.

مکان فرد در نگرش کمونيسم کارگرى
از مارکس تا منصور حکمت

سیاوش دانشور


 

 

نوشته زير متن سخنرانى در هفته منصور حکمت قبل از انشعاب در حزب در مراسمهاى استکهلم و گوتنبرگ سوئد در ژوئن ۲۰۰۴ است . بحث مکان فرد در نگرش کمونيسم کارگرى و تبئينهاى مختلف از آن٬ که بناچار تفوق هرکدام سيماى متفاوتى به حزب ميدهد٬ يک محور جدال در حزب کمونيست کارگرى در مبحث حزبيت است. در اين زمينه در نشريه براى يک دنياى بهتر٬ ضميمه شماره ۳ که همين هفته منتشر ميشود٬ تفصيلى تر صحبت کرده ايم. اما تاکيد بر همين جنبه که يک گوشه اين ديدگاه مارکسيستى پيرامون تحزب است امروز لازم شده تا رفقاى حزبى ببينند که اين بحثها نه امروز بلکه همواره در حزب کمونيست کارگرى بوده است. تفاوتى اگر هست اينست که اين روند بجاى اينکه به دستاوردهاى بالاترى در زمينه ساختن يک حزب سياسى مارکسيستى برسد٬ دنده را به سمت سنتهاى قديم و در بهترين حالت سنت تحزب لنينى خم کرده است. سنتى که پاسخ نيازهاى حزب و جنبش اجتماعى کمونيسم کارگرى امروز را نميدهد .
)سخنرانى در هفته منصور حکمت، استکهلم و گوتنبرک، ژوئن ٢٠٠٤ (
دوستان گرامى ! به شما خوش آمد ميگويم. هفته منصور حکمت فرصتى است که در جلسات و اجتماعات متعددى که در ايران و خارج کشور برگزار ميشود، در فضائى ريلاکس به بحث و بررسى گوشه هائى از نظريات منصور حکمت بپردازيم. سوالى ساده که فکر ميکنم مقابل هر کسى در زندگى روزمره و سير دوندگى ها و تلاشهاى فردى و اجتماعى اش هميشه چرخ ميزند و هر از چند گاهى بطور جدى تر مطرح ميشود، اينست که سهم من بعنوان يک انسان از زندگى و حق و آزادى چيست؟ آرزوهايم چگونه و کى پاسخ ميگيرد؟ عليرغم تمام مشکلات موجود، آنچه که هر کدام از ما و کلا جامعه بشرى را سرپا نگاه داشته است، اميد به فردائى بهتر است، اينکه فردا ميتواند خالى از مشکلات و کمبودهاى امروز باشد. اين فرداى بهتر، حال با هر تعبير و تصويرى که از آن داشته باشيم، منشا نيرو و انرژى امروز ماست .
در دنياى سياست جنبشهاى اجتماعى و مشخصتر احزاب سياسى، تلاش ميکنند روى همين آرزو و خواست واقعى انسانها انگشت بگذارند و تلاش ميکنند با پاسخ به همين نياز فردى و اجتماعى جذب نيرو کنند. ناسيوناليسم و وطن پرستى، فاشيسم و قوم پرستى، مذهب و اسلام سياسى، ليبراليسم و محافظه کارى، سوسيال دمکراسى و سوسياليسم، هر کدام با تصويرى که در مقابل جامعه ميگذارند، ميخواهند به همين سوال ساده، به همين سهم من و شما از زندگى، پاسخ بدهند. کمونيسم بعنوان يک جنبش سياسى هم پاسخ خودش را به اين سوال ميدهد و تا به بحث امروز من ربط پيدا ميکند، من ميخواهم از زاويه کمونيسم کارگرى مارکس و منصور حکمت به جايگاه و مکان و حق فرد بپردازم .
فرد يا انسان؟
اين دو کلمه با هم تفاوت دارند. "اصالت فرد" يا "اصالت انسان"؟ اين يک سوال و دعواى قديمى است . در طول اين بحث و همينطور در اشاره به نظريات مارکس و حکمت منظور از فرد همان انسان است. چون اصالت فرد و فردگرائى و آزادى فردى در ايدئولوژى بورژوائى و مشخصا ليبراليسم، مستقيما رابطه دارد با مسئله مالکيت و آزادى فرد در مالکيت و استثمار . همين امروز جمله "مقدس" بيانيه حقوق بشر، که از بوش و بلر تا ديکتاتورهاى دنيا و آخوندهاى اصلاح طلب پشت آن سنگر گرفتند، تقدس مالکيت خصوصى است. در کمونيسم کارگرى که اساسا جنبشى براى الغا مالکيت خصوصى و برپائى يک جامعه آزاد و برابر است، در مقابل اصالت فردى بورژوازى، اصالت انسان قرار دارد. انسانى که از قيد و بندهاى نظام موجود رها شده است .
وقتى کمونيسم کارگرى به جايگاه و نقش فرد اشاره دارد، طبعا منظور اين نيست که فرد مستقل از جامعه و سوخت و سازش، مستقل از سياست و مبارزه طبقاتى ميتواند کار عجيبى انجام دهد . کمونيسم تلقى "رابين هودى" از نقش فرد ندارد، اما نقش فرد را به صفر هم تقليل نميدهد. فکر نميکند که تصميمات و عمل فردى هيچ نقشى ندارند. بگذاريد اين نکته را که مهم است بيشتر توضيح دهم؛
مارکس که مانيفستش پر فروش ترين کتاب سال آمريکا شد، در رفراندوم بى بى سى بعنوان مرد هزاره در سال ٢٠٠٠ انتخاب شد و بالاخره بورژوازى عليرغم تبليغات سهمگين عليه کمونيسم نميتواند از شرش خلاص شود، روى مقبره اش در هاى گيت اين جمله نوشته شده است: "تمام فلاسفه جهان را تفسير کرده اند، حال آنکه مسئله برسر تغيير آن است. اين جمله اى است که در متن جدالهاى فلسفى دوره مارکس و مشخصا در نقد تزهاى فوئرباخ مارکس عنوان کرده و از کتاب ايدئولوژى آلمانى انتخاب شده است. اين جمله عصاره کمونيسم مارکس بعنوان يک جنبش انتقادى - پراتيکى است. کلمه تغيير کليدى ترين کلمه براى کمونيسم منصور حکمت و جنبش ماست. اصل تغيير و يا ماترياليسم پراتيک بنياد کمونيسم کارگرى است. اگر اين را از کمونيسم بگيريد، مابقى آن ميتواند مثل کتاب تاريخ و يا علم سياست و جامعه شناسى و اقتصاد سياسى همه جا تدريس شود. شما زياد در تبليغات و نوشته هاى ما ميبينيد و ميشنويد که کمونيسم کارگرى جنبشى براى تغيير در زندگى انسان امروز است . انسان امروز نه صد سال ديگر! اگر کسى ميخواهد کمونيسم کارگرى را بشناسد و وجه تمايز آن را با ديگر شاخه هائى که به نام مارکسيسم و کمونيسم سخن گفته اند درک کند، بايد به اين ويژگى يعنى خصوصيت پراتيکى، انسان گرايانه، راديکال و سازش ناپذير آن توجه کند. تئورى مارکسيسم براى ما نه صرفا نگرشى براى شناخت جامعه و جهان بلکه نگرشى براى دست بردن به عمل انقلابى، عمل آگاهانه براى تغيير و نفى وضع موجود است. بجز لنين، اگر شما نگاهى به کمونيسمهاى مختلف بعد از لنين بياندازيد، در همه جاى دنيا، بخش عمده آنها به تاريخ، به حرکت جبرى، به رشد تدريجى و تکامل گرايانه در جامعه اشاره دارند. در اين نوع کمونيسمها انسان، چه فردى و چه جمعى، ظاهرا برده شرايط است و تقريبا نقشى ندارد. لنين تجسم اراده و انتخاب آگاهانه براى تغيير در اوضاع بود و مارکس و متد مارکسيستى را به بهترين وجه نمايندگى کرده است. سهم لنين در انقلاب اکتبر غير قابل انکار است. به همين دليل لنين، و امروز منصور حکمت و حزب ما، از همين زاويه مورد انتقاد چپ ها و هر کسى است که نميخواهد تغييرى در اين وضعيت بوجود بيايد. ميگويند شما به زور ميخواهيد همه چيز را عوض کنيد، اينطور نميشود، شرايط اش نرسيده، شعور و آکاهى مردم تکامل پيدا نکرده، چپ روى است، مردم مذهبى اند، چپ در بحران است، خود محورى ميکنيد و غيره. تلاش براى تغيير پايه اساسى کمونيسم کارکرى بعنوان يک جنبش سياسى و انتقادى و پراتيکى است. يعنى اينکه بشر با پراتيک متشکل اش ميتواند جهان را دگرگون کند. و اين يک مشخصه بنيادى جنبش ماست که واقعيتى است عميقا مارکسى و لنينى. بنابراين وقتى ما از اصالت دادن به نقش تصميم، نقش اراده آگاه و انتخاب سياسى حرف ميزنيم، منظورمان تصميم و اراده فرد نيست، بلکه اشاره به تصميم و اراده جمعى و متشکل انسانهاست. اشاره به انتخاب سياسى احزاب کمونيستى بويژه در دوره هاى بحران انقلابى است. اشاره به يک پديده اجتماعى و طبقاتى است. بنا براين ما داريم از عمل طبقاتى، از نقش جنبشها و احزاب داريم حرف ميزنيم .
نقش فرد در مبارزه طبقاتى
آيا وقتى ما به يک تلاش اجتماعى و طبقاتى اشاره ميکنيم بايد نتيجه گرفت که فرد در اين متن بى نقش است؟ ابدا. اين بحث که بالاخره در يک تحول اجتماعى و در تحليل نهائى اقتصاد فاکتور تعيين کننده اى است بحث معتبرى است. اما صرفا همين را گفتن تبديل کمونيسم به مذهب است. نديدن مبارزه طبقاتى و نقش انسانها و دخالتگرى سياسى است. کم نبودند و نيستند که ميگويند بالاخره کمونيسم پيروز ميشود، اجتناب ناپذير است، حکم تاريخ است ! اين بحث پوچ و غير مارکسيستى است. تاريخ و جامعه را انسانها ميسازند. انسان با عمل جمعى و فردى اش. رابطه زير بناى اقتصادى با روبناى سياسى و فرهنگى، تاثير اينها برهمديگر و مجموعه جدالهائى که در دوره تحول در جريان است، از جمله نقش فرد، با هم حاصل و نتيجه هر تحول اجتماعى را تعيين ميکنند. اگر شما بخواهيد و تصميم بگيريد وضعيت تغيير کند و دست به عمل انقلابى بزنيد تغيير عملى و ممکن است. اگر نزنيد ممکن نيست. هيچ جبرى در کار نيست. در دوره هائى اتفاقا عوامل روبنائى، تلاشهاى متعدد فردى، جدلهاى فکرى، سياسى، فرهنگى و فلسفى دست بالا را ميگيرند و مهر خود را بر روند تحولات ميکوبند. اراده من و شما که هر کدام بازتاب يک واقعيت اجتماعى است در مقابل هم قرار ميگيرد و اين نتيجه و حاصل کل اين جدال گسترده طبقاتى و عمل فردى و جمعى انسانهاى بيشمار است که سيماى جامعه بعدى را ميسازد .
بدون مارکس معلوم نبود که جنبش کارگران کمونيست بيانيه شان مانيفست کمونيست ميشد. بدون لنين معلوم نبود که تزهاى آوريل در حزب بلشويک دست بالا پيدا ميکرد و اساسا انقلاب اکتبرى صورت ميگرفت. بدون منصور حکمت معلوم نبود که جنبش شورائى و کارگرى ايران سال ٥٧ از خود کمونيسم کارگرى را در قامت امروزش بيرون ميداد. نظر من ابدا اين نيست که تاريخ و روندهاى تاريخى و مبارزات طبقاتى را به افراد گره بزنم. ميخواهم در باره نقش خود ويژه فرد، با تمام استعداد و نبوغش که شرايط تاريخى خاصى امکان ايفاى نقش و بروزش را داده است تاکيد کرده باشم. اين موضوع در پراتيک روزمره همه ما و در نقشى که براى خود قائل هستيم و ميتوانيم بازى کنيم مهم است .
آزادى و رهائى
در نگاه مارکس و حکمت رهائى انسان، چه فردى و چه جمعى، يک پديده غير قابل تفکيک، انتگره و بهم پيوسته است. در کمونيسم جامعه نميتواند "رها" شود اما فرد در اسارت و بيحقوق باشد و فرد نميتواند "آزاد" باشد وقتى که جامعه آزاد نيست. کمونيسم کارگرى برسر يک رهائى همه جانبه انسان از نظام موجود است. مارکس تاکيد دارد که ما بايد از استقرار مجدد "جامعه اى" که در مقابل فرد است برحذر باشيم، چون "فرد هستى اجتماعى است". مارکس انسان را در اوج فرديتش موجودى اجتماعى ميداند. تاکيد دارد که زندگى فردى من و شما از زندگى نوعى (اجتماعى) ما مجزا نيستند. همانطور که شما نميتوانيد فکرتان را از وجودتان جدا کنيد !
هر کسى فرديتى خاص خودش را دارد و به همين دليل من با شما و شما با ديگران تفاوت داريد. تفاوت به معنى ويژگى فردى که از هر کدام از ما انسان منحصر بفردى ميسازد. و همين مشخصه است که به هر کدام ما فرديت ميدهد. در سطح سياسى و ادعانامه کارگرى مارکس عليه سرمايه دارى در مانيفست کمونيست، جامعه کمونيستى را اينطور توصيف ميکند که؛ "بجاى جامعه کهنه طبقاتى با طبقات و تضادهاى طبقاتى اش، اجتماعى خواهيم داشت که در آن آزادى و شکوفائى هر فرد شرط آزادى و شکوفائى همگان باشد." يا در جاى ديگرى کمونيسم را بعنوان "راه حل قطعى تناقض ميان فرد و جامعه" معرفى ميکند. شما اگر چرخى در آثار مارکس از جمله ايدئولوژى آلمانى، کاپيتال، مانيفست کمونيست و يا دستنوشته هاى اقتصادى - فلسفى بزنيد، با اين نوع استدلال و توضيح کمونيسم زياد مواجه ميشويد .
اين نگرش در آثار منصور حکمت با شدت بيشترى موج ميزند. در بحثى که اشاره اى دارد به رفقاى جانباخته اتحاد مبارزان کمونيست در سال ٦٠ که توسط جمهورى اسلامى اعدام شدند، عنوان ميکند؛
"انسانهاى عزيز و کمونيستهاى فوق العاده برجسته و مستعدى از دست رفتند. چه در قلب تک تک ما و چه در عرصه سياسى و مبارزاتى هنوز اين حفره ها پر نشده و بنظر من هرگز نميشود. مهمترين عامل در پروسه تاريخى، خود انسان است و هر فرد نقش ويژه و غير قابل جايگزينى اى ميتواند در اين پروسه ايفا کند ".
منصور حکمت به نقش خود ويژه هر فرد عميقا باور داشت و تلاش ميکرد در مبارزه حزبى و سياسى اين فرديت بروز پيدا کند و خودش پيشرو و نمونه آن بود. اين نگاه به آزادى بشر در برنامه يک دنياى بهتر در تمام سطوح خودنمائى ميکند. من اين ادعا را دارم که در هيچ برنامه کمونيستى تاکنونى مانند يک دنياى بهتر، آزادى هاى فردى و اجتماعى به تفصيل و افراطى طرح نشده است. حکمت درست مانند مارکس که کمونيسم را راه حل قطعى تضاد فرد و جامعه مينامد، "انقلاب کمونيستى کارگرى را تنها راه از ميان بردن انقياد طبقاتى و اقتصادى انسانها، مبشر گسترده ترين آزادى ها و امکانات ابراز وجود فرد در قلمروهاى مختلف زندگى ميداند ".
فرديت در مبارزه سياسى و حزبى
اين ديدگاه در مبارزه سياسى جنبش ما در متن جامعه سرمايه دارى هم خودش را نشان ميدهد. در مناسبات حزبى، در سنتهاى سياسى و مبارزاتى. چند نفر از شما شخصيتهاى سياسى چپ در انقلاب ٥٧ را ميشناسيد؟ چند نفر از شما اطلاع داريد که مسئول انشعاب فدائى چه کسى بود؟ چرا زمانى که چپها در انقلاب ٥٧ به تلويزيون مى آمدند، پشت به دوربين مى نشستند يا نقاب ميزند؟ در انقلاب ٥٧ يک خروار مطلب و موضع سياسى در قبال دولت، خمينى، بنى صدر، جنگ ايران و عراق، مسئله کردستان، حجاب، بستن روزنامه ها و غيره توسط احزاب و سازمانها مطرح شد. آيا کسى ميداند که چه کسى يا کسانى اين مواضع ارتجاعى را اتخاذ کردند؟ اين برهه از زمان و تاريخ در تاريکى است. وقتى فرد به ابزارى در خدمت سازمان تبديل ميشود، وقتى فرديت افراد در متن يک تلاش جمعى خط ميخورد، براى ما امروز اين تاريخ غير قابل مراجعه ميشود. اختناق سياسى و همينطور سنتهاى عقب مانده مبارزه سياسى اولين نتيجه اش اينبوده که بى چهرگى در جامعه حاکم باشد. فرديت و استقلال فردى قلم گرفته شود و متاسفانه عده اى از اين فضيلت اخلاقى و سياسى هم ساخته اند .
اولين جريانى که با اسم و امضا مقالات سياسى را در سالهاى بعد انقلاب ٥٧ منتشر کرد، اتحاد مبارزان کمونيست بود. اين سنت را منصور حکمت گذاشت. هنوز عده اى هستند با حروف اختصارى مقاله شان را امضا ميکنند. علنيت سياسى و اينکه جامعه بداند بالاخره مسئول حرفهائى که اينجا نوشته شده کيست در ميان اين چپ وجود نداشته و هنوز در عده اى وجود ندارد. کسانى که نميخواهند کارى صورت دهند، کسانى که نميخواهند در جنگ رو در رو با بورژوازى حقانيتشان را به جامعه نشان دهند و جذب نيرو کنند، تنها ميتوانند در حاشيه جامعه و حداکثر در محافل حضور بهم رسانند. احترام هر کس بجاى خود، اما اين ربطى به سنت کمونيستى ندارد. نه فقط کمونيسم که کلا يک سنت فرقه اى و غير اجتماعى است . معمولا در اين سنت اينطور بوده که "سازمان گفته" بايد فلان کار را بکنيد. مناسباتى خشک برقرار بوده با چهره هائى عبوس و جدى و نچسپ. اينها روشهاى غير اجتماعى و غير کمونيستى مبارزه سياسى است. استقلال فردى با منافع سازمانى در اين چپ در تناقض قرار داشته است .
اين نوع نگاه به فرد عمدتا برميگردد به الگوى شوروى بعد لنين و يا الگوى چين. برميگردد به سرمايه داريهاى دولتى با حکومتهاى ايدئولوژيک. دولتهائى که هنر و ادبيات رسمى داشته، ايدئولوژى رسمى داشته، اداره سانسور داشته، آداب و رسوم و کيش خودش را داشته، زندان سياسى و اردوگاه اجبارى کار داشته و با رژيمهاى ارتجاعى و واپسگرا در دنيا ساخته است. تصوير و افق آزادى در اين نظامها و جريانات وابسته به آن در همه جاى دنيا از جمله ايران، بشدت خاکسترى، بشدت غير کارگرى و بشدت ضد کمونيسم مارکس بوده است . بورژوازى و ليبراليسم هم در مقابل چنين وضعيتى توانسته ادعا کند که "آزادى فردى" را دارد نمايندگى ميکند. و گرنه زمانى همين بورژوازى در دنيا اعتراف کرده که لنين و بلشويکها نماينده آزاديخواهى افراطى اند .
در چپ ايران و جريانات ديگر اپوزيسيون اگر شما دقيق شويد از نظر فرهنگى، از زاويه تجدد و تمايل به مدرنيسم فقر عجيبى را ميبينيد. بيشتر تصوير مذهب زده، شرقى، اسلامى و شبه اسلامى و مردانه است. معمولا پيوستن به اين نوع سازمانها همواره با استقلال فردى و خود ويژگى فردى انسانها در تناقض عميق بوده است. اگر شما کسى را دوست داشتيد اسکاندال ايجاد ميشد، سوال نبود مگر دوست داشتن جرم است؟ مگر دوست داشتن ويژگى غير انسانى است؟ سوال نبود که اصولا يک سازمان سياسى اجازه دارد در مسائل خصوصى افراد دخالت کند؟ اگر شما مدل خاصى لباس ميپوشيديد مورد انتقاد قرار ميگرفتيد. گويا بايد چپها و سياسى ها نوع خاصى لباس بپوشند. در چپ اروپا هم وضع همين بود و بخشا هنوز هم هست . يک نگاه ساده به حزب کمونيست کارگرى از دور و از نزديک تصوير ديگرى را ميدهد. افراد بشدت متنوع اند. همه ميبينند که ما با بقيه فرق داريم. فعاليت بعنوان مثال داوطلبانه است. کسى امروز عضو حزب شده فردا قلم دست گرفته و دارد به زبان و سليقه و ادبيات خودش حرف ميزند. امروز عضو شده فردا در ميدان شهر تبليغات کمونيستى ميکند . مدل مو و قيافه ها و غيره شباهتى به "تيپ چپها" که هر کدام از ما ميتوانستيم حدس بزنيم که اين چريک است يا توده اى يا مجاهد ندارد. تعصب ملى و مردسالارى نه فقط جائى در اين حزب ندارد، بلکه مدرنيسم و پيشرو بودن نشان افتخار است. کسى فرديت و هويت و تمايلات فردى اش را با هويت سياسى و حزبى اش در تناقض نميبيند. سنتها و فرهنگ جامعه غربى در اين جريان حاکم است نه سنت به چپ چپ و به راست راست ميليتاريستى و شرقى و جهان سومى. اينجا به کسى نميگويند چون "سازمان گفته" بايد اين کار و آن را بکنيد يا نکنيد. قانع ميکنند، بحث ميکنند، احترام به فرد و انتخاب او اصل است. نيروهاى اين حزب انسانهاى مستقلى هستند با استدلالهاى خودشان. به اين جريان پيوستند چون دردى دارند و ميخواهند کارى صورت بدهند. اين مناسبات پيشرو حزبى انعکاسى از نگرش کمونيستى ماست. ما روى جوهر آزاديخواهانه و سوسياليستى انسانها دست ميگذاريم. ما توجه به خود ويژگى افراد داريم و اين را منبع وسيعترى براى رشد و شکوفائى ميدانيم تا قالب زدن افراد و استاندارد کردن آنها. در عين حال معتقديم که همه افراد بايد امکانات مشابهى داشته باشند. چرا اينطور است؟ چون ما عميقا معتقديم که اگر شما خودتان آزاد نباشيد نميتوانيد کسى را آزاد کنيد، اگر شما عميقا به آنچه ميگوئيد باور نداشته باشيد و با اعتماد به نفس آن را تبليغ نکنيد، جامعه و بيرون باورتان نميکند. تنها جنبشى ميتواند جامعه را با حرارت و شور براى امر آزادى بسيج کند که خودش بخواهد اينکار را بکند و در صف اول آن باشد. در اين سنت انتخاب فردى و جمعى و قدرت مجاب کردن و قانع کردن آدمها بشدت مهم هستند. بدون اينها ما شکست ميخوريم .
در سيستم فکرى کمونيسم کارگرى حق فرد جاى مهمى دارد. اينرا صرفا به معنى حقوقى و قانونى نميگوئيم . چون در همين جامعه بورژوائى هم حق تفريح و سفر و آزادى بيان برسميت شناخته شده است . اما اگر شما وقت تفريح برايتان نگذاشتند، يا امکانش را نداريد، اگر پول نداريد به سفر برويد و يا نميتوانيد در مقياسى که بورژوازى دارد عليه بشر حرف ميزند جوابش را بدهيد، ديگر اين حق صورى است. اين بجاى خود که اکثر عظيم مردم جهان از همين حقوق صورى هم برخوردار نيستند. حق فردى به معناى حقوقى آن باضافه امکان مادى و عملى تحقق آن مفهومى است که کمونيسم کارگرى از آن صحبت ميکند. "برابرى که يک اصل اساسى کمونيسم است چه در قلمرو فردى و چه جمعى برابرى اى است که هم به شرايط برابر در مقابل قانون و هم به امکان عملى و مادى تحقق آن يعنى استفاده از ثروت اجتماعى تکيه دارد". در نتيجه درک کمونيسم کارگرى از حق بشر، تنها به معنى سلبى آن نيست بلکه به معنى اثباتى آن نيز هست. بنا براين تلقى ما از حق فرد و انسانها بطور کلى تماما در مقابل تلقى بورژوازى و ليبراليسم قرار دارد که ظاهرا "مدافع" حقوق فردى است .
بورژوازى و اصالت فرد
در ايدئولوژى بورژوايى منظور از "فرد" انسان نيست و موضوع "اصالت فرد" نبايد با "اصالت انسان " يکى گرفته شود. ايندو عميقا در مقابل هم قرار دارند. منصور حکمت نقد کوبنده اى از فردگرائى بورژوازى دارد. از جمله در مارکسيسم و جهان امروز اشاره ميکند :
"... اتفاقا اين خود جامعه سرمايه دارى و تلقى بورژوا از انسان است که از خودويژگى فردى انسانها، از تمام آن مشخصاتى که از هر يک ما انسانى منحصر بفرد ميسازد و هويت فردى ما را تعريف ميکند، انتزاع ميکند و چه در قلمرو مادى و اقتصادى و چه از نظر معنوى و سياسى - فرهنگى، تصويرى بى چهره و فاقد هويت فردى از انسانها بدست ميدهد. در اين جامعه انسانها نه با هويت و مشخصات فردى شان، بلکه بعنوان محمل انسانى روابط اقتصادى معين با هم روبرو ميشوند و به اين عنوان با يکديگر فعل و انفعال ميکنند. رابطه ميان انسانها صورت و وجهى از رابطه ميان کالاهاست و اولين مولفه در تعريف مشخصات فرد رابطه اى است که او با کالاها و پروسه توليد و مبادله آنها دارد. فرد موجود زندهاى است که يک مکان اقتصادى را نمايندگى ميکند. کارگر حامل نيروى کار بعنوان يک کالا و فروشنده آن است، سرمايه دار تجسم انسانى سرمايه است، مصرف کننده، صاحب قدرت خريد معينى در بازار کالاست. انسان با اين ظرفيتها در جامعه سرمايه دارى شناخته ميشود و به حساب ميايد. وقتى متفکر بورژوا از اصالت فرد و فرديت سخن ميگويد، اتفاقا نه اصالت انسان، بلکه ضرورت انتزاع از مشخصات انسانى خاص هر انسان و ادغام او بعنوان يک واحد، و نه چيزى بيشتر، در مناسبات و معادلات اقتصادى سخن ميگويد. اصالت فرد براى بورژوازى يعنى اصالت کالا، اصالت بازار و اصالت مبادله ارزش بعنوان رکن مناسبات متقابل ميان انسانها، چرا که فقط در اين قالب، يعنى بعنوان مبادله کنندگان کالاهاى مختلف در نهاد بازار است که چهره و هويت مشخص هر انسان از او سلب ميشود و بعنوان يک "فرد"، يک واحد انسانى حامل کالايى با ارزش مبادله، با انسانهاى ديگر روبرو ميشود .
تنزل انسان به فرد در سرمايه دارى لازم و اجتناب ناپذير است زيرا انسانها بايد منطق موقعيت اقتصادى خود را به اجرا دربياورند و اين منطق را جايگزين تعقل و اولويت انسانى خود کنند. کارگر بايد در پى فروش نيروى کارش باشد و پس از فروش کالا را به خريدار تحويل بدهد، يعنى براى او کار کند. سرمايه دار بايد ضروريات انباشت سرمايه را به اجرا دربياورد. کارگر بايد با فروشندگان کالاى مشابه رقابت کند. سرمايه دار بايد براى افزايش سهم خود از کل ارزش اضافه، بارآورى کار و تکنيک توليد را مدام بهبود بدهد . بايد به موقع بيکار کند و بموقع استخدام کند. در هر يک از اين نقشها اگر انسانها بنا باشد اولويتها و تشخيصهاى ماوراء اقتصادى خود را اعمال کنند مکانيسم اقتصادى سرمايه دارى دستخوش اختلال ميشود .
در سطح سياسى نيز بحث اصالت فرد نقش مشابهى دارد. اصالت فرد مبناى سيستم حکومتى پارلمانى است که در آن در بهترين حالت، يعنى تازه اگر شرط مالکيت و مرد بودن و سفيد بودن و نظير اينها با چند ده سال مبارزه مردم از شرايط انتخابات حذف شده، هر فرد يک راى براى انتخاب نمايندگان پارلمان سراسرى در کشور دارد. بعد از انتخابات مردم به خانه شان ميروند و منتخبين لااقل روى کاغذ امر قانونگذارى را به نيابت آنها بدست ميگيرند. هر فرد يک راى است و نه يک انسان با ظرفيت تشخيص مستمر نيازها و اولويتها و مجال تحقق بخشيدن به آنها. سيستم سياسى اى که در آن اين دخالت مستمر آحاد مردم وجود داشته باشد، براى مثال يک سيستم شورايى که حضور دائمى خود آحاد مردم در پروسه تصميم گيرى را در سطوح مختلف، از محلى تا سراسرى، تامين کند، از نقطه نظر تفکر پارلمانى، "دموکراتيک" محسوب نميشود. تبيين سياسى از فرديت در نظام بورژوايى مشتق مستقيم تبيين اقتصادى آن است. اساس آن سلب هويت کنکرت انسانها در حيات سياسى جامعه است ..."
سوسياليسم و فرد
"... در مورد سوسياليسم و فرد، يا بهتر بگويم سوسياليسم و انسان، زياد ميشود صحبت کرد . مارکس تا امروز جدى ترين و عميق ترين منتقد مسخ انسانيت در جامعه سرمايه دارى بوده است. اساس مبحث فتيشيسم کالايى در کتاب سرمايه نشان دادن اين واقعيت است که چگونه سرمايه دارى و تبديل توليد و مبادله کالاها به محور مناسبات متقابل انسانها مبناى از خود بيگانگى و بى چهرگى انسان در جامعه سرمايه دارى است. سوسياليسم قرار است اين هويت را به انسانها برگرداند. شعار از هر کس به اندازه قابليتش و به هر کس به اندازه نيازش، تماما مبتنى بر برسميت شناختن و تضمين حق خود هر انسان در تعيين جايگاهش در حيات مادى جامعه است. در جامعه سرمايه دارى انسان اسير قوانين کور اقتصادى است که مستقل از تفکر و تعقل و تشخيص او، سرنوشت اقتصادى او را تعيين ميکنند. همانطور که گفتم فرد در تفکر بورژوايى يعنى انسان سلب هويت شده، انسان از خودبيگانه، انسانى که تمام مشخصات ويژه و کيفيات فردى خاص او از او تکانده شده و لذا ميتواند بصورت يک "راس" انسان به محمل زنده اين يا آن رابطه اقتصادى و نقش توليدى تبديل بشود .
خريدار يا فروشنده يک کالاى معين. اتفاقا اين جامعه سرمايه دارى است که انسانها را به اين شيوه استاندارد ميکند و همه را با هم شبيه الگوهايى ميکند که تقسيم کار اقتصادى بدست داده است. در اين نظام ما نه انسانهايى معين با زاويه ديد فردى خود به حيات، با روانشناسى و روحيات و عواطف خاص خودمان، بلکه اشغال کنندگان پستهاى اقتصادى خاصى هستيم. ما واسطه هاى جاندار در مبادله کالاهاى بيجانيم. ما را، حتى در روابط نزديک شخصى و عاطفى با افراد ديگر در جامعه، در درجه اول با اين مشخصه مان ميشناسند . چکاره هستيم، قدرت خريدمان چيست، طبقه مان چيست، شغل مان چيست. بر مبناى اين موقعيت اقتصادى، يعنى بر مبناى رابطه مان با کالاها، دسته بندى و قضاوت ميشويم. جامعه سرمايه دارى مدل و قيافه زندگى هر يک از اين دسته بندى ها را هم بدست داده است. چه ميخوريم، چه ميپوشيم، کجا زندگى ميکنيم، از چه خوشحال ميشويم، از چه ميترسيم، رويا و کابوسمان چيست. سرمايه دارى بدوا هويت انسانى ما را سلب ميکند و بعد خودش ما را با هويت هاى استاندارد اقتصادى که به ما الصاق کرده است به هم معرفى ميکند. در مقابل، سوسياليسم جامعه اى است که در آن انسان بر مقدرات اقتصادى خود غالب ميشود . از چنگ قوانين کور اقتصادى رها ميشود و خود آگاهانه فعاليت اقتصادى خود را تعريف ميکند. تصميم با انسانها است و نه با بازار و انباشت و ارزش اضافه. اين، يعنى رهايى کل جامعه از قوانين کور اقتصادى، شرط رهايى فرد و اعاده انسانيت و خود ويژگى انسانى هر فرد است .
تمجيد سرمايه دارى از فرديت در واقع تمجيد اتميزه شدن انسانهاست. توده انسانها در نتيجه آنچنان سيال و انعطاف پذير ميشوند که ميتوانند بر حسب نيازهاى اقتصادى سرمايه به اينسو آن سو پرتاب بشوند. دقت کنيد ببينيد بورژوازى کجا ياد فرديت و حقوق فردى ميافتد. در مقابل تلاش براى هر نوع برنامه ريزى اقتصادى که مخل مکانيسم بازار باشد و پاى اولويتهاى اجتماعى ماوراء اقتصادى را به ميان بکشد. با بحث فرديت و آزادى انتخاب فردى به جنگ بيمه درمانى دولتى، مدارس دولتى، مهد کودکها، خدمات رفاهى عمومى، ممنوعيت اخراج، بيمه بيکارى و غيره ميروند. همينطور عليه اتحاديه ها و تشکلهاى کارگرى، زيرا اين تشکلها کارگر را، حال به هر درجه اى، از اتميزه بودن بيرون مياورند و دامنه رقابت فردى در ميان آحاد فروشنده نيروى کار را کاهش ميدهند و به نحوى از انحاء تشخيص انسانهاى معين در مورد سطح دستمزد و شرايط کار و غيره را به معادلات لخت و عور بازار تحميل ميکنند. درست جايى که کارگر و شهروند ميخواهد انسانيت خود را اعمال کند و از موضع پرنسيپها و نيازهاى انسانى خود و جامعه خود تصميم اقتصادى بگيرد، بنظر بورژوا فرديت خود را نقض ميکند. همين گواه معنى واقعى اصالت فرد در سرمايه دارى است .
اساس سوسياليسم انسان است، چه در ظرفيت جمعى و چه فردى. سوسياليسم جنبش بازگرداندن اختيار به انسان است. جنبشى است براى خلاص کردن انسانها از اجبار اقتصادى و از اسارت در قالبهاى از پيش تعيين شده توليدى. جنبشى است براى از بين بردن طبقات و طبقه بندى انسانها. اين شرط حياتى شکوفايى فردى است ."
منصور حکمت ديگر در ميان ما نيست، اما ادعانامه اش عليه جهان موجود پرچم کارگران کمونيست و جنبش ما براى امر آزادى و رهائى است .
متشکرم .