!منُ بستن به یه تیرک ، رو به روم یه گلّه سرباز
!فاصله یک نخِ سیگار ، تا رهایی ، تا یه پرواز
!پُک به پُک ثانیهها رُ میسوزونم با نفسهام
!دستُ پامُ بستن امّا من هنوزم توی رؤیام
!فکرِ یه بچّه کلاغم ، که تو لونهش شُده پنهون
!نوکِ اون صنوبرِ پیر ، گوشهی حیاتِ زندون
وقتِ نعرهی تُفنگا ، اون کلاغ چه حالی داره؟
نکنه بمیره از ترس ؟ نکنه طاقت نیاره؟
!عمرِ سیگارم بُلندُ تو سَرَم صدتا سواله
!پس چی شُد دستورِ آتش ؟ نکنه فرمانده لاله
!دغدغههامُ بدزدین ! آی ! دوازده تا گلوله
آخه تا کی بیصدایین ، توی دالونِ یه لوله؟
!منُ این سیگار نصفه ، با یه عالمه خیالات
!فکرِ سربازای گُشنه ، این چشای خسته وُ مات
!هرکدوم از اینا شاید ، از یه دِه اومده باشن
!راضی نیستن که بشینه گولّهشون تو سینهی من
!خودِ فرماندهی جوخه ، بچّهیی داره تو خونه
!وای از اون روزی که بچّه ، شغلِ باباشُ بدونه
!میدونم لحظهی اعدام ، تو خونه میپّره از خواب خستهاَم از این خیالات ! بگو کی میزنه آفتاب؟
!عمرِ سیگارم بُلندُ تو سَرَم صدتا سواله
!پس چی شُد دستورِ آتش ؟ نکنه فرمانده لاله
!دغدغههامُ بدزدین ! آی ! دوازده تا گلوله
آخه تا کی بیصدایین ، توی دالونِ یه لوله؟