گفته ها و نوشته هائی ازمنصور حکمت درباره اعدام

 

با لغو مجازات اعدام همان اول جلوى يک قاتل عمده، يعنى دولت، که هيچوقت هم بخاطر قتل نفس کيفر نديده است گرفته ميشود. سوال شما اين تصور را بوجود مياورد که گويا مجازات اعدام را براى کيفر دادن قاتلين ابداع کرده اند. يا گويا اين مجازاتى است که قانونگذاران پس از غور و تفحص با جرم قتل متناسب يافته اند. اما مجازات اعدام ربطى به مساله قتل در جامعه ندارد. تاريخ خودش را دارد. حقوق و قدرت دولتهاى امروز در برابر اهالى، امتداد حقوق و قدرت دولتهاى ديروز است. وقتى آغا محمد خان قاجار تمام اهالى يک شهر را کور ميکند و ميکشد، مشغول کيفر دادن کسى بخاطر جرمى نيست. وقتى اسب دزد را در آمريکا دار ميکشند و يا سرباز فرارى را اعدام ميکنند، مشغول کيفر دادن کسى به معنى قضايى کلمه نيستند. بلکه صاف و ساده دارند مردم را سرجايشان مينشانند، دارند مردم را به تمکين به مقررات و دستورات وادار ميکنند. دارند ارعاب ميکنند. دارند حکومت ميکنند. در همين جهان امروز اعدام فقط کيفر قتل نيست، کيفر سکس غير مجاز، کيفر احتکار، کيفر اعتقاد به مرام اشتراکى، کيفر تشکيل احزاب مخالف، کيفر طنز کردن خدا و پيغمبر و امام، کيفر همجنس گرايى و غيره هم هست. کشتن اهالى، از ابتداى جامعه داراى حاکميت، يک رکن به تسليم کشيدن مردم بوده و هنوز هم هست. تاريخچه مجازات اعدام نه در مباحثات حقوق قضايى درباره جنايت و مکافات، بلکه در تاريخ حاکميت طبقاتى و دولت است. امروز هم دولت ها شهروندانشان را ميکشند. بايد جلوى اين را گرفت.

اينکه خانواده مقتول صاحب خون است، و عدالت، طلبى است که خانواده مقتول از جامعه دارد، يک مفهوم عشيرتى و عقب مانده و غير قابل پذيرش است. غم و داغ خانواده مقتول انکار ناپذير است. اما اگر اعدام بخاطر تسکين غم و داغ افراد مجاز باشد، چرا خود قتل به بهانه احساساتى مشابه مجاز نيست؟ آيا کسى که توسط ديگرى تحقير و خرد شده، خانه خراب شده، معتاد شده، ورشکست شده، دربدر شده، ميتواند براى تسکين احساس تلخ درونى خود دست به قتل او بزند؟ آيا دولت آدمکش مجازى است که افراد براى گرفتن انتقام به آن مراجعه ميکنند؟ آيا عدالت مفهومى است که جاى انتقام عشيرتى نشسته است؟ در مورد مفهوم عدالت شايد بايد در فرصت ديگرى بيشتر حرف زد. اين مقوله آنقدرها که بعضى فکر ميکنند ابژکتيو و ماوراء طبقاتى نيست.

نميدانم آيا اصولا کلمه مجازات کلمه خوبى براى يک سيستم قضايى انسانى هست يا خير. بنظر من، بحث پيشگيرى و از بين بردن زمينه هاى اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى جنايت به کنار، اولا، جامعه بايد با حداقل اعمال خشونت و با حداقل سلب اجازه زندگى متعارف از مجرمين، خود را از تکرار جرم توسط آنها مصون کند. ثانيا، کمک کند اين افراد متحول بشوند. بنظر من مجازاتهاى انتقامى و عبرت آموزانه بايد لغو بشود. بايد بجايى برسيم که جامعه چنان از خشونت فاصله بگيرد که به موارد خشونت مثل بلاياى طبيعى رفتار کند، به کمک قربانيان بشتابد، سعى کند از موارد بعدى آن جلوگيرى کند و يا خسارات آن را به حداقل برساند، بى آنکه کسى را به رسم قربانى در آتشفشان بياندازد و يا به دريا تازيانه بزند.

مجازات اعدام اسم دولتی کلمه کشتن است. افراد یکدیگر را به قتل میرسانند، اما دولتها افراد را به "اعدام" محکوم میکنند. خواست لغو اعدام و ممنوعیت قتل نفس هر دو از یکجا مایه میگیرد، مخالفت با کشتن عامدانه و آگاهانه و با نقشه قبلی کسی توسط کس دیگر. اینکه یکسوی این قتل یک دولت و یا یک مرجع فائقه سیاسی است کوچکترین تغییری در این واقعیت نمیدهد که ما با یک قتل عمد طرفیم. مجازات اعدام وقیحانه‌ترین و کثیف‌ترین شکل قتل عمد است. چون یک نهاد سیاسی، جلوی روی مردم، با اعلام قبلی، از قول جامعه، در نهایت حق بجانبی، در نهایت خونسردی، تصمیم به کشتن کسی میگیرد و روز و ساعت واقعه را هم اعلام میکند.

بطور عينى رابطه بين اعدام و موارد قتل در جامعه، به آن صورت نيست. اگر شما بياييد کشتارهايى که توسط دولتها شده، کسانى را که دولتها گرفته‌اند و جلوى ديوار گذاشته‌اند و تيرباران کرده‌اند و به دار کشيده‌اند، در يک ستون بنويسد و ببينيد چند نفر از اينها کسانى بوده‌اند که به جرم قتل دستگير شده بودند، ميبينيد رابطه جدى بين اينها نيست. آدمها را به جرمهاى مختلف گرفته‌اند، به بهانه‌هاى مختلف گرفته‌‌اند و کشته‌اند. اين کار حکومتها است که در طول تاريخ شهروندان و اهالى را سرِ جاى خودشان بنشانند، به تمکين بکشانند، به اطاعت از دولت بکشانند و جلوى مخالفتها را بگيرند. در جاهايى هم اصلا به جرمهايى نظير اينکه به مذهب ديگرى تعلق دارى، به قوميت ديگرى تعلق دارى، خونت خون ديگرى است، روش زندگى‌ات روش ديگرى است... آدمها را گرفته‌اند و کُشته‌اند. وقتى که آلمان نازى ميليونها نفر را ميبَرد به اتاقهاى گاز، و همه از کودک و پير و جوان را با گاز ميکُشد، آنها جرمى‌ نکرده‌اند. اگر شما ستون به اصطلاح قربانيان حکومتها را مقايسه کنيد با ليست کسانى که به جرم قتل گرفته و مجازات شده‌اند، ميبينيد ربطى بين اينها نيست.

اعدام ابزارى است در دست حکومتها براى ترساندن اهالى، براى سرِ جاى خود نشاندن اهالى... بخشا هم توسط سيستمهاى قضايى براى مقابله با جرائم بکار ميرود. فقط هم جرمِ قتل نيست که با اعدام پاسخ ميگيرد. در خيلى کشورها اقدام عليه امنيت کشور، اهانت به ساحت فلان پيغمبر و امام و آخوند، داشتن فلان روش زندگى، مثلا مصرف مشروبات الکلى با اعدام جواب ميگيرد. خيلى جاها روابط جنسىِ آدمها با اعدام جواب ميگيرد. احتکار در شرايط کمبود مواد غذايى با اعدام جواب ميگيرد. اعدام چيزى نيست که فقط در مقابل قتل گفته‌اند. فقط گوشه ناچيزى از آن، حکمهاى اعدامى است که در برابر قتل و بخاطر مجازات قاتلين داده شده که خودِ همان هم ايراد دارد. يعنى شما نميتوانيد بگوييد که من قتل را با قتل پاسخ ميدهم. اگر قتل بد است چرا شما قتل را با قتل پاسخ ميدهى؟ اگر قتل قانونى است و ميشود کسى را به حکم قانون کشت، چرا يک نفر ديگر هم نميتواند تصميم بگيرد که او هم ميتواند بنابراين کس ديگرى را به حکم چيز ديگرى بکشد؟ تقدس اين که يک عده دولت تشکيل داده اند چيست که به اينها اجازه ميدهد که بطور مُجاز آدم بکشند و براى مثال به عشاير اجازه نميدهد آدم بکشند، به خانواده ها اجازه نميدهد آدم بکشند، به اقشار و افراد اجازه نميدهد آدم بکشند. دولت به يک دليل آدمکشى خودش را توجيه ميکند و قاتل هم به يک دليل ديگر... هر دو اينها منفور است و بايد بنظر من لغو بشود. همانطور که جلوى قتل مردم را توسط افراد ميگيريم، بايد جلوى قتلشان توسط ادارات هم بگيريم. دولت چيزى بيشتر از يک اداره، نهاد دلبخواهى آدمها نيست. هيچ چيزى به دولت حق نميدهد که کسى را آگاهانه و با نقشه قبلى بکشد.

نه! نه! قتل آدمى مجاز نيست. اين را بايد بشر بالاخره آخر قرن ٢٠ اول قرن ٢١ فهميده باشد که کشتن يک انسان مجاز نيست. درست نيست. قبول نيست. نميشود اين کار را کرد. اسم خودت را بگذارى دولت هم نميتوانى اين کار را بکنى. اسم خودت را بگذارى امام هم نميتوانى اين کار را بکنى. اسم خودت را بگذارى سازمان ملل هم نميتوانى اين کار را بکنى. اسم خودت را هر چه بگذارى اجازه ندارى انسانى را بکُشى. اگر اين حکم جا بيفتد تازه بحث از اينجا شروع ميشود که چرا دولتها ميکُشند، چرا عشاير ميکُشند، چرا پدرها ميکُشند، چرا شوهرها ميکُشند، چرا معتادها و فروشندگان مواد مخدر و باندهاى قاچاق ميکُشند، چرا ارتشها ميکشند... آنوقت اين بحث ديگرى است. ولى فرض اساسى اين است که آدمى را نبايد کُشت. کسى اجازه ندارد جان کسى را بگيرد. چه دولت باشد. چه فرد باشد چه خاندان باشد چه عشيره. اين واقعيت اگر قبول بشود آنوقت راجع به جنبه‌هاى مختلفى مثل اينکه دولتها چرا ميکُشند، افراد چرا ميکُشد، جنايتهاى روزمره در جامعه چه هستند، جنايتهاى اخلاقى چه هستند، جنايتهاى سياسى چه هستند، ميشود حرف زد. ولى حکمى که به نظر من پشت بحث لغو مجازات اعدام هست اين است که کسى حق ندارد به هيچ بهانه‌اى کسى را بيجان بکُند، با نقشه قبلى و طرح قبلى. قتل عمد قبول نيست. قتل عمد مجاز نيست. من قتل عمد را ميگويم براى اينکه ممکن است بطور غير عمد آدمها مثلا در تصادف رانندگى و يا در وقايع ديگرى باعث مرگ ديگرى بشوند. ولى آن بحث ديگرى است. کسى که تصميم ميگيرد کسى را بکُشد قاتل به عمد است اعم از اينکه دولت باشد يا دولت نباشد. وقتى به چيزى ميگويند مجازات اعدام انگار دارند پرده پوشى ميکنند که خيلى ساده يک قتل دارد اتقاق ميافتد. يک روز صبح يک نفر آلت قتاله را برميدارد، مقتول بعدى را ميبرد جايى مينشاند و ميکُشد. به همين سادگى! با نقشه قبلى! اين ديگر قبول نيست. حالا آن کس هر کارى کرده است، شما که ديگر او را گرفته‌اى و ميتوانى هراز و يک کار با او بکنى بجز کشتنش، و عليرغم اين تصميم ميگيرى که بکُشى، خودت قاتل هستى. فرقى نميکند.

جامعه‌اى که اعدام ميکند هميشه هم پُر از قتل است. اين را بايد در نظر گرفت. آمريکا نمونه‌اش است. ميکُشند و از آن طرف هم طرف مقابل ميکُشد. کسى که دارد آدمى را ميکُشد، در آن لحظه که دارد اين کار ميکند، ديگر به مجازات فکر نميکند. يا قيدش را زده است يا فکر ميکند دستگير نميشود. بالاخره کسى که دارد آدمى را ميکُشد يا از خشم و ناراحتى کور شده، يا اينکه با نقشه و طرح قبلى ميخواهد کسى را بکُشد و لابد فکر ميکند که گير نميافتد. اعدام جواب رشد جنايات در جامعه نيست. بايد زمينه‌هايش را از بين برد و جلويش را گرفت. کارى که ميشود کرد اين است جامعه را از چنين اتفاقاتى مصون کرد، مواردش را کم کرد و کارى کرد که آدمى که اين کار را کرده به قبح مسأله پى ببرد و اصلاح بشود و از جامعه بخشش خودش را بخواهد. وقتى در دراز مدت به مساله نگاه کنيد، اگر کسى نگران اين است که چقدر بچه‌ها، زنان، مردم ضعيف‌تر قربانى جناياتى از اين دست ميشوند، بايد فکر جامعه‌اى باشد در آن اين حالت رخ نميدهد و اعدام ابدا راهش نيست. اعدام نسخه‌اى است براى اينکه اين قتلها ادامه داشته باشد، اين تجاوزات و اجحافات ادامه داشته باشد. اگر جامعه‌اى ميخواهيد که درش قتل و بعد هم مجازاتى نباشد بايد خودِ قانون انسانى باشد، بايد با در نظر گرفتن حقوق بشر باشد. و تجربه هم نشان داده که در کشورهايى که مجازات اعدام لغو شده و حتى براى قتل هم کسى را اعدام نميکنند، موارد قتل کمتر از کشورهايى است مثل آمريکا که مرکز مجازات اعدام است و جنايت و اسلحه کشيدن بر روى همديگر هم هر روز اتفاق ميافتد.

به نظر من آنچه که قربانى احتياج دارد، محبت عميق جامعه است به خودش و اينکه وضعش را درک ميکند و اينکه ازش حمايت ميکند و اينکه درآغوشش ميگيرد و تسلايش ميدهد. اين با اين که چه رفتارى با قاتل ميکنيم ربط زيادى ندارد. کسى که ميخواهد از طريق کشتن قاتل نشان بدهد که جان عزيزش براى جامعه مهم بوده، ميخواهد بگويد که ببينيد که اين فلان کسِ را از ما کشت، يا فلان عزيز ما را کشت، جامعه با کشتن قاتل به من نشان بدهد که به اين مساله اهميت ميدهد، نشان بدهد که جايگاه زيادى براى قربانى قائل بوده، نشان بدهد که اين عزيز من براى جامعه هم عزيز بوده... اين البته امتداد صاحب خون و دعواى خون بين خانواده ها و عشاير و قبايل هست. ولى بالاخره کسى که کسى را از دست ميدهد ميخواهد که جامعه اين ضايعه را عميقا حس کند و نشان بدهد که حس کرده و برايش ارزش قائل باشد. جامعه ميتواند به طرق ديگرى اين را نشان بدهد. به نظر من دفاع از قربانى و اگر يک دفاع واقعى از قربانى باشد، اگر تسلاى واقعى باشد و اگر بزرگداشت جدى از کسانى باشد که در اين اتفاقات از دست ميروند باشد... اگر خانواده‌ها و بازماندگانشان تحت يک حمايت جدى مادى و معنوى از طرف جامعه قرار بگيرند، آن خشم کاناليزه ميشود به سمت ديگرى، به سمت ريشه‌هاى اين جنايات... به سمت عللى که باعث ميشود اين پديده‌ها رخ بدهد. بجاى اينکه شخصى را به رسم قربانى بخواهند و بگويند چون تو اين کَسَت را از دست داده‌اى ما اين آدم را جلوى چشم تو تکه پاره ميکنيم تا تسلّى پيدا کنى. اين به آدم تسلّى نميدهد. خيلى‌ها اين طور تسلى نميگيرند. نميتوانيد با کشتن قاتل قربانى را زنده کنيد و برگردانيد. ممکن است طرف احساس کند که انتقامش را گرفته است. اما انتقام گرفتن جواب آن ضايعه را نميدهد. راههاى ديگرى هست براى اينکه آن آدمهايى که کسى را از دست داده‌اند حس کنند که جامعه عزيزشان ميدارد، با آنهاست، کنارشان است، غمشان را درک ميکند، کمکشان ميکند که بتوانند از چنين اتفاق ناگوار و طاقت فرسايى عبور کنند و زندگى‌شان را ادامه بدهند. راهش کشتن طرف مقابل نيست. اين کار فقط به سيکل بکش بکش ادامه ميدهد که الان توى اين جامعه رايج است. بگذاريد اين را بگويم. الان مجازات اعدام در خيلى از کشورها هست. واقعا مساله قتل را حل کرده است؟ واقعا خانواده‌هاى مقتولين را آرام کرده؟ واقعا بار کسى را سبک کرده؟ جز اين که يک روز در يک صحنه شنيع کسى را خِرکِش ميکنند ميبرند زير چوبه دار يا ميبندند به يک صندلى و آگاهانه با نقشه قبلى توسط يک کارمند دولت ميکشندش، چيزى بدست نياورده. اگر آمريکا با اعدامهايش باعث شده بود که آن کشور مملکت صلح و صفا بشود آنوقت شايد ميشد گفت که اين کار تاثير دارد. در کشورى مثل جمهورى اسلامى، بزرگترين قاتل خود دولت است و جالب است که عدالت را هم از خود بزرگترين قاتل جامعه ميخواهند. دولت اجازه ندارد کسى را بگيرد و بکُشد. تا چه برسد به آن دولتى خودش بايد در مسند اتهام بنشيند بخاطر نسل کشى‌هاى عظيمى که کرده.

این سخنان را از اینجا بشنوید