فهرست مطالب:

 مقدمه

 

حزب اتحاد کمونیسم کارگری

کشتاروحشیانه مردم غزه را محکوم میکنیم!

حزب اتحاد کمونیسم کارگری

قطعنامه درباره مساله فلسطين

منصور حکمت

فلسطين : از استقلال تا آزادى

 

بار دیگر: جنایت در فلسطین
تروريسم اسلامى

على جوادى

این ناسیونالیسم پروغربی است!

 

کجاست یک جو انسانیت!
در نقد مواضع پرو اسرائیلی حمید تقوایی

سیاوش دانشور
علی جوادی

کمونيسم کارگرى٬ ناسيوناليسم و مسئله ملى
چرا جنگ٬ چرا اکنون، چرا غزه؟

آذر ماجدی

جشن پیروزی حماس بر ویرانه های غزه
ائتلاف ناتنیاهو-لیبرمن در قدرت، آپارتاید جنسی رسمی در اورشلیم؛آینده چگونه رقم خواهد خورد؟ایده تشکیل سازمان "اکس یهودى"

 

چرا وزارت خارجه دولت اسرائیل به دست و پا افتاده است؟

 

قتل عام غزه؛انسان گرایی یا اپورتونیسم سیاسی
قتل عام در غزه؛افشای ناسیونالیسم پرو غرب ایرانی

 

 

 

غزه٬ راه فرار از بمب هم وجود ندارد!
برای توجیه مواضع پرو اسرائیلی به منصور حکمت آویزان نشوید!

علی جوادی غزه گیت حزب اکس مسلم !

   

مقدمه 

 

مردم فلسطين هنوز قربانى جدال نيروهاى تروريستى دولتى و اسلامى هستند. نيروهائى که اهدافشان عليه آزادى و امنيت و حقوق مردم عادى در فلسطين و اسرائيل است. جنگ غزه٬ يا دقيقتر تهاجم سبعانه دولت اسرائيل به مردم بيدفاع فلسطين٬ که بايد از آن بعنوان يک نمونه جنايت جنگى و نسل کشى ياد کرد٬ موجب ويرانى و انهدام غزه و کشتار صدها کودک و زن و مردم غير نظامى شد. اين حمله بحدى وحشيانه بود که بسيارى ناظران و متخصصين نظامى و حتى رسانه هاى قلم به مزد ناچار شدند عنوان "بى تناسبى" را روى آن بگذارند. تقابل با عده اى تروريست موشک پران چنين سبعيت و قتل عامى را موجه نميکرد. عمليات "سرب مذاب" همانطور که از نامش و از سابقه اجراکنندگانش پيداست٬ طرحى آگاهانه و جنايتکارانه بود. تروريسم دولتى همواره موجب تقويت تروريسم اسلامى شده و نتايج تاکنونى آن در خاورميانه و شمال آفريقا جز اين نبوده است. هدف اين ترور و توحش و توجيهات پيرامون آن لاينحل گذاشتن مسئله فلسطين و تداوم سياست ارتجاعى مجازات جمعى مردم در فلسطين است.

در عين حال اين جنگ به قطب بنديهاى سياسى شفافيت بيشترى داد. باراک ها و اولمرت هاى ايران٬ ناسيوناليستهاى فاشيست و ضد عرب٬ چپهائى که مواضع شان از راست هاى غربى شرمگينانه تر بود٬ در متن اين بحران چهره واقعى خود را نشان دادند. اين کمپ موضع نسبتا واحدى داشت و بر جنايت در فلسطين مستقيم و غير مستقيم مهر تائيد گذاشت. در طرف مقابل٬ يعنى در جنبش ملى اسلامى٬ طرفدارى از حماس و ارتقا آن به "نماينده و رهبر جنبش مقاومت فلسطين"٬ موضع مسلط بود.

دراين ميان موضع و سياست عميقا انسانى و مارکسيستى حزب اتحاد کمونيسم کارگرى تقريبا تنها موضع آزاديخواهانه و همه جانبه در قبال اين بحران بود. مجموعه مطالب منتشر شده در اين جزوه که در شمارهاى مختلف نشريه يک دنياى بهتر منتشر شدند٬ منعکس کننده اين ديدگاه در تمايز با طيف مواضع متلون ناسيوناليستى و پرو اسرائيلى و همينطور مواضع جنبش ملى اسلامى و پرو حماسى است. *

   

 

 

کشتار وحشیانه مردم غزه را محکوم میکنیم !

بار دیگر دولت اسرائیل فاجعه ای انسانی آفرید. حملات هوایی دولت اسرائیل به نوار غزه تاکنون بیش از ۱۹۵ کشته و ۳۰۰ نفر مجروح بجا گذاشته است. بخشهایی از غزه در آتش ناشی از بمباران هوایی در حال سوختن است. سخنگوی نظامی دولت اسرائیل، ژنرال آوی بنایاهو، وقیحانه اعلام کرده است: "حملات به غزه تازه شروع کار است و ارتش متناسب با وضعیت موجود، اقدام خواهد کرد." دولت اسرائیل در تدارک حمله زمینی به این منطقه است. از قرار کشتارها و جنایت بیشتری در راه است!

دولت اسرائیل این حملات را پاسخی به پرتاب راکت از سوی حماس به مناطق جنوبی اسرائیل اعلام کرده است. حماس علت پرتاب موشک را پایان زمان آتش بس میان این دو نیرو و تداوم محاصره اقتصادی نوار غزه اعلام کرده است. تاکنون یک شهروند اسرائیلی در شهر نتیوت در اثر پرتاب این موشکها کشته شده است.

این اقدامات گوشه ای از جنگ تاریخی دولت اسرائیل علیه مردم فلسطین و همچنین کشمکش دو نیروی تروریستی است. سیاست دولت اسرائیل مجازات دسته جمعی و کشتار وحشیانه مردم فلسطین است. هر جنبنده ای را بخاطر اقدامات تروریستی حماس و به هر بهانه ای دسته جمعی مجازات میکنند. هم اکنون بیش از یک و نیم میلیون نفر مردم غزه تحت شدیدترین محاصره های اقتصادی قرار دارند. آب و برق و سوخت و آذوقه و داروی مردم را به گروگان گرفته اند. غزه تبدیل به یک زندان بزرگ شده است. در طرف دیگر، حماس یک نیروی تروریست اسلامی است. کوچکترین ربطی به درد تاریخی مردم فلسطین ندارد. تروریسم کور و ضد انسانی استراتژی این نیرو برای تثبیت خود و گسترش موقعیت اسلام سیاسی در منطقه است. قربانیان این جنگ مردم عادی این جوامع هستند.

حزب اتحاد کمونیسم کارگری حملات وحشیانه دولت اسرائیل به غزه را شدیدا محکوم میکند. پاسخ جنایت و ترور، جنایت و ترور و آدمکشی بیشتر نیست. حملات نظامی به غزه و موشک باران شهرهای جنوبی اسرائیل باید فورا متوقف شود. حل مساله فلسطین در درجه اول مستلزم اعمال فشار بر دولت اسرائیل و متحدین بین المللی اش بمنظور برسمیت شناسی کشور مستقل و متساوی الحقوق فلسطین است. محاصره اقتصادی غزه باید فورا و بدون هیچ قید و شرطی لغو شود. محاصره اقتصادی یک اقدام جنایتکارانه و ضد انسانی است. خشکاندن ریشه تروریسم و جلوگیری از بهره برداری اسلامیستها از این زخم دیرینه منوط به حل مساله فلسطین و پایان دادن به محرومیت تاریخی این مردم است. باید به این مسابقه تروریستی پایان داد. مساله فلسطین راه حل تروریستی و نظامی ندارد. صلح پایدار اما مستلزم به جلو آمدن جریانات کمونیست، انساندوست و صلح طلب و حاشیه ای کردن جریانات دست راستی، مذهبی، قومپرست و ناسیونالیست در هر دو سوی این تقابل است.

 

حزب اتحاد کمونیسم کارگری
۷ دی ۱۳۸۷- ۲۷ دسامبر ۲۰۰۸

  

 

 

 

 

توضيح: قطعنامه زیر، یکی از مهمترین و جامع ترین قطعنامه ها در مورد مساله فلسطین است. این قطعنامه قبل از بروز اختلافات در رهبرى حزب کمونيست کارگرى در ژوئن ۲۰۰۲ توسط دفتر سياسى حزب به اتفاق آرا تصويب شد. اين قطعنامه مورد تائید ما در حزب اتحاد کمونیسم کارگری است. ما این سند را به دلیل اهمیت شرایط حاضر مجددا باز تکثیر میکنیم.


 قطعنامه درباره مساله فلسطين


مساله فلسطين مشقت بارترين مساله ملى جهان امروز است. بيش از نيم قرن است که ابتدائى ترين حقوق مردم فلسطين، از حق حيات و سکونت تا برخوردارى از ضروريات زندگى مدنى و متعارف امروزى، به خشن ترين شيوه توسط دولت اسرائيل پايمال شده است. بخش اعظم اين مردم، بر اثر اشغال مناطق، کشتار جمعى، قهر و تروريسم دولتى از محل سکونت خود بيرون رانده شده و بخش ديگر تحت شرايط مادون انسانى به اسارت کشيده شده اند٠
مردم فلسطين تاريخا قربانى بهره بردارى شوونيستى دولت اسرائيل از ستم تاريخى بر مردم يهود شده اند. مساله يهود يک معضل قديمى جهان است. يهودستيزى، اذيت و آزار و کشتار جمعى يهوديان، شرم آورترين صفحات تاريخ ستمگرى حکومت ها بوده است. اوج اين توحش آنتى- سميتيستى، قلع و قمع يهوديان توسط نازيسم آلمان در سالهاى جنگ جهانى دوم بود. دولت اسرائيل اين ستم تاريخى بر مردم يهود را مبنا و دستاويز ستم بر مردم فلسطين قرار داده است .
سرنوشت مردم فلسطين در نيم قرن گذشته از هر دو سو دستخوش جدال قدرت و جنگ دولتها، احزاب و گروههاى ناسيوناليست و قوم پرست و مذهبى بوده است: در يکسو دولت اسرائيل که سياستهايش عليه مردم فلسطين، مورد حمايت دائم دولتهاى غربى بويژه آمريکا بوده است؛ و در سوى ديگر دولتهاى مرتجع و مستبد عرب و جريانات ناسيوناليستى و اسلامى، که از بيحقوقى مردم فلسطين براى اشاعه نفرت و دشمنى قومى و مذهبى، گسترش يهودستيزى و تحميل حاکميت و تثبيت موقعيت خود در جدال قدرت در منطقه بهره بردارى کرده اند. ارتجاع حاکم در کشورهاى عرب در عين حال همواره يک رکن بيحقوقى مردم آواره فلسطين و نسلهاى بعدى آنها بوده است. در نتيجه اين جدال قدرتها، مساله فلسطين به يک بحران مزمن و دامنه دار منطقه اى مبدل شده و همواره از جانب ناسيوناليسم عرب، دولت هاى ارتجاعى منطقه و اسلام سياسى مورد بهره بردارى ارتجاعى قرار گرفته است. حل اصولى و قطعى رهائى مردم فلسطين و خلاصى از ستم و تحقير و بيحقوقى، در گرو تحقق آزادى و برابرى و رفاه و استقرار سوسياليسم است. اما در فقدان اين شرايط راه حل فورى حزب کمونيست کارگرى ايران براى مساله فلسطين به قرار زير است :
١- تشکيل کشور مستقل فلسطين در کنار کشور اسرائيل گام اول حل قطعى مساله فلسطين است. دولت فلسطين ميبايد نظير هر دولت ديگرى در سطح بين‌المللى از کليه حقوق متعارف يک دولت برخوردار باشد. طرحهاى تاکنونى با محروم کردن دولت فلسطين از حق کنترل مرزها، کنترل هوايى، ذخائر آبى، ... و قطعه قطعه کردن سرزمينهاى فلسطينى عملا طرحهايى براى تحميل دائم کولونياليزاسيون (بانتوستان) بر حيات سياسى، اقتصادى و اجتماعى اين مردم بوده است.
٢- حل مشکل چهار ميليون آواره و پناهنده فلسطينى در اقصى نقاط جهان جزء لاينفک حل مساله فلسطين است. برسميت شناختن حق تابعيت و شهروندى اين مردم در کشورهاى کنونى محل سکونتشان، جبران خسارت ناشى از اخراج و آوارگى، و برداشتن مانع بازگشت، اجزاء راه حل مساله آوارگان فلسطينى است. گزينش هر کدام از اين راه حل ها به انتخاب خود اين مردم است.
٣- يک مانع جدى در راه حل مساله فلسطين، سياست ايجاد  شهرکهاى يهودى نشين" در سرزمينهاى فلسطينى توسط دولت اسرائيل است. اين سياست بايد سريعا متوقف گردد. در عين حال تشکيل کشور فلسطين مستلزم اعمال حاکميت اين دولت بر تمامى سرزمينهاى فلسطينى و از جمله اين "شهرکها " است.
٤- در شرايط فعلى بخشى از سرزمينهاى فلسطينى همچنان تحت اشغال دولت اسرائيل هستند و اين دولت با تداوم سياست اشغال و اشغال مجدد، مردم فلسطين را تروريزه و بطور دسته جمعى مجازات ميکند. از طرف ديگر گروههاى تروريست اسلامى با عمليات انتحارى خود امنيت و آسايش مردم غيرنظامى اسرائيل را از بين برده‌اند. حل اين معضل قبل از هرچيز مستلزم خروج فورى نيروهاى اسرائيل از مناطق اشغالى و بازگشت به مرزهاى قبل از سال ١٩٦٧ و همچنين مستلزم استقرار نيروهاى حافظ صلح سازمان ملل در منطقه است.
٥- صلح خواست انکار ناپذير مردم اسرائيل و فلسطين است. صلح واقعى و پايدار در منطقه فقط ميتواند صلحى مبتنى بر آزاديخواهى، انترناسيوناليسم، انساندوستى و برابرى طلبى باشد. اما پروژه‌هاى جارى صلح نيز تا آنجا که به کاهش مشقات مردم فلسطين، قطع کشتار مردم غيرنظامى در دو طرف، و ايجاد کشور مستقل فلسطين کمک کند بايد به سرانجام برسد.
٦- دولت آمريکا در راس يک قطب بين المللى تروريسم در کنار دولت تروريست و اشغالگر اسرائيل، حامى بى قيد و شرط و تامين کننده منابع مالى و تسليحاتى آن دولت است. يک محور تلاش براى حل مساله فلسطين اعمال فشار جهانى بر دولت آمريکا براى قطع حمايت از تجاوزگرى دولت اسرائيل است .
حل مساله فلسطين يک رکن مهم مقابله با اسلام سياسى و تروريسم اسلامى در منطقه است. حل مساله ملى فلسطين راه را براى عمل مستقيم توده‌هاى کارگر و زحمتکش در فلسطين و اسرائيل و جنبشهاى سياسى و آزاديخواهانه هموار ميکند. ما بار ديگر تاکيد ميکنيم که آزادى و رفاه و برابرى در منطقه تنها با انقلاب اجتماعى و خاتمه دادن به اسارت طبقاتى بدست خواهد آمد .


ژوئن ٢٠٠٢

 

 

فلسطين :
از استقلال تا آزادى
nader-1 

منصور حکمت

دولت اسرائيل همچنان به جنگ ننگينش با کودکان فلسطينى ادامه ميدهد. امروز (١٦ نوامبر) هشت نفر ديگر از جمله يک کودک نه ساله را با گلوله کشتند. و تازه از خشونت فلسطينى ها به آمريکا شکايت ميکنند! بيش از ٩٠ درصد از ٢٤٠ قربانى حوادث اخير فلسطينى اند و بخش اعظم آنها کودکان و نوجوانان اند. اين در قاموس هرکس يک جنايت جنگى است. يک نسل کشى است. اين نمونه مجسم تروريسم دولتى است. در حاليکه سران دول غربى و سياستگذاران رسانه ها همچنان به حمايت يکجانبه از اسرائيل و کتمان اين حقايق ادامه ميدهند، افکار عمومى در غرب و حتى خود خبرنگاران و گزارشگران غربى به نفع فلسطينى ها و عليه دولت اسرائيل ميچرخد. بسيج ضد فلسطينى و ضد عرب در غرب پس از پايان جنگ سرد ديگر به صورت قبل ممکن نيست. اين شکاف عميق ميان پروپاگاند دولتى و برداشتهاى مردم از وقايع جارى فلسطين، دير يا زود بروز ميکند. کودک فلسطينى اى که در راه مدرسه و يا در آغوش پدر زخمى اش جان ميدهد، جامعه غربى را با رياکارى ذاتى آراء حاکم و خط رسمى رودر رو ميکند. جاى ترديد است که دول غربى بتوانند سالهاى بيشترى به اين حمايت کور و غير انتقادى از اسرائيل در مقابل اعراب ادامه بدهند .

در اين شک نيست که بخش وسيعى از مردم در اسرائيل خواهان صلح و رابطه اى انسانى و عادلانه با مردم فلسطين اند. در اين شک نيست که بخش وسيعى از مردم اسرائيل عمق ظلمى که در اين نيم قرن بر مردم فلسطين رفته است را ميشناسند و به آن اذعان ميکنند. اما اين کافى نيست. اسرائيل يک راست قومى و مذهبى بسيار قوى و فعال دارد که مرحله به مرحله و در هرقدم افق يک راه حل انسانى را کور ميکند. رابين را اعراب نکشتند، اينها کشتند. اين راست بايد در يک جدال سياسى داخلى از طبقه کارگر و سوسياليسم و ترقى خواهى در اين کشور بطور قطع شکست بخورد. اين اتفاق هنوز رخ نداده است. بدون اين تعيين تکليف اميدى به صلح پايدار و يک راه حل عادلانه نيست. يک اسرائيل قومى و مذهبى نميتواند يکسوى يک صلح عادلانه در منطقه باشد. استقلال فلسطين يک گام مهم به جلوست. اين گام نه فقط ممکن است، بلکه اکنون ديگر اجتناب ناپذير شده است. استقلال فلسطين تناسب قوا و چهارچوب تحول سياسى در منطقه را بهبود ميدهد. به نفع امنيت کودک فلسطينى و عابر اسرائيلى است .

اما آزادى مردم فلسطين، خلاصى مردم اسرائيل از جناياتى که بنامشان ميشود و رهايى شان از موقعيت يک ملت ستمگر، خلاصى هر دو سو از تروريسم و نفرتى که قوميگرى و مذهب در هردو سوى اين شکاف دامن ميزنند به صرف استقلال فلسطين متحقق نميشود. آزادى و رهايى در فلسطين و اسرائيل در گرو سوسياليسم و سکولاريسم در کل منطقه است. در تشکيل کشور و يا کشورهايى که در آن مردم مستقل از تعلقات و يا تصورات قومى و ملى و مذهبى خويش، بعنوان شهروندان متساوى الحقوق جامعه برسميت شناخته شوند. استقلال فلسطين کمک ميکند که نبرد طبقاتى در اسرائيل و فلسطين هردو اوج بگيرد. با استقلال فلسطين منطقه به چپ ميچرخد .

 

 

 

 

 

 

 

 

 بار دیگر: جنایت در فلسطین
nader-1

منصور حکمت

کشتار بیش از ۷۰ فلسطینی و در میان آنها نوجوانان و کودکان خردسال، توسط نیروهای اسرائیلی بشریت آزادیخواه را بهت زده کرده است. تصویر کودک ۱۲ ساله ای که در آغوش پدر مجروحش جان میدهد قلب جهان را میفشرد. شرم آور است که آمریکا و سیاستمداران و رسانه های غربی که هر جمله سخنرانی میلوسویچ در مونته نگرو را بعنوان سند جنایتی دیگر علیه بشریت در شیپور میکنند، بخون کشیده شدن اعتراض مدنی شهروندان ستمدیده یک کشور و قتل عام مردم بیدفاع توسط سربازان و تانکها و هلیکوپترهای یک دولت اشغالگر جلوی دوربینهای تلویزیونی رسانه های بین المللی را اینچنین ماستمالی میکنند و درز میگیرند. اینبار پرووکاسیون شارون رهبر قومپرست حزب دست راستی لیکود چاشنی این فاجعه بود، و اگر واقعا در این جهان جایی محکمه ای هست که در آن کسانی را بجرم جنایت علیه بشریت محاکمه میکنند، جای چنین کسانی آنجاست. اما ریشه ها عمیق تر است. این سرزمین فجایع است. صلح خواست انکار ناپذیر توده مردم اسرائیل و فلسطین است. اما سرنوشت این مردم در هر دو سو بازیچه جنگ قدرت میان دولتها و احزاب و گروههای ناسیونالیست و قومپرست و مذهبی است. در یک سو یک کشور قومی – نژادی – مذهبی توسعه طلب و تجاوزگر قرار دارد که بیحقوقی و بی ارزشی مردم عرب را بر منشور هویت و موجودیت سیاسی خود حک کرده است. اگر چه مانع اصلی صلح در برابر روند مذاکرات صلح کنونی فعلا جناح راست قدرتمند اسرائیل است، اما ارتجاع اسرائیل نه از راست شروع میشود و نه به راست ختم میشود. اسرائیل رسما و بنا به تعریف یک نظام قومی و نژادی و ضد عرب است. گوشه مهمی از نبرد برای صلح در منطقه، مبارزه طبقه کارگر و جنبش کمونیستی در اسرائیل برای ایجاد یک نظام سکولار و غیر قومی و غیر مذهبی در این کشور است. این یک شرط حیاتی صلح واقعی و پایدار در خاورمیانه است .

در جبهه مقابل، کلکسیونی از نیروهای ارتجاعی حکم میرانند. دولتهای مستبد در کشورهای عربی که سالها مساله فلسطین و شکاف میان اعراب و اسرائیل را دستمایه حفظ حاکمیت استبدادی و ارتجاعی خود بر مردم کشورهای خویش کرده اند. جریانات مرتجع اسلامی که تخم نفرت قومی و مذهبی میپاشند و بر نفرت سرمایه گذاری میکنند، و گروههای ناسیونالیست عرب که بعنوان نمایندگان خود گمارده مردم ستمدیده فلسطین در معاملات و مذاکرات جاری طرح تشکیل یک کشور اختناق زده عربی دیگر، یک عراق و مصر و اردن دیگر، را دنبال میکنند .

صلح واقعی در فلسطین فقط میتواند صلحی به رهبری آزادیخواهان در منطقه باشند. یک صلح چپ، صلحی که انترناسیونالیسم کارگر و انساندوستی و برابری طلبی عمیق مردم منطقه ضامن آن باشد. چنین صلحی بدون یک مقابله کارساز طبقاتی در هر دو کمپ، بدون تفوق سیاسی جدی افق چپ، در اسرائیل و در فلسطین و کشورهای عربی، حاصل نمیشود .

با این وجود، مذاکرات جاری صلح، با همه خصلت بورژوایی، مافوق مردمی و امپریالیستی اش، از آنجا که میتواند به تشکیل یک دولت مستقل فلسطینی منجر شود، باید به نتیجه برسد. باید استقلال فلسطین اعلام شود و در سطح بین المللی برسمیت شناخته شود. تشکیل یک فلسطین مستقل اجازه میدهد معضلات اجتماعی اساسی تر، تضادهای طبقاتی، جدال چپ و راست و ترقی خواهی و ارتجاع در هر دو جامعه، بیش از پیش از زیر سایه مساله ملی خارج گردد و به پیش رانده شود. اجازه میدهد سیر تحولات اوضاع منطقه چهارچوبی سیاسی تر بخود بگیرد و فضا برای عمل مستقیم و موثر توده مردم و جنبشهای سیاسی آنها بازتر شود. تشبثات راست یهودی و اسلامی و نیروهای مرتجع قومپرست علیه صلح طلبی مردم باید خنثی بشود .

حزب کمونیست کارگری، دوشادوش همه انسانهای آزادیخواه جهان، جنایات دولت اسرائیل عليه مردم فلسطین و همدستی و همراهی آمریکا و غرب در این اعمال وحشیانه و ضد انسانی را قاطعانه محکوم میکند. به این توحش باید خاتمه داد .

***

توضيح سردبير:

"بار دیگر: جنایت در فلسطین"٬ اطلاعیه ای حزبی است که توسط منصور حکمت در ۴ اکتبر سال ۲۰۰۰ نوشته شده است. مواضع همه جانبه٬ انسانى٬ راه حل فورى و کوتاه مدت و استراتژيک اين اطلاعيه بيانگر و منعکس کننده موضع حزب اتحاد کمونيسم کارگرى راجع به بحران اخير و جنايت گسترده اسرائيل در غزه است. صورت مسئله همان است٬ دولت نژادپرست و جنايتکار اسرائيل همان است٬ مردم محروم و منکوب شده و بارها کشتار شده فلسطين همانند٬ نيروهاى متفرقه و مرتجع در فلسطين و منطقه که از اين زخم تاريخى تغذيه ميکنند همان اند. دراين ميان طيف متلونى از نيروها وجود دارند که با مواضع پرو اسرائيلى و يا پرو اسلامى٬ مستقيما و تلويحا٬ رابطه يک به يکى بين دولت نژاد پرست و مردم اسرائيل و جريانات مرتجع اسلامى و مردم در فلسطين برقرار ميکنند. از يکسو ضديت و مخالفت مشروع با جنايات دولت اسرائيل را به يک آنتى سميتيسم و نوعى مشروعيت کشتار مردم غير نظامى اسرائيل در خانه و اتوبوس و خيابان ارتقا ميدهند و به هوراکش حماس تحت عنوان "جنبش مقاومت مردم فلسطين" تبديل ميشوند. و از سوى ديگر٬ مخالفت بازهم مشروع با ارتجاع اسلامى و تروريسم اسلامى را يا وقيحانه وسيله اى براى دفاع از کشتار مردم فلسطين تبديل ميکنند و رسما در يک موضع نژادپرستانه و فاشيستى قرار ميگيرند و يا با پيچ و خم دادن به خود تلاش ميکنند به عمال توجيه گر و روتوش کن جنايات هولناک اسرائيل در فلسطين تبديل شوند! و بالاخره خواست پايان دادن و توقف فورى جنايت جنگى در غزه و مجازات جمعى مردم فلسطين و شليک و بمباران و توپ باران خانه و بيمارستان و مردم غير نظامى٬ خواستى ميليونى است که در خيابانهاى کشورهاى مختلف جهان فرياد زده ميشود. وجه مشخصه و مسلط اينبار اعتراضات جهانى٬ برخلاف دوره جنگ در لبنان٬ اينست که نه فقط  از شعار "ما همه حزب الله هستيم" خبرى نيست بلکه جريانات اسلامى نقشى حاشيه اى دراين اعتراضات دارند. آنچه برجسته و محورى است خواست فورى پايان دادن به اين جنايات هولناک و فاجعه انسانى در غزه است. به اين توحش بايد خاتمه داد.*

 

 

 

ستون اول
تروريسم اسلامى *

nader-1 

منصور حکمت


موجى از آدمکشى هاى اسلامى، خاورميانه و شمال آفريقا را فرا گرفته است. قربانيان اين موج عادى ترين مردم عادى اند، در مصر و الجزاير اتباع خارجى را اعم از کارگر و توريست و بازنشسته به گلوله ميبندند و سر ميبرند، صف کودکان دبستانى را با بمب کشتار ميکنند، دختران جوانى را که از ازدواج اجبارى سر باز زده باشند به خون ميکشند. در تل آويو عابران بيخبر را، از کودک و پير و جوان، در خيابان و اتوبوس به قتل ميرسانند. و قهرمانانه، از اسرائيل تا الجزاير، به بشريت متحير اطمينان خاطر ميدهند که اين «مبارزه مسلحانه» ادامه خواهد يافت .

زمانى بود که چپ سنتى و «ضد اميرياليست» خشونتهاى کور و تروريسم عنان گسيخته جريانات جهان سومى و ضد غربى را اگر نه بديده تحسين، لااقل به ديده اغماض مينگريست. ظلمى که به ملت هاى محروم و خلقهاى تحت ستم روا داشته ميشد به زعم اينان اين تروريسم را بعنوان عکس العملى مشروع توجيه ميکرد. تروريسم گروههاى فلسطينى، جريانات مسلمان و يا ارتش جمهوريخواه ايرلند، که قربانيانشان را بطور روز افزونى مردم بيدفاع و بى خبر غير نظامى تشکيل ميدادند، نمونه هاى برجسته اين تروريسم «مجاز» در دوره هاى قبل بودند، تروريسمى که ظاهرا به ظلمهاى گذشته و حال پاسخ ميداد، تروريسمى که ظاهرا در عکس العمل به خشونت و سياستهاى ضد انسانى دولتها و قدرتهاى سرکوبگر پديدار شده بود. جالب اينجاست که دولت اسرائيل نيز در طول سالها دقيقا با عين همين استدلال، يعنى با استناد به جنايات و نسل کشى هاى غير قابل توصيف فاشيسم هيتلرى و جريانات ضد يهود در کشورهاى مختلف عليه مردم يهود، سرکوب خشن مردم محروم فلسطين و کشتار هرروزه جوانان فلسطينى را توجيه کرده است .

اين نوع استدلال، و تروريسم کورى که به استناد به آن در خاورميانه، چه از طرف سازمانهاى عرب و فلسطينى و چه از طرف دولت اسرائيل، جريان يافته است، همواره از نظر کمونيسم و طبقه کارگر ورشکسته و محکوم بوده و هست. کوچکترين ارتباط واقعى و مشروعى ميان مصائب هولناکى که در قرن اخير بر مردم يهود رفته است با سرکوبگرى ها و جنايات دولت و راست افراطى در اسرائيل عليه فلسطينيان، وجود نداشته و ندارد. کوچکترين ارتباط واقعى و مشروعى ميان مشقاتى که مردم محروم فلسطين کشيده اند با تروريسم سازمانهاى منتسب به اين مردم، اعم از اسلامى و غير اسلامى، وجود نداشته و ندارد. اين سوء استفاده و سرمايه ساختن جريانات و جناحهاى بورژوايى، اعم از دولتى و غير دولتى، از مصائب مردم محروم است. اين تروريسم نه فقط در مبارزه رهائيبخش کارگرى جايى ندارد، بلکه محکوم کردن و از ميدان بدر کردن آن توسط طبقه کارگر بويژه در کشورهاى منطقه يک شرط حياتى قرار گرفتن کارگر در راس مبارزه اجتماعى براى پايان دادن به اين مصائب است .

موج جديد آدمکشى اسلامى، بخصوص در شمال آفريقا، ديگر ظاهرا حتى از اين قبيل توجيهات سياسى هم بى نياز است. يک عمامه و يک تفنگ تمام چيزى است که براى شروع اين جهاد کثيف عليه انسانيت کفايت ميکند. اين گانگستريسم اسلامى است، و سرمنشاء آن رژيم حاکم در ايران است. تکليف اين جريان نيز در ايران يکسره خواهد شد . *

 

اولين بار در آذر ١٣٧٣، نوامبر ١٩٩٤، در شماره ١٦ انترناسيونال منتشر شد .
مجموعه آثار منصور حکمت جلد هشتم صفحات ٢٢٥ تا ٢٢٦
* تنها عنوان مطلب، ستون اول است. سوتيتر « تروريسم اسلامى » بعدا اضافه شده است تا کار جستجو بر اساس موضوع آسان شود.

 

 

 

 

 ستون آخر
این ناسیونالیسم پروغربی است!
Ali_Javadi_Photo

على جوادى


سری به سایتها بزنید. به رسانه های خبری جریانات محافظه کار و دست راستی ایرانی نگاهی بیندازید. به مباحث و سیاستهایی که در مجموعه خبری این جریانات مورد بحث قرار میگیرد، گوش دهید. در درجه اول یک خفقان سیاسی را مشاهده میکنید. گویی کر و کور و لال شده اند. از قرار نه میشنوند، نه می بینند و نه چیزی میگویند. اما نه! نباید به این جریانات تخفیف داد. آنجا که حرفی میزنند، آنجا که می بینند، آنجا که میشنوند، در دفاع و توجیه از تهاجم وحشیانه ماشین کشتار اسرائیل به مردم فلسطین است. تماما در دفاع از نسل کشی ای که در جریان است، سخن میگویند. تصاویرشان بیانگر این جهتگیری شان است.
تزهای پایه ای این جریانات روشن است. همان تبلیغاتی کر کننده ای که سخنگویان و مدافعان دولت اسرائیل در سطح جهان به آن مشغولند. "اسرائیل مشغول دفاع از خود است". این اساس و جوهر تبلیغات این دستگاهها است. در خلوتشان به نوعی دیگر صحبت میکنند. علی العموم حق و حقوقی برای مردم فلسطین قائل نیستند. از قرار این مردم مادون انسان اند. شایسته یک زندگی انسانی نیستند. "بگذار بکشند"، حرف دلشان است. گویی در تک تک چهره کودکان و زنان و سالمندانی که به خاک و خون افتاده اند، چهره های سران حکومت اوباش اسلامی را می بینند که مستحق مجازات اند. این جریانی است که مردم فلسطین را به خاطر حضور هیولای حماس شایسته مجازات می بیند. قاطعیت شان در دفاع از کشتار مردم فلسطین گویی نشانه شهامتشان در مبارزه علیه رژیم اسلامی است. این صف و اردویی است که راه قدرت گیری اش با فلاکت و کشتار مردم بیگناه هموار میشود. ذره ای انسانیت، یک جو شرافت انسانی، سر سوزنی احساسات انسانی در وجودشان برای مردم فلسطین و راستش مردم علی العموم نمی توان یافت.
اما نه! مگر این جریانات کارنامه درخشانی در مبارزه علیه رژیم اسلامی دارند؟ چنین ادعایی را نباید پذیرفت. هر زمان که رژیم اسلامی چشمکی زده است، طرحی رو کرده است، به یکباره شیرجه زده اند. چند بار اعلام کرده اند که حاضرند در رکاب و در کنار رژیم آدمکشان اسلامی قرار بگیرند؟ مگر کارنامه شان در دفاع از دوم خرداد را فراموش کرده ایم؟ عزمشان در مقابله و دشمنی با مردم راسخ است و نه در مبارزه علیه رژیم اسلامی. در حالیکه بر سر تقسیم قدرت با هر کثافت اسلامی حاضر به مماشات و کنار آمدن هستند، اما در کشتار مردم به بهانه حضور جریانات کثیف اسلامی ذره ای تردید به خود راه نمیدهند. نگاه کنید چگونه الگوهای سیاسی شان، امثال بوش و بلر، در عین کشتار مردم بیگناه در عین حال دست همکاری به سوی جریانات آدمکش اسلامی دراز میکنند. بدتر، خود سازندگان و پرورندگان این جانوران اسلامی هستند. فقط به شرطی که پرو غربی باشند.
برای توجیه خود به تبلیغات مزورانه رژیم آدمکشان اسلامی در دفاع ظاهری از مردم فلسطین اشاره میکنند. گویی تقسیم کاری بیان نشده میان این جریانات و اوباش اسلامی در حقنه کردن این دروغ بزرگ که جریانات اسلامی مدافع حقوق حقه مردم فلسطین هستند، وجود دارد. این تبلیغات عوامفریبانه را "جدی" جلوه گر میکنند تا در حلقه بعد تهاجم وحشیانه دولت اسرائیل را موجه جلوه دهند، تا کشتار مردم بیگناه فلسطین را به بهانه مقابله با اسلامیستها مشروعیت بخشند. 
ناسیونالیست اند و عدم وجود احساس انسانی اساس سیاست شان است. اگر برای ما اساس سوسیالیسم انسان است٬ برای این جریانات اساس ناسیونالیسم ضدیت با هر چه انسانی و احساس انسانی است. "مردم بیگانه" را میتوان کشت. میتوان به خاک و خونشان کشید. میتوان شکنجه و قتل عامشان کرد. مگر در جریان حملات مرگبار آمریکا به عراق فریادهای شادی شان به هوا بلند نمیشد؟ مگر خواهان تکرار فاجعه عراق در ایران نبودند؟ مگر اعلام نکرده بودند که در کنار جمهوری اسلامی به صف خواهند شد؟ جایی که دچار خفقان سیاسی میشوند، از قرار "درایتشان" را نشان میدهند! عملکرد این جریانات ضربه ای به اسلام سیاسی نیست. توجیه گر و مشروعیت دادن به آدمکشان اسلامی و شاخه های متعدد آن است. جنایت در فلسطین یکبار دیگر چهره سیاه جریانات دست راستی ناسیونالیسم پرو غربی را نیز به نمایش میگذارد. اسلام سیاسی یک مرده سیاسی در آینده ایران است. اما ناسیونالیسم ایرانی هنوز زهری است که قابلیت کشتن و ناکار کردن دارد. مبارزه علیه این جریان یک رکن فعالیت ما کمونیستهای کارگری در سرنگونی رژیم اسلامی است. 
این سی ان ان است!
خبرنگار سی ان ان بعد از پرتاب یک راکت حماس به مناطق مسکونی مردم در جنوب اسرائیل به گفتگو با دختر جوانی در این مناطق که محل سکونتش مورد تهاجم قرار گرفته بود، پرداخت. هدف خبرنگار تهیه ویدیویی خبری مبنی بر جنایت حماس و حمله به مردم عادی جنوب اسرائیل بود. انتخاب یک دختر جوان و زیبایی که منزلش مورد حمله قرار گرفته بود میتوانست بهترین نوع تبلیغ برای پوشش خبری دادن به اهداف سیاسی ماشین کشتار دولت اسرائیل باشد. گزارش زنده تهیه میشد. مجالی برای حذف و "انتخاب" سیاسی نبود. بعلاوه چه کسی میتوانست انتظار دیگری از مردمی داشته باشد که خانه و زندگی شان مورد تعرض تروریستی حماس قرار گرفته است؟ "طبیعی ترین"، "اولیه ترین" انتظارات میتوانست تامین کننده اهداف خبرنگار سی ان ان باشد.
اما همه چیز بر خلاف انتظار پیش رفت. دختر جوان با نتی متفاوت و به گونه ای دیگر شروع به صحبت کرد. از قطع جنگ و بمبارانها، از کشته شدن انسانهای بیگناه در آنسوی مرز! خبرنگار که دست پاچه شده بود با تعجب پرسید مگر خانه شما چند لحظه پیش مورد حمله راکت قرار نگرفت؟ مگر امکان نداشت کشته شوید؟ دختر جوان با تائید گفت. آری و ادامه داد، اما من زنده ام. ولیکن در آن طرف وضعیت به گونه دیگری است. اصرار خبرنگار دختر جوان را بیشتر به حرف آورد. من دستگاه آژیر خطر دارم. میتوانم به پناهگاه بروم. سرپناهی دارم. امکانات وسیعی برای حفظ خود دارم. اما مردم آنطرف چنین امکانی ندارند. تمام ذهن و توجه دختر جوان متوجه "مردم طرف دیگر" بود. خبرنگار امکانی برای ماستمالی کردن آنچه گفته شده بود نداشت. فقط اضافه کرد. البته این دختر جوان قبول دارد که چنین موضعی در "اقلیت" است. و تلاش کرد که با این جمله گریبان خود را خلاص کند و شغل نه چندان شرافتمندانه خود را با تاکید بر اینکه "انسانیت در اقلیت است"، برای امروز به پایان برساند.
سخنان دختر جوان بیانگر روحیه عمیق انسانی بود. تحت تاثیر تبلیغات جنگی دستگاه اسرائیل قرار نگرفته بود. هر دو سوی خشونت را نقد میکرد. توهمی به حماس نداشت. تاکیدش اما روشن بود. دلش پیش مردم بی دفاع غزه بود. پیامش روشن بود. انسانیت نمرده است. انسانیت زنده است. این همان روحیه عمیق انسانی است که پس از فاجعه ۱۱ سپتامبر در آمریکا گوشه های بسیاری از آن را مشاهده کردیم. مردمی که علیرغم قربانی شدن بیش از ۳۰۰۰ تن از عزیزان خود، نگران سیاست انتقام جویانه دولت "خودی" در کشتار مردم در افغانستان بودند. 
جنایت در فلسطین بار دیگر نقش رسانه های غربی را در به انقیاد در آوردن افکار عمومی نشان میدهد. جنگ رسانه ها، جنگ بر سر افکار عمومی، گوشه ای از جنگی است که در جریان است. پیدایش پیچیده ترین وسایل ارتباط جمعی و شبکه های تلویزیونی و خبری در دست طبقه حاکمه به یک ماشین عظیم سوء اطلاعات و تحمیل عقاید ارتجاعی در ابعاد عظیم جهانی تبدیل شده است. تصاویر گویاترند. دولت اسرائیل از حضور خبرنگاران بین المللی در غزه جلوگیری میکند. این سیاست گوشه ای از تلاش در جلوگیری از گسترش حقایق جنایت جنگی ای است که هم اکنون در غزه در جریان است. برای ما مبارزه علیه افکار و آراء و اخلاقیات ارتجاعی حاکم بر جامعه یک بعد همیشگی مبارزه طبقاتی و یک وظیفه خطیر جنبش کمونیستی کارگری است. در این جنگ باید پیروز شد!*

 

 

 

کجاست یک جو انسانیت!

(نقد مواضع پرو اسرائیلی در پوشش چپ) 
Ali_Javadi_Photo

على جوادى


در نگاه اول به ستون مقالات سایت آزادی بیان توجه ام به مطلبی تحت عنوان "حماس مسبب جنایت" از علیرضا گلزاری، جلب نشد. تیتر را خواندم اما علاقه و کششی برای مطالعه آن در خود احساس نکردم. مگر میتوان تردید کرد که حماس و کلا جریانات اسلامی مسبب جنایت نیستند؟ مگر میشود حکومت اسلامی را دید و نتوان تصور کرد که حماس در صورت امکان رژیمی تمام عیار از جنس رژیم آدمکشان اسلامی در هر بخش و منطقه ای از فلسطین که بتواند ایجاد خواهد کرد؟
اما علیرغم احساس اولیه ام روی مطلب کلیک کردم. بخاطر کشتار مردم بی دفاع فلسطین. بخاطر تصاویری از جنایت که در این چند روز گذشته ذهن و روح هر انسان با وجدانی را به شدت متاثر کرده است. بخاطر جنایتی که در مقابل چشمان بهت زده بشریت متمدن علیه مردم فلسطین در جریان است. بخاطر تصاویر مادرانی و دختران و کودکان و افراد بیگناهی که قربانی جنگ وحشیانه اسرائیل علیه مردم غزه به بهانه حمله به حماس هستند. مردمی که تاریخا قربانی تجاوزگری و آدمکشی دولت اسرائیل بوده اند. و این بار کشمکش و جدال جریانات تروریسم دولتی اسرائیل و تروریسم اسلامی به زندگی شان ابعاد فاجعه آمیزتری داده است. بخاطر همان تعداد اندکی که در اسرائیل قربانی راکت پراکنی های تروریستی حماس هستند.
باید اذعان کنم که مطلب کوتاه و موجز و تکان دهنده بود! به صفوف مردم "صلح طلب" اشاره میکند. اما از پیش حکمی آهنین در این باره صادر کرده است. کل مردم معترضی را که در مقابل تجاوز و وحشیگری بی حد و حصر دولت اسرائیل به میدان آمده اند، خواهان قطع جنگ و کشتار مردم بیگناه فلسطین هستند، خواهان پایان دادن به محاصره غذایی، دارویی، سوختی این مردم هستند، و در عین حال تاییدی هم بر جنایت و راکت پراکنی حماس به مردم بیگناه جنوب اسرائیل ندارند را کلا در صفوف "ناسیونالیسم عرب" و "اسلام سیاسی" قرار داده است. (چه بذل و بخششی؟) تا بتواند حکم ردی بر این تلاش مردم و بشریت متمدن بزند. فراتر میرود. مطلب در جمله اول تکلیف خود را با اعتراضات گسترده مردم که جریانات اسلامی و ناسیونالیستی هم در آن حضور دارند، روشن کرده است. همه این مردم را، همه اعتراض علیه جنایت اسرائیل را به حساب "ناسیونالیسم عرب" و "اسلام سیاسی" گذاشته است. هیچ تفکیکی میان خواست عادلانه مردم عادی برای پایان دادن به این جنگ و خونریزی و کشتار وحشیانه و نقش و جایگاه نیروها و جریانات اسلامی و ناسیونالیستی در این اعتراضات قائل نشده است. و نه تنها هیچ تفکیکی قائل نشده بود بلکه با زبردستی خاصی همه این مردم را "آدمهای به ظاهر شریف" نامیده است. علاقه ام به ادامه مطالعه مطلب بیشتر شده بود. علاقه ای همراه با حیرت و تعجبی وافر وانزجار!
تزهای ارتجاعی
تزهای مقاله اساسی و موجزند است. استنتاجی ارتجاعی و توجیه گر جنایتی باور نکردنی اند. اعلام میکند که این جنگ دو طرف دارد. در یک سوی این جنگ اسلام سیاسی و رژیم اسلامی است و در سوی دیگر دولت اسرائیل و آمریکا و متحدین اش. تردیدی نیست. حماس یک نیروی درگیر در این جنگ است. اسلام سیاسی در یک سوی این جدال است. اما آیا این پایه تحلیلی مبانی جنگ و نیروهای درگیر در جنگ، ذره ای از بار جنایت، ابعاد و دامنه جنایت و کشتار و قتل عامی که در غزه توسط دولت اسرائیل در جریان است، کم میکند؟ آیا وجود دو سو در جنگ، وجود دو نیرو در هر جنگی، جنایت جنگی هر کدام از این نیروها را توجیه میکند؟ آیا وجود دو نیرو در جنگ دوم جهانی، کشتار مردم بیگناه ژاپن را با بمب اتمی توسط دولت آمریکا توجیه میکند؟ مگر نه اینکه هیتلر آغازگر جنگ دوم جهانی بود؟ مگر نه اینکه کوره های آدم سوزی هیتلر میلیونها انسان را به خاکستر تبدیل کرد؟ آیا هیچ کس که ذره ای انسانیت در وجودش است میتواند توجیه گر پرتاب بمب اتم در ناکازاکی و هیروشیما باشد؟ و نابودی سیصد هزار تن از مردم ژاپن را توجیه کند؟ به همین اعتبار آیا میتوان هیچ توجیهی بر جنایت دولت اسرائیل یافت؟ کمتر انسان شریفی موشک پرانی حماس به مناطق مسکونی را تایید میکنند. اما جنگ در دو سطح کاملا متفاوت در جریان است. مردمی در غزه در حال نابودی و از بین رفتن اند. یک فاجعه انسانی در جریان است. آب و غذا و دارو و سوخت و سر پناهی ندارند. جامعه ای درحال نابودی است. چه کسی میتواند چشم بر این فاجعه عظیم انسانی ببندد؟
اما مطلب به دنبال اثبات تز دیگری است. میخواهد در پس اثبات این تز عام و درست که "حماس مسبب جنایت" است، نشان دهد که اسرائیل قربانی است و مسبب جنایتی نیست. میخواهد نشان دهد که فقط حماس عامل این کشتار و جنایت است. از این رو و برای اثبات این حکم در ابتدا اشاره میکند که جنگ دو سو دارد. اما این تز حلقه پایانی استدلالش نیست. حلقه شروعی است که در حلقه بعد بتواند تمام "تقصیر" را بر دوش یک سوی جدال قرار دهد. برای اثبات این حکم دست راستی خود به کودکان متوسل میشود: میگوید: "حتی کودکان ٧ ساله در غزه هم میدانند که حماس عامل اصلی این کشت و کشتار است." ذکر علت یکی از مهمترین جنایت چهل سال اخیر از زبان کودکان ۷ ساله اگر حتی واقعی باشد، که نیست، یک عوامفریبی آنهم از نوع اسلامی اش است. چه کسی تاکنون برای اثبات احکام سیاسی خود به "کودکان ۷ ساله" متوسل شده است؟ کودکان غزه خود یکی از قربانیان این جنایت عظیم هستند. دهها کودک تاکنون کشته شده اند؟ هزاران کودک در شرایط تکان دهنده ای به اسارت گرفته شده اند. نزدیک به صد زن در این تجاوز کشته شده اند. آمار سازمان ملل حاکی از این است که ۲۵ درصد کشته شدگان مردم عادی هستند. یک و نیم میلیون تن از این مردم تحت محاصره و نابودی تدریجی قرار دارند. آیا دولت اسرائیل هیچ نقشی در این جنایت ندارد؟ بیگناه و بی تقصیر است؟ فقط از خود دفاع میکند؟ این موضع رسمی وزارت دفاع اسرائیل است! این موضع بوش است.
ادامه مقاله در ارتباط با اثبات این تز ارتجاعی به نگارش در آمده است. بمنظور اثبات این تز باید تمام واقعیت را دگرگون کرد. باید راسخ بود. منطق را باید به انتها رساند. اما چگونه؟ میگوید: "حماس با پرتاب موشکهای خود از مناطق مسکونی و استقرار حتی در مدارس آتش جنگ را شعله ور میسازد و با اینکار چهره ای معصوم  و در عین حال با به خاک و خون کشیده شدن مردم عادی چهره ای وحشی از دولت اسرائیل ترسیم میکند." در این زمینه باید گفت: چهره دولت اسرائیل در سطح جهان روشن است. از پیش از وجود و شکل گیری حماس شکل گرفته بود. بعلاوه حماس خود محصول و دست پرورده دولت اسرائیل است. دولت دست راستی اسرائیل یک دستگاه جنایت و کشتار است. بسیاری از سران این کشور در زمره جنایتکاران بشری قرار دارند. اقدام نویسنده تلاشی مفتضحانه برای خارج کردن اسرائیل از مسئولیت جنایتی است که تاکنون مرتکب شده است. در این تصویر گویا دستگاه نظامی و آدمکش اسرائیل نمیداند که به کجا و چه اهدافی شلیک میکند؟ آیا تیراندازی بسوی آمبولانسها هم ناشی از مخفی کردن دستگاه پرتاب موشک در آمبولانسهای در حال حرکت است؟ اجازه دهید برای ادامه بحث بپذیریم که حماس از اماکن مسکونی و محل زندگی مردم جهت پرتاب موشکهای خود استفاده میکند. فرض معقولی است. اما راه حل چیست؟ آیا تلاش یک نیروی ارتجاعی مانند حماس توجیه گر حمله به این اماکن زندگی و درمان است؟ فرض کنیم که حماس مدرسه و بیمارستان ها را به پایگاه پرتاب موشک تبدیل کرده باشد و تلاش کرده است که از کودکان و بیماران برای خود سپر دفاعی ایجاد کند. اقدامی جنایتکارانه است. تردیدی نیست. اما آیا چنین جنایتی توجیه گر حمله اسرائیل به این اماکن است؟ آیا حتی پلیس دولتهای دست راستی زمانیکه تعدادی جنایتکار کودکان و مردم را گروگان میگیرند، به سادگی به طرف مردم بیگناه شلیک میکنند؟ آیا هر جنایتی جنایت دیگری را توجیه میکند؟ آیا با فرض چنین ادعایی، اسرائیل نمی بیند که حماس این مردم را علیرغم خواست آنها به سپر دفاعی خود تبدیل کرده است؟ آیا در اینصورت نباید از حمله به این مراکز اجتناب کرد؟ و این سیاست حماس را خنثی کرد؟ آیا نباید ازشلیک به سوی خانه های مردم، به آمبولانسها و بیمارستانها تحت هر شرایطی اجتناب کرد؟ پس کجاست انسانیت؟ ثانیا مگر این بار اولی است که اسرائیل مناطق مسکونی مردم، خانه و کاشانه آنها را بمباران میکند؟ سیاست رسمی و اعلام شده دولت اسرائیل "مجازات دسته جمعی است". هر کسی و همه را مجرم میداند و مجازات میکند. امروز یک میلیون و نیم مردم را بخاطر حضور حماس به نابودی میکشند. پریروز فاجعه جنین و قتل عام مردم این منطقه را خلق کردند. روز پیش از آن فجایع صبرا و شتیلا را بوجود آوردند. ۶۰ سال است که اسرائیل این مردم را قتل عام و کشتار کرده است. چه کسی میتواند این تاریخ را انکار کند؟ ثالثا ما انسانیم. ما کمونیستیم. ما اعلام میکنیم که در جنگ خود علیه رژیم اسلامی و هر ارتجاعی از توسل به چنین اقداماتی خودداری خواهیم کرد. ما به سوی مردم، شهرها، مدارس، بیمارستانها، به منابع سوخت و آذوقه و زندگی مردم حمله نخواهیم کرد. ما سیاست اعلام شده ای در این زمینه داریم:
"جريان ما به صرف نظامى شدن اوضاع اصول خود را فراموش نميکند. مطمئن باشيد ارتش اين حزب نه فقط مردم غير نظامى را به مخاطره نمياندازد، بلکه مورد حمايت خود قرار ميدهد. مطمئن باشيد اين حزب مناطق مسکونى و محيط کار و زندگى مردم غير نظامى را حتى اگر طرفداران سرسخت نيروهاى مقابل باشند، نميکوبد. مطمئن باشيد معاش مردم را گرو نميگيرد. مطمئن باشيد راههاى ارتباطى مردم و امکان دسترسى آنها به نيازمندى هايشان را سد نميکند. مطمئن باشيد اين حزب با اسراى جنگى مطابق انسانى ترين موازين رفتار ميکند، ما مجازات اعدام نداريم و در شرايط جنگى هم نخواهيم داشت. مطمئن باشيد در کليه مناطقى که توسط ارتش کارگرى محفوظ نگاهداشته شده است نه فقط مدنيت سازمان مييابد، بلکه تمام حقوقى که در برنامه حزب اعلام شده است براى مردم تضمين خواهد شد. در چنان مهلکه اى کمونيسم کارگرى جريانى خواهد بود که براى مردم امنيت و رفاه و اميد همراه مياورد."(منصور حکمت، سناریوی سیاه، سناریوی سفید، ژوئن ۱۹۹۵)
تز بعدی نتیجه منطقی پایه هایی است که تاکنون چیده شده است. "این معادله در منطقه خاورمیانه بدون نابودی جمهوری اسلامی و اسلامی سیاسی ... معادله ای غیر قابل حل باقی خواهد ماند." ظاهر قضیه رادیکال و چپ است! اما باید پوسته ها را کنار زد و به اعماق نگاهی انداخت. تنها مدافعان اسلام سیاسی و جریانات ارتجاعی و دست راستی "ضد امپریالیستی" مخالف نابودی اسلام سیاسی و جمهوری اسلامی هستند. مسلما سرنگونی رژیم اسلامی ضربه ای تعیین کننده به جنبش اسلام سیاسی است. اما بحث بر سر "معادله" ای در منطقه خاورمیانه است. معادله ای که از قرار مساله فلسطین و جنایت و جنگ کنونی دولت اسرائیل یک رکن دیگر آن است. به بررسی این تز باید پرداخت. واقعیت این است که نابودی اسلام سیاسی از صحنه سياسى خاورمیانه یک مولفه مهم در تخفیف کشمکش های این منطقه است. اسلام سیاسی نیرویی است که در پس عروج جمهورى اسلامى در منطقه به کشمکشهای منطقه ای ابعاد پیچیده تری داده است. در این واقعیت لحظه ای نباید تردیدی کرد. اما این تمام واقعیت تخاصمات منطقه نیست. اتفاقا یک رکن اساسی بقاء اسلام سیاسی در منطقه وجود تجاوزگری و سرکوبگری دولت اسرائیل و بی حقوقی مطلق مردم فلسطین است. مساله فلسطین یک پایه بقاء و گسترش اسلام سیاسی است. زخمی است که ارتجاع اسلامی از آن تغذیه میکند. منبعی برای بقاء این جریان آدمکش است. هر "معادله ای" علی القاعده و بنا به تعریف دو سو دارد. چگونه است که در این معادلات به یکباره سرکوبگری اسرائیل و جنایت تاریخی و امروزی این دولت محو میشود؟ چه منفعتی بیانگر این سیاست دست راستی است؟ چگونه است که حل این معادله "دو سویه" به یکباره به نابودی یک سوی قضیه گره میخورد؟ آیا این موضع هیچگونه تمایزی با موضع رسمی دولت اسرائیل و رئیس عملیات کشتار "سرب مذاب" در غزه دارد؟ آیا ارتش اسرائیل برای چنین موضعی هورا نخواهد کشید؟ چه کسی میتواند بمباران و کشتار مردم بیگناه غزه را ببیند و به آنها بگوید: این فانتومهایی که شما را بمباران میکنند، این بمب ها که بر سرتان میریزند، این تانکها که خانه و زندگی تان را نابود میکنند، این دولتی که آب و آذوقه و دارویتان را به گروگان گرفته است، مقصر نیستند؟ هیچ تقصیری ندارد! خوشبختانه کمتر انسان با وجدانی ذره ای ارزش برای چنین استدلالاتی قائل خواهد شد.
جایگاه حل مساله فلسطین
توجیه جنایت دولت اسرائیل در این جنگ ضد انسانی یک رکن این سیاست دست راستی و پرو اسرائیلی است. مساله دیگر بر سر مبانی و پایه های تحلیلی چنین سیاستی است. در این سیاست حل مساله فلسطین به نابودی اسلام سیاسی و رژیم اسلامی گره خورده است. این سیاست وارونه است؟ چرا؟ از نظر ما کمونیستهای کارگری، که نابودی اسلام سیاسی و سرنگونی رژیم اسلامی و از بین بردن تروریسم اسلامی یک رکن استراتژی سیاسی مان است، اتفاقا حل مساله فلسطین و برسمیت شناخته شدن کشور مستقل و با حقوق شناخته شده بین المللی یک حلقه اصلی در چنین پروژه ای است. منصور حکمت در فردای فاجعه ۱۱ سپتامبر این سیاست را چنین فورموله کرد:
"هر سياست فعال و پيشرو مردمى براى مقابله با تروريسم اسلامى بايد از همينجا شروع کند : ١ ) حل مساله فلسطين. بايد اين معضل تاريخى حل بشود. مردم فلسطين بايد کشور مستقل خود را داشته باشند. بايد آمريکا و دولتهاى غربى را ناگزير کرد از حمايت يکجانبه خود از اسرائيل دست بردارند. بايد اسرائيل را وادار کنند صلح و استقلال فلسطين را بپذيرد. حل مساله فلسطين مهم ترين رکن مقابله با اسلام سياسى و تروريسم اسلامى است و جزء اصلى يک دستور کار پيشرو و فعال در قبال اوضاع کنونى است . " (منصور حکمت، دنیا پس از ۱۱ سپتامبر) و در  گفتگو با پرسش میگوید: "هر چه زودتر کشور مستقل فلسطین ایجاد شود، پنبه اسلام و اسلامیت در منطقه زودتر زده خواهد شد." (منصور حکمت، پرسش شماره ۳)
این تز پایه ای کمونیسم کارگری منصور حکمت در قبال معضل خاورمیانه است. در این چهارچوب "حل مساله فلسطین مهم ترین رکن مقابله با اسلام سیاسی و تروریسم اسلامی است". در این زمینه باید اضافه کرد که موقعیت حماس و جریانات اسلامی در فلسطین و لبنان به درجه زیادی تابعی از ستمگری و تجاوز و حمله نظامی دولت اسرائیل به مردم فلسطین است. این جریانات از زخم دیرینه بر پیکر مردم فلسطین و مردم عرب زبان سوء استفاده میکنند. درجه نفوذ حماس در فلسطین اساسا نه ناشی از مطلوبیت این جریانات پوچ و تو خالی و اسلامیست بلکه ناشی از ستمگری و سرکوبگری دولت اسرائیل و نبودن آلترناتیو رادیکال و آزادیخواه و سوسیالیست در این جوامع است. هر زمان که اسرائیل به سرکوب و جنایت علیه مردم فلسطین گسترش بیشتری داده است، این جریانات هم وزن بیشتری در میان مردم پیدا کرده اند. نفوذ این جریانات در میان مردم در درجه اول نه ناشی از مطلوبیتشان در میان مردم بلکه ناشی از دشمنی و بیزاری مردم از سرکوبگری دولت اسرائیل و بی حقوقی و ستم روزمره شان است. حتی رسانه های دست راستی غرب نیز به این واقعیت معترفند. نتیجتا از این زاویه هم، بمنظور خنٽی کردن و حاشیه ای کردن جریانات اسلامی همانطور که منصور حکمت تاکید میکند باید از حل مساله فلسطین شروع کرد. حل مساله فلسطین ریشه این جریانات را خشک میکند. به ستم روزمره دولت اسرائیل به مردم فلسطین پایان میدهد. و یک شرط پایه ای زوال و نابودی اسلام سیاسی را فراهم میکند.
مساله فلسطین، جایگاه تقابل دو قطب تروریستی
اما در عین حال باید به مساله پایه ای دیگری اشاره کرد. مساله فلسطین در عین حال یک معضل تاریخی است. ریشه تاریخی خود را دارد. راه حل خود را نیز دارد. تشکیل کشور مستقل فلسطین راه حل پایه ای این معضل تاریخی است. این مساله تاریخی در دورانهای متفاوت، در دوران جنگ سرد، در دوران جنگ اعراب و اسرائیل، در دوران کشمکش دو قطب تروریسم دولتی و اسلامی، تحت تاثیر این صفبندیها قرار گرفته است. در دوران حاضر جنگ دو قطب تروریستی به مساله فلسطین ابعاد پیچیده تر و مرگبارتری بخشیده است. همانطور که کشمکش دو بلوک شرق و غرب در دوران جنگ سرد به این مساله ابعاد جهانی و ویژه تری بخشیده بود و حل آن را پیچده تر کرده  بود. به این اعتبار تقلیل مساله فلسطین به مساله جدال دو قطب تروریستی ندیدن ریشه های تاریخی این جدال و ناگزیر به نوعی تخفیف جنایت تاریخی دولت اسرائیل به مردم ستمدیده فلسطین است. از طرف دیگر ندیدن کشمکش دو قطب تروریستی جهان معاصر و تاثیر آن بر مساله فلسطین به معنای ندیدن کشمکشهای جاری در منطقه و جهان و منجمد شدن در گذشته است.
واقعیت این است که جنگ سرد به پایان رسید اما مساله فلسطین حل نشد. تخاصم ناسیونالیسم عرب و اسرائیل تخفیف پیدا کرد اما مساله فلسطین کماکان حل نشد. نتیجتا میتوان استنتاج کرد که کشمکش دو قطب تروریستی هم میتواند در شرایطی به پایان برسد بدون اینکه مساله فلسطین الزاما حل شده باشد. تردیدی نیست که از میان رفتن کشمکش دو قطب ترویستی جهان معاصر ابعاد این کشمکش را تقلیل خواهد داد و نتیجتا حل آن را ساده تر خواهد کرد. اما الزاما به معنای حل این مساله تاریخی نیست. اگر جدال دو قطب تروریستی نه با پيروزى يکى بلکه با پيروزى جریانات آزادیخواه و برابری طلب و کمونیست کارگری فرجام يابد، مسلما مساله فلسطین هم متعاقبا حل خواهد شد. این راه حل ماست. اما اگر کشمکش دو قطب تروریستی مانند جنگ سرد به نفع یک سوی این تخاصم حل شود، کشمکش و تخاصم در منطقه کماکان ادامه خواهد یافت.
از طرف دیگر، اسلام و اسلام سیاسی یک غده سرطانی است. اسلام سیاسی حل مساله صلح و مساله فلسطین را مشکل تر و پیچیده تر کرده است. عروج اسلام سیاسی به معضلات این مردم افزوده است. وجود این جریانات به جریانات دست راستی در اسرائیل برای ادامه اشغال و سرکوبگری مردم فلسطین "بهانه" و حتی "مشروعیت" میدهد. به این جریانات اجازه میدهد تا مردم فلسطین را حامی اسلامیستها و سرکوب آنها را "مشروع" جلوه دهد. اسلامیستها سیما و مشروعیت خواستهای بر حق مردم فلسطین را مخدوش و تیره و تار میکنند. لذا برای تامین صلح، برای حل مسائل متعدد مردم فلسطین، برای خلاصی این مردم، و برای سکولاریسم در فلسطین باید با اسلامیستها مقابله کرد. بعلاوه نباید اجازه داد تا جریانات دست راستی در اسرائیل و غرب اعمال تروریستی و ضد انسانی اسلامیستها را به حساب خواست بر حق و عادلانه مردم فلسطین بگذارند. جدا کردن حساب اسلامیستها از حساب مردم و مبارزه با اسلامیستها یک وظیفه تعطیل ناپذیر کمونیسم کارگری است.
اسلامیستها را باید از صحنه سیاست فلسطین کنار کرد. اما منزوى کردن و تضعیف اسلامیستها در عین حال به حل مساله فلسطین گره خورده است. تا زمانیکه دولت اسرائیل تن به خواست دیرینه و تاریخی مردم فلسطین نداده است، مساله فلسطین حل نشده است. کلید حل این مساله اعمال فشار بر دولت اسرائیل و آمریکا و متحدین این قطب ارتجاعی است. کلید مساله در کنار زدن جریانات ارتجاعی نژاد پرست و مذهبی و راست در اسرائیل است. چپ در دو سوی این معادله باید به جلوی صحنه بیاید. اما میتوان تصور کرد که در صورت به چپ چرخیدن جامعه اسرائیل و حاکم شدن یک جریان صلح دوست و سوسیالیست در اسرائیل مساله فلسطین در عرض چند روز حل شود. لنین مساله فنلاند را با یک حکم دولتی حل کرد. یک جریان چپ و کمونیست کارگری در اسرائیل میتواند مساله فلسطین را با یک حکم دولتی بسرعت حل کند.
کدام مطالبات، کدام شعارها
علیرضا گلزاری ادامه میدهد. به مساله شعارها  سیاست در قبال مساله میپردازد. میگوید: "شعار فقط صلح و محکوم کردن اسرائیل آب به آسیاب حماس و جمهوری اسلامی ریختن چیز دیگری نیست." این موضع دولت اسرائیل و آمریکا است. در این زمینه باید به چند مساله اشاره کرد. قابل فهم است که خارج کردن حماس از معادلات کنونی تخفیفی غیر مجاز به این جریان ارتجاعی است. اما صلح چرا؟ صلح در خاورمیانه یک رکن هر سیاست انسانی است. امری ضروری و غیر قابل اجتناب است. مساله فسلطین راه حل نظامی ندارد. از این رو باید پرسید چرا شعار "صلح" آب به آسیاب حماس و جمهوری اسلامی ریختن است؟ اگر جنگ دو طرف دارد. صلح هم حتما دو طرف دارد! و هر دو طرف را ملزم به رعایت قوانینی و مقرراتی میکند؟ آیا مخالفت با "صلح" ناشی از این سیاست نیست که دولت اسرائیل باید "کار را تمام کند"؟ آیا این سیاست آمریکا و کاندولیزا رایس و جورج بوش و دولت دست راستی اسرائیل نیست؟ منطق چنین سیاست ارتجاعی ای روشن است. اگر حل این "معادله" مستلزم نابودی حماس و اسلام سیاسی است، نتیجتا باید اجازه داد که این پروسه به هر بهایی به فرجام منطقی و ضد انسانی خود برسد! از این رو باید نگاهها و چشمها را بر کشتار مردم غزه بست و به "نتیجه" فکر کرد! سیاستی واقعا ضد انسانی و ماکیاولیستی است.
اما یک سیاست اصولی به این مساله چگونه نگاه میکند؟ کدام مطالبات فوری و پایه ای را مطرح میکند؟ در شرایط حاضر بنظر من ما باید خواهان قطع فوری و بدون قید و شرط حملات اسرائیل به غزه شویم. ما خواهان لغو فوری محاصره اقتصادی غزه هستیم. هیچ و قید و شرط و پیش شرطی در تحقق این خواستها قابل پذیرش نیست. مردمی در حال نابودی و از میان رفتن و قتل عام اند. از طرف دیگر کوچکترین تخفیفی به حماس نباید داد. راکت پراکنی حماس و کشتن مردم بیگناه اسرائیلی هم باید بیدرنگ متوقف شود. یک موضع اصولی و انسانی در قبال این فاجعه انسانی به ازاء هر بار محکوم کردن حماس و عملیات موشک پرانی اش  باید صد بار بیشتر اسرائیل و متحدینش را محکوم کند. ندیدن جایگاه و وزن هر کدام از این نیروها در کشتار و نابودی مردم یک سیاست ضد انسانی است.
ما در عین حال تاکید میکنیم که حل معضلات خاورمیانه مستلزم تشکیل کشور مستقل فلسطینی از یک طرف و از طرف دیگر مستلزم یک تحول آزادیخواهانه و سوسیالیستی در این منطقه و در دو سوی کشمش است. صلح پایدار مستلزم حاشیه ای کردن جریانات قومپرست و ناسیونالیست و اسلامی و مذهبی در هر دو سوی این تخاصم است.
مساله فلسطین : کدام عواطف  
در ادامه این مباحث اساسی به نتیجه و جمع بندی میرسیم. جایی که احساس و عواطف به میان می آید. جایی که سیاست با احساس بیان میشود. احساس درونی معمولا جوهر سیاست را بهتر عیان میکند. در اینجا نویسنده تلاش میکند احساس خود را از زبان مردم عادی و قربانیان سی سال جنایت حکومت اسلامی در ایران بیان کند. شاید هنوز ذره ای از وجودش نمیتواند چنین نتیجه گیری را حتی بخودش بقبولاند. میگوید: "هر رهگذری در ایران خواهد گفت حقشان است بگذار اسرائیل تا میتواند بکشد". باور نکردنی است. تکان دهنده است. برای لحظه ای نباید تصور کرد که این احساس پدران و مادرانی است که فرزندانشان قربانی جنایت سی ساله جمهوری اسلامی بوده اند اما خود اکنون خواهان چنین سیاست جنایتکارانه ای هستند. نباید برای لحظه ای پذیرفت که "رهگذران" در ایران این چنین از انسانیت تهی شده باشند. نه! انسانیت هنوز این چنین کور و ضد انسانی نشده است. این تببین یک نیروی پرو غربی و پرو اسرائیلی است که بیشرمانه تلاش میکند تصویر و احساس ضد انسانی خودش را به روحیات مردم تسری دهد. این بیان زبونانه سیاستی ارتجاعی است که میکوشد مردم را زبان خود قرار دهد. به همان اندازه سیاست حماس که مردم را سپر دفاعی خود میکند، ارتجاعی و ضد انسانی است این سیاست که میکوشد مردم را نماینده این ارتجاع و جنایت و کشتار جلوه دهد، نیز ضد انسانی است.
"بگذار اسرائیل تا میتواند بکشد." واقعا کثیف و ضد انسانی است. این منطق ضد انسانی ادامه همان سیاستی است که مردم در ایران را مستوجب همان مجازاتی میداند که برای سران رژیم در ذهن دارد. منطقی که سیاست تحریم اقتصادی و تجاری مردم را توجیه میکند و آن را گامی در جهت "رادیکالیزه شدن" و "جاری شدن" اعتراضات مردم میداند. این سیاستی است که بمباران مردم عراق را بخاطر وجود صدام جنایتکار توجیه میکرد. در بحبوبه این جنایت "شوک و بهت" خواهان تکرار آن در ایران بود. این سیاستی است که حتی ژنرالهای دست به ماشه و ژورنالیستهای مزدور نیز نمیتوانند به سادگی و بدون لکنت زبان چنین وقاحتی را بیان کنند.
تزهای حمید تقوایی و حل مساله فلسطین
نقد این تزها یک جدال نظری دیگری را در ذهن من تداعی و برجسته کرد. کسانی که تاریخ کشمکشهای درونی حزب کمونیست کارگری را دنبال کرده باشند میدانند که جدالی که در درون حزب کمونیست کارگری بر سر تزهای حمید تقوایی در مورد حل مساله فلسطین در آستانه جنگ اسرائیل و حزب الله در لبنان در گرفت. تزهای حمید تقوایی شباهت عجیبی به تزهای پایه ای علیرضا گلزاری دارند. این تزها برای اولین بار در نشریه انترناسیونال به چاپ رسیدند. و در همان زمان مورد نقد همه جانبه ما قرار گرفتند. این تزها یکی از پایه های چرخش رهبری کنونی حزب کمونیست کارگری به سوی سیاستهای دست راستی بودند. حزب اکس مسلم کنونی نتیجه و محصول این چرخشهای سیاسی است. 
تزهای حمید تقوایی از این قرار است: "امروز نميتوان بدون کوتاه کردن دست اسلام سياسی از سر مردم فلسطين و خاورميانه مساله فلسطين را به نفع مردم حل کرد .... امروز بطور مشخص راه حل مساله فلسطين از تعيين تکليف با اسلام سياسی در خود فلسطين ميگذرد. .... تا زمانيکه نيروهائی مثل حزب الله و حماس از هژمونی در جنبش فلسطين برخوردارند هدف تشکيل جامعه و دولت متساوى الحقوق در فلسطين تامين نخواهد شد."
نیازی به توضیح بیشتر نیست. این تزها دارای فلسفه مشترک و جوهر یکسانی با تزهای علیرضا گلزاری دارند. استنتاجاتی که علیرضا گلزاری ارائه میدهد، تماما بر مبنای این تزها قابل تببین و بیان است. این تزها مجموعه ای برای حل وارونه مساله فلسطین است. یک نتیجه روشن عبور از سیاست و کمونیسم منصور حکمت است. یکی از نقاط افتخار حزب اتحاد کمونیسم کارگری این است که در مقابل این چرخش به راست رهبری حمید تقوایی در ح ک ک قاطعانه ایستاد. خط و سیاست کمونیستی منصور حکمت را نمایندگی کرد. اسناد این جدال نظری موجودند. مبارزه ما در عین حال این خط را از موضع غیر کمونیستی خود عقب زد. مواضع کنونی ح ک ک در قبال جنگ حاضر، در عین ناقص و نارسا بودن آن، در عین حال از تزهای اولیه حمید تقوایی و قطعنامه ای که این تزهای ارتجاعی و دست راستی را فورموله کرد، تفاوت دارد. کمتر دست راستی اند! جای خوشوقتی است. همین درجه عقب نشینی عملی از این تزهای راست، که مواضع قطعنامه ای این حزب است، حاصل نقد و تلاش ما و سایر کمونیستهای پرچمدار خط منصور حکمت است.
در خاتمه
انتخاب زیر تیتر این مطلب، "نقد تزهای پرو اسرائیلی در پوشش چپ" برایم دشوار بود. به سئوالاتی در این رابطه باید پاسخ داد. آیا این انتخاب به چپ ضربه نمیزند؟ آیا مبارزه با جریان ناسیونالیسم پروغربی و دست راستی را حاشیه ای نمیکند؟ و تمرکز انرژی و نقد را از این جریانات کمرنگ نمیکند. پاسخ منفی است. گرایش راست پروغربی یک گرایش پرو اسرائیلی است. این جریانات متحدین طبیعی بوش و شارون و اولمرت و بلر هستند. ما به ازاء ایرانی این جریانات اند. یک رکن فعالیت کمونیستی ما حاشیه ای کردن و نقد همه جانبه این جریانات است. این جریانات معمولا در چنین شرایطی دچار خفقان سیاسی میشوند. کمتر می نویسند تا کمتر افشاء و ایزوله شوند.(۱) گرایشی که در اینجا مورد نقد قرار گرفته است بازتاب نفوذ سیاست جریانات راست و پرو غربی در جریاناتی است که با چپ و سوسیالیسم بیان شده است. این "چپ" از جنس جنبش ما نیست. همانطور که "چپ" توده ای و اکثریتی از جنس ما نیست. این "چپ" جنبش ناسیونالیسم پرو غربی است. دارای جوهری ارتجاعی است. بعلاوه اهمیت نقد این مطلب علیرضا گلزاری بسیاری از استدلالات و منطق تزهای حمید تقوایی را در خود مستتر دارد. نتیجتا برای ما که پرچمدار کمونیسم منصور حکمت هستیم مقابله با این گرایشات راست در پوشش "چپ" دو برابر ضروری است. یک رکن پیشروی کمونیسم کارگری است.
دوست دارم مطلب را با این جملات به پایان ببرم. "حل مساله فلسطين مهم ترين رکن مقابله با اسلام سياسى و تروريسم اسلامى است. ... . بايد اسرائيل را وادار کنند صلح و استقلال فلسطين را بپذيرد." به درد و رنج این مردم باید خاتمه داد. این وظیفه بشریت متمدن و کمونیسم کارگری است. اما حل اصولى و قطعى رهائى مردم فلسطين و خلاصى از ستم و تحقير و بيحقوقى، در گرو تحقق آزادى و برابرى و رفاه و استقرار سوسياليسم است.

(۱)البته مقالات اخیر آقای نوید اخگر یک استثناء بر این قاعده است. مقالات اخیر ایشان بیانگر یک نمونه مشمئز کننده چنین سیاست دست راستی و پرو اسرائیلی است.  

(١) در زمانی که احتمال حمله نظامی به ایران افزایش یافته بود ایشان در پیامی به مردم جهان از دولت و ارتش آمریکا (نیروهای نظامی حمله کننده) خواستند که "به جای به حمله به ایران از مبارزات مردم دفاع کنند" البته پس از انتقادات ما در حزب اتحاد کمونیسم کارگری این جمله را در این سند حزبی بدون هیچ توضیحی با جمله دیگری به این مضمون که "به جای حمله به ایران دولت جمهوری اسلامی را از مراجع بین المللی اخراج کنید." تعویض کردند. حتی با این تغییر باید پرسید: براستی چه تفاوتی میان این سیاست و سیاست کاسه لیسانی که "دمکراسی" را از کاخ سفید طلب میکردند، وجود دارد؟
(۲) نقد این سیاست نباید باعث کمرنگ جلوه گر شدن نقش و تاثیر سرنگونی رژیم اسلامی در جارو کردن اسلام سیاسی در منطقه خاورمیانه و یا جهان شود. سرنگونی رژیم اسلامی یک رکن اساسی نابودی اسلام سیاسی است. شکست ستون فقرات این جنبش تماما ارتجاعی است. اما مساله این است که حل مساله فلسطین منوط به این پیش شرط ها نیست. 

 

 

    
يادداشت سردبير٬ شماره ٨٣

کمونيسم کارگرى٬

ناسيوناليسم و مسئله ملى
sia-2 

سياوش دانشور


غزه غرق در آتش و خون است. غزه به آزمايشگاه بمبهاى کثيف و فسفرى تبديل شده است. غزه تکرار جنين٬ ديرياسين و صدها جنايت ديگر توسط نسل ايرگونى ها است. در غزه جنايت جنگى و کشتار جمعى و قتل عام جريان دارد. غزه نشان توحش بورژوازى و از خود بيگانگى دنياى امروز و حاشيه شدن انسانيت است. دنيائى که دولتهاى متشخص دمکراتش در مقابل جنايت اظهار "تاسف" ميکنند و ژورناليستهاى قلم به مزدش به شرم آورترين شکلى رياکارى بورژوازى و استاندارد دوگانه و  اخلاقيات و ارزشهاى ضد انسانى را توجيه ميکنند.
اما همانطور که جنايت در فلسطين پديده منحصر بفرد و جديدى نيست٬ مواضع سياسى اعلام شده در اينمورد نيز منحصر بفرد و جديد نيستند. جنايت در غزه و نور افتادن مجدد روى مسئله فلسطين باعث شد تا طيفى از مواضع ناسيوناليستى از نوع فاشيستى و نژادپرست تا ناسيوناليسم چپ مجددا ابراز وجود کنند. در مقابل اين طيف سياست متلون ناسيوناليستى٬ کمونيسم کارگرى و انسانيت امروز بايد موضع روشن خود را مجددا مستدل کند.
چند فرض پايه اى 
کمونيسم کارگرى در رابطه با هر معضل مشخص سياسى راه حل سياسى خود را جلو ميگذارد. اين راه حل ترکيبى از راه حل بلافصل٬ ميانمدت و استراتژيک است. از نقطه نظر کمونيسم کارگرى مسئله ملى يک مسئله سياسى است و راه حل سياسى دارد. سياست ما مبنى بر پايان دادن فورى بر مشقات و جناياتى است که فى الحال به اعتبار وجود مسئله در جريان است و از مردم بيگناه قربانى ميگيرد٬ جريان گرفتن پروسه صلح که چشم انداز حل نسبى مسئله را باز و نيروهاى افراطى در هر دو سوى معادله را منزوى ميکند٬ و بالاخره صلحى پايدار و همزيستى مردم منطقه که اساسا در گرو بميدان آمدن نيروى طبقه کارگر و سوسياليسم و انترناسيوناليسم کارگرى است. هيچکدام از اينها به تنهائى موضع همه جانبه کمونيسم کارگرى را بيان نميکند.
با اين فرض و چهارچوب سياسى از نظر ما؛

١- اولمرت و شرکا در اسرائيل نماينده پيشتاز کمپ بورژوازى تروريستى است که روز روشن در مقابل جنايت سکوت ميکنند و يا وقت ميخرند تا به "نقطه دلخواه" برسند. هيچ رابطه يک به يکى بين دولت اسرائيل و مردم و طبقه کارگر اسرائيل وجود ندارد. دولت قومى- مذهبى- فاشيستى اسرائيل ربطى به طبقه کارگر و مردم صلح طلب اسرائيل ندارد. حتى آنجا که دولتها چه در اسرائيل و چه در هرجاى جهان در يک "انتخابات" به قدرت ميرسند٬ نماينده طبقه کارگر و مردم محروم نيستند. نماينده طبقه خودشان از طرق مکانيسمهاى دست بدست شدن قدرت سياسى بين طبقه حاکمه اند. انتخابات بطور کلى شايد مشروعيت دمکراتيک از نظر سيستم پارلمانى را تامين کند اما رابطه روشنى با نمايندگى شدن مستمر توده اهالى و تامين منفعت طبقه کارگر در سوخت و ساز سياسى ندارد. 
٢- حماس يک نيروى ارتجاعى و دست پروده اسرائيل و بورژوازى ضد کمونيست و حتى ضد سنت ناسيونال- ليبرال عربى است. حماس و نوع حماس بدوا محصول معادلات آنتى کمونيستى دوره جنگ سرد و امروز يک گوشه از جنبش اسلام سياسى و تروريسم اسلامى است. حماس مورد حمايت جمهورى اسلامى و دولتهاى واپسگرا در منطقه است. حماس ربطى به مردم فلسطين ندارد. حماس و تروريسم اسلامى نماينده مردم زحمتکش و طبقه کارگر در فلسطين نيست٬ بلکه آنها را در متن فقر و گرسنگى و تحريم اقتصادى و سياستهاى سرکوبگرانه اسرائيل و آمريکا و حمايت دولتهاى غربى گروگان گرفته است. حماس همانقدر "نماينده" مردم فلسطين است که جمهورى اسلامى "نماينده" مردم در ايران.  
٣- سازمان فتح و دولت کرانه غربى محمود عباس يک جريان مرتجع ناسيوناليست و دولتى ناپايدار در معادلات سياسى آمريکا-اسرائيل در منطقه است. فتح در بهترين حالت خود يک اردن و سوريه و عراق و يمن ديگر است. دولتى ضد کارگرى و ضد زن و واپسگرا. فتح و محمود عباس امروز محصول دگرديسى سازمان آزاديبخش فلسطين و فساد آن و در يک مقياس وسيعتر محصول بى افقى و شکست ناسيوناليسم عرب است. فتح و حماس در عاليترين شکل خود نه نماينده کل مردم در فلسطين بلکه نماينده بورژوازى فلسطين اند.
۴- مستقل از ترکيب طبقاتى نيروهاى سياسى در فلسطين يک مسئله ملى واقعى و معرفه وجود دارد که شش دهه است لاينحل مانده است. لاينحل شدن اين مسئله اساسا متوجه سياستهاى آمريکا و اسرائيل و دولتهاى مرتجع ناسيوناليست عرب در منطقه و در دهه هاى اخير اسلام سياسى است. همين سياستهاى سرکوبگرانه و کشتار مکرر مردم در فلسطين توسط اسرائيل و با حمايت آمريکا و دولتهاى غربى زمينه رشد جريانات اسلامى و تروريسم اسلامى است و متقابلا برسميت شناسى دولت مستقل و متساوى الحقوق فلسطينى يک شرط مهم مقابله با اسلام سياسى و تروريسم اسلامى و انزواى آنست.  حل مسئله ملى و مبارزه براى رفع ستم ملى مشروع تر از مشروع است. موضع کمونيستى در قبال مسئله ملى مبتنى بر پايان دادن فورى به مشقات تاريخى مردم٬ پايان دادن به جنگ و قتل عام و سياست جنايتکارانه مجازات جمعى و تحريم اقتصادى٬ شروع مذاکرات و برسميت شناسى و تشکيل فورى دولت مستقل و متساوى الحقوق فلسطينى٬ پايان دادن به اشغال و حل عادلانه سوالات مورد مناقشه است که جزئيات آن در قطعنامه حزب به تفصيل بيان شده اند.
۵- براى کمونيسم کارگرى دفاع از رفع ستم ملى و تلاش سياسى براى حل مسئله ملى ابدا مساوى با دفاع از جنبش ملى و ناسيوناليستى و يا هر جنبشى که به نام اين ستم برپا ميشود و از آن سو استفاده سياسى ميکند نيست. در ايران بعنوان مثال دفاع از حل مسئله کرد برابر با قبول نمايندگان خودگمارده ناسيوناليست و قوم پرست کرد و نشاندن آنها بر تخت "نمايندگى ملت کرد" نيست. يا مبارزه براى رفع ستم ملى در کردستان و هرجاى ديگر اتومات به معنى برسميت شناسى جريانات و فرقه هاى متفرقه قوم پرست بعنوان "پرچمداران مبارزه براى رفع ستم ملى" نيست. اتفاقا ناسيوناليسم و امروز اسلام از حل نشدن اين مسئله عميقا ذينفع است. حل واقعى ستم ملى و يا يک مسئله ملى معين دکان سياسى اينها را ميبندد. به همين اعتبار دفاع از مردم فلسطين و حق آنها براى داشتن دولت مستقل و پايان يافتن مشقات طولانى شان مساوى با برسميت شناسى فتح و حماس بعنوان "نماينده" مردم و طبقه کارگر در فلسطين نيست. اصولا براى کمونيسم کارگرى هيچ رابطه يک به يکى بين دفاع قاطعانه از رفع هر نوع ستم با جنبشهاى ارتجاعى که بنام اين ستم ها در جامعه برپا ميشود وجود ندارد.
ناسيوناليسم و مسئله ملى
موضع ناسيوناليستى در قبال مسئله ملى و نفس ستم ملى يک رنگين کمان است که از فاشيسم و سرکوبگرى و انکار نفس موضوع تا يکجانبه نگرى ضد اسلامى و تزهائى قديمى مانند "جنبش مقاومت مردم" و ناسيوناليسم ضد امپرياليستى را در برميگرد. اين ديدگاهها بدرجات مختلف کارخانه توليد نفرت ملى و باز گذاشتن اين زخم اند که در زرورق هاى مختلف و از موضع ناسيوناليسمهاى مختلف بيان ميشوند. نکته اينست که هيچکدام اينها نهايتا راه حل روشن و بلافصل و استراتژيکى در قبال حل مسئله ملى ندارند.
١- ناسيوناليسم پرو غربى
جنايت اخير دولت اسرائيل در فلسطين يکبار ديگر چهره کريه کمپ ناسيوناليسم پرو غربى را عيان کرد. سياست واقعى اين جريان سياست بوش و اولمرت و باراک است. سياستى فاشيستى و ضد عرب و پرو اسرائيلى. موضع اينها وارونه سياست ناسيوناليستها و اسلاميون کمپ مقابل است. صورت مسئله براى اينها جدال بين "يهوديان و اعراب" است. دراين ميان باستان شناسان جديد پيدا شدند که گوئى مشاور و کاتب خود موسى بودند و بر اين نکته اصرار دارند که اين سرزمين از اول متعلق به "يهوديان" بوده است. اين نوع تلاشها را٬ آنهم در دنيائى که همواره دستخوش تغيير است و در هر دوره براساس توافقات جديد بين المللى زندگى ميکند٬ تنها ميتوان مضحک ناميد. اما بجاى شريک شدن در باستان شناسى اين حضرات و دنبال نخود سياه رفتن بايد هدف سياسى اين نوع تبئين ها را بيرون کشيد. هدف سياسى روشنى دراين نوع تبئين ها دنبال ميشود: اول٬ اسرائيل سرزمين فلسطينى ها را اشغال نکرده است بلکه مسئله برعکس است. لذا ميتوان اينطور اعلام کرد که دادن چند درصد زمين به فلسطينى ها نوعى "انساندوستى" هم هست! يا در شکل افراطى آن کشتار فلسطينى ها را "دفاع مشروع" يکى از امنيت "سرزمين خود" القا ميکند. اينها اما شايد بدرد سياست ماليخوليائى و منافع حقير بخورد اما با شعور متوسط دنياى امروز عميقا بيگانه است. همه و از جمله مردم در فلسطين و اسرائيل ميدانند که قرار نيست حل اين مسئله با نابودى يکى تمام شود و افراطى ترين جناح ها هم٬ عليرغم اينکه چه در مخيله شان ميگذرد٬ يک همزيستى پايدار را آرمانى تلقى ميکنند. اين نوع تلاش باستان شناسانه پرو اسرائيلى شباهت زيادى دارد به تلاشهاى ديگر ناسيوناليسم ايرانى در کشف کتيبه هاى هخامنشى و ادعاهاى مترتب بر آن در جدالهاى سياسى. اين قبيل "استدلالها" که تلاش ناموفقى براى رنگ کردن تاريخ بنا به منغعت روز دارند٬ در خود فاقد ارزش و بحث اند.
واقعيت اينست که مسئله سياسى است. مسئله واقعى تلاشى است که بتوان با آن جنايت و کشتار جمعى مردم غير نظامى در غزه را توجيه کرد. جنايتى که امروز حتى بخشهائى از بورژوازى اذعان ميکنند برنامه ريزى شده بوده و حتى با قوانين خودشان عمليات "سرب مذاب" اسرائيل بى تناسب است و يک جنايت جنگى محسوب ميشود. بنابراين موضع فاشيستى عريان در دفاع از دولت اسرائيل و اعمالش ناچار است دروغ بگويد٬ اتهام بزند٬ و مردم شريف دنيا و از جمله اسرائيل را که خواهان پايان دادن به کشتار فورى مردم بيگناه و گرسنه در فلسطين است به "طرفدارى از حماس و جمهورى اسلامى" منتسب کند! اين چيزى جز شيادى سياسى نيست. از نظر اينها دنيا همانطور تعريف ميشود که جناب بوش گفت: يا ترويست ايد يا در کمپ ما عليه ترور! اگر طرفدار جنايت شارون و اولمرت نباشيد لابد طرفدار حماس ايد! اگر از مردم فلسطين دفاع کنيد لابد طرفدار حماس ايد! چون در معادله اينها مردم فلسطين مساوى است با حماس و مردم اسرائيل مساوى است با دولت اسرائيل! معلوم نيست خود آنها چرا مساوى نيستند با جمهورى اسلامى؟ برخى بحدى رسما فاشيست اند که شعارشان اينست که "بزن اسرائيل٬ هرچه بيشتر بهتر٬ دارى خوب ميزنى"! اينها اولمرت ها و باراک هاى ايرانند. پشت سکه احمدى نژاد اند که خواهان حذف اسرائيل است. اينها خواهان حذف فلسطين اند و روى کشتار زنان و کودکان فلسطينى بيمار و گرسنه و زخمى و ويرانى زندگى شان هلهله ميکنند! هر دو فاشيست اند و هر دو به هم سرويس سياسى ميدهند. اين چکمه پوشان آريائى سياست و جنايات شان در کردستان ايران معرفه و ثبت است.
دو سياست و نگرش ارتجاعى همواره دراينگونه مسائل خودنمائى ميکند که کمونيستها و کمپ بشريت آزاديخواه بايد با وسواس در قبال آن هوشيار باشد. اساس اين دو سياست اينست که رابطه يک به يکى بين دولتها و مردم برقرار ميکند. از يکسو مخالفت با دولت اسرائيل و جناياتش را به يک آنتى سميتيسم و ضد يهوديگرى فاشيستى ارتقا ميدهد و عملا عين حماس و جمهورى اسلامى فکر ميکند٬ و از طرف ديگر دفاع از مردم فلسطين را به دفاع از حماس و "جنبش مقاومت" اى که حماس در راس آنست و شعارهائى مانند "ما همه حزب الله هستيم" و غيره تبديل ميکند. اين دو نگرش از نظر کمونيسم طبقه کارگر ديدگاههائى ارتجاعى با سياستى ارتجاعى و شريک مستقيم و غير مستقيم در کنار نيروهاى ارتجاعى درگير است. ايندو سياست ربطى به منافع مردمى که از هر سو قربانى اين تروريسم و خشونت لجام گسيخته اند ندارد. اين سياستها عميقا عليه آرمانهاى طبقه کارگر و صلح طلبى مردم جهان و منطقه و دو کشور اسرائيل و فلسطين است. نقطه عزيمت موضع کمونيستى بدوا تفکيک روشن از اين سياستها است.
٢- جناح چپ ناسيوناليسم پرو غربى
جناح چپ اين فاشيسم دولتى در کشورهاى غربى هم همين موضع را دارد. آنها اگرچه دلشان با کشتار مردم در فلسطين نيست اما از اتخاذ يک موضع حتى نيمچه آزاديخواهانه و اومانيستى در قبال اين مسئله عاجزند. بعنوان مثال ميتوان از مواضع جريانات روشنفکرى و بعضا دولتى و غير دولتى در کشور آلمان نام برد. اينها عمدتا هر نوع مخالفت با سياستهاى دولت اسرائيل را بدليل بدهى تاريخى شان به اعمال شنيع نازيسم "آنتى سميتيسم" مينامند و همواره محافظه کارترين موضع و يا پرو- اسرائيلى ترين موضع را دارند. نقطه عزميت اين سياست اينست که جنايات هولناک نازيستها را وسيله اى براى توجيه جنايات مشابه دولت اسرائيل در فلسطين ميکنند.
از موارد ديگر موضع جناح چپ ناسيوناليسم پرو غربى بايد به سياستهاى مواج "حزب کمونيست کارگرى" اشاره کرد. موضع رسمى اخير اين جريان اگرچه جنايت در غزه را محکوم ميکند و خواهان توقف آن و تشکيل دولت فلسطينى است اما پايه تحليلى آن اينجا و آنجا لنگ ميزند و استعداد اينرا دارد که به اين سو و آنسو پرتاب شود. بنيان اين نوع موضعگيرى همراهى پوپوليستى با فضاى ناسيوناليستى و نگرش صرفا ضد رژيمى است. اينها بخيال خودشان خيلى سياسى اند و سعى ميکنند مواضع شان را براساس روحيات و تمايلات بخشى از مردم و همراه با موج بگيرند. مثلا مردم در ايران بدرست دل خوشى از کمکهاى بيدريغ رژيم اسلامى به حماس و حزب الله ندارند. بارها در اجتماعات و اعتراضات دانشجويان و اقشار ميانى ناراضى شعار ناسيوناليستى "فلسطين را رها کن٬ فکرى بحال ما کن" را سر داده اند. اين تازه بيان نرم آنست. بيان تند آن همان شعارهاى فاشيستى ضد فلسطينى و ضد عرب است. "هر رهگذری در ایران خواهد گفت حقشان است بگذار اسرائیل تا میتواند بکشد". (از مطلب عليرضا گلزارى) اين نوع روحيه در جامعه٬ که البته شاخص کل جامعه  ايران نيست٬ باعث ميشود که آقاى حميد تقوائى در سمينار کانادا اينگونه موضع بگيرند که ما چون ضد جمهورى اسلامى هستيم و چون هر موضع مان بايد به استراتژى قدرت سياسى خدمت کند و مرزمان با رژيم مخدوش نشود دليلى ندارد مواضع راديکال و ضد اسرائيل بگيريم. آنها که اينکار را ميکنند جنگ مواضع راديکل شان را تهيه ميکنند. شما بايد بگوئى که جمهورى اسلامى سالوس و خيانتکار تو به اندازه اسرائيل مجرمى تا مردم ايران خوششان بيايد. موضع سنتى عليه اسرائيل و آمريکا اينجا معنى ندارد! اومانيستى است! (نقل تقريبا دقيق به مضمون) ايشان اين سياست را در مقابل کسانى ميگويد که با شعار "مرگ بر اسرائيل" به خيابان ميروند. انگار دنيا صحنه دو شعار "مرگ بر اسرائيل" و "مرگ بر جمهورى اسلامى" است! اين مترسکى که ايشان ميکوبندش تا "سياسى و راديکال" بيرون بيايند پوششى براى يک اپورتونيسم سياسى و راست روى است. چرا؟ روشن است کسى که ميگويد "مرگ بر اسرائيل" – که اين را البته حماس و جنبش اسلامى ميگويد- جامعه موضعش را رژيمى ميداند. اما يکجانبه نگرى موضع سياسى تحت عنوان "مرزبندى با مواضع سنتى چپ" به بهانه مخالفت ناسيوناليستى مردم با جمهورى اسلامى هم يک موضع سياسى شناخته شده ناسيوناليسم پروغربى است. فوقش شما جناح چپ آن ميشويد. اين سيستم نظرى و سياسى در مورد تحريم٬ در مورد جنگ٬ در مورد مبارزه با مذهب٬ در مورد حتى اعتراض به جنايت در فلسطين همواره اين استعداد را از خود بروز داده است و برايش مهم نيست که تنش به تن کدام نيروها ميخورد. اين موضعى ناسيوناليستى و تسليم به روحيات ناسيوناليستى تحت عنوان "موضع سياسى ضد جمهورى اسلامى" است. موضع مجاهد هم البته هست. موضعى کمونيستى و انسانى و آزاديخواهانه و سياسى نيست. با هيچکدام از مواضع تيز سياسى و مکتوب منصور حکمت و حزب کمونيست کارگرى قديم عليه جنايت در فلسطين سر سوزنى خوانائى ندارد. (به دو اطلاعيه حزب نوشته منصور حکمت در حمله شارون به فلسطين توجه کنيد)
٣- ناسيوناليسم ضد امپرياليستى
اشکال مختلف اين ديدگاه را در طيف جريانات جنبش ملى اسلامى ميتوان ديد. اگر روشنفکران و بخشى از چپ سابق تازه دمکرات شده غربى در آلمان و اروپا کنار اسرائيل قرار ميگيرد تا بدهى تاريخى "ملى" اش را به جنايات نازيسم بدهد٬ در قطب مقابل موضع چپ ضد يانکى مخالفت با جنگ و کشتار مردم در فلسطين و لبنان و عراق و افغانستان و ايران٬ بدفاع مستقيم و غير مستقيم از حماس و حزب الله و صدام و طالبان و احمدى نژاد منجر ميشود. براى اينها هر نيروى مرتجعى که در مقابل دولتهاى بزرگ و قدرتمند تر مى ايستد نيروهاى "جنبش مقاومت ضد امپرياليستى" هستند! از سازمانهاى چپ آلمان تا اس دبليو پى در بريتانيا و چپ سوئد و ديگر کشورهاى اروپائى عمدتا بنيادهاى فکرى و سياسى شان همين است. اينها مثلا محصولات اسرائيل را نميخرند٬ بعضا شيشه هاى مک دانالد را ميشکنند٬ با اتحاد اروپا مخالف اند٬ عليه جهانى شدن هستند٬ و طيفى از مواضع ناسيوناليستى و پروتکشنيستى دارند. در مورد بحرانهاى سياسى مشخص مواضع شان همين است. اينها فقط اسرائيل را ميبيند و حماس را بعنوان گوشه اى از جنبش اسلام سياسى و معادلات سياسى منطقه نميبينند و چک سفيد "جنبش مقاومت خلق فلسطين" را تقديمش ميکنند٬ به متحد اعلام نشده جمهورى اسلامى تبديل ميشود. حتى اگر بعضا مواضع روشنى عليه رژيم اسلامى دارند. پيف پيف ميکنند که ميدانيم که حماس ارتجاعى است٬ ميدانيم که حزب الله ارتجاعى است٬ اما به هر حال در فقدان چپ "رهبر جنبش مقاومت فلسطين" عليه اشغالگرى است. در اروپا "دماغشان را ميگيرند و به سوسيال دمکراتها راى ميدهند"!
کمونيسم کارگرى در قبال اين مواضع ناسيوناليستى و پوپوليستى و آنتى امپرياليستى موضع روشن و قاطعى دارد. بدوا بايد خود مقوله "جنبش مقاومت" را مختصرا بررسى کرد. 

"جنبش مقاومت"
پوپوليسم و چپ ناسيوناليست و آنتى امپرياليست و امروز اسلام زده٬ همواره راجع به "جنبش مقاومت" حرف زده است. نفس اين مقوله براى ناسيوناليسم چپ چيزى در قلمرو اصول و قابل پشتيبانى بيقيد و شرط است. مهم نيست که چه کسى٬ کدام نيروى ارتجاعى يا سوپر ارتجاعى و يا بقول خودشان "ملى و دمکرات" و يا چپ در راس اين جنبش است و يا هر نيروئى چه رابطه نزديک و دورى با يکى از نيروهاى درگير در "جنبش مقاومت" دارد. نفس "جنبش مقاومت" قابل دفاع است حتى اگر مرتجع ترين نيروها در راس آن باشند. مثلا اگر امپرياليسم افعانستان و عراق را اشغال کرده است٬ از صداميون تا مقتدى صدر و طالبانها و ديگران و يا در فلسطين حماس جزو نيروهاى "جنبش مقاومت" اند. حتى وقتى اسلاميها سفره شان را از حاميان چپ و استالينيست و پرو سويت و مائويست و تازه دمکرات امروز جدا ميکنند٬ وقتى رسما اسمشان را "جنبش مقاومت اسلامى" ميگذارند٬ عده اى ميگويند: خوب چپ نيست٬ حضور ندارد٬ معلوم است نصرالله و مقتدى صدر و هنيه "رهبر مقاومت" ميشوند! عمدتا صريحا و بعضا تلويحا – و با يک پيف پيف "البته اينها ارتجاعى اند"- يا ازاين نيروها دفاع ميکنند و بعنوان متحدين رسمى شان ظاهر ميشوند و يا با ديده مثبت و غير انتقادى به آن برخورد ميکنند.
اما نفس مقوله "جنبش مقاومت" يک ترمينولوژى ناسيوناليستى است. سابقه تاريخى آن به جنبشهاى ضد استعمارى و استقلال خواهى و پروسه شکل دادن به دولت – ملت برميگردد. حتى جبهه ها و جنبش آنتى فاشيسم که مواردى از آن را در تاريخ اروپا داشته ايم با اين مقوله يکى نيستند. اين مقوله تدريجا وارد سنت سوسياليسم خلقى جهان سومى و مشى چريکى شد و تماما بر يک تبئين سياسى ناسيوناليستى از جامعه و جدال طبقاتى و مسائل مشخص ملى مبتنى است. يعنى در دنياى سرمايه دارى و در جامعه طبقاتى٬ "جنبش مقاومت" به هر تلاش در هر منطقه و کشورى که در آن يک ستم ملى وجود دارد و قائل شدن به اتحاد صفوف دو طبقه متخاصم و وحدت جنبشهاى آن براى رفع مسئله و ستم مورد نظر اطلاق شده است. اين موضع کمونيسم طبقه کارگر نبوده و نميتواند باشد.
چپ ناسيوناليست در برخورد به مقوله "جنبش مقاومت" مواضع مختلفى دارد اما مفروضات سياسى و تئوريک يکسانى دارد. کمونيسم کارگرى با همين مفروضات مخالف است. اول٬ سمپاتى بحق با مردم تحت ستم را با جنبشى ناسيوناليستى اى که بنام آن بپا شده است يکى ميداند و لذا نفس "جنبش مقاومت" برايش مقوله اى معتبر و در قلمرو اصول است. دوم٬ ممکن است با نيروى معينى- اينجا مثلا حماس- مشکل "ايدئولوژيک" داشته باشد٬ اما باز "جنبش مقاومت" را برسميت ميشناسد که "متاسفانه" حماس يا حزب الله يا مقتدا صدر در راس آنست. اما به هر حال "جنبش مقاومت" است! امروز که ديگر با لطف عقايد منحط پست مدرنيستى جوامع "کثيرالمله" است و اساسا "ملت و قوم" نقطه شروع دمکراسى است و به اين اعتبار جنبشهاى قومى و ملى جزو جناح چپ جامعه و حتى جزو "متحدين طبقه کارگر" اند. يک برخورد "چپ" تر اينست که "جنبش مقاومت" را تنها در صورتى برسميت ميشناسد که در راس آن يک نيروى انقلابى و يا دستکم ملى و ناسيوناليستى وجود داشته باشد. چون مطالبه حل مسئله ملى را در جدول سياسى اش در چهارچوب مطالبات دمکراتيک دسته بندى کرده و طبق متدولوژى اين چپ حل اين مسئله را به بورژوازى واگذار کرده است. يک موضع افراطى "چپ" و البته غير سياسى و پرت ديگر اينست که به بهانه مخالفت با کليه نيروهاى مرتجع درگير در "جنبش مقاومت" خود صورت مسئله را انکار ميکند و يا از دستور خود خارج ميکند. يعنى وجود ستم ملى و يک مسئله ملى واقعى را بعنوان يک مسئله سياسى و نياز فورى راه حل سياسى براى رفع آنرا کنار ميگذارد! يعنى داشتن سياست مشخص در قبال معضل مشخص را فداى "خلوص نظرى و ايدئولوژيک" ميکند. اين ديدگاهها که اساسا يک منشا فکرى و سياسى و تئوريک دارند در مواضع جنبش ملى اسلامى و ناسيوناليسم ضد امپرياليستى همواره و بدرجات مختلف حاضرند.

کمونيسم کارگرى و مسئله ملى
کمونيسم کارگرى بدهى خاصى به ترمينولوژى ناسيوناليستى "جنبش مقاومت" و روايات متفرقه از آن ندارد. هيچ دليلى وجود ندارد که کمونيستها زير چتر مقولات و فورمولبنديهاى سنت ناسيوناليستى به مسئله ملى برخورد کنند. اگر معضلى امروز در دنياى سرمايه دارى هنوز موجود است٬ مستقل از اينکه ريشه تاريخى و سابقه آن به چه زمانى برميگردد٬ اعم از مسئله ملى و يا هر مطالبه ديگر و يا قوانين مذهبى و غيره٬ لابد در سرمايه دارى امروز بازتوليد ميشود و به منفعت عده اى خدمت ميکنند و به همين اعتبار بايد توسط برنامه کمونيستى براى آزادى جامعه و رفع هر نوع ستم و تبعيض پاسخ روشن بگيرد. اين يک رکن برابرى طلبى و انترناسيوناليسم طبقه کارگر و تلاش براى اتحاد صفوف طبقه کارگر در مقياس کشورى و منطقه اى و جهانى است. کمونيسم راسا براى حل ستم ملى و هر مسئله ملى مشخص سياست و تاکتيک و استراتژى روشن خود را دارد. يادآورى يک جنبه اينجا ضرورى است:
در ايران ما با مسئله ملى کرد روبرو هستيم. مسئله کرد بعد از مسئله فلسطين از معرفه ترين مسائل ملى خاورميانه است. چپ ايران نيز متاثر از ديدگاههاى مسلط جهانى با همين ديدگاهها و مواضع همواره روبرو بوده است. در کردستان ايران و بدنبال قيام ۵٧ ترم "جنبش مقاومت خلق کرد" وارد ادبيات چپ و کومله شد. اين چيزى جز فشار سياسى و تاريخى جنبش ناسيوناليستى در منطقه نبود. بعد از دوره اى اين عنوان به "جنبش انقلابى خلق کرد" تغيير يافت که نشان درجه اى از مرزبندى سياسى با نيروهائى چون حزب دمکرات بود. همينجا بايد اشاره کرد که اصرار حزب دمکرات به "انقلابى" خواندنش و يک پاى "جنبش مقاومت" بودن متکى براين مفروضات ناسيوناليستى و براى هضم کردن کمونيسم در "جنبش همگانى ملى" بود. اما همين عنوان جديد و عنوانهاى ديگرى مانند "جنبش کردستان" و غيره تدريجا در ادبيات کمونيستى کارگرى نقد و تدقيق شدند. جامعه طبقاتى کردستان و عروج طبقه کارگر اجتماعا اين مقولات را نقد کرده بود. افق سياسى و اجتماعى دو طبقه متخاصم در هر گوشه دنياى سرمايه دارى امروز جنبشها و احزاب و نيروهاى خود را بيرون ميدهد. ناسيوناليسم و کمونيسم بعنوان جنبشهاى سياسى٬ هر دو٬ براى يک مسئله واقعى و سياسى و ابژکتيو مانند مسئله ملى پاسخ سياسى و برنامه سياسى دارند. اگر کل داستان جنبش ناسيوناليستى٬ و امروز اسلامى هم٬ زنده نگهداشتن "جنبش مقاومت" و ازاين مجرا کسب مشروعيت سياسى جنبشى است٬ براى کمونيسم مطلقا ضرورتى وجود ندارد تعريف ويژه اى و "چپى" از "جنبش مقاومت" بدهد. مقابله با ستم ملى به معنى قبول و برسميت شناسى سياسى و حل شدن در جنبش ملى و ناسيوناليستى نيست. 

از نظر عملى و سياسى٬ کمونيسم بايد يک نيروى درگير و فعال و با برنامه براى حل مسئله ملى٬ هرجا که وجود دارد٬ باشد. دلائل اين امر روشن اند: اول٬ خصلت برابرى طلبى کمونيستى و پايان دادن فورى به هر نوع ستم و تبعيض و اينجا رفع فورى ستم ملى. دوم٬ نفس وجود مسئله ملى که منشا تفرقه و ايجاد نفرت و شکاف در صفوف طبقه کارگر در مقياس يک کشور و چند کشور است. انترناسيوناليسم طبقه کارگر و سياست و استراتژى کمونيستى حکم ميکند که موضوع را کاملا سياسى ببيند و با ارائه راه حل سياسى و تلاش براى حل موضوع٬ راه بسط و انکشاف مبارزه طبقاتى را هموار کند. سياستى که از سر مخالفت با نيروهاى ارتجاعى در يک جدال سرکوب و ستم بر مردمى و تبعات سياسى و اجتماعى آنرا نميبيند٬ و همينطور سياستى که صورت مسئله ناسيوناليسم و جريانات ارتجاعى را به بهانه وجود عينى ستم ميپذيرد٬ هردو بقاياى ناسيوناليسم چپ اند و ربطى به کمونيسم طبقه کارگر ندارند. پاسخ کمونيسم به ستم ملى رفع ستم ملى است. پاسخ کمونيسم به مسئله ملى مشخص حل مسئله ملى از طريق برسميت شناسى تشکيل دولت مستقل است. در هر مورد مشخص و بنا به پيشينه و وضعيت تاريخى و منطقه اى اين راه حل تفاوتهائى دارد. اما بنياد آن يکى است. در ايران برنامه ما سياست روشنى براى حل مسئله کرد دارد. در فلسطين قطعنامه و سياست حزب پيشروترين و انسانى ترين راه حل مسئله فلسطين است. سياست ما در عين حال که قاطعانه عليه جنايت و سرکوب و اشغالگرى دولت اسرائيل است٬ همزمان راه حل خود را به آوانس دادن به نيروهاى مرتجع و يا فورمولاسيونهاى ناسيوناليسم چپ و آنتى امپرياليست گره نميزند. 
جنايت در فلسطين بايد فورا متوقف شود و مسببين آن در يک دادگاه بين المللى محاکمه شوند. مسئله فلسطين بايد فورا حل شود. حل مسئله فلسطين کوتاه ترين راه انزواى تروريسم اسلامى و دولتى است. جنايت در فلسطين قلب بشريت آزاديخواه در جهان را فشرد و ريختن اشکها و سردادن فريادهاى زيادى در همبستگى با مردم محروم و گرسنه و بيدفاع فلسطين را موجب شد. درعين حال اين واقعه بار ديگر به شفاف تر کردن گرايشات و نيروهاى سياسى و موضع کمونيسم طبقه کارگر کمک کرد. *   

 

 



 چرا جنگ٬ چرا اکنون، چرا غزه؟
Ali_Javadi_Photo

على جوادى


جنگ ادامه سیاست در اشکال دیگر است. این کلیشه اگرچه کهنه است اما همچنان به قوت خود باقی است و کماکان چهارچوبی برای شروع ارزیابی از هر جنگی بدست میدهد. مساله نتیجتا پرداختن به اهداف سیاسی نیروهای درگیر است. به سئوالات متعددی باید پاسخ داد. اهداف دولت اسرائیل از برپایی چنین جنگ و خون و آتشی در غزه چیست؟ در سوی دیگر٬ حماس چه اهدافی را در تداوم این جنگ جستجو میکند؟ زمان و شرایط کنونی چه جایگاهی در این جنگ خانمانسوز دارند؟ چرا غزه اکنون به صحنه جنگ تبدیل شده است؟

اما نمیتوان به ارزیابی از این جنگ پرداخت بدون آنکه احساس انسانی خود را در قبال این فاجعه بیان کرد. ما کمونیستیم. سیاست ما عین انسانیت ما است. اساس سیاست و سوسیالیسم ما انسان است. انسان٬ مستقل از تقسیم بندیهای کاذب ملی و قومی و مذهبی و کشوری. و این جنگی علیه انسانیت است. جنگی علیه ماست. آنهایی که به درد آمدن دلهای مردم در این فاجعه را به سخره میگیرند٬ بویی از انسانیت نبرده اند. گرایش ناسیونالیسم پرو اسرائیلی و پرو غربی در راس این سنت ضد انسانی قرار دارد. تصاویر نشاندهنده یک فاجعه انسانی و تاریخی اند. کودکانی که نشکفته پر پر شده اند. انسانهایی که همه چیزشان به گروگان گرفته شده است، تا نابود شوند. آن پدران و مادرانی که خود تکه تکه میشوند گویا در زمره خوشبخت ترین کشته شدگان هستند. نمی مانند تا شاهد نابودی تدریجی نزدیکان و همسایگان و عزیزان خود باشند. نمی مانند تا شاهد جسد خمپاره باران شده کودکان خود باشند. وارونه است، تلخ و دردناک است، اما این معنای امروزی خوشبختی در غزه است. قلب جهانی به درد آمده است. بشریتی که به خیابان می ریزد گوشه بسیار کوچکی از انسانهایی هستند که لعنت خود را بر مسببین این جنگ نٽار میکنند.
 
برگی دیگر بر تاریخ خون و آتش و جنایت بشر اضافه شد. نزدیک به هزار و سیصد تن کشته و چند هزار تن مجروح و زخمی شده اند. هزار و سیصد تن در غزه و ۱۳ نفر در اسرائیل. روزی ٥٠ نفر در غزه در این جنگ بیست و چند روزه کشته شدند. روزی ٢٠٠ نفر مجروح و زخمی. بخش اعظم کشته شدگان انسانهایی هستند که هیچ نقشی در این جنگ و آتشی که یکی از بزرگترین ارتشهای نظامی جهان و موشکهای حماس ایجاد کردند٬ نداشته اند. قربانیانی هستند که از هر دو سو زندگی و سرنوشتشان به اسارت گرفته شده است. سهم کودکان بالاست. دولت اسرائیل مسبب اصلی چنین فاجعه ای است. حماس در تداوم بخشیدن به آن و اتکاء بر این زخم خونین. آنچه اسرائیل در غزه انجام میدهد یک جنایت جنگی است. یک نسل کشی تمام عیار است. آنان که تداوم این آتش زمینه ساز بقاء و تغذیه سیاسی شان است٬ دشمنان آشکار مردم و انسانیت اند .

چرا جنگ؟
جنگ علی العموم دو سو دارد. اما این جنگی تروریستی است. تروریسمی که عامل اصلی آن دولت اسرائیل است. دولت اسرائیل یکی از بزرگترین ارتشهای آدم کشی و کشتار در جهان را در اختیار دارد. این نیرو علی العموم محتاج جنگ و خونریزی است. ماشینی است که هر از چند گاهی باید به حرکت درآید. از این رو محتاج صحنه عملیاتی است. کشتار و آدمکشی بخشی از تعریف داده شده این ابزار جنگی است. قلدری و زور گویی رکن اصلی استراتژی عمومی این دولت است. چشم انداز و نقش منطقه ای این دولت توسط جریانات راست و سوپر ارتجاعی و قومی استوار شده است. اسرائیل یک ستون و متحد استراتژیک دولت آمریکا است. تلاش برای تامین هژمونی آمریکا در سطح جهان و منطقه در عین حال مستلزم برپایی چنین جنگهایی است. اسرائیل جایگاه ویژه ای در این استراتژی جهانی آمریکا برای تحکیم موقعیت سیاسی این نیرو ایفا میکند. از این رو جنگ برای دولت اسرائیل ابزاری برای تامین هژمونی منطقه ای و تغییر توازن قوای سیاسی در این راستا است. این جنگ در عین حال تلاشی برای نشان دادن مطلوبیت و جایگاه دولت اسرائیل در سطح جهانی است.  

اما اهداف عمومی بیانگر اهداف مشخص و امروزی دولت اسرائیل از جنگ کنونی در غزه نیستند. نتیجتا باید به اهداف ویژه دولت اسرائیل در این جنگ پرداخت. واقعیت این است که راست و ارتجاع در اسرائیل تحت فشار بین المللی برای حل مساله فلسطین قرار دارند. شرایط جهانی و منطقه ای تغییر کرده است. دوران تاریخی اشغال فلسطین عملا به پایان رسیده است. حتی دست راستی ترین گرایشات در آمریکا هم ایده کشور مستقل فلسطینی و راه حل "دو کشور" را ناچارا و بطور دو فاکتو پذیرفته اند. به این مجموعه باید تغییر و تحولات در آمریکا را نیز افزود. قدرت دولتی در آمریکا دست به دست شده است. گرایش راست جایش را به گرایش سانتر و بعضا چپ در طبقه حاکمه داده است. این تغییرات برای ارتجاع اسرائیل به معنای نزدیک شدن و ناچارا تسلیم شدن به لحظه و زمان برسمیت شناخته شدن کشور مستقل فلسطین است. از قرار به لحظه کابوس نزدیک میشوند. نتیجتا تعیین چند و چون کشور مستقل فلسطینی مساله اصلی اسرائیل است. و نه نفس آن. نتیجتا سئوال این است: کدام فلسطین؟ کدام مختصات؟ کدام سرزمینها؟ کدام شرایط؟ تحمیل موقعیت برتر در تعیین چند و چون حل این معادله مساله پایه ای سیاست اسرائیل در این جنگ است. جنگ کنونی پرده ای در این راستا است. جنگ بر سر سرنوشت فلسطین و آینده است. هر آنچه امروز تخریب میشود، انسانهایی که به خاک و خون کشیده میشوند، قربانیان اهداف دولت اسرائیل در تعیین مشخصات فلسطین آتی از زاویه این نیرو است.
 
در سوی دیگر این جنگ حماس قرار دارد، یک جریان اسلامی تا مغز استخوان ارتجاعی. کوچکترین ربطی به درد و ستم مردم فلسطین ندارد. انگلی است که از وجود زخم تاریخی بر پیکر این مردم تغذیه میکند. این جریانی تروریست و اسلامی است. ترور و آدمکشی ابزار پیشروی سیاسی این جریان و تمام نیروهای اسلام سیاسی است. این جریان برای بقاء نیازمند باز نگهداشتن این زخم دیرینه است. مساله فلسطین سرمایه سیاسی این جریان است. این جریانی است که کشته شدن مردم بیگناه غزه برایشان سرمایه سیاسی بیشتر ایجاد میکند. خالد مشعل رهبر این جماعت اوباش با وقاحت خاصی این سیاست را فورموله میکند. رسما میگویند در اثر کشتار و آدمکشی ارتش اسرائیل تقویت شده اند. علنا میگویند که هر چقدر اسرائیل بیشتر این مردم را میزند این جریان تقویت میشود. بعضا حقیقت تلخ و دردناکی را بیان میکنند. نتیجتا جنگ و تداوم وجود مساله فلسطین در شرایط کنونی ابزاری برای قدرتمند شدن این جریان است. این جریان خواهان صلح نیست. جنگ و ترور رکن پایه ای و استراتژیک قدرتگیری این جریان است. ماشین آدمکشی دولت اسرائیل زمینه ای برای بقاء و گسترش این جریان است.
 
اما دلایل ویژه حماس برای تداوم بخشیدن به این جنگ کدامست؟ چرا از این جنگ استقبال میکند؟ چه اهدافی را مد نظر دارند؟ در پاسخ باید به مولفه های زیر اشاره کرد: حماس بدنبال تغییر موقعیت سیاسی و جایگاه خود در جامعه فلسطین است. بدنبال تحکیم موقعیت ارتجاعی خود است. در غزه در پس یک کشمکش ارتجاعی توانست جریان ناسیونالیست الفتح را که در حال حاضر گرایشی پرو غربی بر آن حاکم است، حاشیه ای کند و قدرت در غزه را یکسره قبضه کند. موشک پراکنی حماس در ادامه محاصره اقتصادی غزه توسط اسرائیل به این جریان زمینه ای برای تغییر موقعیت حماس بدست میدهد. حماس در پس این جنگ به دنبال تغییر موقعیت خود است. مساله حماس اسرائیل نیست. علیرغم تمام تبلیغات و ادعاهای کاذب این جریان، اسرائیل هدف این تقابل نیست. جنگ و گریز و کشمکش با اسرائیل مجرایی برای قدرتمند شدن حماس در کل منطقه فلسطینی است. حماس به مقابله با اسرائیل می پردازد اما هدفش اسرائیل نیست. هدف تحکیم سلطه سیاسی در سرزمینهای فلسطینی است. هدف حاشیه ای کردن جریان الفتح و تبدیل شدن به نیروی شماره یک در ساحل غربی و غزه است. این هدف حماس در پس این جنگ است. مساله حماس قدرت سیاسی است. از اینرو در این جنگ فقط باید باقی بماند. برای این جریان اسلامی مساله این نیست که چه تعداد از مردم بیگناه غزه و یا اسرائیل کشته میشوند. برای حماس کافی است باقی بماند تا بتواند خود را با مانورهای بعدی در مقام نیروی اول در فلسطین قرار دهد.
 
چرا الان؟
قدرت و محدوده مانور اسرائیل در حال محدود شدن است. تغییر و تحولات در آمریکا، فشار بشریت آزادیخواه برای تغییر، زمان و حلقه را برای راست و ارتجاع اسرائیل تنگ تر کرده است. نتیجتا برای ارتجاع اسرائیل پیش از آنکه دریچه های بیشتری بسته شوند، باید عمل کرد. دوران پایانی ریاست جمهوری جورج بوش شاید به اعتباری مناسبترین شرایط برای پیشبرد این اهداف باشند. میان پرده ای است که میتواند با دست بازتری بزند. برخلاف تصورات رایج در تحلیل های ژورنالیستی، انتخابات اسرائیل نقش چندانی در تعیین زمان این جنگ ایفا نمیکرد. این بار همه جناحهای دولت اسرائیل در تهاجم به غزه و براه انداختن قتل عام در این منطقه همصدا بودند. همزمانی این جنگ با آخرین پرده های دوران حاکمیت نئوکانسرواتیوها مساله تعیین کننده ای تر در تعیین زمان و مدت این جنگ بود. پنجره زمانی کوچکی برای اقدام جنگی با آزادی عمل همه جانبه وجود داشت. آتش بس شش ماهه به پایان رسیده بود. اسرائیل فشار اقتصادی و گرسنگی دادن به مردم را تشدید کرده بود. احتمال عکس العمل بسیار بود. دولت اسرائیل برای چنین اوضاعی از پیش آماده شده بود. و زمینه ها را برای راه اندازی یک جنگ هوایی و دریایی و زمینی فراهم کرده بود.
 
در طرف دیگر، حماس خواهان اجتناب از این جنگ نبود. برای این جریانات جنگ مائده ای آسمانی است. از این رو به استقبال جنگ رفت. ادامه محاصره اقتصادی، درد و رنج بی سابقه این مردم به حماس مشروعیتی در از سر گیری جنگ و تلاش برای تغییر این وضعیت میداد. حماس نیازمند جنگ برای تغییر توازن قوای سیاسی میان خود و جریان رقیب، الفتح، بود. و چه شرایطی بهتر از آن که مردمی به نابودی تهدید شده اند، دولتی که آماده حمله و جنگ است و جریانی که میتواند بر کشته های مردم و قربانیان این جنگ، برای خود سرمایه سیاسی بیشتری بسازد و راه رسیدن این جریان را به قدرت سیاسی را هموار کند. حماس با محاسبه مجموعه این شرایط به استقبال جنگ رفت. به موشک پراکنی ها ادامه داد. بهانه های بیشتری را در اختیار ارتجاع اسرائیل قرار داد .

چرا غزه؟
این جنگ قدرت در منطقه است. غزه جدیدترین صحنه چنین کشمکشی است. آن فاکتوری که غزه را به عنوان صحنه عملیات چنین جنگی مطرح کرده است عمدتا به مساله تقابل دو قطب تروریستی در منطقه برميگردد. پیشبرد سیاست قدر قدرتی و قلدری اسرائیل مستلزم از میان برداشتن هر نوع قدرت مقابله ای است. برای اسرائیل جنگ باید به تضعیف جدی و یا نابودی حماس منجر شود. بطوریکه نتواند وزن و دخالتی در تعیین و چند و چون موقعیت آتی فلسطین داشته باشد. از طرف دیگر مساله جدال دو قطب تروریستی مساله ای محوری در سطح منطقه است و تاکنون به کشمکشهای مهمی در سالهای اخیر دامن زده است. جنگ در لبنان پرده پیشین چنین جدالی بود. اسرائیل برای شرایطی تلاش میکند که اسلام سیاسی و نیروهای متعدد آن نتوانند در غزه عرض اندام کنند. نتوانند غزه را به پایگاه و جبهه ای برای اسلام سیاسی تبدیل کنند. برای اسرائیل جنگ در غزه پیش در آمد جنگی است که بتواند محدوده های منطقه امن اسرائیل را گسترش دهد. مساله محدود کردن نیروی تسلیحاتی حماس یک مساله این جنگ است. جنگ در غزه در محور تلاقی دو تقلا قرار دارد. تقلایی برای تسلیم شرایط خوار و خفت آورتر برای تعیین آینده کشور فلسطین و از طرف دیگر جنگ غزه جبهه ای از تقابل دو قطب تروریستی جهان معاصر است .

در سوی دیگر حماس به دنبال موقعیت برتر سیاسی در فلسطین است. جنگ و تروریسم ابزاری برای دستیابی به این هدف ارتجاعی است. حماس به این جنگ نیاز داشت. چرا که برای تبدیل شدن به نیروی برتر در فلسطین نیازمند تحمیل خود بمثابه یک نیروی سیاسی در سطح منطقه و فرای نیروهای اسلام سیاسی است. قدرت گیری حماس در فلسطین با ایزوله شدن بیشتر این نیرو در سطح بین المللی و عدم برسمیت شناسی آن همراه بود. حماس باید این معادله را برهم میزند. حماس نمیتواند نیروی اول در فلسطین باشد بدون اینکه بمثابه نیرویی در قدرت برسمیت شناخته شود. حماس به استقبال جنگ رفت. کشته ها و زخمی های مردم بیگناه زمینه ای برای مشروعیت ارتجاعی این نیرو است. شرکت حماس در کنفرانس قطر، برسمیت شناخته شدن دو فاکتو٬ عملا تامین کننده چنین موقعیتی است.
 
پس از آتش بس یکطرفه
اعلام آتش بس یکطرفه از جانب اسرائیل و متعاقبا اعلام آتش بس یک طرفه و یک هفته ای از جانب حماس به جنایت در غزه پایانی موقت داد. اسرائیل اعلام کرد که در این جنگ ضد انسانی به اهداف خود رسیده است. حماس هم اعلام کرد که پیروز شده است. رجزخوانی های این نیروهای ارتجاعی از هر دو سو  بلند است. انتظار دیگری هم نمیتوان داشت. غزه ویران شد. هزاران نفر کشته و زخمی شدند تا جنگ قدرت در فاز دیگری به پیش برده شود. پیش از آتش بس طرفین اعلام میکردند که هرگز حاضر به رسمیت شناسی یکدیگر نیستند. یک مانع جدی را عدم برسمیت شناسی اعلام میکردند. اما با تغییر شرایط این مانع به یکباره دود شد و از میان رفت. از یکطرف اسرائیل تحت فشار عظیم بین المللی قرار گرفته بود، از طرف دیگر حماس نمیتوانست به جنگ ادامه دهد. ادامه جنگ برای حماس با ریسک و مخاطرات بالایی میتوانست همراه باشد. این بار نیز هر دو طرف به استقبال آتش بس رفتند.
 
این آتش بس ناپایدار و موقت است. تا زمانیکه اسرائیل وادار به برسمیت شناسی کشور مستقل فلسطینی نشود، تا زمانیکه نیروهای ارتجاعی قوم پرست و اسلامیست در دو سوی این تقابل حاشیه ای و ایزوله نشوند، جنگ قاعده و آتش بس استثنایی بر قاعده است. پایان دادن به این وضعیت کار بشریت متمدن، کار اردوی آزایخواهی و برابری طلبی و انسانیت و کمونیسم کارگری است. *  

 

 

 

 

 

  ستون آخر

جشن پیروزی حماس بر ویرانه های غزه
 

آذر ماجدی

جنگ اسرائیل علیه غزه پس از سه هفته به یک آتش بس شکننده منجر شد. از آغاز جنگ، حماس اعلام کرد که هر چه تعداد "شهدا" بیشتر شود، حماس قوی تر می گردد. به زبان آدمیزاد یعنی هر چه اسرائیل وحشیانه تر قتل عام کند، موقعیت حماس بهتر می شود. وقاحت و ارتجاع تا چه حد! با این حساب حماس اکنون در پوست خود نمی گنجد. بیش از 1300 کشته و 5300 نفر مجروح وضعیت حماس را باید بمراتب بهبود بخشیده باشد .

فلسطین در یک دور تسلسل سیاه اسیر شده است. کشتار و ترور و جنایت از هر سو موقعیت جریانات راست، قشری و فناتیک مذهبی را در سوی دیگر تقویت می کند و برای کشتار بیشتر توجیه فراهم میکند. مردم فلسطین در یک بن بست سیاسی – اجتماعی گرفتار آمده اند. از زمان آغاز پروسه صلح این جریانات راست و قشری بودند که با صلح خصومت ورزیدند و عملا در مقابل آن مانع تراشی کرده اند .

روز سه شنبه 20 ژانویه، روز خروج ارتش اسرائیل از غزه، حماس تظاهرات جشن پیروزی سازمان داده بود. مردم دردمند غزه که به عزاداری عزیزان شان نشسته اند، مردمی که به ویرانی و بی خانمانی می اندیشند، انسان هایی که در بن بست زندگی فلسطینی ها و سرنوشت یک میلیون و نیم اسیر غزه تعمق می کنند، پدر جوانی که شاهد شلیک کردن سرباز اسرائیلی به دو کودک 7 ساله و دو ساله اش بوده و مستاصل می گفت که آینده ای وجود ندارد و با خشم و غم می نالید که حتی یک قطعه عکس از کودک دلبندش ندارد، به این جشن پیروزی چگونه برخورد خواهند کرد؟

دو جریان جنایتکار و تروریست، دولت اسرائیل و حماس اعلام پیروزی کرده اند. این پیروزی به چه معنا است؟ آیا این فریاد های پیروزی، صرفا برای سرخ نگاه داشتن صورت است؟ یک تبلیغات جنگی است؟ تا آنجا که به این دو نیروی کثیف مربوط می شود، این یک پیروزی واقعی است. برای آنها کشتار و قتل عام و تخریب و ویرانی مساله ای نیست. بالعکس، آنها در این شرایط شکوفا می شوند. جشن پیروزی برای حماس واقعی است. حماس از نظر سیاسی پر نفوذ تر شده است. سازمان ملل دو فاکتو آن را برسمیت شناخته است. این جنگ برای حماس تبلیغات بسیار مفیدی بود .

دولت اسرائیل نیز یک هدف سیاسی از این جنگ دنبال می کرد. اسرائیل از نظر منافع خود لازم می دید که در آخر ریاست جمهوری بوش و پیش از سر کار آمدن اوباما یک حمله وسیع به غزه انجام دهد و شرایط صلح را حتی سخت تر و پیچیده تر کند. بعلاوه بزودی وقت انتخابات در اسرائیل است، احزاب راست به جنگ و میلیتاریسم برای انتخاب شدن نیاز دارند .

از دید یک انسان شریف و آزادیخواه، انسان دوست و کمونیست این جنگ جز کشتار و تخریب، ویرانی و ارتجاع حاصلی نداشته است. این کشتار و نابودی از دید انسانی که در اهداف کثیف و ارتجاعی دو طرف این جنگ شریک نیست، یک غم و درد عمیق ایجاد کرده است. اما نزد این حیوانات کثیف این جنگ یک برکت و پیروزی است. تنها راه خلاصی از این دور تسلسل، این کشتار و ویرانی برسمیت شناسی دولت مستقل و متساوی الحقوق فلسطین است. مقابله با ارتجاع در هر دو سو پس از این صلح امپریالیستی امکان پذیر خواهد بود. حل مساله فلسطین به مردم فلسطین و اسرائیل امکان می دهد تا با ارتجاع در کشور خود، با نیروهای سیاه و قشری مذهبی و با تروریسم مقابله کنند. حل مساله فلسطین به مردم کل منطقه امکان می دهد تا بطور جدی با اسلام سیاسی و تروریسم اسلامی تسویه حساب و این نیروی سیاه را حاشیه ای کنند . *

 

 

 

 

ائتلاف ناتنیاهو-لیبرمن در قدرت، آپارتاید جنسی رسمی در اورشلیم
آینده چگونه رقم خواهد خورد؟

ایده تشکیل سازمان "اکس یهودى"


 

آذر ماجدی


بنجامین ناتنیاهو رهبر حزب دست راستی اسرائیل در ائتلاف با جریان ارتدوکس یهودی به رهبری لیبرمن امروز رسما دولت را بدست گرفت. ناتنیاهو اعلام کرده است که خود را به طرح و تواقفات تاکنونی در مورد راه حل "تشکیل دو دولت" پایبند نمیداند. لیبرمن که نماینده ارتجاعی ترین جریان سیاسی و یهودی گری است وزارت امور خارجه را بدست گرفته است. ناتنیاهو ضمنا به اوباما اولتیماتوم داده است که در صورتی که مانع دستیابی رژیم اسلامی ایران به سلاح هسته ای نشود، اسرائیل راسا عمل خواهد کرد.

ناظرین سیاسی امور خاورمیانه با نگرانی بسیار اتفاقات اخیر در اسرائیل را دنبال میکنند. افشاء شده است که ناتنیاهو با شرکتی برای گسترش ستلمنت های یهودی نشین در ساحل غربی به توافق رسیده است. محمود عباس امروز طی پیامی به اوباما، از او خواسته است که دولت اسرائیل را برای پذیرش طرح دو دولت تحت فشار گذارد. کلیه شواهد از چرخش بیشتر به راست و فناتیسم یهودی گری در جامعه اسرائیل، پس از حمله اخیر به غزه، خبر میدهد.

علاوه بر تشکیل یک دولت اولترا راست و ارتدوکس یهودی در اسرائیل، انتخابات شهرداری در اورشلیم یک یهودی ارتدوکس را به پست شهردار انتخاب کرده است. این شهردار پا در جا پای رژیم اسلامی گذاشته است و هم خونی خود را با جریان اسلام سیاسی به نمایش گذاشته است. طبق بخشنامه صادره توسط شهرداری، اولین اقدامات استقرار یک آپارتاید رسمی در اورشلیم آغاز شده است. از این پس زنان باید از درهای عقب و مردان از درهای جلو سوار اتوبوس شوند.

مذهب یهود از نظر زن ستیزی ذره ای از اسلام کم نمی آورد. موقعیت زنان در محیط های مذهبی اسرائیل بسیار وخیم و دردناک است. سوءاستفاده جنسی از کودکان و زنان، خشونت علیه زنان و بیحقوقی آنها در این محیط شباهت بسیاری به موقعیت زنان و کودکان در محیط های مذهبی اسلامی دارد. این اقدام اخیر هم خونی این دو مذهب و پیروان آن را بخوبی به نمایش گذاشت.

این مساله که پس از هر جنگ و حمله به فلسطین جریان راست و یهودی گری فناتیک و قشری در جامعه رشد میکند، یک واقعیت شناخته شده و از نظر تاریخی تجربه شده است. این مساله که دو جریان راست در اسرائیل و فلسطین مانع از شکل گیری صلح و به عقب کشیدن جامعه و افزایش و گسترش نفرت قومی در دو جامعه هستند، مساله ای است که بارها مورد اشاره ما قرار گرفته است. وقایع دو سه ماه اخیر، یکبار دیگر این واقعیت تلخ و دردناک را در مقابل چشمان دنیا قرار داه است.

البته باید یادآوری شود که در واکنش به این شرایط جامعه اسرائیل قطبی تر شده است و تنش میان طرفداران صلح و چپ در جامعه اسرائیل با راست گرایان و جریانان موسوم به ارتدوکس یهودی تشدید شده است. در جامعه اسرائیل یک جریان اقلیت اما قوی طرفدار صلح وجود دارد که مدام علیه سیاست های ضد فلسطینی و جنگ طلبانه دولت دست به اعتراض میزند. در طول جنگ غزه نیز ما شاهد گسترش این اعتراضات بودیم. اکنون جریانی در اورشلیم از سربازانی که از رفتن به جنگ علیه فلسطینی ها امتناع میکنند، شکل گرفته است. این جوانان بجای جبهه جنگ به زندان میروند و اخیرا اعلام کرده اند که حقوق زمان سربازی خود را برای بازسازی غزه به جریانات فلسطینی خواهند داد.

این واقعیات را باید در مقابل حمید تقوایی قرار داد که در زمان جنگ غزه با توسل به تبلیغات جنگ طلبانه وزارت دفاع اسرائیل و با گرفتن انگشت حمله به سوی حماس، عملا جنگ غزه را توجیه کرد و تا آنجا پیش رفت که ما را که دولت اسرائیل را بخاطر کشتار مردم غزه و محاصره اقتصادی این مردم شدیدا  محکوم کردیم، با ریشخند مورد سوال قرار داد که: "آیا اومانیسم تان گل کرده است؟!" هم اکنون جریانات صلح طلب و انسان دوست در اسرائیل در تلاش محکوم کردن ارتش اسرائیل به ارتکاب جنایت جنگی هستند. اما این رفیق سابق اعلام کرد که ماهیت جنگ را تعداد کشته های طرفین تعیین نمیکند. ظاهرا مهم نیست که 400 کودک در اثر حمله اسرائیل با توپ و تانک و بمب های فسفری به فجیع ترین شکلی در غزه کشته شدند.

بنظر میرسد که دیگر بی فایده است که این جریان راه گم کرده و در سراشیب پوپولیسم افتاده را متوجه حقایق و واقعیات انسانی زندگی کرد. اپورتونیسم پراگماتیستی، ضد رژیمی گری صرف، سرنگونی طلبی بهر قیمت و ایده عامیانه "دشمن دشمن من، دوست من است" متاسفانه راه آنها را تعیین کرده است. اما اتفاقات اخیر در اسرائیل سوالی را در مقابل جریان اکس مسلم قرار میدهد. باید از این جریان پرسید: آیا فکر نمیکنید که مناسب باشد با توجه به تحولات اخیر در اسرائیل و رسمیت یافتن آپارتاید جنسی در اورشلیم، به طراح "مبتکر" اکس مسلم، که با افتخار و علاقه بسیاری از او یاد میکنید، توصیه کنید جریانی به اسم اکس یهودی راه بیاندازد؟ اسلام و مذهب یهود از لحاظ ارتجاع و کثافات ضد زن، ضد حقوق انسان و کودک و ارتجاعی گری همتای یکدیگرند. اسلام سیاسی و یهودی گری سیاسی خاورمیانه را به قهقرا کشانده اند و در جنگ دو قطب تروریسم نقش اساسی دارند. با این حساب اکس مسلم به همتای اکس یهودی نیز نیازمند است. اما حدس میزنم که آقای مایکل اشمیت با این طرح مخالفت خواهد کرد و آن را آنتی سمیتیسم خواهد نامید! *
چرا وزارت خارجه دولت اسرائیل به دست و پا افتاده است؟
گفتگو با آذر ماجدی در پاسخ به منشه امیر

یک دنیای بهتر: قبل از اینکه به بررسی جوانب متعدد مطلب آقای منشه امیر، مسئول بخش فارسی رادیو اسرائیل و سردبیر وب سایت فارسی زبان وزارت امور خارجه اسرائیل،  بپردازیم اجازه دهید به لحن و روش کاربرده شده در این مطلب اشاره ای کوتاه بکنیم. ادبیات این مطلب واقعا چشمگیر است: "کژاندیش"٬ "بی سواد"٬ "ناآگاه"٬ "فریبکار"٬ "غرض ورز"٬ "یهود ستیز"٬ "پشتیبان حماس"٬ و "زیر علم جمهوری اسلامی" گوشه ای از مجموعه "ادبی" ایشان است. بنظر میرسد که نقدهای مستمر، پیگیر و رادیکال ما آنچنان موثر بوده که چنین برخورد هیستریک و زشتی را در سایت رسمی وزارت امور خارجه دولت اسرائیل لازم کرده است. بنظر میرسد که به سبک همیشگی دولت اسرائیل، میخواهند با قلدر منشی و زورگویی منتقد را ساکت کنند. تصور شما چیست؟ چرا در این سطح به تحرک افتاده اند؟ بنظر از عدم کارآیی مدافعین ریز و درشتشان امٽال نوید اخگر و افراد و جریانات دیگر ناامید شده اند؟ چه اتفاقی افتاده است؟

آذر ماجدی: بنظر من این برخورد آقای منشه امیر در سایت رسمی وزارت امور خارجه اسرائیل تنها مهر تائیدی است بر استحکام و موثر بودن مواضع تاکنونی ما. علت برخورد هیستریک و خارج از نزاکت ایشان در سایت رسمی دولتی، استیصال و خشم دولت اسرائیل از موضع اصولی، محکم و سازش ناپذیر ما است. هر چند که برخورد ایشان بسیار زشت و توهین آمیز است، اما من شخصا آن را نشان موفقیت و کارآیی برخورد ها و نقد های حزب میدانم.

ابتدا کارمندان جونیور شان مداوما به مواضع ما در قبال جنگ غزه، محکوم و افشاء کردن جنایات دولت اسرائیل، و اعلام موضع اصولی ما در قبال مساله فلسطین برخورد میکردند. مقالات آقای نوید اخگر در سایت وزارت امور خارجه اسرائیل منتشر میشود. ما برخورد های ایشان را در سطح پاسخگویی ندیدیم. از آنها گذشتیم. در واقعیت امر نیز کسی در اپوزیسیون ایران ایشان را جدی نمی گیرد. بی تاثیری برخورد های نوید اخگر و موثر بودن برخوردهای ما روسا را به قلم زنی کشاند. اما از نظر لحن و شیوه برخورد تفاوت چندانی میان رئیس و مرئوس وجود ندارد.

اگر نقدها و مواضع ما بی تاثیر بود، وزارت امور خارجه اسرائیل خود را موظف به پاسخگویی نمیدید. مواضع ما چه در جامعه ایران و چه در سطح بین المللی برد و تاثیر دارد. دولت اسرائیل هزینه بسیاری صرف کرده است تا از مبارزه و ضدیت بخشی از اپوزیسیون رادیکال ایران علیه اسلام سیاسی و رژیم اسلامی بنفع خود استفاده کند. باید اذعان کرد که تا حدودی نیز در این زمینه موفق بوده است. چه در میان اپوزیسیون ایرانی و چه در سطح بین المللی توانسته است بخشی از ضدیت و نفرت موجود علیه اسلام سیاسی را بنفع خود کانالیزه کند.

نزد دولت اسرائیل ما به یک مانع بزرگ در این عرصه بدل شده ایم. نقد مداوم، پیگیر و رادیکال ما از هر دو قطب تروریستی و محکوم کردن جنایات و ارتجاع هر دوقطب تروریسم یک اصل بنیادی سیاست ما است و این سیاست در سطح بین المللی با موفقیت روبرو است. من شخصا در فعالیت های بین المللی این مساله را بخوبی تجربه کرده ام. اقناع افراد دو دل و ناروشنی که علیه تروریسم اسلامی و ارتجاع اسلامیستی هستند به ضرورت محکوم کردن اسرائیل و آمریکا و اتخاذ یک موضع سوم کار بسیار ساده ای است. دولت اسرائیل این واقعیت را متوجه شده است. لذا رسما به موضعگیری علیه ما دست زده است. و در این راه کلیه مقررات و مبادی دیپلماتیک را نیز زیر پا گذارده است. از این نظر باید گفت که الحق و الانصاف با همتای اسلامی خود تفاوتی نمیکند.

یک دنیای بهتر: در این مقاله تلاش مضحکى شده است که نقد شما به ارتجاع اسرائیل را معادل  دفاع از تروریسم اسلامی قرار دهند. اتهام کٽیف دفاع از "رژیم اسلامی" را مٽل نقل و نبات پرتاب میکنند. این اتهامات مسلما فاقد هر گونه ارزش و پاسخگویی هستند. اما جریانی که خودش در پایه گذاری حماس نقش داشته است و این هیولای اسلامی را ساخت تا به جان مردم فلسطین بیندازد٬ این ژست، بنظر، زیادی توخالی میرسد. در نگرش این جریان از قرار هر کسی که منتقد سیاستهای رسمی دولت ارتجاعی و تروریست اسرائیل باشد٬ در کمپ تروریسم اسلامی قرار دارد. "هر که با ما نیست٬ بر ماست." ارزیابی تان از این چهارچوب فکری ارتجاعی چیست؟ دستگاه رژیم اسلامی هم هر مخالف خود را به جانبداری از اسرائیل متهم میکند. تشابه این سیاست را با سیاست آدمکشان رژیم اسلامی چگونه می بینید؟

آذر ماجدی: این یک سیاست پاخورده و کاملا شناخته شده است. بنظر من اینها باهوش تر از آن هستند که ما را مدافع رژیم اسلامی بدانند، این سیاست حمله دفاعی است. آنها میکوشند که از این درک عامیانه و پوپولیستی "دشمن دشمن من دوست من است" استفاده کنند. این متداول ترین روش دسته بندی کردن نیروها است. از همین رو است که می بینیم هم دولت اسرائیل و هم رژیم اسلامی هر دو علیرغم ضدیت کامل با یکدیگر از این روش استفاده میکنند. این روش در میان برخی نیروهای چپ نیز روشی جا افتاده است. یکی از فعالیت های دائم ما نقد این روش و جا انداختن روش و سیاست رادیکال و اصولی بوده است.

بطور نمونه اکنون در سطح بین المللی یک گرایش قوی ضد اسلامیستی وجود دارد که کاملا در کنار آمریکا و اسرائیل ایستاده است. در این میان نیروهای سکولار و مدافع آزادی بیان و آزادی های مدنی را نیز مشاهده میکنیم. از آن سوی جریانات چپ موسوم به ضد امپریالیست موضعی به همین میزان نادرست و ارتجاعی ولی در نقطه مقابل اتخاذ میکنند. آنها بدرست از حق مردم فلسطین دفاع میکنند، به درست به سیاست های قلدر منشانه و امپریالیستی آمریکا نقد دارند، در نتیجه به دفاع از حماس، حزب الله و رژیم اسلامی در میغلطند. موضع ما یک موضع سوم است. ضدیت با هر دو قطب و تلاش برای سازمانیابی یک قطب سوم.

یک واقعیت واقعا تاسف آور و دردناک مشاهده رفقای سابق در "حزب کمونیست کارگری" در کنار قطب تروریست دولتی است. آنها نیز به پیروی از این سیاست پوپولیستی، از سر ضدیت با رژیم اسلامی و اسلام سیاسی، از فرط هیجان برای سرنگونی رژیم اسلامی به موضع دفاع بعضا خجولانه و بعضا صریح از اسرائیل افتاده اند. در مورد جنگ غزه ما شاهد یکی از بزرگترین گاف های رهبری این حزب بودیم؛ زمانی که لیدرشان محکوم کردن دولت اسرائیل در سرکوب و کشتار مردم غزه توسط ما را به زیر سوال برد و با لحنی تمسخر آمیر از ما پرسید که "آیا اومانیسم تان گل کرده است؟" یا اینکه پرسید به شما چه مربوط که اسرائیل را محکوم کنید، مگر میخواهید دولت اسرائیل را سرنگون کنید؟

بنظر من این برای دولت اسرائیل یک موفقیت بزرگ است که موفق شده این حزب را در مجادله بین المللی به قطب تروریست دولتی نزدیک کند. زمانی که رهبری این حزب حل مساله فلسطین را به از بین بردن حماس موکول میکند، درست در کنار دولت اسرائیل قرار میگیرد. دولت اسرائیل نیز همین موضع و همین استدلال را مطرح میکند و برای رسیدن به آن کشتار جمعى هم میکند. به خاک و خون کشیدن غزه تلاشی در این جهت است. زمانی که به کل تصویر اپوزیسیون ایران و جریانات بین المللی نگاه میکنید، آنوقت خشم و عصبانیت وزارت امور خارجه اسرائیل را بهتر درک میکنید. ما یک مانع بزرگ در مقابل پیشبرد این سیاست بسیار کارساز ارتجاعى ضد فلسطينى برای دولت اسرائیل هستیم.

یک دنیای بهتر: یک رکن تبلیغات ارتجاعی دولت و جریانات دست راستی اسرائیل تکیه بر ظلم وستم تاریخی است که جریانات فاشیستی بر مردم منتسب به "یهود" در اروپا و در نقاط دیگر جهان اعمال کرده اند، مشخصا قتل عام و نابودی چندین میلیون انسان بدست دولت فاشیست آلمان در دوران جنگ جهانی دوم است که یکی از بزرگترین فجایع تاریخ بشری است. این جریان هر نوع انتقادی به سیاست های دولت اسرائیل و به ظلم وستمی که بر مردم فلسطین از طرف این دولت اعمال میشود را "یهودی ستیزی" و "آنتی سمیتیزم" مینامد. به این مساله چگونه باید برخورد کرد؟ چگونه باید مبارزه علیه آنتی سمیتیزیم و همچنین نقد سیاستهای ارتجاعی دولت اسرائیل و مبارزه علیه مذاهب٬ اسلام٬ یهودیت و مسیحیت را پیش برد؟ اخیرا آدمکشان اسلامی هم به این حربه متوسل شده اند٬ مخالفت با اسلام و اسلام سیاسی را کینه توزی با مردم مسلمان مینامند. ظرایف این مبارزه کدامند؟

آذر ماجدی: این روش نیز یک روش شناخته شده است. بسیارند کسانی که میکوشند پایمال کردن حقوق دیگران و اعمال خشونت علیه دیگران را بخاطر ستم و خشونتی که در مقطعی دیگر بر آنها اعمال شده است، توجیه کنند. در رابطه با "ملت ها" یا "نژادها" نیز این مساله کاملا صدق میکند. گرایشات ناسیونالیست با این توجیه که "ملت" شان تحت ستم ملی قرار گرفته است، ستم و خشونت بر مردم منتسب به ملل دیگر، بویژه "ملت ستمگر" را توجیه و بعضا تقدیس میکند. این روش هم از نظر سیاسی – تاریخی و هم از نظر روانشناسانه کاملا شناخته شده است.

آیا این یک روش قابل قبول است؟ بهیچوجه. ممکن است در تحلیل چرایی یک واقعه سیاسی – اجتماعی بتوان این فاکتور را دخیل کرد، اما این اصلا بمعنای توجیه جنایت یا خشونت نیست. هیچ جنایتی، جنایت دیگری را توجیه و قابل قبول نمیکند. این یک اصل مهم و پایه ای انسانی است. روشن است که باید کسی را که مرتکب جنایت شده است محاکمه و مجازات کرد، اما قربانی مجاز نیست که با اتکاء به ستمی که در حق او روا شده است، دیگران را مجازات کند.

هولوکاست و کشتار مردم یهود در دوره جنگ جهانی دوم و بدست فاشیسم هیتلری یک فاجعه دردناک و شرمناک تارخ بشری است. باید این جنایت را بخاطر داشت تا از تکرار آن جلوگیری کرد. این فاجعه را باید محکوم کرد. اما این کشتار، اجازه نامه ای برای جریانات ناسیونالیست یهودی و دولت اسرائیل برای کشتار و قتل و عام انسان های دیگر تحت نام انتقام، مجازات یا "دفاع از خود" نیست. قطعا باید جانیان فاشیست به محاکمه کشیده میشدند، اما کل جامعه بشری دین ویژه ای به انسان های منتسب به یهود ندارد.

اکنون بیش از نیم قرن است که دولت اسرائیل و جریان قوم پرست یهودی دارد تحت نام "دفاع از خود" و با توجیه انتقام کشتار یهودیان، مردم فلسطین را قتل و عام میکند، خانه هایشان را بر سرشان خراب میکند، بمب فسفر بر روی کودکانشان میریزد، آواره شان میکند، و یک تروریسم دولتی سازمانیافته را علیه این مردم سازمان داده است. این شرایط با هیچ معیاری قابل توضیح و توجیه نیست. ممکن است کشتار فجیع دوران جنگ و "پوگروم" هایی که هر از چند گاهی در کشورهای مختلف و در طی تاریخ علیه یهودیان سازمان داده میشده موجب کوچ مردم منتسب به یهود به سرزمین فلسطین و اکنون اسرائیل شده باشد. تلاش برای "ایمن سازی" خود به یک خواست قوی برای کشور سازی بدل شده است. این پدیده را تاریخا میتوان این چنین توضیح داد. اما این توضیح بمعنای توجیه و پذیرش برحق بودن این حرکت نیست.

ما در یک دنیای وارونه زندگی میکنیم. بنابراین هر ستم و بی حقوقی یک ستم و بی حقوقی دیگر را بر مبنای ناسیونالیسم یا نژاد پرستی توجیه میکند. ستم بر "قوم یهود" طی تاریخ توجیه گر ستم ناسیونالیسم یهود به مردم دیگر میشود. نژاد پرستی علیه فرضا سیاه پوستان به عکس آن بدل میشود. زنان تحت ستمی که به ستمکشی خود آگاه میشوند، اولین عکس العمل خودبخودی شان تنفر از مردان و مبارزه با آنها تعریف میشود و قس علیهذا. با همین گونه استدلال تروریسم کور توجیه و تقدیس میشود. باید در مقابل این ایدئولوژی وارونه ایستاد و آن را افشاء کرد.

دولت اسرائیل کلیه منتقدان خود را آنتی سمیتیست مینامد. این یک سلاح قوی و سهل الاستفاده است. باید این سلاح را خنثی کرد. باید ریاکاری آن را توضیح داد. بر مبنای همین روش، رژیم اسلامی و اسلامیست ها نیز زرنگ شده اند و اکنون هر نوع نقد به اسلام را بعنوان "اسلام فوبیا" و یا مسلمان ستیزی معرفی میکنند. تا آنجا پیش رفته اند که ممنوعیت نقد مذاهب را دارند به تصویب میرسانند. باید با یک روش پیگیر در مقابل این سیاست ایستاد. باید میان مذهب و پیروان آن خط فاصل روشنی کشید. باید نشان داد که هم سیاست جریانات اسلامی و هم دولت اسرائیل، هر دو، ارتجاعی و غیرقابل قبول است. باید ضمنا با شهامت و با صدای رسا این روش ها را محکوم کرد. مهم اینجاست که باید پیگیرانه این روش را دنبال کرد. نباید اجازه دهیم که هیچیک از طرفین قصر در روند. هم اسلامیست ها و هم دولت اسرائیل و پیروان آن باید به یکسان افشاء و محکوم شوند.

یک دنیای بهتر: آقای منشه امیر ادعا میکند که "یگانه دموکراسی واقعی در خاورمیانه و یکی از مردمسالارترین نظام های سیاسی جهان است". بگذارید این ادعا که اسرائیل کشوری دمکراسی است را را به مدافعان "دمکراسی" بسپاریم. مساله ما بر سر آزادی و اختیار انسان است. مساله بر سر حقوق مدنی و رهایی انسان در جامعه است. در این زمینه کارنامه دولت اسرائیل چگونه است؟ در عین حال شاهد ادعای مضحک دیگری هستیم. میگویند "صهیونیسم یک جنبش سکولار است که کشور اسرائیل را برپایه ارزش های جهانشمول و غیر مذهبی برپا کرد." "ارزشهای جهانشمول و غیر مذهبی" با خصلت قومی و مذهبی بنیاد دولت اسرائیل چگونه قابل توضیح است؟ واقعیت چیست؟

آذر ماجدی: این ادعا معمولا مدافعین حقوق مردم فلسطین را به عصبانیت و مخالفت شدید میکشاند. به این خاطر که اکنون دموکراسی به قبله عالم چپ و مردم آزادیخواه بدل شده است. هزار نوع توهم را به این ایده و نهاد سنجاق میکنند. این ادعای آقای منشه امیر با تعریف پایه ای دموکراسی، یعنی حق رای و انتخاب دولت ها و مجالس نیابتی خوانایی دارد. مردم هر چند سال یکبار دولت و مجلس را انتخاب میکنند تا بجای آنها تصمیم بگیرد که به فلسطینی ها حمله کند، لبنان را بمباران کند، حق بازنشستگی و بیکاری مردم را بزند. این تعریف دموکراسی است. به این معنا این ادعا درست است. تقریبا تمام کشورهای منطقه زیر دیکتاتوری رسمی زندگی میکنند.

اما این مساله ارتجاع و جنایات دولت اسرائیل را توجیه نمیکند. همانگونه که جنایات دولت های آمریکا و بریتانیا در عراق بخاطر وجود دموکراسی در این کشورها قابل توجیه نیست. یک معیار اصلی قضاوت دولت اسرائیل بر مبنای جنایتی است که علیه مردم فلسطین مرتکب میشود و قلدر منشی و سرکوبی است که بر مردم فلسطین اعمال میکند. سرکوب دائم مردم فلسطین، تحقیر و تحمیل بیحقوقی به آنها یک روش دائمی این دولت است. حمله و جنگ و کشتار نیر به تناوب علیه این مردم بکار گرفته میشود. این یک وجه تاریک و سیاه این دولت است. این دولت شدیدا ناسیونالیست و قومپرست است.

اعلام اینکه صهیونیسم یک پدیده یا ایدئولوژی سکولار و غیرمذهبی است، راستش بیشتر به یک جوک شبیه است. جوهر این ایدئولوژی کشور سازی بر مبنای قومیت و مذهب یهود است. باید گفت که این یک ادعای من در آوردی از جانب آقای منشه امیر است. قرار است با این ادعای پوچ من و شمایی را که سکولاریسم را یک شرط لازم یک سیستم آزاد و برابر میدانیم ساکت و خنثی کنند. صهیونیسم یک ایدئولوژی کاملا ارتجاعی و منبعث از قومیت و مذهب است. اسرائیل بر مبنای این ایدئولوژی و بر خون و حق کشی هزاران فلسطینی بنا شده است. هزاران فلسطینی تحت خشونت و سرکوب وحشیانه آواره شده اند تا صهیونیسم بتواند گسترش یابد.

یک دنیای بهتر: اجازه دهید به مسائل سیاسی مشخص مطرح شده در این مطلب هم اشاره ای کنیم. آقای منشه امیر تلاش زیادی کرده است که چهره "معقولى" از دولت کنونی اسرائیل ارائه دهد. به زمین و زمان متوسل شده است تا اثبات کند این یک جریان سوپر ارتجاعی و فاشیست نیست. ارزیابی شما چیست؟ چرا به دست و پا افتاده اند؟ نقش خود آقای منشه امیر در این چهارچوب چیست؟

آذر ماجدی: استدلال ایشان در این نوشته خنده دار است. تمام دنیا دارند از راست گرایی این ائتلاف سخن میگویند، از اولترا راست و اولترا ارتدوکس بودن لیبرمن حرف میزنند ولی ايشان و سايت وزارت خارجه شان در روز روشن بما میگوید که چنین نیست. پس از جنگ غزه جامعه اسرائیل به راست کشیده شد. رشد حزب لیبرمن یکی از محصولات این شرایط است. همه ناظران سیاسی خاورمیانه و مدافعین صلح و راه حل دو دولت از این اتفاق ناراحت و نگران هستند.

البته این به این معنا نیست که فرضا حزب کدیما یا لیبر در کشتار مردم فلسطین دست های پاکتری دارند و یا وجود آنها باعث تسریع پروسه صلح میشود. خیر بهیچوجه. اما جریان اولترا راست ناتنیاهو- لیبرمن هر چه بیشتر در شیپور جنگ و نفرت میدمد. بعلاوه در مورد شهروندان خود اسرائیل نیز این دولت نقشی کاملا ارتجاعی ایفاء میکند. نقش دستگاه مذهب یهود در جامعه افزایش یافته است و این مساله حقوق مدنی مردم اسرائیل را بیشتر زیر ضرب خواهد برد و زن ستیزی و بیحقوقی زنان نیز گسترش خواهد یافت.

فی الحال در شهر اورشلیم آپارتاید جنسی رسمیت یافته است. سیاستی که آقای منشه امیر از آن بعنوان آزادی مذهب در اسرائیل دفاع میکند! در نشریات متعلق به جریانات ارتدوکس یهودی عکس رسمی کابینه دولت ناتنیاهو با یک رتوش جزیی بچاپ رسیده است. این عکس را از طریق فوتوشاپ رتوش کرده اند و عکس دو وزیر خانم را از عکس پاک کرده اند. آقای منشه امیر دارد از سیاست دولت متبوع اش دفاع میکند. "ایشان مامور است و معذور."

یک دنیای بهتر: شما در مقاله تان به مساله اعمال آپارتاید جنسی در اورشلیم اشاره کرده اید. ایشان مدعی هستند که این بخشی از "آزادی مذهب" و "آزادی " در اسرائیل است. چه تفاوتی میان استدلالات ایشان و استدلالات سران آدمکش اسلامی در توجیه آپارتاید جنسی است؟ ایشان کوشیده است که این مساله را در چهار چوب "آزادی مذهب" فورموله کند. نظر شما چیست؟

آذر ماجدی: این مقاله چند نکته خنده دار دارد، یکی از آنها همین وارونه جلوه دادن امر آزادی مذهب است. واقعا دارند شعور خوانندگان و مخاطبینشان را دست کم میگیرند. آزادی مذهب بمعنای آزادی در انتخاب مذاهب مختلف و اعتقادات مذهبی است. آزادی مذهب بمعنای اعمال ستم و بیحقوقی بر بخشی از جامعه توسط بخش معتقد به یک مذهب معین نیست. ایشان رسمیت یافتن آپارتاید جنسی در اورشلیم را بعنوان آزادی مذهب دارند جا میزنند. رژیم اسلامی در ایران و حماس در فلسطین هم همین استدلال را در مقابلتان میگذارند.

دفاعیات مبلغین، ایدئولوگ ها و مدافعین یک سیستم ارتجاعی معمولا بر چنین وارونه سازی ها و مخدوش کردن معانی مفاهیم استوار است. آزادی مذهب را اکنون به آزادی دولت یا یک بخش از جامعه در اعمال نظرات مذهبی بر بخش دیگر قلمداد میکنند. این تعریف هیچ ربطی به مفهوم آزادی مذهب یا مذاهب ندارد. آزادی مذهب یعنی اینکه هر فردی مجاز است که به هر مذهبی که میخواهد اعتقاد داشته باشد یا اینکه لامذهبی را انتخاب کند. بقیه مسائلی که به این ایده سنجاق کرده اند، فقط لاطائلات است.

یک دنیای بهتر: مساله "کشور مستقل فلسطین" در منطقه نیز یکی دیگر از مسائل مطرح شده در مطلب ایشان است. ادعا میکنند که این دولت به توافقات بین المللی پایبند است؟ شاید برخی فراموش کرده باشند٬ راستی چه کسی اسحاق رابین را کشت؟ شاید بگویند جریانات سوپر راست بهتر توانسته اند دست به مصالحه بزنند؟ نظر شما چیست؟ کلا ملزومات دستیابی به کشور مستقل و متساوی الحقوق فلسطین در منطقه چیست؟ نیازمندیهای صلح پایدار کدام است؟ با اسلام سیاسی در این چهارچوب چگونه باید مبارزه کرد؟

آذر ماجدی: آنچه سخنگویان اصلی دولت یعنی ناتنیاهو، نخست وزیر، و لیبرمن، وزیر امور خارجه، اعلام کرده اند و در رسانه های بین المللی انعکاس یافته است با ادعا های آقای منشه امیر کاملا در تناقض است. اما مساله اینجاست که دولت شارون و سپس کدیما نیز موجب گسترش جنگ شدند. در زمان شارون دیوار آپارتاید ساخته شد. کشتار "جنین" که بعنوان یک جنایت جنگی مورد بررسی قرار گرفت در زمان شارون اتفاق افتاد و سپس حمله به لبنان و کشتار غزه هر دو در دوره ائتلاف کدیما و حزب لیبر انجام گرفته است. تا انجا که به وضعیت مردم فلسطین مربوط میشود این دولت ها همگی از یک کرباسند.

جریانات راست در هر دو طرف این مخاصمه با صلح مخالفند و با ترفند های مختلف میکوشند مانع از شکل گیری صلح شوند. جریان راست و ارتدوکس مذهبی در اسرائیل که اسحاق رابین را ترور کرد و حماس در فلسطین موانع جدی صلح در منطقه هستند. هر دو جریان از ادامه جنگ و تخاصم و نفرت نیرو میگیرند. همزمان با تشکیل دولت ناتنیاهو فاش شد که وی بر سر گسترش شهرک های یهودی نشین در ساحل غربی با یک شرکت معامله کرده است.

رشد و قدرت گیری جریانات سکولار و چپ در منطقه یک عامل مهم در پیشروی امر صلح است. هم اکنون در اسرائیل یک اقلیت قوی و فعال صلح طلب وجود دارد. در تمام این چند سال اخیر این جریان علیه جنگ، علیه ساختن دیوار آپارتاید، علیه سرکوب و کشتار مردم فلسطین اعتراض کرده است. این جریان باید در اسرائیل تقویت شود. لیکن همراه با هر جنگ و کشتاری راست با دمیدن در شیپور ناامنی و فلسطینی ستیزی و عرب ستیزی موقعیت خود را مستحکم میکند. مقالات متعددی در نقد رشد مذهب در ارتش اسرائیل منتشر شده است. در رابطه با این مساله که تبلیغات خاخام ها در ارتش عملا جنگ اخیر در غزه را به یک جنگ مذهبی بدل کرد. برخی این امر را موجب شدت کشتار و جنایت از جانب ارتش اسرائیل اعلام میکنند.

در سطح بین المللی نیز نیروهای چپ و طرفدار صلح باید به تحرک درآیند و دولت های غربی بویژه آمریکا را برای تحت فشار گذاشتن اسرائیل تحت فشار قرار دهند. تمام این حملات اخیر با چراغ سبز و تشویق آمریکا انجام گرفته است. آمریکا پشتیبان اصلی دولت اسرائیل و سیاست های تهاجمی و جنگ طلبانه آنست. باید دولت آمریکا را تحت فشار گذاشت. دولت آمریکا هر سال یک مبلغ بسیار قابل توجهی به دولت اسرائیل کمک میکند. اهرم اصلی فشار بر دولت اسرائیل در دست دولت آمریکا است. بطور مثال در شرایطی که دنیا جنگ غزه را محکوم میکرد و هر روز تظاهرات های وسیع در گوشه و کنار دنیا در محکومیت اسرائیل سازمان می یافت، کنگره آمریکا با یک اکثریت بسیار بزرگ به حمایت از اسرائیل رای داد.

تشکیل دو دولت مستقل و متساوی الحقوق پایه اصلی صلح خاورمیانه است. این طرح باید سریعا و بدون هیچ قید و شرطی تصویب و پیاده شود. ضمنا باید ساختن شهرک های مهاجرین یهودی متوقف شود. بازگشت پناهندگان فلسطینی یکی از نکات نفاق برانگیز است. این مساله نیز باید به رسمیت شناخته شود. این قدم اول و پایه اصلی یک صلح جدی در فلسطین است. قرارداد اسلو بر همین نکات استوار است. دولت آمریکا در قبولاندن این طرح به اسرائیل و مجبور کردن آن در قبول این طرح یک نقش اساسی دارد.

مبارزه با حماس و اسلام سیاسی عملا از این کانال به بهترین و سهل ترین شکلی به پیش خواهد رفت. اسلام سیاسی از زخم کهنه و عفونی شده جنگ فلسطین و آوارگی فلسطینیان تغذیه میکند. اسلام سیاسی هیچ ربطی به مشقات و درد مردم فلسطین ندارد و آن را نمایندگی نمیکند. تنها با تسریع پروسه صلح و تصویب آن میتوان حماس را حاشیه ای کرد. مبارزه برای یک دولت سکولار در هر دو طرف یکی دیگر از راه های تامین صلح و حاشیه ای کردن جریان اسلامی نه تنها در فلسطین بلکه در کل منطقه است. موانع يک صلح فورى نيروهاى مذهبى و افراطى راست در هر دو طرف هستند. منزوى کردن اين جريانات در گرو رشد سکولاريسم و چپ و آزاديخواهى هم در اسرائيل و هم در فلسطين است.

باید بگویم برای ما کمونیست ها که خواهان ایجاد یک جامعه مرفه و برابر یعنی سوسیالیسم هستیم، این ها همه راه حل هایی حداقل برای کنار زدن موانع تحقق سعادت و رفاه مردم فلسطین و اسرائیل است. باید این جنگ خاتمه یابد، دولت مستقل تشکیل شود تا مردم بتوانند در ورای نفرت و جنگ قومی و ناسیونالیسم هار حاکم، به ریشه اصلی دردهایشان پی ببرند. از نظر ما کمونیست ها مردم منطقه تحت دولت های بورژوایی، قوم پرست، مذهبی، سرکوبگر و فاسد حاکم قادر نیستند به سعادت و رفاه، به آزادی و برابری دست یابند. اما تا زمانی که این جنگ و تخاصم قومی زندگی مردم را در چنگال خود گرفته است، شرایط برای دستیابی به سوسیالیسم بسیار دشوار تر است.

یک دنیای بهتر: شما در این مطلب به کمپین "اکس مسلم" اشاره کرده اید و با طعنه از کمپین "اکس یهود" اسم بردید. چرا؟ توضیح تان چیست؟ چگونه "اکس مسلم" به ابزاری در خدمت این جریانات سوپر ارتجاعی و پرو اسرائیلی تبدیل شده است؟ چگونه باید مبارزه علیه اسلام را پیش برد که در عین حال مورد سوء استفاده جریانات اردوی تروریسم دولتی و ارتجاع اسرائیل واقع نشود؟

آذر ماجدی: همانطور که در پاسخ به سوالات بالا اشاره شد، اکنون دنیا عمدتا به دو کمپ مخالف اسلامیست ها و تروریسم اسلامی و مخالف تروریسم دولتی آمریکا و اسرائیل تقسیم شده است. در حالیکه، در واقعیت امر، بخش وسیعی از مردم و شهروندان جهان به هیچیک از این دو کمپ تعلق ندارند. در چند سال اخیر جنبش سکولار بسیار قوی تر و گسترده تر شده است. اما این جنبش به دو جناح راست و چپ تقسیم شده است. جریان راست در معادلات بین المللی در کنار تروریسم دولتی قرار میگیرد. از سر نفرت از اسلامیست ها و بخاطر مبارزه با آنها عملا بدفاع از آمریکا و اسرائیل در میغلطد. کمپین اکس مسلم چنین کمپینی است.

این جریان خواسته یا نخواسته در کمپ تروریسم دولتی قرار گرفته است و در خدمت منافع آن عمل میکند. کما اینکه شاهدیم این کمپین در حالیکه در محکوم کردن هر ذره جنایت و سرکوب اسلامیست ها هوشیار است و سریعا عمل میکند؛ هیچگاه جنایت قطب دیگر را محکوم نکرده است. جنگ غزه یک نمونه برجسته این مساله است. اکس مسلم حتی یک اطلاعیه در محکومیت دولت اسرائیل و جنایات آن صادر نکرد. و این جریانی است که در یک کنفرانس بین المللی که در تابستان گذشته در شهر کلن سازمان داد بخشی از کنفرانس را به نقد اسلام سیاسی در رابطه با دولت اسرائیل و یهودی گری و افشای آنتی سمیتیسم جریان اسلامی اختصاص داده بود.

 این پروژه کاملا مورد دفاع سکولاریسم راست قرار گرفته است و با آب و تاب تشکیل شعب آن را در هتل های چهار ستاره و لوکس منعکس میکنند. در حالیکه جناح چپ سکولار یا آن را محکوم میکند و یا با شک و تردید به آن مینگرد. تجربه شخصی من نشان داده است که اقناع این دسته در قبول موقعیت ارتجاعی این جریان کاری است بسیار ساده. اکس مسلم در عین حالیکه میان سکولاریسم راست و مدافعین قطب تروریسم دولتی با شور و هیجان دنبال شده است، در میان سکولاریسم چپ چندان خوشنام نیست.

پروژه اکس مسلم از نقشه های تروریسم دولتی است. ایده از آنها است و رهبری ح ک ک آن را مطابق سیاست های خود یافته است و ضمنا اپورتونیسم پراگماتیستی این رهبری و پوپولیسم ضد رژیمی آن، این حزب را دربست پشت این پروژه برده است. و به این ترتیب یک عده کمونیست قدیمی را به اکس مسلم و یا شاید باید گفت به اکس کمونیست بدل کرده است. یک عده انسانی که نزدیک به دو دهه خود را کمونیست و بنا به تعریف آته ئیست معرفی میکرده اند، یکباره اکس مسلم شده اند. سایت های طرفدار اسرائیل و سکولاریسم راست از این کمپین دفاع میکنند.

ما در مبارزه علیه اسلام و اسلام سیاسی به ساختن تشکلاتی این چنینی نیاز نداریم. چنین تشکلات و کمپین هایی بر مبارزه اصولی و رادیکال ما علیه اسلام و اسلام سیاسی تاثیر معکوس میگذارد. مبارزه ما همواره از یک بعد تیز ضد اسلامی برخوردار بوده است. نقش ما در جنبش سکولاریست بین المللی غیر قابل انکار است. ما یک بخش مهم این جنبش هستیم و به صراحت به گرایش چپ آن متعلقیم. در مبارزه خود همواره نقد شدید دو قطب تروریستی و لزوم سازمانیابی قطب سوم را تاکید کرده ایم. باید همین سیاست را با قاطعیت بسیار ادامه دهیم. ما بر مذهب زدایی تاکید داریم و به این معنا کلیه مذاهب، از آن جمله مذهب یهود را نیز مورد نقد قرار میدهیم.

علت طرح پروژه اکس یهودی نشان دادن ماهیت واقعی پروژه اکس مسلم است. حتی یک نگاه سطحی همتایی این دو مذهب را چه از نظر ماهیت عقیدتی آنها، رابطه آنها با حقوق و موقعیت زنان و هم از نظر سیاسی و نقش آنها در معادلات بین المللی در شرایط معاصر روشن میسازد. مبارزه با هر دوی این مذاهب باید در برنامه ما قرار گیرد. به همین اعتبار اگر کسی بر این نظر است که پروژه اکس مسلم برای مبارزه علیه اسلام سیاسی بسیار مناسب است، خوب باید بپذیرد که پروژه اکس یهودی نیز برای پیشبرد مبارزه علیه حاکمیت مذهب در خاورمیانه، در رابطه با مبارزه علیه ستمکشی زنان و همچنین مبارزه با دو قطب تروریستی و حل مساله فلسطین و لذا مبارزه با حماس تا چه حد ضروری است. اما، نه. این ایده حتی به مخیله اکس مسلمی ها خطور هم نمیکند. و جالب اینجاست که پس از نوشتن مقاله متوجه شدم که حدس من در مورد اینکه مبتکر ساختن اکس مسلم با آنتی سمیتیست خواندن ایده اکس یهودی با آن مخالفت خواهد کرد، درست بوده است. ایشان پیش از این در گفتگویی خود به این مساله اشاره کرده است.

اما رهبری ح ک ک چشمان خود را بر تمام این ارتجاع، چرخش به راست و قرار گرفتن در کنار تروریسم دولتی و استاندارد های دوگانه بسته است و دارد محصولات این چرخش به راست را درو میکند. بیخود نیست که آقای نوید اخگر، از کارکنان جونیور سایت فارسی وزارت امور خارجه اسرائیل، این چنین از سیاست های این جریان، بویژه لیدر آن دفاع میکند. حمله آقای منشه امیر به ما یکبار دیگر موقعیت این حزب را به زیر سوال میبرد. بنظر میرسد که دیگر ترمز پاره کرده اند و در سراشیب حرکت به راست هر روز سرعت بیشتر میگیرند. عاقبت شان به خیر!

یک دنیای بهتر: به عنوان آخرین سئوال کلا چه ارزیابی از نقش تبلیغات حزب در دوره جنگ در غزه دارید؟ برای پیشروی اکنون چه باید کرد؟

آذر ماجدی: بنظر من حزب بخوبی و روشنی در این مدت عمل کرد. حزب پرچمدار موضع اصولی کمونیسم کارگری منصور حکمت بود. توانست در عین محکومیت قاطعانه دولت و ارتش اسرائیل و جنایات جنگی آن، حماس و اسلام سیاسی را نیز افشاء کند، پرچم قطب سوم را برافراشته نگاه دارد، از جریان صلح طلب در اسرائیل دفاع کند و فعالیت های آنها را منعکس کند. حزب توانست نه فقط در سطح ایران، بلکه در سطح بین المللی این سیاست را به پیش برد و اصولی گری، پیگیری کمونیستی و رادیکال خود را به نمایش گذارد. ما باید قاطعانه همین خط را دنبال کنیم و برای شکل گیری قطب سوم تحرک و تلاش بیشتری را در دستور بگذاریم. مواضع ما برخلاف مواضع و سياستهاى يکجانبه پرو اسرائيلى و پرو اسلامى دقيقا به خال زدند و منشا هياهوهاى تاکنونى از هر دو طرف نيز همين است. *

 

 

 

 

 

قتل عام غزه
انسان گرایی یا اپورتونیسم سیاسی


 

آذر ماجدى


قتل عام غزه یک تراژدی عظیم انسانی است. بیش از 1300 انسان کشته و حدود 5300 نفر مجروح شدند. بیش از یک سوم به خون غلطیدگان کودک اند. یک میلیون و نیم انسان را در یک قفس زندانی کرده اند، گرسنگی داده اند و بمدت سه هفته از هوا و زمین و دریا بمباران و توپ باران کرده اند. خانه هایشان را بر سرشان ویران کرده اند. مدارس و بیمارستان ها را با خاک یکسان کرده اند. به کودکانی که لرزان در کنار پدر و مادر پرچم سفید برافراشته از خانه شان خارج میشده اند، شلیک کرده اند. پناهگاه های سازمان ملل را توپ باران کرده اند. این جنایت و کشتار لکه ننگ و شرم تاریخ بشریت است.

همچون هر واقعه مهم و تکان دهنده بین المللی، کشتار غزه جنبش ها و جریانات سیاسی در جهان را قطبی کرد. بخشی از کشتار و جنایت وقیحانه دولت اسرائیل به خشم آمدند و صدای اعتراض خود را علیه آن و در همبستگی با مردم فلسطین و غزه به گوش جهانیان رساندند. و دسته ای که در طرفداری از دولت اسرائیل به توجیه جنایات آن پرداختند. در میان جریانات و احزاب سیاسی ایران نیز همین وضعیت مشاهده شد. تراژدی غزه همچون آئینه ای افشاگر سیاست های ارتجاعی و ضد انسانی بخشی از اپوزیسیون بود.

"اومانیسم تان گل کرده؟"
"مثال مشخص امروز همین جنگ غزه است. کسی که از موضع سنتی میاید میگوید علیه اسرائیل باید بایستی و اگر علیه اسلام سیاسی صحبت کنی آب به آسیاب اسرائیل می ریزی، من میگویم شما میخواهی دولت اسرائیل را سرنگون کنی؟... چرا این حرف را می زنی؟ میخواهی دائره المعارف و جنگ مواضعت رادیکال بماند؟ چون سی سال است همه علیه اسرائیل حرف زده اند و اسرائیل در این جنگ 1000 نفر کشته است و حماس فقط 30 نفر، بنا بر این باید بیشتر علیه اسرائیل بود؟ اومانیسم ات گل کرده؟"

فکر می کنید این جملات را چه کسی گفته است؟ به چپ متعلق است یا به راست؟ این لحن صحبت و شیوه را کسی از کمونیست ها انتظار ندارد، لذا اذهان متوجه جنبش ناسیونالیسم پرو غرب می شود. اما متاسفانه اینها سخنان حمید تقوایی است. آیا این شوک آور نیست که لیدر حزبی که در نشریاتش عکس منصور حکمت و این جمله تاریخی او "اساس سوسیالیسم انسان است" درج شده، با حالت تمسخر از کسانی که جنایت اسرائیل را محکوم کرده اند، بپرسد: "اومانیسم تان گل کرده؟" از کشتار 1000 نفر انسان به شکلی صحبت کند که انگار 1000 پشه کشته شده است؟ نه تنها شوک آور که درد آور است.

بنظر می رسد که کار بدستان حزب سریعا متوجه گاف لیدرشان شده اند، چون این بخش از سخنرانی ایشان بیش از چند ساعت بر روی سایت ها نماند. سریعا پاک شد. اما این نقطه سياهى  است که در کارنامه سیاسی ایشان و حزب دگردیسی کرده ای که حمید تقوایی لیدرش است، باقی خواهد ماند. با این موضع دیگر برای کسی شکی باقی نمی ماند که حمید تقوایی ربطی به کمونیسم کارگری منصور حکمت ندارد، که این دیگر آن حزب کمونیست کارگری سابق نیست و فقط در اسم با آن حزب شریک است. آن حزب پر افتخاری که انسان گرایی، اصولی گری کمونیستی و آزادیخواهی و برابری طلبی را نمایندگی می کرد. آن حزبی که مایه افتخار تمام کمونیست ها و انسان دوستان بود. حزبی که احترام به حیات انسان، شان و حرمت انسان و به انسانیت از اصول خدشه ناپذیرش بود. این دیگر ربطی به آن حزبی ندارد که منصور حکمت در سال 2001 با دیدن تصویر کشته شدن یک پسر بچه در آغوش پدرش آنچنان بدرد آمده بود که در اطلاعیه رسمی حزبی آن را ثبت کرد. ح ک ک اکنون در مقابل کشته شدن حدود 300 کودک، با تمسخر از محکوم کنندگان دولت و ارتش اسرائیل می پرسد: "چرا این حرف را می زنی؟" "اومانیسم ات گل کرده؟"

ما بعنوان کسانی که با قاطعیت جنایت اسرائیل را محکوم کردیم، با افتخار اعلام می کنیم که اومانیسم و انسان گرایی هیچگاه در خاطرمان کمرنگ نمی شود که با دیدن جنایت و سبعیت "گل کند." ما متعلق به آن رگه از کمونیسم هستیم که اساس سوسیالیسم را انسان می داند. ما بخاطر تعلق به انسانیت و انسان دوستی، بخاطر آنکه قلب مان از مشقت و درد انسان ها به درد می آید، کمونیست شده ایم و می کوشیم که پرچم کمونیسم منصور حکمت را برافراشته نگاه داریم. ما قلب مان بخاطر تک تک آن 300 کودک، بخاطر تمام مردم بيدفاعى که در غزه و 3 نفری که در شهرک جنوب اسرائیل قربانی شده اند، می طپد. ما انسان گرایی و انسان دوستی مان با این کشتار بشدت زخم خورده است و از اینکه به این رگه از کمونیسم متعلق ایم، بخود افتخار می کنیم.

در اینجا باید از شما بخواهم که لطف کنید و عکس منصور حکمت را از نشریاتتان حذف کنید، همانگونه که در پلنوم 25 و 26 با جدیت قصد اینکار را داشتید. قرار بهرام سروش را در پلنوم آتی تان به رای بگذارید. منصور حکمت کمونیست عميقا انساندوستى بود که وقتی تصویر تیر خوردن آن بچه ده ساله فلسطینی را در آغوش پدر دید، گفت که رغبت اش را به زندگی از دست داده است. مطمئن باشید که اگر خود امکان داشت به سخن آید، از شما میخواست که عکس اش را و سخن اش را حذف کنید. اساس سوسیالیسم قطعا انسان است. اما نزد شما اساس سوسیالیسم و سیاست اپورتونیسم است. توضیح میدهیم.

چنین موضع گیری از جانب حمید تقوایی بهیچوجه اتفاقی نیست. نتیجه منطقی متدولوژی ایشان و سیاست هایی است که در این چند سال اتخاذ کرده است. مواضع ایشان بیشتر و بیشتر و لخت و عریان تر پوپولیسم ضد رژیمی ایشان را عیان می کند. ابتدا یک بخش نسبتا مفصل از صحبت ایشان در انجمن مارکس کانادا در مورد مبحث قدرت دوگانه را نقل می کنیم:

"سرنگونی یعنی فلسفه وجودی حزب. حزب برای چپ فرقه ای، برای چپ غیر حزبی... مجموعه ای از مواضع است؟ ... حزب برای من این نیست. خوب موضع گرفتن یعنی اینکه این موضع به استراتژی سرنگونی جمهوری اسلامی منجر می شود یا نه؟ ...

نمی بیند که از احمدی نژاد تا لاریجانی تا خاتمی سوار اسب مرگ بر اسرائیل شده اند برای اینکه موقعیت خودشان را تثبیت کنند. مگه نمی بینی در آن جامعه همه تشنه این هستند که یکی بیاید بگوید: سالوسان دروغگوی خیانتکار! شما که اندازه اسرائیل محکوم اید. حزبی که میگوید می خواهد بورژوازی را بیاندازد و فقط نمیخواهد کلکسیون مواضع رادیکالش را درست کند، معیارش این است. با این موضع فقط مرگ بر اسرائیل بروم در خیابان تهران، رژیم میاید چهارپایه میگذارد زیر پایم، مردم با گوجه فرنگی و تخم مرغ می زنند تو کله ام، اگر سپاه پاسداران بالای سرشان نباشد.

موضع شما چیست؟ چون تاریخا همیشه چپ مخالف اسرائیل بوده و آمریکا طرفدار اسرائیل بوده، باید علیه اسرائیل بود؟ مجموعه موضعت  را می خواهی رادیکال نگاه داری؟ رادیکال هم نیست. تاکتیک سرنگونی رژیم، رادیکالیسم سیاسی است ...

میخواهم بگویم که این یک شاخص است. بحث حزب و قدرت سیاسی و حزب و قدرت دوگانه این شاخص را میگذارد جلوی خود و از این سر نگاه می کند. رادیکالیسم بحثی است سیاسی برای حزب مدعی قدرت سیاسی. و اگر هر جا موضعی بگیرم، چه در دنیا، چه بین المللی، چه ایران که من را با جمهوری اسلامی مخدوش کند، قدرت دوگانه را به سازش بکشد، سر یک نقطه، سر حماس گفته شود اینها یک حرف می زنند... . اینقدر الان هژمونی دست اسلامیون است، که در همین کانادا میخواهی بروی تظاهرات نمیدانی حسابت را چطوری از مسلمین جدا کنی، یک عالم زن محجبه و الله اکبر میاید در تظاهرات. ... در کانادا این ارتجاعی است، در ایران از ارتجاعی گذشته، رژیمی است. در ایران رژیمی است. کسی که این را نفهمد، از سیاست هیچ چیزی نفهمیده است.  و به همین خاطر شاخص بحث سرنگونی تعیین کننده است. در بحث قدرت دوگانه هم این تعیین کننده است. (پیاده شده از نوار سخنرانی حمید تقوایی در مورد قدرت دوگانه، بخش پاسخ. خط تاکید ها از ما است.)

پوپولیسم ضد رژیمی
این نقل قول کلکسیونی است از مواضع پوپولیستی، راست و ارتجاعی. زمانی که تمام اصول، آرمان و افق به سرنگونی رژیم محدود شود، آنوقت سیاستمدار ما میتواند از هر موضعی سر درآورد. یکبار از طبقه کارگر، بورژوازی و کمونیسم اسم برده شده است، اما در متن کل مبحث، اینها اشاراتی کاملا فرمال و برای خالی نبودن عریضه است. چرا که اولا یک کمونیست کارگری در موضع گیری در مورد چنین جنگی از تاکتیک حرکت نمی کند، از آرمان، اصول کمونیستی و افق رادیکال و انقلابی سوسیالیستی حرکت می کند. اما مساله اینجاست که برای حمید تقوایی تاکتیک و استراتژی یکی است: سرنگونی جمهوری اسلامی.

دوما، این چگونه تاکتیکی است که با انسانیت و انسان گرایی در تناقض قرار می گیرد. نزد کمونیست کارگری هیچ تاکتیکی که با اصول انسان گرایانه و انسانیت متناقض باشد، تاکتیک کمونیستی و قابل اتخاذ نیست. لذا اگر مجبور می شویم که در دفاع از تاکتیک خود، اومانیسم را به سخره بگیریم، آنگاه اشکالی اساسی در تاکتیک اتخاذ شده موجود است. برای کمونیسم کارگری همانگونه که هدف وسیله را توجیه نمی کند، همانگونه که وسیله نیز باید مانند هدف انسانی و اصولی باشد، تاکتیک نیز باید از این نظر با اصول و استراتژی کمونیستی خوانایی داشته باشد.

سرنگونی هم تاکتیک و هم استراتژی بدون افق کمونیستی یک تله بزرگ سیاسی برای مدعی کمونیسم است. این شیوه برخورد سر از سازمان مجاهدین در می آورد. مجاهد حاضر است برای سرنگونی جمهوری اسلامی با "شیطان" بسازد. یک زمان در ارتش عراق زیر فرماندهی صدام حسین بجنگد، یکبار صدها انسان را تحت نام عمليات فروغ جاویدان به ایران گسیل کند و به کشتن دهد، و بار دیگر در پیشگاه آمریکا نوکری کند. این سرنوشت بسیار تلخ و دردناکی است، اما رهبری ح ک ک پا در این مسیر گذارده است. زمانی که با یک فاجعه انسانی، با کشته شدن انسان ها از کودک و سالخورده، با این لحن و زبان صحبت می شود، روشن است که تا پایان مسیر راه چندانی باقی نمانده است.

سوما، ایشان با "حاتم بخشی" خاصی نمایندگی مردم فلسطین، یا غزه را به حماس می بخشد. تبلیغات اسرائیل را خوب قورت داده است. نفرت از حماس که همدست رژیم اسلامی است آنچنان جلوی چشمان شان را گرفته است که حتی یک لحظه به این واقعیت ساده و روشن نمی اندیشد که مردم فلسطین قربانی هم حماس و تروریسم اسلامی و هم دولت اسرائیل و تروریسم دولتی اند. اگر بخواهیم هنوز خوش بینی خود را حفظ کنیم، باید بگوییم که دشمنی با حماس موجب می شود که کشتار مردم غزه توسط اسرائیل را یک امر عادی جلوه دهد و محکوم کردن دولت اسرائیل را نه تنها موضعی اشتباه ارزیابی کند، بلکه آنرا همراهی با رژیم اسلامی بخواند.

حمید تقوایی با این سیاست با یک تیر دو نشان می زند: هم حماس را به نمایندگی مردم غزه ارتقاء می دهد و هم رژیم اسلامی را مدافع مردم غزه و مخالف کشتار مردم غزه. این یک سیاست ارتجاعی است. نه حماس نماینده مردم غزه است و نه رژیم اسلامی ذره ای از کشتار مردم غزه خم به ابرو می آورد. این دو نیروی تروریست ارتجاعی هر دو بر درد و مشقت مردم فلسطین سرمایه گذاری می کنند و از آن به نفع حیات و بقای خود و افزایش نفوذ خود بهره می جویند. حماس پس از آتش بس بر ویرانه های زندگی و کاشانه مردم دارد جشن پیروزی می گیرد. حماس از حمله اسرائیل شادمان است. هر چه جنگ طولانی تر شود، کشتار وحشیانه تر و ویرانی بیشتر باشد، حماس شادمان تر است. کودکان به خون درغلطیده برای حماس سرمایه سیاسی اند و حمید تقوایی نیز با سخاوتمندی خاصی این فاجعه را به حماس تقدیم می کند.

ایشان اعلام می کند که اگر در تهران علیه اسرائیل تظاهرات کنید، مردم به شما تخم مرغ پرتاب می کنند. این موضع ایشان را کاملا در کنار ناسیونالیسم پرو غرب قرار می دهد. جنبشی که پرو اسرائیل است و ضد فلسطین. جنبشی که برای بمباران غزه کف می زند و هورا می کشد. حمید تقوایی هشدار می دهد که هیچگاه نباید موضع حزب ایشان با رژیم اسلامی مخدوش شود یا "قدرت دوگانه" به سازش کشیده شود. (قدرت دوگانه به سبک تقوایی که مقوله ای مضحک است، لذا ما به آن نمی پردازیم.) این مساله در این متن طرح می شود که اگر حزب علیه اسرائیل موضع بگیرد، در کنار حماس قرار می گیرد و آنگاه موضع اش با رژیم اسلامی مخدوش می شود. کمی در این استدلال دقیق شوید، تا پوچی آن را در پشت ظاهر باصطلاح رادیکال آن دریابید. آیا این عین موضع دولت اسرائیل و آمریکا نیست؟

نزد این دو دولت معادله سیاسی چنین است: غزه مساوی حماس، حماس دشمن اسرائیل، پس کشتار غزه موجه و قابل دفاع است.

نزد حمید تقوایی: غزه برابر حماس، حماس همکار رژیم اسلامی، پس حمله اسرائیل به غزه، یعنی حمله به حماس پس بلا مانع و محکوم کردن اسرائیل همکاری با رژیم اسلامی است.

اپورتونیسم سیاسی
این متدولوژی حمید تقوایی است. بر مبنای مشاهدات ساده معادلات ساده کشف می کند و از آنها یک ساختمان باصطلاح تئوریک می سازد. واقعه ای دیگر مشاهدات دیگری به همراه دارد و به معادلات ساده دیگری منجر می شود و ایشان در تناقض با بحث دیروز خود یک تئوری جدید ابداع می کند. تناقض گویی یکی از خصلت های تئوریک ایشان است. اما باید انصاف داشت، ایشان در یک مورد کاملا پیگیر و منسجم حرکت می کند، سرنگونی رژیم اسلامی و پراگماتیسم اپورتونیستی ناظر بر این استراتژی – تاکتیک.

اپورتونیسم سیاسی ایشان چنان مزمن است که در مورد جنگ اسرائیل علیه غزه کنار ناسیونالیست های پرو غرب می ایستد و در خیزش سه سال پیش آذربایجان در کنار ناسیونالیسم ترک. خشم بحق مردم به یک خیزش علیه رژیم اسلامی دامن زد، اما لااقل در ابتدا هژمونی در دست ناسیونالیسم ترک بود و شعارهای راسیستی، ارتجاعی، ناسیونالیستی و دست راستی کاملا دست بالا داشت. موضع ایشان در آن زمان در همراهی با رئیس دفتر سیاسی فعلی حزب شان که خیزش آذربایجان را "شکوفه های انقلاب" خواند، "دفاع از خیزش آذربایجان" بود.

در ضدیت با جمهوری اسلامی هم با ناسیونالیست های ترک همراه می شود، و هم در کنار اسرائیل قرار می گیرد. اکنون چند سال است که ما به ایشان هشدار داده ایم که سیاست شان عملا پرو اسرائیلی و پرو آمریکایی است. اکنون می بینیم که در حرف نیز ایشان از اسرائیل دفاع می کند و کسانی که اسرائیل را محکوم می کنند، فرقه ای و همراه رژیم اسلامی می نامد. اما ایشان در عین حال واقف است که این موضع را نمی توان به راحتی در جنبش چپ و حتی در حزب خود طرح کند، (اطلاعيه حزبى شان با موضع حميد تقوائى تفاوت دارد) لذا با مقداری چرخاندن موضع می کوشد که موضع پرو اسرائیلی خود را مقبولیت دهد. به این ترتیب می گوید که مخالفین و محکوم کنندگان دولت اسرائیل شعار "مرگ بر اسرائیل" می دهند. این عوامفریبی نیازی به افشاء ندارد. خود ایشان بهتر از هر کسی آگاه است. اما موضع پرو اسرائیلی بدرست در میان چپ آن چنان مذموم است که باید با اغراق و چرب کردن مواضع آن را به خورد کادرهای حزب داد.

تا آنجا که به موضع ایشان در مورد فلسطین مربوط می شود، ایشان صراحتا در نشریه انترناسیونال اعلام کرده است که حل مساله فلسطین در گرو از بین رفتن اسلام سیاسی است. از نظر ایشان اسرائیل دارد عینا همین کار را می کند، دارد با اسلام سیاسی می جنگد و هدفش نابودی اسلام سیاسی است. لذا ایشان در بهترین حالت کشتار و قتل عام را می تواند بعنوان هزینه ای برای رسیدن به هدف مقدس و آرمانی، یعنی نابودی اسلام سیاسی و سرنگونی رژیم اسلامی توجیه کند. از این رو است که به آنها که از کشتار مردم غزه به خشم آمده اند، طعنه می زند و با تمسخر از آنها می پرسد: "اومانیسم تان گل کرده است؟" در مورد حزب الله موضع ایشان خلع سلاح حزب الله بود. این موضع نیز عین موضع اسرائیل و آمریکا است. آنها برای اجرای موضع خود عمل نیز کردند. اعلام کردند که بمباران و کشتار مردم لبنان دو سال پیش برای انجام این هدف بوده است.

آنچه توجه کمونیست ها را به این سیاست ها و مواضع حمید تقوایی جلب می کند، این واقعیت است که ایشان از مخدوش شدن سیاست هایشان با اسرائیل و آمریکا یعنی با تروریسم دولتی هیچ ابایی ندارند. اصلا مساله شان نیست. اما از اینکه ممکن است بنظر رسد که یک موضع ایشان به موضع رژیم اسلامی شبیه است، بسیار نگران و برافروخته می شوند. این هم اتفاقی نیست. همان گونه که در بالا گفتیم این همان مسیر آشنایی است که سازمان مجاهدین طی کرده است. این نتیجه منطقی پوپولیسم ضد رژیمی است.

ایشان می گوید هر موضعی که اتخاذ کند، چه در رابطه با مسائل بین المللی و چه در رابطه با ایران باید به استراتژی سرنگونی رژیم اسلامی منجر شود. این تنها معیار و شاخص درست بودن و یا رادیکال بودن یک موضع برای حمید تقوایی است. آیا از این بهتر می شد ناسیونالیسم را فرموله کرد، آیا از این بهتر می شد انترناسیونالیسم را از پنجره بیرون انداخت. این یک موضع ارتجاعی است. خوب یک دفعه بروید از سیاست "رژیم چنج" دفاع کنید و خیال خود و همه را راحت کنید. البته به این سیاست هم نزدیک شده اند. کسانی که در جنگ آمریکا علیه ایران دنبال فرصت های مناسب می گشتند. کسانی که حاضر نشدند تحریم اقتصادی ایران را محکوم کنند. نزد اینها جنگ دارای برکت بود. وقتی کلیه این سیاست ها را در کنار هم قرار دهید، به تغییر ماهیت و دگردیسی کامل این حزب پی می برید. به قرار گرفتن رهبری حزب کنار ارتجاع تروریسم دولتی.

جایگاه سازمان اکس مسلم نیز در کل این تصویر کاملا روشن است. سازمان اکس مسلم کودک این اپورتونیسم پراگماتیستی، این پوپولیسم ضد رژیمی و سیاست پرو اسرائیلی است. اتفاقی و اشتباه تاکتیکی نیست. یک وصله ناجور به این حزب نیست. واقعیت امر اینست که این اسم حزب است که با سیاست های آن خوانایی ندارد. این اسم است که عده ای را فریب می دهد و انتظار مواضع کمونیستی، اصولی، انقلابی و رادیکال از این حزب دارند. این حزب اکس مسلم است. در نتیجه به بهانه وجود تعدادی زن محجبه در تظاهرات علیه اسرائیل و در محکومیت کشتار غزه شرکت نمی کند، اما در کنار سکولاریست های پرو آمریکایی – پرو اسرائیلی با افتخار می ایستند و عکس میگیرند. تروریسم دولتی و اسلامی از یک جنس اند. به یک میزان ارتجاعی و جنایتکار اند. البته ظاهرشان با هم فرق می کند. یکی فوکل کراواتی و ژیگول است؛ دیگری محجبه و امل.

بیایید اسم حزب تان را رسما بگذارید اکس مسلم تا با این همه تناقض مواجه نشوید و مردم را به اشتباه نیاندازید. عکس منصور حکمت را نیز همانطور که پیش از این تاکید داشتید، از بالای نشریات تان بردارید. عبور از منصور حکمت در محتوا را به فرم هم انتقال دهید. خیال خود، ما، طبقه کارگر و مردم را راحت کنید. *

 

 

 

قتل عام در غزه

افشای ناسیونالیسم پرو غرب ایرانی
 

آذر ماجدی


نوزده روز است که مردم غزه زیر بمباران و توپ باران ارتش اسرائیل قرار دارند. تاکنون بیش از 970 نفر کشته و حدود 4500 نفر مجروح شده اند. حدود 300 نفر از کشته شدگان کودک هستند. ارتش اسرائیل یک کمپین قتل عام علیه مردم غزه سازمان داده است. قتل عام مردم غزه فقط در شنبه و یک شنبه 10 و 11 ژانویه حدود یک میلیون نفر را در سراسر جهان در اعتراض به خیابان ها کشید. تقریبا تمام پایتخت های جهان شاهد تظاهرات علیه کشتار مردم غزه و دولت اسرائیل بودند. اعتراضات علیه جنگ و کشتار در خود اسرائیل نیز بسیار وسیع است. در اعتراض به این کشتار، وسیع ترین جنبش همبستگی بین المللی با مردم فلسطین شکل گرفته است. چنین همبستگی با مردم فلسطین و ابراز انزجار از دولت اسرائیل بی سابقه بوده است.

اعتراضات وسیع مردم در اروپا باعث شد که دولت های اروپایی، حتی بریتانیا، در موضع گیری علیه جنگ حساب خود را از آمریکا جدا کنند. اکثر دولت های اروپایی بشکلی تلطیف شده تحت عنوان "عدم تناسب برخورد دولت اسرائیل" حمله اسرائیل را محکوم کردند. دولت آمریکا طبق معمول دربست از سیاست های سرکوب و کشتار دولت اسرائیل حمایت کرد. نه تنها دولت بوش، بلکه کنگره نیز وسیعا از اسرائیل حمایت کرد.

یورش نظامی اسرائیل به غزه جریانات مختلف در سطح بین المللی را به موضع گیری سیاسی در تقابل با این جنگ، دولت اسرائیل و مساله فلسطین کشاند. جریانات اپوزیسیون ایرانی از این قاعده مستثنی نبودند. این جنگ تنها جنایت گری دولت اسرائیل و آمریکا و دولت های ارتجاعی منطقه را عیان و افشاء نکرد. این جنگ یک قطب بندی روشن در دفاع از مردم فلسطین و یا دولت اسرائیل در سطح جهان بوجود آورد. این قانونمندی در مورد اپوزیسیون ایرانی نیز صدق می کند.

 ناسیونالیسم پرو غرب
این جنگ و کشتار ماهیت ارتجاعی، راسیستی و ضد انسانی جریان ناسیونالیست پرو غرب ایرانی را به زشت ترین شکلی برملا کرد. اینها برای دولت اسرائیل که روزانه حدود 300 نفر فلسطینی، از پیر و خردسال را به خون می کشد، مدارس، بیمارستان و خانه های مردم را به بیغوله بدل می کند، بمب شیميایی بر سر و تن مردم غزه می ریزد و زندگان را به گرسنگی و بی آبی محکوم میکند، هورا می کشند. وب لاگ ها و وب سایت هایشان در کنار عکس یک کودک مجروح فلسطینی مملو است از عکس کودکانی که توسط جریان ارتجاعی – تروریست حماس و اسلامیست ها شستشوی مغزی می شوند. بخیال خود افشاگری می کنند! عملا اعلام می کنند که کودکانی که قربانی شستشوی مغزی می شوند، مستوجب سوختن زیر بمب فسفر، کشته شدن و تکه تکه شدن هستند. این منطق ضد انسانی و فاشیستی این جریانات است.

سخنگویانشان علنا و صریحا و با همان استدلالات وزارت دفاع اسرائیل و دولت بوش از حمله اسرائیل دفاع می کنند. این دفاعیات را  با دوز بالایی از راسیسم مخلوط کنید، به موضع فاشیستی ناسیونالیست های پرو غرب ایرانی می رسید. به یک نمونه از این دفاعیات توجه کنید:

"ایرانیان تاریخا و به لحاظ روحیه پرو اسرائیلی هستند. این در ژن آنها است. منظورم این است که ما پیروان کورش کبیر و منشور او هستیم... . فقط تعداد انگشت شماری ایرانی هستند که نسبت به اسرائیل خصومت نشان می دهند. آنها بطور مستقیم یا غیر مستقیم از رژیم فعلی ایران پول می گیرند." 

این از سخنان امیل ایمانی از نویسندگان و سخنگویان ناسیونالیسم ایرانی طرفدار غرب و آمریکا است که عمدتا به انگلیسی در وب سایت ها و ژورنال های سکولار، ناسیونالیست ایرانی و خط تروریسم دولتی قلم می زند. این نقل قول از مصاحبه اخیر وی در وب سایت "اخبار ملی اسرائیل" است.

ایمانی در پاسخ به این سوال که پس از سرنگونی رژیم اسلامی برخورد دولت ایران به اسرائیل، "اعراب، فلسطینی ها و کردها" چگونه خواهد بود، چنین پاسخ می دهد:

"1- روش برخورد غیر اسلامی نسبت به اسرائیل به همان برخورد دوستانه قبل از شورش 1979 باز می گردد. 2- دنیای عرب مساله ما نیست. ما با توجه به تعداد، دانش و صنعت و غیره از آنها برتریم. لذا میتوانیم یک مناسبات مناسب، مثل سابق با آنها داشته باشیم. 3- ایرانی ها مانند اعراب برخورد منفی به فلسطینی ها دارند....4- در مورد کردها، آنها آریایی هایی اصیل هستند. ما با آنها مشکلی نداریم. اما اگر آنها خواهان خودمختاری داخلی باشند، این مشکل ایجاد می کند."

وی سپس به دولت اسرائیل نصیحت می کند که نباید هیچگاه غزه را ترک می کرد و باید تا "پاک کردن کلیه تروریست ها" در آنجا ماند. و اکنون هم باید "حضورش را در غزه تا خلع سلاح حماس، که نماینده رژیم اسلامی است، حفظ کند."

ایشان از تبلیغات برخی رسانه ها که بخشی از کشتار ارتش اسرائیل را به نمایش می گذارند، بشدت گله مندند: "هر زمان که حماس تعداد زیادی موشک به اسرائیل پرتاب می کند و اسرائیل هم تلافی می کند، این تلویزیون از "شهروندان بیچاره فلسطینی" صحبت می کند. این شهروندان "بی گناه" فلسطینی در کلاس های درس و کتاب های درسی شان می گویند اسرائیل و غرب بد هستند و باید نابود شوند. اینها در شرایطی تبلیغ می شود که تروریست های حماس در زمان تبادل آتش پشت زنان و بچه ها پنهان می شوند."

پیوند های تاریخی – راسیستی

  • این جنبش، در بر گیرنده هواداران رژیم سابق است، حال با شاه یا بدون شاه. "افتخارات ملی" اینها با 2500 سال نظام سلطنت در ایران پیوند می خورد. بجای ارجاع به پیشرفته ترین دستاوردهای تاریخ بشریت، جنبش های اجتماعی آزادیخواه، ترقی خواه و سوسیالیستی در دفاع از حقوق انسان، افسانه کتیبه حقوق بشر کورش را به قرآن ناسیونالیستی شان بدل کرده اند. خود را "آریایی" می خوانند و همچون پدر بزرگ تاجدارشان که همکار فاشیسم هیتلری بود، با آن فخر می فروشند.

    رژیم سابق از ابتدا مورد حمایت فعال غرب بود. رژیم محمد رضا پهلوی توسط کودتای سازمان سیا احیا و تثبیت شد و تا انقلاب 1357 مورد حمایت کامل آمریکا و اسرائیل بود. رابطه نزدیک ساواک با سازمان موساد زبانزد خاص و عام بود. این رابطه برادری و نزدیکی هنوز نیز حفظ شده است.

این جنبش برای به قدرت رسیدن و احیای رژیم سابق کاملا بر دولت آمریکا سرمایه گذاری کرده است. رویای "رژیم چنج" را در سر می پروراند. بلافاصله پس از حمله آمریکا به عراق سردمداران و سخنگویان این جریان خواهان حمله به ایران شدند. فریادهای "زنده باد بوش" شان در پرونده شان ثبت شده است. فقط پس از ویرانی کامل عراق و کشتار صدها هزار نفر از مردم عراق، اینها هیجان و شادی شان را تحت کنترل درآوردند. زیرا دریافتند که این برخورد در میان مردم ایران بسیار تاثیر منفی خواهد گذاشت. البته هنوز نیز به هیات حاکمه آمریکا دخیل بسته اند.

    ناسیونالیسم ایرانی بشدت ضد عرب است. ادبیات این جریان مملو است از توصیفات زشت و شنیع نژاد پرستانه علیه اعراب. افتخار "آریایی" شان در عین حال احساس برتری شان نسبت به اعراب را نیز باد می کند. ضد اسلامی گری این جریان از روی عشق به آگاهی و انسانیت و تنفر از جهل و خرافه نیست. اینها از لا مذهبی، بی خدایی یا حتی سکولاریسم نیست که علیه اسلام اند. ضد اسلامی گری شان از ضد عرب بودنشان نشات می گیرد که اکنون پس از سقوط نظام پادشاهی پهلوی و سی سال حاکمیت رژیم اسلامی شدیدتر و شخصی تر نیز شده است. در همین مصاحبه نقل شده، ایمانی با افتخار از زرتشت، مذهب زرتشت و توجه "جوانان به زرتشت" صحبت می کند.

 

نزدیکی سیاسی شدید ناسیونالیسم پرو غرب با دولت اسرائیل و دفاع بی قید و شرط و پر حرارت آنها از جنایات دولت اسرائیل در این فاکتورها ریشه دارد. لذا پیوند محکم سیاسی، تاریخی، ایدئولوژیک و هم منفعتی راسیستی میان جریان راست اسرائیل و جنبش ناسیونالیست پرو غربی ایرانی وجود دارد.

گذشته چراغ راه آینده!
این مثل ممکن است در مورد روند تاریخ بطور کلی صدق نکند، اما در مورد جنبش ناسیونالیستی –آمریکایی – اسرائیلی ایران کاملا صادق است. اینها نفرت شان از سقوط نظام ایده آل و پدر تاجدارشان، از دست دادن بساط لفت و لیس و دزدی و فساد شان را به یک سیاست انتقام گیری تبدیل کرده اند. مترصد کسب قدرت اند تا از مردم ایران انتقام گیرند. حامیان شان را می شناسند و با اتکاء به دوستی و روابط برادرانه تاریخی با آمریکا و اسرائیل، با سیا و موساد، خواهند کوشید خود را تثبیت کنند.

اینها حتی کودکان فلسطینی را که خود قربانیان اسلام سیاسی و جریان تروریستی حماس هستند در میان "سربازان دشمن" قرار می دهند. از بمب هایی که بر سر این کودکان ریخته می شود احساس شعف و هیجان می کنند. کشتار اسرائیل را حق فلسطینی ها می دانند. آنقدر پرو اسرائیل اند که مانند جریانات دست راستی و فناتیک اسرائیل از فلسطینی ها متنفرند. ضد انسانی گری  خصلت ذاتی این جنبش است. خصلت "ژنتیکی" آنها است. لذا کاملا قابل انتظار است که در صورتی که دوباره در ایران دست شان به قدرت برسد، انتقام سقوط از تخت و تاج را از مردم ایران که بخود اجازه دادند علیه دیکتاتوری شاه انقلاب کنند، خواهند گرفت.

جنگ غزه تمام کثافت، راسیسم، ارتجاع و ظرفیت ضد انسانی ناسیونالیسم پرو غرب را عیان و افشاء کرد. این جریان طرفدار تروریسم دولتی ماهیتا با جریان تروریسم اسلامی تفاوتی ندارد. تفاوت شان ظاهری است. مردان اینها کراوات می زنند، مردان آنها ریش دارند؛ زنان شان شیک و همراه مد غربی اند، زنان آنها محجبه. این تمام تفاوت این دو جنبش است. در ضد انسانی گری، ارتجاع، شقاوت و بیرحمی هیچ تفاوتی میان این دو دسته وجود ندارد. همانگونه که تفاوتی میان تروریسم دولتی آمریکا و اسرائیل با تروریسم اسلامی رژیم اسلامی، حزب الله، حماس و بقیه دار و دسته اسلام سیاسی موجود نیست.

 مردم ایران چندین دهه زیر سلطه هر یک از این جریانات زندگی کرده اند و سرکوب شده اند. هر کدام از اینها در زمان خود در کنار ارتجاعی ترین جریانات بین المللی قرار داشته است و برای حفظ خود در قدرت از هیچ کشتاری فرو گذار نکرده است. تاریخ ایران بهترین سند افشای این جنبش و تشابهات این دو جریان است. باید این تاریخ را بازگو کرد. باید ماهیت ضد انسانی و کثیف و ارتجاعی این جریان را افشاء کرد. قتل و عام غزه را باید همچون آئینه ای در مقابل اینها گرفت.

دفاع فعال از مردم فلسطین، محکومیت قاطع جنایات اسرائیل، برسمیت شناسی اسرائیل بعنوان جنایتکار جنگی، تلاش برای محاکمه سران آن بعنوان جنایتکاران ضد بشر، برسمیت شناسی دولت مستقل و متساوی الحقوق فلسطین تنها راه گشودن روزنه ای به سوی رشد جریان چپ، سوسیالیستی، سکولار و ترقیخواهانه در فلسطین و حاشیه ای کردن اسلام سیاسی و جریانات راست و فناتیک مذهبی در هر دو کشور است. کلیه مدافعین و حامیان دولت اسرائیل، حال با هر دلیل و توجیه ای باید بعنوان جریانات ضد انسانی و ارتجاعی محکوم شوند.*

 

 

 

 

 

غزه٬ راه فرار از بمب هم وجود ندارد!
 

آذر ماجدى


"ما چه خطایی مرتکب شده ایم؟ فرق ما با انسان های دیگر چیست؟" مادر فلسطینی با بغض و گریه این جملات را خطاب به گزارشگر تلویزیون الجزیره فریاد می کشید. می پرسید "چرا بچه من باید از شیشه کثیف شیر بخورد؟" تازه این آخرین بطری شیری است که برای این کودک باقی مانده است. این مادر فلسطینی و کودکانش شانس داشته اند که خود را به پناهگاه های درب و داغان سازمان ملل در غزه برسانند. بسیاری حتی از چنین امکانی نیز بی بهره اند. پس از 8 روز بمباران شدید، پس از ریختن صدها تن بمب بر سر یک میلیون و نیم مردم اسیر شده در زندان غزه، پس از کشتن بیش از 660 نفر و مجروح شدن نزدیک به 3000 انسان، ارتش اسرائیل با تانک وارد غزه شده است. اکنون ارتش اسرائیل غزه را به دو نیم تقسیم کرده و امکان رفت و آمد را از یک بخش به بخش دیگر عملا از مردم سلب نموده است.

در روز اول اشغال غزه از وضعیت خانواده ای گزارش می دادند که تانک به ماشین شان شلیک کرده بود. تمام افراد خانواده یا کشته شده بودند یا از جراحت بیهوش بودند، دختر بچه ای در ماشین جان سالم بدر برده بود و با تلفن دستی به فامیل شان وضعیت را خبر داده بود. اما زمانی که عده ای برای کمک به این خانواده عازم شدند، سربازان اسرائیلی امکان عبور به آنها نمی دادند. دختر بچه در ماشین با مردگان و مجروحان خانواده اش تنها در انتظار کمک بود.

یک دکتر نروژی از یک سازمان حقوق بشر که توانسته بود خود را به درون غزه برساند، می گفت: وضع بسیار وخیم است. این مردم از بمباران فرار هم نمی توانند بکنند. اینطور نیست که مردم بتوانند از شرایط جنگی به جای دیگری پناهنده شوند، چون اسرائیل راه خروج از غزه را بسته است. مردم غزه در یک قفس هستند و اسرائیل بمباران شان می کند. چه توصیف تکان دهنده اما درستی از وضعیت یک میلیون و نیم انسان.

هجده ماه است که اسرائیل راه ورود و خروج غزه را بسته است. اجازه ورود هیچ نوع کالایی را نمی دهد. هر از چند گاهی بمدت چند ساعت یکی دو گوشه مرز را باز می کند تا مقداری نفت و غذا وارد شود و دوباره مرزها را می بندد. غزه به یک زندان بزرگ بدل شده است، راستش نه چندان بزرگ وقتی تعداد زندانیان را در نظر بگیریم. مردم گرسنه، محروم از آب آشامیدنی، بدون سوخت و برق، بدون کار، فقیر و تحقیر شده و اسیرند. و اکنون یازده روز است که زیر بمباران و توپ باران ممتد قرار دارند. تا سه شنبه شب تعداد کشته شدگان به 660 نفر رسیده بود. تعداد بسیاری کودک جان خود را از دست داده اند.

روز سه شنبه دو مدرسه سازمان ملل که به پناهگاه مردم بدل شده است، با پرتاب توپ منفجر شد و 40 نفر فقط در یکی از این حوادث جان سپردند. 90 درصد مردم از آب آشامیدنی محروم اند. حدود یک میلیون برق ندارند. بیمارستان ها با ژنراتور کار می کنند. نیمه زمستان است و مردم  سوخت ندارند. طبق گزارش یک خبرنگار مردم در طول روز در گوشه ای که آفتاب است نزدیک هم جمع می شوند تا خود را کمی گرم نگاه دارند.

این فقط شمه ای از اوضاع وخیم و دلخراش مردم غزه است. دستگاه تبلیغاتی اسرائیل اما میگوید اوضاع وخیم نیست و تا حماس از بین نرود عملیات را قطع نخواهد کرد. این کشتار دستجمعی، این خشونت و جنایت در روز روشن در مقابل دوربین ها انجام می گیرد و دولت اسرائیل با وقاحت تمام از حق دفاع از خود سخن می گوید. می گوید در مقابل راکت های حماس که طی این مدت موجب مرگ 4 نفر شده است، "باید از خود دفاع کند." مجازات جمعی مردم غزه، کشتار و به خون کشیدن مردم غزه، گرسنگی دادن یک میلیون و نیم انسان، این معنای دفاع از خود دولت اسرائیل است.

باید از این دولت جنایتکار پرسید: دولت اسرائیل 60 سال است که هر روزه در یک گوشه ای از فلسطین مردم را مورد حمله قرار می دهد. گاه قصابی شان می کند مثل صبرا و شتیلا، گاه با تانک از روی خانه هایشان رد می شود و ساکنین خانه را در همانجا مدفون می کند مثل قتل عام جنین، گاه از خانه شان فراری شان می دهد و بعد زمین را غصب می کند و در آنجا شهرک های یهودی نشین بنا می کند، گاه به کودکان ده دوازده ساله ای که در اعتراض به اشغال گری اسرائیل به سربازان سنگ پرتاب می کنند، شلیک می کند و این کودکان را به خون می کشد و زمانی که مشغول شلیک کردن به فلسطینی ها نیست، راه غذا و آب و سوخت را بر آنها می بندد، دیوار آپارتاید در سرزمین فلسطین برمی افرازد و فلسطینی ها را روزمره در پست های مرزی مورد توهین و تحقیر قرار می دهد. آیا 60 سال است که اسرائیل دارد از خود دفاع می کند؟

این خط تبلیغاتی دولت اسرائیل و دولت آمریکا در دفاع و تائید کلیه کشتار و جنایات ارتش اسرائیل است. علیرغم برتری چشمگیر تکنیکی، مالی و امکانات تبلیغاتی، این پروپاگاند جنگی چندان تاثیری در میان مردم جهان نگذاشته است. حمله اخیر اسرائیل به غزه خشم وسیع مردم جهان را برانگیخته است. طی یازده روز اخیر هر روز در کشورهای مختلف منطقه، عرب و اروپا، آمریکا و استرالیا تظاهرات های وسیع چند هزار نفره علیه دولت اسرائیل و جنگ و کشتار در غزه براه افتاده است.

بنظر می رسد که دولت اسرائیل با توافق و تائید دولت بوش تصمیم گرفته است که در دو سه هفته ای که از حاکمیت بوش باقی است تلاش خود را برای نابودی کامل غزه و ضربه زدن به حماس انجام دهد. از یک سو امید و از سوی دیگر هراس رنگ باخته ای در مورد عکس العمل دولت اوباما به مساله فلسطین وجود دارد. در تمام طول کمپین انتخاباتی اوباما مردم جهان به "تغییر" در سیاست خارجی دولت آمریکا امید بسته بودند. هیچگاه انتخابات آمریکا این چنین هیجان و توجهی را در سطح جهان ایجاد نکرده بود. "نه" وسیع جهانی به بوش و سیاست های قلدر منشانه و کشتار و سرکوبی که در بخشی از جهان حاکم کرده است، مردم را به هواداری از اوباما کشاند. بسیاری از ناظرین تلاش می کردند که با ارجاع به زندگی شخصی اوباما، به رنگ پوستش، به اینکه مدتی در اندونزی زندگی کرده است، برخاستن از خانواده فقیر و آژیتاسیون او برای تغییر، بگویند که اوضاع خاورمیانه با به قدرت رسیدن اوباما تغییر خواهد یافت. این فضا، ظاهرا، دولت اسرائیل و بوش را به انجام این عملیات در آخرین روزهای حاکمیت بوش کشانده است. البته همه میدانند که سیاست خارجی آمریکا در رابطه با مساله فلسطین و خاورمیانه تغییرات فاحشی نخواهد کرد. اما برای محکم کاری و قرار دادن اوباما در مقابل کار انجام شده، این نقشه پیاده شده است.

دولت اسرائیل گفته است که اشتباه جنگ لبنان را تکرار نخواهد کرد. یعنی بی مهابا تر خواهد کشت. وقیح تر به تبلیغات دروغین در داخل اسرائیل و در سطح بین المللی ادامه خواهد داد تا این جنگ را به نفع اسرائیل تمام کند. باید دید. اعتراض بین المللی این بار بسیار شدید و گسترده است. اعتراض در داخل خود اسرائیل نیز بسیار گسترده است. نیروهای طرفدار صلح در این مدت چندین تظاهرات وسیع در اورشلیم و تل آویو سازمان داده اند.

اما مساله اساسی اینجاست که مساله فلسطین راه حل نظامی ندارد. 60 سال است که این جنگ بشکل نابرابر در جریان بوده است. دولت اسرائیل یکی از پیشرفته ترین، پیچیده ترین و مدرن ترین تجهیزات نظامی دنیا را با دلارهای آمریکایی در اختیار دارد. در تمام این مدت از حمایت دولت های غربی، بویژه حمایت کامل آمریکا برخوردار بوده است. کشتارهای وحشیانه، اذیت و آزار دائمی، زندانی و شکنجه، تحقیر و توهین، گرسنگی و فقر و آوارگی بر میلیون ها فلسطینی تحمیل شده است. اما این جنگ همچنان ادامه دارد. طنز تلخ اینجاست که حماس دست ساز و دست پرورده خود اسرائیل است. همانگونه که بن لادن ساخته آمریکا است. اسرائیل این هیولای اسلامی را بر مردم فلسطین تحمیل کرد و حالا برای مقابله با آن مردم فلسطین را کشتار می کند.

مساله فلسطین از طریق سیاسی قابل حل است. تشکیل دولت مستقل و متساوی الحقوق فلسطین، جمع کردن شهرک های اسرائیلی از ساحل غربی و نوار غزه، آزاد کردن کلیه زندانیان فلسطینی و روشن کردن وضعیت آوارگان فلسطینی از ملزومات تامین صلح در این منطقه است. حاشیه ای کردن جریانات راست گرا در هر دو سو یکی از ملزومات تامین صلح است. جریانات راست، ارتجاعی تندرو و مذهبی در هر دو سو مانع اصلی صلح هستند. با حل مساله فلسطین و تشکیل دولت مستقل فلسطین شرایط برای حاشیه ای کردن اسلام سیاسی و تروریسم اسلامی نیز مهیا می گردد. جنگ و کشتار جز گسترش نفرت و هول دادن مردم فلسطین به دامن جریانات ارتجاعی چون حماس نتیجه دیگری نخواهد داشت. دو سال پیش در حمله به لبنان شاهد بودیم که حزب الله نه تنها حذف نشد، بلکه جنگ موجب گسترش نفوذش بيشتر شد. به احتمال قوی پس از پایان جنگ در غزه نیز شاهد شرایط مشابه ای برای حماس خواهیم بود.

نیروهای انسان دوست و صلح طلب در سطح جهان باید بشکلی سازمان یافته و متحد فشار بر دولت های اسرائیل، آمریکا و دولت های غربی را برای پایان دادن به کشتار و تحریم اقتصادی افزایش دهند. باید کوشید تا مذاکرات صلح از سر گرفته شود. باید هر نوع قید و شرطی برای از سر گرفتن مذاکره از میان برداشته شود. باید هر چه سریعتر دولت مستقل و متساوی الحقوق فلطسینی مستقر شود. *

 

 

 

برای توجیه مواضع پرو اسرائیلی به منصور حکمت آویزان نشوید!
 

آذر ماجدی

حزب اتحاد کمونیسم کارگری دائما سیاست های راست و غیر کمونیستی "حزب کمونیست کارگری" (ح ک ک) را مورد نقد قرار می دهد. اخیرا در مورد قتل عام غزه حميد تقوائى ليدر اين حزب مواضعی به شدت راست و ضد انسانى اتخاذ کرد. مواضع رهبری این حزب طی دو سه سال اخیر بیشتر و بیشتر مواضع این حزب را در کنار مواضع پرو اسرائیلی قرار داده است. قتل عام مردم بيدفاع و گرسنه غزه موجب بلوغ باورنکردنى اين مواضع شد. ما بارها به آنها در این باره هشدار داده ایم. بخشی از رهبری و کادرهاى ح ک ک در پاسخ به نقد ما کوشیدند که با آویزان شدن به منصور حکمت گریبان خود را از نقد ما خلاص کنند و اعلام کردند که "به منصور حکمت هم می گفتند پرو اسرائیل."

همانگونه که در بیانیه اخیر حزب درباره نقش و جایگاه منصور حکمت اشاره کرده ایم، موقعیت و جایگاه منصور حکمت در جنبش کمونیستی و اپوزیسیون بصورتی است که هر جریانی بشیوه ای می کوشد موقعیت خود را در عرصه سیاست و جامعه در قبال او مشخص کند. تا آنجا که به احزاب موسوم به کمونیست کارگری برمی گردد، اینها در حالی که هر روز با قدم های سریعتر از منصور حکمت عبور می کنند، اما هر زمان که راست روی هایشان نقد و افشاء می شود، سعی میکنند خود را به منصور حکمت آویزان کنند. مورد اخیر یکی از این موارد است.

رژیم اسلامی در بحبوحه کشتار سال های 60 گفت که رهبر اتحاد مبارزان کمونیست با یک یهودی در انگلستان رابطه داشته است و لذا صهیونیست است. این اراجیف رژیم بموقع جواب گرفت. سپس یک نشریه فارسی زبان در کانادا، پس از استعفای برخی از کادرهای حزب در سال 1999، بر مبنای لجن پراکنی های جریان مقدم – آذرین به حزب اتهام پرو اسرائیلی بودن زد که با اقدامات محکم و قاطع حزب سریعا از درج این اتهام پوزش خواست.

رژیم اسلامی و برخی جریانات فرقه ای بعضا پای از گلیم خود فراتر گذاشته اند و مذبوحانه کوشیده اند به منصور حکمت و یا حزب کمونیست کارگری در زمان حیات وی اتهام پرو اسرائیلی بزنند. این اتهامات سریعا و قاطعانه از طرف خود منصور حکمت و حزب پاسخ گرفته و خاموش شده است. مواضع منصور حکمت و حزب او آن چنان روشن در دفاع از مردم فلسطین و در محکوم کردن کشتار و جنایات اسرائیل است که بنی بشری نمیتواند بر مبنای مواضع او و حزب کمونیست کارگری دوران او چنین اتهاماتی را طرح کند.

اما حزب دگردیسی شده تحت رهبری حمید تقوایی سیاه روی سفید در دفاع از اسرائیل نوشته است. تزهاى او در مورد اين کشتار وحشيانه را هيچ جراحى نميتواند از تزهاى ناسيوناليستهاى دو آتشه طرفدار اسرائيل تفکيک کند. زمانی که ما هنوز در رهبری حزب بودیم از درون، این سیاست ها و مواضع را نقد و در نتیجه تعدیل می کردیم. یکی از مباحث داغ و مشاجرات ما با رهبری فعلی حزب دقیقا بر سر مواضع حمید تقوایی بر سر مساله فلسطین و نزدیکی مواضع او به قطب تروریسم دولتی بود. کسی که با لحن تمسخر آمیز درباره کشتار مردم غزه و بیش از 300 کودک، از ما می پرسد که چرا علیه دولت اسرائیل موضع می گیرید، "مگر حزب کمونیست کارگری اسرائیل هستید؟" یا "اومانیسم تان گل کرده است؟" جایی برای دفاع از موضع خود باقی نگذاشته است. رفتن به کنج "خارج از متن از حمید تقوایی نقل قول آورده اید" این ننگ را پاسخ نمی گوید. این حزب اکس مسلم است و روز به روز مواضعش پرو اسرائیلی تر می شود. راستش انسان از وفور نقل قول در مضیقه می افتد. حمید تقوایی در مورد حماس کاسه داغ تر از آش دولت اسرائیل شده است. توجیهات ایشان در حمله به غزه تفاوت چندانی با توجیهات سخنگوی وزارت دفاع یا وزیر امور خارجه اسرائیل ندارد. اوباما با انسانیت بیشتری از حمید تقوایی از کشتار غزه یاد کرد.

ما یک بار به رهبری حزب "حکمتیست" گفتیم "منصور حکمت را راحت بگذارید!" اکنون باید همین را در رابطه با ح ک ک اعلام کنیم. شما مختاريد هر موضعى که مايليد بگيريد. مختاريد "کمونيسم" تان را بحدى از انسانگرائى و حقيقت جوئى تهى کنيد که با کشتار مردم بيدفاع و غير نظامى و کودکان مانند پشه برخورد کنيد. اما برای توجیه اين سياستهاى ضد انسانى حق نداريد به منصور حکمت آویزان شوید. مواضع منصور حکمت مایه افتخار کمونیست هاى کارگرى و انسان دوستان و آزادیخواهان جهان است. شما حزب اکس مسلم هستيد. سیاست ها، مواضع و روش های شما هیچ ربطی به منصور حکمت و کمونیسم کارگری ندارد. با آبروی منصور حکمت برای توجیه مواضع پرو اسرائیلی خود بازی نکنید! *

 

 

غزه گیت حزب اکس مسلم !

Ali_Javadi_Photo 

على جوادى


* حزب اکس مسلم یا "حزب کمونیست کارگری" سابق در تناقضی خرد کننده گیر کرده است. دیروز مساله "جنگ فرصت ساز" آمریکا گریبانشان را گرفته بود٬ امروز جنگ غزه و سیاستهای پرو اسرائیلی حمید تقوایی و جنگشان علیه "اومانیسم" و انساندوستی. باور نکردنی است٬ از قرار کشته های غزه و اسرائیل کافی نیست که به "اومانیسم" لیدر این جریان خراشی وارد شود. براستی چه تعداد باید در این توحش و آدمکشی کشته میشدند تا "اومانیسم ایشان گل میکرد"؟ تاسف آور است. بنظر این نو پوپولیسم تاٽیری از اومانیسم و انساندوستی نپذیرفته است !

* در دفاع از سیاست راست و پرو اسرائیلی حمید تقوایی برخی از کادرهای حزب اکس مسلم قلم به دست گرفته اند. مطالبشان ترکیبی از فحش و تکفیر و ناسزا و اتهام و کمی هم استدلال است. ٩٩% فحش میدهند٬ ١% استدلال میکنند. در این میان گویی مسابقه ای از فحاشی در صفوف این جریان براه افتاده است. هر که بیشتر ناسزار میگوید٬ بیشتر حرمت شکنی میکند٬ بیشتر زن ستیزی میکند٬ بیشتر تحریف میکند٬ در صف مقدم قرار میگیرد. کاربرد این روش ناشی از موقعیت سیاسی استیصال آمیزی است که در آن قرار گرفته اند. در غیر اینصورت چه نیازی به این رفتار شنیع بود. حزبی که یک بخش از رهبری اش به دنبال "فرصتها" در جنگ و حمله نظامی آمریکا است٬ بخش دیگر رهبریش مشغول تهدید به لو دادن آی پی کمونیستها در مقابله با قوم پرستان است٬ و بخش دیگر آن مشغول از ریشه خشکاندن هر نوع اومانیسمی در حزبشان است٬ معلوم است که کادرهایش هم چنین روشی را اتخاذ کنند. تهمت زدن٬ هتک حرمت٬ فحاش سنت جریانی است که حقیقت را با خود ندارد. ما در این میدان تنهایشان میگذاریم. بگذار گلادیاتورهای پیروز مسابقه هتک حرمت باشند. ما را با آن ١% مطلبشان کار است. هیچ استدلال آنها را بدون پاسخ نخواهیم گذاشت.

* بعضا ادعا میکنند که به علت تحلیل متفاوت از جنگ است که چشمشان را بر فجایع دولت اسرائیل بسته اند و فقط تمرکزشان را به یک طرف دیگر این تقابل ارتجاعی یعنی حماس دوخته اند. میگویند جنگ دو طرف دارد. اما معلوم نیست که چرا فقط به یک طرف جنگ مشغولند و عملا جنایت دولت اسرائیل را کمرنگ میکنند و عمدتا بر جنایت اسلام سیاسی و حماس تاکید میکنند. واقعیت این است که تحلیل این جریان از جنگ غزه هر چه باشد٬ اگر لیدر این جریان بویی از انسانیت برده بود٬ عملیات دولت اسرائیل در غزه را حداقل میتوانست به عنوان جنایت جنگی محکوم کند. این کمترین انتظار است. مگر کم بودند جریانات اسرائیلی که از نفس جنگ اسرائیل تحت لوای "دفاع از خود" پشتیبانی میکردند٬ اما در عین حال سیاست جنگی و عملیات آدمکشی دولت اسرائیل را هم عمیقا محکوم میکردند. موضع لیدر این حزب حتی از موضع این جریانات در خود اسرائیل هم ارتجاعی تر است.

* میگویند منتقدین سیاست های پرو اسرائیلی لیدرشان از موضعی پرو اسلامی به جنگ این جریان آمده اند. اما نمیتوانند حتی یک کلمه در دفاع از این اتهامات خود دلیل و استدلال بیاورند. ظاهرا احتیاج به استدلال ندارند. از قرار "فتوا" و "استفتا" کافی است. اما بگذارید برای لحظه ای پا در این دنیای خیالی و این اتهامات پوچ بگذاریم. در اینجا هم باز می بینیم که چگونه خود را عملا در یک سوی تقابل دو قطب تروریستی قرار داده اند و بعنوان نیروی متمایل به یک سو به منتقد خود می تازند. کودنانه میکوشند منتقد کمونیست خود را در طرف مقابل کشمکش دو قطب تروریستی قرار دهند. از قرار نیروی سومی در این میان نیست. ظاهرا این جدال فقط دو قطب دارد٬ مردم متمدنی نیستند که همسویی با هر کدام از دو قطب را عین همسویی با تروریسم دولتی و یا تروریسم اسلامی میدانند. آیا واقعا تصور اینکه جریاناتی از موضعی سوم هم همسویی این جریان با تروریستی دولتی اسرائیل و مدافعین اش و هم همسویی با اسلام سیاسی و رژیم اسلامی را نقد کنند٬ کار دشواری است؟ زشت است! نمونه این سیاست و استدلال را دوم خردادیها و توده ای ها در مقابل ما کمونیستهای کارگری قرار میدادند. نقد به جریان ارتجاعی دوم خرداد را به همسویی با خامنه ایی متهم میکردند. این دنیای دو قطبی نیرویی است که جامعه را نمی بیند. مردم را نمی بیند. اردوی آزادیخواهی و برابری طلبی را علیرغم ادعاهایش نمی بیند. این نیرویی است همسو با برخی سیاستهای یک سوی این دو قطب تروریستی. معلوم نیست که به آن جریانات صلح دوست و انساندوست اسرائیلی که سیاست جنگ طلبانه دولت اسرائیل را محکوم میکنند٬ چه میگویند؟ آیا آنها را هم در کمپ جمهوری اسلامی و حماس قرار میدهند؟ کاری که جریانات الترا راست مانند جریان نتانیاهو و بقیه راست اسرائیل در قبال این جریانات منتقد هیات حاکمه اسرائیل انجام میدهند؟ مقایسه موضع این جریانات دست راستی اسرائیل و موضع رهبری حزب اکس مسلم واقعا درس آموز است.  

* منصور ترکاشوند تلاش کرده است با مظلوم نمایی وارد بحٽ شود. مظلوم نمایی از جریانی که سنت "لجن آنلاین" را آفرید شیوه غیر قابل انتظاری است. از این میگذر۠م. تلاش کرده است استدلالاتی ارائه دهد. میگوید این جریانات تحولات بعد از یازده سپتامبر را درک نمیکنند. مدعی است که: ١-"منصور حكمت  فرصت زيادی برای باز كردن مسائل دنيای بعد از يازده سپتامبر را نداشت" ٢- راه حل مساله فلسطین پس از یازده سپتامبر تغییر کرده است. ٣- "بايد با منصور حكمت به جنگ اينان رفت و پسشان زد." به تک تک این نکات میپردازم .
١- "منصور حكمت فرصت زيادی برای باز كردن مسائل دنيای بعد از يازده سپتامبر را نداشت": این یک ادعای پوچ است. تحریف در روز روشن معمولا کار ساده ای نیست. باید بسیار مستاصل بود که چنین منصور حکمت را تحریف کرد. چهار مقاله مهم که در برگیرنده مختصات اصلی جهان پس از یازده سپتامبر است از مهمترین رساله های ارزشمند منصور حکمت هستند. این مجموعه چراغ راهنمای ارزیابی جهان معاصر است. چهارچوب٬ متد و تلاش منصور حکمت در مقالات جهان پس از ١١ سپتامبر را با مطالبی که تمام صاحب نظران سیاسی که فرصت بیشتری در سالهای کنونی داشتند مقایسه کنید٬ چه نتیجه ای میگیرید؟ منصور حکمت علیرغم عمر کوتاهش بزرگترین در افزوده سیاسی در این زمینه را دارد .
اما چرا چنین ادعایی از زبان یک کادر حزب مدعی "کمونیست کارگری" بیان میشود؟ مساله این نیست که منصور حکمت علیرغم مرگ نابهنگامش نتوانست مسائل پس از ١١ سپتامبر را بررسی کند٬ واقعیت این است که حزب اکس مسلم در فرای چرخش به راست خود دیگر نیازی به آن تزها ندارد. حزبی که به راست چرخیده است٬ تزهای راست و پوپولیستی حمید تقوایی شکل دهنده خط مشی آن است٬ نیازی به تزها و مبانی تحلیلی منصور حکمت ندارد. حزبی که در همسویی با برخی سیاستهای قطب تروریسم دولتی قرار گرفته است٬ ناچار است تحلیلهای منصور حکمت را ناکافی و ناقص ارزیابی کند. باور کنید مشکل نقد ما نیست. مساله تزهای حمید تقوایی در قبال مساله فلسطین است که در یک همسویی آشکار با یک قطب جدال تروریستها در جهان معاصر دارد. از این رو ناچارند ادعا کنند که منصور حکمت فرصت زیادی برای باز کردن مسائل دنیای پس از یازده سپتامبر نداشت. البته این تنها حرفشان نیست، هم اکنون عضوی از کمپین دوم خردادی "منصور حکمت پیغمبر نبود" هستند. 

٢- "راه حل مساله فلسطین پس از یازده سپتامبر تغییر کرده است": این یکی دیگر از تزهای حمید تقوایی است. گوشه ای از تلاشی است برای پیشبرد سیاستی که حل مساله فلسطین را منوط به نابودی اسلام سیاسی میدانست. ابتدا تلاش کردند به ما بقبولانند که منصور حکمت فرصت زیادی نداشت مسائل پس از ١١ سپتامبر را باز کند تا سپس ادعا کنند که حل مساله فلسطین پس از ١١ سپتامبر تغییر کرده است. این تاکتیکی است که رهبری این حزب برای پیشبرد سیاست راست خود در دستور قرار داده است. اما معنا و مضمون این تغییر چیست؟ در یک جمله: برداشتن فشار از روی دولت اسرائیل و متحدینش برای برسمیت شناختن کشور مستقل فلسطین؟
مسلما این جریانات می پذیرند که حل مساله فلسطین پیش از ١١ سپتامبر همان راه حلی است که ما کمونیستهای کارگری بر آن تاکید داریم. اما معتقدند که پس از ١١ سپتامبر باید فشار را بر روی اسلامیستها و حماس متمرکز کرد. معلوم نیست چرا این جریان به این راه حل نرسید که پس از ١١ سپتامبر حل مساله فلسطین منوط به اعمال فشار و مقابله هم با دولت اسرائیل و هم اسلامیستها هر دو است؟ مگر نه اینکه معتقدند کشمکشهای خاورمیانه فقط و فقط  در چهارچوب تقابل دو قطب تروریستی باید توضیح داده شود و تاریخ مساله فلسطین و ۵۰ سال کشتار و سرکوب مردم فلسطین را باید به بایگانی سپرد و صفر کرد؟!

میگویند جهان پس از ١١ سپتامبر تغییر کرده است. تردیدی نیست. باید اضافه کنیم که حزب کمونیست کارگری هم تغییر کرده است. مسائل بعضا پیچیده و غامض تر و یا  ساده تر میشوند. مساله ما هم جدل در این سطح نیست. نقد ما به تزهای مشخص این جریان است. مٽلا جدال دو بلوک شرق و غرب در دوران جنگ سرد حل بسیاری از مسائل منطقه ای را پیچیده تر و سخت تر کرد. مساله فلسطین هم از این جدال تاٽیر پذیرفت و هم بر آن تاٽیر گذاشت. اما حل مساله فلسطین کماکان منوط به اعمال فشار بر دولت اسرائیل بمنظور برسمیت شناسایی کشور مستقل فلسطین بود و نه منوط به نابودی بلوک شرق که حامی جریانات ناسیونالیست فلسطینی بود و به آنها اسلحه میداد. مساله فلسطین یک مساله ملی است. حل آن هم مستلزم وادار کردن دولتی که این مساله را ایجاد کرده است به برسمیت شناسی حقوق مردم فلسطین است. شرایط جهانی٬ جدال دو قطب تنها بر پیچیدگی این مساله می افزاید. اما راه حل آن را بطور پایه ای تغییر نمیدهند .
تغییر راه حل مساله فلسطین یک نمونه چرخش براست رهبری حزب اکس مسلم است. اهمیت مساله این است که در نتیجه این تغییر فشار از روی دولت اسرائیل برداشته میشود. این جوهر مساله مورد انتقاد ماست. حال باید پرسید آیا نتیجه این تغییر همسویی با جریانات دست راستی اسرائیل نیست؟ آیا این مواضع پرو اسرائیلی نیست؟ اگر باور ندارید از جریانات صلح دوست موجود در اسرائیل بپرسید. به شما خواهند گفت. از آنهایی بپرسید که در شرایطی که مردم غزه تحت محاصره اقتصادی قرار داشتند٬ زیر بمباران وحشیانه بودند٬ برخلاف شما دلشان و "اومانیسمشان" با مردم غزه بود !
باز تاکید میکنم٬ مساله فلسطین یک مساله تاریخی و ملی است. راه حل آنهم همان راه حل کلاسیک کمونیستها است. شرایط تغییر کرده است٬ مساله پیچیده تر شده است. اسلام سیاسی به یک بازیگر مرتجع در جدالهای منطقه تبدیل شده است. زخم موجود بر پیکر مردم فلسطین را به سرمایه سیاسی در جهاد ضد انسانی خود در مقابله با ترویسم دولتی تبدیل کرده است. اما علیرغم این تغییر و تحولات حل مساله فلسطین کماکان منوط به وادار کردن دولت اسرائیل در برسمیت شناختن کشور مستقل و متساوی الحقوق فلسطین است. بعلاوه حل مساله فلسطین٬ صلح در خاورمیانه٬ رفع تبعیض از مردم فلسطین یک رکن اساسی نابودی اسلام سیاسی و تروریسم اسلامی در منطقه است. به قول منصور حکمت: "تروريسم و دشمنى کور با هرچه رنگى از غرب و غربگرايى دارد سرمايه سياسى اينها در جامعه و در ميان مردمى است که آمريکا و اسرائيل را بدرست بعنوان عاملين اصلى بيحقوقى و محروميتهاى خود ميشناسد. صلح در خاورميانه، تشکيل کشور فلسطين، تخفيف مشقات ملى و قومى و رفع تبعيضاتى که بر مردم فلسطين روا داشته ميشود، ناقوس مرگ جنبش اسلامى در خاورميانه را به صدا در مياورد." (منصور حکمت٬ دنیا پس از ١١ سپتامبر٬ تاکید از من است.)

٣- "بايد با منصور حكمت به جنگ اينان رفت و پسشان زد.": اینکه یکی از این دوستان جسارت بخرج داده است و کوشیده است با "منصور حکمت به جنگ" ما بیاید برای این جدل یک پیشروی است. ما از این مساله استقبال میکنیم. ایشان تلاش کرده است مجموعه ای از تحلیل های منصور حکمت را در مقابل ما قرار دهد. در صورتیکه اساس راه حل ارائه شده در آن رساله است حکمی بر رد نقطه نظرات حزب متبوعشان است. از این رو کودنانه تلاش کرده اند که راه حل منصور حکمت در قبال مساله فلسطین را در زیر خاک کنند. بارها گفته ایم٬ باز هم تکرار میکنیم٬ منصور حکمت در همان رساله بطور مشخص و سیاه بر روی سفید سیاستش را به روشنی بیان کرده است٬ جایی برای تحریف نیست. میگوید :

"هر سياست فعال و پيشرو مردمى براى مقابله با تروريسم اسلامى بايد از همينجا شروع کند: ١)حل مساله فلسطين. بايد اين معضل تاريخى حل بشود. مردم فلسطين بايد کشور مستقل خود را داشته باشند. بايد آمريکا و دولتهاى غربى را ناگزير کرد از حمايت يکجانبه خود از اسرائيل دست بردارند. بايد اسرائيل را وادار کنند صلح و استقلال فلسطين را بپذيرد. حل مساله فلسطين مهم ترين رکن مقابله با اسلام سياسى و تروريسم اسلامى است و جزء اصلى يک دستور کار پيشرو و فعال در قبال اوضاع کنونى است." (منصور حکمت٬ همانجا٬ تاکید از من است)
 
این راه حل مساله فلسطین پس از یازده سپتامبر از نقطه نظر منصور حکمت است. آیا جای تردیدی هم باقی می ماند که راه حل شما صد و هشتاد درجه با راه حل منصور حکمت متفاوت است. واقعیت این است که مساله شما فقط ما نیستیم. مساله شما مقابله با کمونیسم منصور حکمت است. سیاستش را زیر خاک کرده اید٬ جرئت حمله و مقابله از روبرو با این کمونیسم را ندارید نتیجتا به مدافعین اش پرخاش میکنید٬ اتهام میزنید٬ آنها را به همسویی با رژیم آدمکشان اسلامی و جریانات اسلامی متهم میکنید. شیوه زشتی است. بخود آیید! باور کنید اگر رسما اعلام کنید که سیاستهایتان عوض شده است٬ کاری به کمونیسم منصور حکمت ندارید٬ احترام بیشتری در جامعه خواهید داشت .

* توصیه ما به این دوستان این است که با سلاح منصور حکمت به جنگ ما نیائید٬ ضرورتی ندارد٬ به جنگ خط حاکم بر حزبتان بروید. اجازه ندهید آن حزب بیشتر از این به راست کشیده شود .

* بسیاری از کسانی که در اعلام وفاداری فرقه ای به لیدرشان و علیه ما قلم به دست گرفته اند٬ ما را متهم کرده اند که اتهامات "حسین شریعتمداری" را به طرف خط مشی رهبری این حزب پرتاب کرده ایم. ما این عکس العمل ارتجاعی را پیش بینی کرده بودیم. بر اهمیت جایگاه چنین مناسکی در فرقه های سیاسی واقفیم. میدانیم زمانیکه نمیتوانند سیاست خود را توجیه کنند ناچارند برای "حفظ تشکیلات" دست به نمایش اعلام وفاداری بزنند. مجاهد در این سنت پیشگام است. اما ما با این دوستان مقابله به مٽل نمیکنیم. ما اتهام نمیزنیم. اتهام و افترا از نقطه نظر ما جرم است. این شیوه و سنت ما نیست. ما نظراتشان نقد میکنیم. این دوستان هم بهتر است بجای گرد و خاک قلم بدست بگیرند و استدلال کنند.
غزه گیت رهبری حزب اکس مسلم یکی از جدیدترین اسکاندالهای این حزب است. اسکاندالهای آتی کدامند؟  *

 

 

انتشارات حزب اتحاد کمونیسم کارگری

آذر ١٣٨٨- دسامبر ٢٠٠٩