حذف لیدر، متعارف شدن رژیم اسلامی
و سرنوشت دن کیشوت وار لیدر
آذر ماجدی

حزب حکمتیست، بالاخره، پس از چندین تلاش ناموفق در تغییر "آرایش رهبری"، به نقطه  شش سال پیش بازگشت. معلوم شد که پست لیدری برایشان مشکل زا بوده است. آرایش رهبری جمعی بدون آوردن اسم آن اتخاذ شده است. اما چرا از بردن این نام پرهیز می شود؟ برای پیشگیری از اینکه، آنهایی که پس از مرگ منصور حکمت بی وقفه برای حفظ آرایش رهبری جمعی، طرح منصور حکمت در حزب کمونیست کارگری، تلاش کردند و نسبت به عواقب آن هشدار دادند، به آنها نگویند: "ما که گفته بودیم!"

پست لیدری حذف شد و رهبری حزب به دفتر سیاسی واگذار شده است. اما کورش مدرسی، به سیاق همیشگی باید شکست خود را بعنوان رهبری داهیانه خویش جا بزند. باید در همان زمان که دارد عقب نشینی می کند، خود را در مقام والای رهبری بزرگ و آینده نگر و تیزهوش قرار دهد. باید خود را با منصور حکمت مقایسه کند و نشان دهد که به تئوری و تزهای او درافزوده داشته است. این تراژدی – کمدی زندگی سیاسی کورش مدرسی، حداقل، در شش سال گذشته بوده است. برخورد شخصی به سیاسیون و کاربست آن در تحلیل سیاست های شان مذموم شناخته شده است. اما در مواردی اجتناب از این برخورد موجب تحلیل ناقص و ارائه تصویری نادرست از شرایط و سیاست ها است. در مورد نقش شخصیت در تاریخ بسیار گفته شده است. معمولا از این مبحث برجسته کردن نقش مثبت انسان ها و رهبران مد نظر بوده است. اما در رابطه با سرنوشت حزب کمونیست کارگری پس از مرگ منصور حکمت، در مورد بویژه دو تن باید این متد را در ابعاد منفی و مخرب آن بررسی کرد. کورش مدرسی یکی از این موارد است.

به این نقل قول از مصاحبه ایشان با نشریه پرتو توجه کنید:
"کسی که ادبیات حزب ما را تعقیب کرده باشد میداند که این بحث تقریبا از بدو تشکیل حزب ما و راستش از بدو تشکیل حزب کمونیست کارگری تا مقطعی که ما در آن بودیم مطرح بوده . .. . حزب کمونیست کارگری علیرغم انتقاد منظم و مکرر منصور حکمت بیش از اندازه به او متکی بود و این موقعیت حزب را بشدت آسیب پذیر کرده  بود. این موقعیت بازهم متاسفانه در حزب حکمتیست تکرار شده است. اینجا هم این حزب چه از بیرون و چه در مکانیسم های درونی بیش از اندازه به من وابسته است. ما بارها در پلنوم ها و جلسات دفتر سیاسی در این مورد بحث کرده ایم و شخصا بارها اشاره کرده ام که موقعیت من در حزب در دراز مدت یک نقطه ضعف مهم حزب است. حزبی که اینقدر به یک نفر وابسته باشد آسیب پذیر است."

ایشان معمولا دیگر به منصور حکمت در تئوری های بدیع، ظاهرا نوین، اما بشدت قدیمی و سنتی خویش، اشاره ای نمی کند. نام منصور حکمت فقط زمانی برده می شود که قرار است نقطه ضعف ایشان با پز "همردیفی" با منصور حکمت به نقطه قوت برجسته ایشان بدل شود. این هم یکی از آن موارد است. در این اینجا بطور غیرمستقیم و به زبان بی زبانی صدمات جبران ناپذیری که به حزب کمونیست کارگری بعد از مرگ وی، وارد شد، به حساب منصور حکمت گذاشته میشود. کورش مدرسی دارد به سیاق همیشگی خود، در مقابل حملات آتی جا خالی می دهد و توپ را در زمین منصور حکمت می اندازد. در عمل با یک تیر دو نشانه زده میشود. 1- انشعاب و انشقاقی که کورش مدرسی و یارانش نقش تعیین کننده ای در آن داشتند، به حساب منصور حکمت گذاشته میشود؛ و 2- کورش مدرسی خود را هم طراز منصور حکمت قرار می دهد.

برای کسانی که از نزدیک با ایشان فعالیت کرده اند و روش های ایشان را در فعالیت تشکیلاتی، در جلسات و در زمان ارتکاب اشتباهات از نزدیک مشاهده کرده اند، این روش شناخته شده و پاخورده است. این اولین بار نیست که زمانی که ایشان و نقش شان مورد نقد قرار می گیرد، با یک جا خالی نه چندان متبحرانه، نقد را متوجه فرد دیگری می کند.

اما در صحبت های ایشان حقایق انکار ناپذیری نهفته است. اگر به سبک ایشان و حزب حکمتیست آشنا باشید، دریافته اید که حقایق تلخ هیچگاه صریح و علنی مطرح نمی شوند، باید میان خطوط را خواند. باید با یک ذره بین بزرگ به کشف حقایق در میان خطوط پرداخت. در این گفته یک حقیقت مهم وجود دارد: "موقعیت" ایشان "در حزب یک نقطه ضعف مهم حزب است." نه از این رو که گویی رهبری این حزب از نظر تئوری و سیاسی از کورش مدرسی کوچک تر و بی اطلاع تر است. خیر. از این رو که تمام سیاست هایی که بر مبنای شان حزب حکمتیست در این 4 ساله مورد نقد قرار گرفته است، توسط ایشان تبیین و فرموله شده است. علاوه بر ما که همواره این سیاست ها را نقد کرده ایم، طی این 4 سال کادرهای مهمی در نقد این سیاست ها از رهبری و سپس از حزب حکمتیست استعفاء کرده اند.

"منشور سرنگونی" یکی از جدال برانگیز ترین این سیاست ها بوده است. چرحش به راست این سیاست قابل چشم پوشی نیست. طرح و ارائه مقوله انقلاب دو مرحله ای در جنبش کمونیسم کارگری، کار آسانی بنظر نمی رسید، ولی ایشان موفق شد که این تبیین ظاهرا نوین، چپ سنتی را به حزب حکمتیست بقبولاند. اما رفقای متعددی پس از استعفا از این حزب نقد این سیاست ها را موضوع کار خود قرار داده اند. "متعارف شدن" رژیم اسلامی یکی دیگر از تحلیل های ناب ایشان است. این تحلیل نیز با نقد بسیار روبرو شد. بردن سوسیالیسم از بیرون، توسط دانشجویان و تحصیلکردگان به درون طبقه کارگر، تز قدیمی ای که حتی در بسته بندی جدید نیز قرار نگرفته بود، پس از شکست پروژه دانشجویائى شان که سیاست ها و تاکتیک های رهبری را به نقد کشیده بود، دوباره ابداع شد.

سیاست های انحرافی، راست کورش مدرسی به این 4 سال محدود نمیشود. قبل از انشعاب درون حزب کمونیست کارگری نیز سیاست های ایشان با سیل نقد و ناباوری روبرو شد. یک ماه پس از مرگ منصور حکمت ایشان تزهای راست اتئلاف با جناح دو خردادی درون رژیم را به رهبری وقت و پلنوم 16 حزب کمونیست کارگری ارائه داد. تشکیل مجلس موسسان و دولت موقت با بازماندگان دو خردادی رژیم بخشی از تزهای این طرح بود. این طرح راست و مغاير با کمونیسم کارگری، که خود را برای لیدری حزب پس از مرگ منصور حکمت، از زمانی که منصور حکمت در بستر بیماری بود، آماده کرده بود، حکم شوک الکتریکی را برای پلنوم 16 داشت. در همان زمان ما این تزها را راست و در زمره سیاست های جریانات پرو رژیمی ارزیابی کردیم و ایشان تزهایشان را پس گرفت تا بعد از انشعاب به شکلی دیگر و در قالب منشور سرنگونی دوباره علم کند.

راستش تا آنجا که به سیاست ها و تاکتیک های انحرافی، راست و از نوع چپ سنتی، ارائه شده توسط کورش مدرسی در شش سال اخیر برمیگردد، انسان از وفور در مضیقه می افتد. اما همین مثال ها برای پایین کشیدن یک رهبری که خود را تئوریسین و رهبر سیاسی بلامنازع کمونیسم کارگری میداند، کافی است. پس جای تعجب نیست که نقش ایشان به یک نقطه ضعف مهم در حزب حکمتیست بدل شده است. اگر حزب حکمتیست زودتر از این پست لیدری را حذف نکرده است، بخاطر بی لیاقتی سایر کادرهای رهبری این حزب نیست، به اختلافات درون حزب کمونیست کارگری پس از مرگ منصور حکمت و مبحث جدل برانگیز رهبری، درون این حزب برمی گردد.

کورش مدرسی و رفقایی که در سال 2004 از حزب کمونیست کارگری انشعاب کردند، امر رهبری را به مساله مرگ و زندگی حزب بدل کردند. انتخاب لیدر و کنار گذاشتن طرح رهبری جمعی که توسط منصور حکمت به پلنوم 14 حزب ارائه شده و به اتفاق آراء تصویب شده بود، را این رفقا به موضوع اختلاف عمیق و جناح بندی در حزب بدل کردند. تبلیغات برای ضرورت و مبرمیت لیدر، و انتخاب کورش مدرسی بعنوان "فرد دوم" در حزب به یک کمپین تفرقه افکنانه و ایجاد انشقاق در حزب بدل شد. اصطلاح فرد دوم را این رفقا در حزبی ابداع کردند که عمدتا بعلت تلاش های منصور حکمت، از استفاده از چنین مقولاتی و نمره دادن به کادرهای رهبریش بشدت اجتناب می کرد.

ایشان طبق روش همیشگی، به "افتضاح" درون حزب کمونیست کارگری بر سر پست لیدری، به رقابت و "محفل بازی" چنان اشاره می کند که گویی ایشان هیچ نقشی در شکل دادن به این "افتضاح" "رقابت و مسابقه" و "محفل بازی" نداشته است. گویی ایشان صرفا با نیت سیاسی و خیرخواهی برای آینده حزب جلو آمده است و بقیه این شرایط را به حزب تحمیل کرده اند. آخر انصاف هم خوب چیزی است. کمپین ترور شخصیت سازمان یافته توسط این رفقا علیه آن بخشی از رهبری که قاطعانه از رهبری جمعی دفاع می کرد، و آنهایی که بطور تاکتیکی از این طرح دفاع می کردند تا موقع انتخاب خودشان بعنوان رهبر برسد، را کادرهای درگیر در این جدال از یاد نخواهند برد. پلنوم 16، 17 و 18 و مبارزات این دوره را یک بار در ذهن خود مرور کنید. به روش های بسیار ناپسندی که در کمپین انتخاباتی اتخاذ کردید کمی بیاندیشید، به حزب سازی موازی درون حزب کمونیست کارگری فکر کنید، شاید از بلندی های رفیع اخلاقی تان کمی پایین بیایید.

در تعریف پایین از نقش رهبر که کورش مدرسی ارائه می دهد، دقت کنید، آنگاه متوجه می شوید که اتفاقا بخاطر شکست در ایفای این نقش است که او ناگزیر از کناره گیری است. ایشان با رهبری بلامنازع شان یک بخش مهمی از کادرهای کمونیسم کارگری را که در کنار منصور حکمت مبارزه کرده بودند، تحویل خط و سیاست چپ سنتی دادند. "افق همه جانبه و پیگیر" چپ سنتی ایشان نه تنها نقش مهمی در انشعاب در حزب کمونیست کارگری ایفاء کرد، بلکه حزب حکمتیست را نیز عملا در حاشیه مبارزه سیاسی – اجتماعی رادیکال در جامعه قرار داد.

از همه جالب تر "متحد کردن" است. کورش مدرسی طی مبارزه سیاسی اش، بویژه نزد کسانی که او را از نزدیک می شناسند، بخاطر روش های تفرقه افکنانه اش مشهور است. روش های متبختر و متکبرانه ایشان در خرد کردن و تحقیر شخصیت طرف مقابل، بجای پاسخ دادن به بحث و نقد وی حتی در زمان حیات منصور حکمت نیز مورد نقد جدی قرار داشت. حاضرین در کنگره سوم حزب، جلسه ای را که منصور حکمت بعلت پزشکی ناگزیر از ترک جلسه شد، به تلخی بیاد دارند. در این صحنه یک طنز تلخ تاریخی موجود بود. گویی یک دست نامرئی داشت پیش پرده سرنوشت حزب پس از مرگ منصور حکمت را در کنگره سوم به کادرهای حزب و جنبش نشان می داد. فیلم های ویدئویی این صحنه موجود است. هیچگاه خشم منصور حکمت را هنگام تماشای این ویدئو از یاد نمی برم.

"گفتم که البته برای کسانی که میخواهند این نقش را بازی کنند تنها با نوشتن یا فعالیت عملی و زحمت کشیدن نمیشود این نقش را بازی کرد. هر دو این نقش ها برای رهبری حزب حیاتی هستند اما رهبری کردن یک نقش به اعتبار خود و ثالث است. یک کار متمایز است. باید جنگجو بود خواه با قلم یا خواه با اسلحه. باید توانست تشکیلات را از جائی به جائی رساند. باید به حرکت مان چهره سیاسی و عملی متمایز داد، باید پیروزی را تعریف کرد، باید ملزومات رسیدن به پیروزی را نشان داد، باید یک افق همه جانبه و پیگیر داشت، باید همه حزب را در نظر داشت، باید کار ها را به سرانجام رساند، باید راه پیدا کرد، باید متحد کرد و مهمتر از همه  باید ابژکتیو بود. این یکی بخصوص مهم است."

آنچه در زیر می آید واقعا که یک طنز تاریخی است. این تصویر و توصیف را باید در مقابل فروید گذاشت تا تحلیل کند. گویی کورش مدرسی دارد، در قالب این کلمات بشیوه ای ناخودآگاه سرنوشت خود را در مقابل جامعه قرار می دهد:

"همه ما قهرمانان دنیای ذهنی خودمان و یا مظلومین این دنیا هستیم این واقعیت ما را بسوی سوبژکتیوﯾسم و یا نارسیسیسم سوق میدهد... حس تناسب از دست میرود و شخص بسادگی در دنیای خیالی خود غرق میشود. اگر درجه ای از این برای هرکدام از ما مجاز باشد چنین موقعیتی یک رهبر یا یک رهبری را بر باد میدهد."        

ایشان اعلام می کند که بعلت تاخیر در تاریخ کنگره "عملا مجبور بودیم رهبری نشسته حزب را از کمیته رهبری به دفتر سیاسی منتقل کنیم." (خط تاکید در اصل است.) چرا این چنین تعجیل و شتابی لازم شده است؟ چرا نمی شد توسط کمیته رهبری کار رهبری نشسته را ادامه داد؟ چه شرایطی این اجبار و شتاب را تحمیل کرده است؟ تمام شواهد از وضعیت نابسامان و آشفته حزب حکمتیست خبر میدهد. استعفای اعضای رهبری حزب مانند یک روند دائمی ادامه دارد. حزب دچار یک رکود کامل است. اثر و نشان چندانی از آنها در مبارزه واقعی و اجتماعی دیده نمیشود. پس از کلی فضل فروشی در مذموم بودن مبارزه درون "دنیای مجازی"، به این دنیا بازگشته اند و در این دنیا نیز حضور چشمگیری ندارند.

باید حزب را از این آشفتگی، از هم پاشیدگی و رکود و رخوت نجات داد. یک عامل اصلی این شرایط وجود لیدر است. باید محترمانه لیدر را کنار گذاشت. باید در مقابل در و همسایه آبرو داری کرد و با سیلی صورت را سرخ نگاه داشت. اما کیست که نداند مساله اصلی کجاست. بنظر میرسد که در خلوت و پشت درهای بسته به یک توافق و سازش برای حفظ حزب رسیده اند. لیدر و کمیته رهبری که یک سالی در کشمکش بودند، هر دو کنار می روند و بجای آن دفتر سیاسی جدید رهبری را بدست می گیرد. حتی جسارت آن را ندارند که در جلوی چشم جامعه به اختلافات و مشکلاتشان اعتراف کنند. آیا این وضعیت تکرار داستان دن کیشوت در دنیای مجازی نیست؟

کورش مدرسی، باز به سیاق همیشگی، با متانت کناره گیری نمی کند. در پایان برای دفتر سیاسی خط و نشان می کشد:

"واقعیت این است که ارگان ها سیاست های خود را با قطعنامه ها و مصوبات اعلام میکنند. افراد اما خط  به معنی اخص تر آن را انتخاب میکنند. در نتیجه خط و سیاستی که من ظرف چندین سال گذشته مطرح کرده ام بعنوان یک انتخاب در میان انتخاب های دیگر، در مقابل رهبری حزب و کل حزب قرار خواهد گرفت. به نظرم این حزب را واقعی تر خواهد کرد. همیشه معتقد به حزب تعدد نظر و وحدت اراده بوده ام. این قدم مهمی در تحقق این هدف هم هست . البته تا مدتی ممکن است حرف من را به حساب کل رهبری حزب میگذارند و دفتر سیاسی در موقعیت دشواری قرار گیرد. اما اگر دفتر سیاسی نقش خود را درست بازی کند و واقعا خود را در قالب رهبر حزب و جنبش قرار دهد،  این مساله به تدریج رفع میشود."

عملا دارد میگوید، نقش رهبری خود را به طرق دیگر ادامه خواهد داد. این بار اول نیست که کورش مدرسی، ظاهرا بخاطر منافع حزب، از پست لیدری کناره گیری میکند و خود را قهرمان فداکاری جلوه میدهد. پیش از کنگره 4 در حزب کمونیست کارگری نیز همین نقشه را پیاده کرد. گفت که بنفع حمید تقوایی کنار می کشد. گفت برای پست رئیس دفتر سیاسی نیز کاندید نخواهد شد. 300 نفر این صحبت را در کنگره 4 شنیدند و برای او کف زدند. یک ماه بعد در جلسه دفتر سیاسی خود را کاندید ریاست دفتر سیاسی کرد و از آن پس با چوب لای چرخ گذاشتن فعالیت هیات نشسته رهبری، شرایط را برای پایین کشیدن لیدر وقت و انتخاب شدن دوباره خود به لیدری با یک نقشه دقیق دنبال کرد. وقتی این پروژه موفق نشد، یک انشعاب دردناک را به حزب تحمیل کرد. و اکنون این فاجعه را بعنوان "قیام شورانگیز" توصیف می کند.

در پایان به حکمی که ما در ابتدا دادیم میرسد. پرسش کننده جام زهر را روی میز میگذارد. از او می پرسد که آیا حذف لیدر بمعنای "تجدید نظر" در مورد مساله لیدری و موضع وی در جدل ها و جدال های پیشین است. ایشان جواب می دهد:

"نظر من در مورد پست لیدر حزب همان است که قبلا گفته ام. اما جایگاه عملی این پست به شرایط فعالیت حزب بستگی دارد. در دوره های متحول سیاسی و دوره های انقلابی به اعتقاد من نقش لیدر در حزب حیاتی میشود و در دوه های متعارف تر اما اهمیت این نقش کمتر میشود. از نظر من با توجه به کاهش سرعت تحولات سیاسی در ایران این فرصتی است که حزب ما بعضا به خود به پردازد و موانع قدیمی تر را از پیش پا بردارد. با شکل گرفتن یک دوره تحول انقلابی دیگر در ایران باید این نقش را زنده کرد و مجددا آن را در آرایش رهبری گنجاند. به نظر من در دوره گذشته حزب حکمتیست از وجود این مکانیسم در متمایز کردن خود استفاده کرد و این نقش برای ما بسیار مفید بود. همانطور که گفتم امروز اوضاع برای این نقش آنقدر اورژانس نیست."

این مورد از آن مواردی است که تئوری به کمک توجیه موضع اتخاذ شده میاید، بجای آنکه مبنای اتخاذ موضع شود. شرایط رژیم اسلامی متعارف توصیف میشود و شرایط سال 2002 انقلابی تا حذف پست لیدری در حزب حکمتیست بعنوان شکست تزها، سیاست ها و رهبری کورش مدرسی فهمیده نشود. چه در اوج و چه در حضیض ایشان قهرمان سوار بر اسب سفید است که بر تارک جنبش کمونیسم کارگری نشسته است. اما ظاهرا تراژدی زندگی ایشان در این نهفته است که قابلیت ها، استعداد ها و ظرفیت های ایشان را توده ها درک نکرده اند!*