيايى تک قطبى شکل گرفت. دول بزرگ امپرياليستى عليرغم غرولندهايى عملا به اين مناسبات تن دادند و در اين زمين بازى کردند. اروپا و ژاپن پس از مدتى پذيرفتند که نيروى اصلى، طرف اصلى درگيرى در جنگ سرد، سهم اصلى پيروزى از جنگ سرد را نيز تصاحب خواهد کرد. دنياى پس از سقوط بلوک شرق، دنياى تک قطبىاى بود که وزن و قدرت اقتصادى کم يا زياد آمريکا را قدرت بى رقيب نظامى و توپخانه مجهزش، جبران ميکرد. اين دوره دهساله، دورانى بود که جهان سرمايه دارى تفوق و قدر قدرتى عنان گسيخته امپرياليسم آمريکا را در مجموع پذيرفت. دورانى بود که آمريکا خود به اتکاى نيروى نظاميش در هر گوشه جهان که اقتضاء ميکرد، مستقر ميشد. اين دوران ناتو بود . دوران ميليتاريسم امپرياليستى بود. اين دورانى بود که بهاى طلوع خونين نظم نوينش را همچنان مردم عراق ميپردازند. دورانى بود که بهاى شکل گيرى و قوامش را مردم يوگسلاوى پرداختند. جامعهاى را در قلب اروپا چند پاره کردند و دهها سال به عقب بازگرداندند. از مردم در عراق بپرسيد، از مردم در يوگسلاوى بپرسيد. اين مردم معناى عملى مختصات نظم نوين جهانى و تلاشهاى امپرياليستى را برخواهند شمرد .
اين دوران، دوران دهساله خلاء نبود. دوران تلاش تهاجم وحشيانه بورژوازى غرب، دوران تلاش براى شکل دادن به نظم نوين جهانى و دوران مقاوت کمونيسم و آزاديخواهى بود. آقاى آذرين در اين دوران مشغول تغيير ريل سياسى خود بودند .
"سياست نوين امپرياليستى"؟
آقاى آذرين سياست امپرياليسم در فرداى فاجعه ١١ سپتامبر را "سياست نوين امپرياليستى" نام گذارى کرده است. در توصيف مختصات سياسى اين سياست ميگويد : "قدرتهاى امپرياليستى آمريکا و بريتانيا و ديگر از ارزشهاى دموکراسى ليبرالى و حقوق بشر در کشورهاى اسلامى(٥) دم نخواهند زد ." و اضافه ميکند که سوسيال دموکراسى : "ديگر از جهانشمولى آزاديهاى سياسى، حقوق زنان و کودکان، و قوانين کار دفاع نخواهد کرد ." اين ارزيابى آقاى آذرين از سياست امپرياليسم و سوسيال دموکراسى است . (تاکيدات از من است.) به بيان ديگر آقاى آذرين معتقد است که سياست تاکنونى بورژوازى جهانى مبتنى بر تاکيد بر "حقوق بشر" و دفاع از "حقوق زنان و کودکان و قوانين کار" در کشورهايى از جمله ايران بوده است. اما اين تبيين از سياست بورژوازى و امپرياليسم قبل از بيانگر گوشهاى، حتى گوشهاى از حقيقت باشد، نشانگر توهمات ايشان به سياست تاکنونى بورژوازى جهانى است . تصور کنيد ايشان براى اثبات اين نظرات پوچ چه تلاشى را بايد سازمان دهد ! چقدر بايد پرونده سازى کند. چگونه مجبور خواهد شد دست به کار توليد و جعل پرونده سياسىاى در دفاع از امپرياليسم و بورژوازى شود تا ثابت کند که امپرياليسم در دفاع از حقوق زنان و کودکان و کارگران، کارنامه مثبتى دارد . کار مشکل و پيچيدهاى است! اما اين قلمرو همواره يکى از مشغلههاى هميشگى آکادميسم بورژوايى را تشکيل داده است. ارائه تصوير وارونه و کاذب از سياستهاى تاکنونى بورژوازى و امپرياليسم يک فعاليت دائمى آکادميسم دست دوم است. آقاى آذرين نيز از قاعده مستثنى نيستند. مسلما اين نقش را آگاهانه عهده دار شدهاند .
در نقد اين نظرات آقاى آذرين شايد دو جمله کوتاه از لنين که خصوصيت سياسى امپرياليسم را بيان ميکند، کفايت کند : "امپرياليسم از نقطه نظر سياسى بطور کلى عبارتست از تمايل به اعمال زور و ارتجاع." و يا "خصوصيات سياسى امپرياليسم عبارتست از بسط ارتجاع در تمام جهات" ۶
نيروهاى سياسى در ايران: آقاى آذرين در ادامه ارزيابى از دوران حاضر و پىآمدهاى آن نگاهى هم به اوضاع نيروهاى سياسى در ايران مىاندازد. ميگويد در : "صحنه سياسى کشورى مثل ايران، اين امر بلافاصله افشاگر چهاه جريانات سلطنت طلب، ليبرال، و سوسيال دمکراتى است که استراتژى سياسى شان بر مبناى سياست "حقوق بشر" دولت آمريکا و دولتهاى اروپا استوار است ." دو نکته حائز اهميت است. ١- آقاى آذرين ليستى از نيروهاى سياسى را در کنار هم رديف ميکند. سلطنت طلبها، ليبرالها و سوسيال دمکراتها. در اين ميان سلطنت طلبان نيروهاى شناخته شدهاى هستند. اما اشارهاى مشخص به "ليبرالها و سوسيال دمکراتها" نميکند. سئوال اين است که کدام نيروى سياسى در ايران در شرايط کنونى را ميتوان نيرويى ليبرال و سوسيال دمکرات ناميد؟ کدام نيروى سياسى ليبرال و سوسيال دمکرات مدافع سکولاريسم، مدافع حقوق مدنى، حقوق شهروندى، و تساوى حقوقى زن و مرد است؟ کدام نيروى سياسىاى خود را در ضديت با مذهب تعريف ميکند؟ همانگونه که در تاريخ سوسيال دمکراسى و ليبراليسم بورژوايى شاهد بودهايم. بعلاوه پايه اجتماعى و اقتصادى اين ليبراليسم و سوسيال دمکراسى چيست؟ چگونه شکل گرفته است؟ بر کدام جنبش اجتماعى استوار است؟ آيا به نهضت آزادى، جبهه ملى، و اکثريتىها اشاره دارند! کتاب "چشم انداز و تکاليف" سرنخ را بدست ميدهد. منظور از ليبرالها بخشهايى از دوم خرداديها هستند . “پيروزى جهبه دوم خرداد (يا در حقيقت گرايش ليبرال موسوم به چپ در آن) الزامى نيست . “ براى شناخت سوسيال دموکراتها بايد به حدس و گمان متوسل شد. اما اين ارزيابى نشانه سخاوت سياسى آقاى آذرين نيست، بيانگر نزديکى نظرات ايشان با دوم خرداديها و جريانات ملى - اسلامى است .
کدام سوسياليسم؟
آقاى آذرين مقاله "١١ سپتامبر و نظم نوين امپرياليستى" را با اين جملات به پايان ميرساند: "جهان به سوسيالسيم نياز دارد." واقعيتى است. جهان بيش از هر زمان به سوسياليسم محتاج است. اما کدام سوسياليسم؟ جهان معاصر تاکنون شاهد انواع سوسياليستهاى بورژوايى و غير کارگرى بوده است. ذکر چند نکته از کتاب "چشم انداز و تکاليف" براى نشان دادن جوهر سوسياليسم مورد نظر ايشان بى فايده نخواهد بود : “در وضعيت فعلى جهان انقلاب کارگرى در دستور روز نيست . “، “تکاليف جديد ما را، ميتوان معادل ضرورى شدن "نپ" در اپوزيسيون دانست . “، “طبقه کارگر ميتواند در موارد معينى در قبال اختلافاتى که ميان بخشهاى مختلف سرمايه (مالى و صنعتى، دولتى و خصوصى، داخلى و خارجى، صادراتى و بازار داخلى، و جز اينها) بر سر سياستهاى اقتصادى مشخصى در ميگيرد بى تفاوت نماند و برحسب منافع خود، در اين يا آن مورد، وزن خود را پشت سر اين يا آن سياست اقتصادى معين بياندازد . “ آنچه آقاى آذرين در پى آن است کوچکترين قرابت و ربطى به سوسياليسم مارکسى و کارگرى ندارد. تلاشى بورژوايى-آکادميستى البته از نوع نه چندان معتبرش است .
١٨ نوامبر ٢٠٠١
-------------------------------------
١ - کتاب "چشم انداز و تکاليف، سوسياليسم کارگرى در آغاز قرن ٢١"، ايرج آذرين: دن کيشوت وار با اين تز شروع ميشود: "يک بحث نوشته حاضر اين است که در وضعيت فعلى جهان انقلاب کارگرى در دستور روز نيست ." اين استنتاجات را در مقابل اين حکم پايهاى کمونيسم مارکسى قرار دهيد : "نزديکترين هدف کمونيستها همان است که ديگر احزاب پرولتارى در پى آنند : يعنى متشکل ساختن پرولتاريا بصورت يک طبقه، سرنگون ساختن سيادت بورژوازى و احراز قدرت حاکمه سياسى پرولتاريا." جوهر تلاشهاى ضد مارکسيستى ايرج آذرين روشن است !
٢ - مانيفست حزب کمونيست، کارل مارکس و فريدريش انگلس. ژانويه ١٨٤٨ .
٣ - براى بررسى همه جانبه تحولات پس از فروپاشى بلوک شرق و يک ارزيابى مارکسيستى رجوع کنيد به مقاله "مارکسيسم و جهان امروز"، منصور حکمت، مارس ١٩٩٤ .
٤ - بمنظور ارزيابى همه جانبه محتصات اين دوران، رجوع کنيد به نوشته "در پايان يک دوره"، منصور حکمت، سپتامبر ١٩٩٤ .
٥ - براى بحثى پيرامون هدف از کاربرد مقوله "کشورهاى اسلامى" و اينکه چه اهدافى توسط طبقه حاکمه کشورهاى اسلام زده و بورژوازى غرب دنبال ميشود، رجوع کنيد به "گفتگو با منصور حکمت پيرامون