زن
مسعود

اگر به خانه ى من آمدى"...برايم مداد بياور.....مداد سياه...مى خواهم روى چهره ام خط بكشم تا به جرم زيبايى در قفس نيفتم، يك ضربدر هم روى قلبم تا به هوس هم نيفتم !

يك مداد پاك كن بده براى محو لبها..... نمى خواهم كسى به هواى سرخيشان، سياهم كند !

يك بيلچه، تا تمام غرايز زنانه را از ريشه در آورم....شخم بزنم وجودم را ...بدون اينها راحت تر به بهشت مى روم گويا !

يك  تيغ بده؛ موهايم را از ته بتراشم.... سرم هوايى بخورد... و بى واسطه روسرى كمي بيانديشم !

نخ و سوزن هم بده، براى زبانم مى خواهم ... بدوزمش به سق....اينگونه فريادم بى صداتر است !

قيچى يادت نرود......مى خواهم هر روز انديشه هايم را سانسور كنم!

پودر رختشويى هم لازم دارم.... براى شستشوى مغزى.... مغزم را كه شستم، پهن كنم روى بند... تا آرمانهايم را باد با خود ببرد به آنجايى كه عرب نى انداخت... مى دانى كه؟ بايد واقع بين بود !

صدا خفه كن هم اگر گير آوردى بگير..... مى خواهم وقتى به جرم عشق و انتخاب، برچسب فاحشه مى زنندم.... بغضم را در گلو خفه كنم !

يك كپى از هويتم را هم مى خواهم.... براى وقتى كه خواهران و برادران دينى به قصد ارشاد، فحش و تحقير تقديمم مي كنند !

تو را به خدا....اگر جايى ديدى "حقى" مى فروختند .... برايم بخر.... تا در غذا بريزم.... ترجيح مى دهم خودم قبل از ديگران حقم را بخورم !

و سر آخر اگر پولي برايت ماند ... برايم  يك پلاكارد بخر..... به شكل گردنبند.... بياويزم به گردنم.... و رويش با حروف درشت بنويسم :

"من يك انسانم"..."من هنوز يك انسانم" ...."من هر روز يك انسانم ! "

 
ارسالى٬ مسعود