ستون آخر
اعتصاب کارگران فرانسه و کنگره بین المللی مارکس
کنگره امید یا موضوع کار مارکسیستی؟

اوایل ماه اکتبر پنجمین کنگره بین المللی مارکس در پاریس برگزار شد. اولین کنگره بین المللی مارکس سر و صدای بسیاری در سطح بین المللی به پا کرد. "مگر نه اینکه مرگ کمونیسم و مارکسیسم را چند سال پیش اعلام کرده بودند؟ پس این کنگره دیگر چیست؟ آیا هنوز کمونیست ها می جنبند؟" این کنگره با شادی بسیاری از سوی چپ مواجه شد. این کنگره برای بسیاری نوید زنده بودن مارکسیسم و "مطرح بودن" آن بود. دو هزار نفر در اولین کنگره شرکت کردند. کنگره در رسانه های بستر اصلی نیز وسیعا منعکس شد. کتاب رساله ها و سخنرانی های آن به چندین زبان منتشر شد. این کنگره بسرعت جای خود را بعنوان یک تریبون معتبر مارکسیستی باز کرد. لذا زمانیکه مطلع شدم پنجمین کنگره برگزار میشود، فکر کردم که باید کمونیسم کارگری منصور حکمت، حکمتیسم را در این کنگره نمایندگی و عرضه کرد. به این ترتیب قرار شد که در این کنگره در بخش سوسیالیسم کنگره سمیناری داشته باشم.

حالا چرا یکماه و نیم پس از این کنگره بیاد ارائه تصویری از این کنگره افتادم؟ اینکه گزارش بلافاصله بعد از کنگره ارائه نشد، مشغله بسیار و وضع سلامت نه چندان خوبم بود. اما وقتی دیروز در صفحه اول روزنامه "ایندیپندنت" تیتر بزرگ سه شنبه سیاه را به زبان فرانسه دیدم. روزنامه را خریدم و گزارش اعتصاب کارگران فرانسه را که در مقابله با سیاست ارتجاعی سارکوزی، رئیس جمهور دست راستی جدید فرانسه، شکل گرفته است، خواندم. بورژوازی میخواهد سن بازنشستگی را بالا ببرد. فرانسه کوتاه ترین ساعات کار و سن بازنشستگی را در اروپای غربی داراست. راست به این دستاورد جنبش کارگری – سوسیالیستی حمله ور شده است. کارگران فرانسه را مختل کرده اند. گزارشگر ایندیپندنت این دور اعتصابات را با "انقلاب مه 1968" مقایسه کرده بود. فرانسه همیشه رادیکالیسم را نمایندگی کرده است. در چند سال اخیر مقاومت های بسیاری از سوی جنبش کارگری، سوسیالیستی و چپ در مقابل سیاست های راست دولت سازمان داده شده است. راست در حال پیشروی است. چپ دارد مقاومت میکند. لحظات آشکار مبارزه طبقاتی در چند سال اخیر در فرانسه بسیار بوده است. از اعتصاب کارگری در فرانسه به کنگره بین المللی مارکس در فرانسه رفتم.

این کنگره بسیار وسیع بود. سمینارهای متعدد، تم های مختلف و سخنرانان از سراسر دنیا 4 روز در پاریس جمع شدند تا آلترناتیو خود را به نظام موجود سرمایه داری و گلوبولایزیشن ارائه دهند. من به همان علتی که نتوانستم از این کنگره گزارش بموقعی بنویسم، نتوانستم در سمینارهای دیگر شرکت کنم. فقط توانستم خود را برای سمینار خودم به پاریس برسانم. تجربه جالب ولی ناامید کننده ای بود.

سمینار من در مورد معتبر بودن مارکسیسم همین امروز و برای همین دنیا بود. ارائه تعبیر حکمتی از مارکسیسم و کمونیسم کارگری. با یک استاد دانشگاه برزیلی هم پانل بودیم. سمینار او یک بحث تخصصی در مورد تئوری ارزش مارکس بود. بیشتر شرکت کنندگان آکادمیک بودند. استادان دانشگاه از مکزبک، برزیل، اسپانیا، آمریکا و فرانسه. تعدادی جوان هم در میان شرکت کنندگان بودند. پیش خود فکر کردم که آیا این جماعت علاقه ای به یک سخنرانی سیاسی دارند. اینها برای یک سمینار آکادمیک اینجا جمع شده اند.

هم پانلی من یک بحث بسیار تخصصی از تئوری ارزش مارکس ارائه داد. یاد سمینار منصور حکمت در انجمن مارکس، بازخوانی کاپیتال افتادم. چگونه این سه ساعت سمینار که انتظار میرفت برای بسیاری کسالت آور باشد، صد نفر شرکت کننده را کاملا مجذوب کرده بود. چگونه کاپیتال به یک موضوع زنده، متعلق به امروز، قابل درک و مربوط به زندگی همه ما تبدیل شد. به یاد کلاس کاپیتال در سال های 57 و 58 افتادم که با منصور حکمت، مهدی میرشاهزاده و یک رفیق دیگر اتحاد مبارزان کمونیست داشتیم. چگونه من که از اقتصاد هیچی سرم نمیشد، مجذوب کاپیتال شده بودم. چگونه نثر شیوا و زیبای مارکس مجذوبم کرده بود. چگونه مقولاتی چون از خود بیگانگی، فتیشیسم، ارزش مصرف، ارزش مبادله، کالا، ارزش اضافه و تئوری ارزش برایم زنده و درک کردنی بود. آیا واقعا مجبورند مارکسیسم و کاپیتال را اینقدر کسالت آور و غیرقابل دست یافتنی کنند. آیا این به این خاطر نیست که باید موقعیت الیتیستی آکادمیک خود را حفظ کنند؟ بالاخره زندگیشان از تدریس مارکسیسم میگذرد!

در این فضا من مجبور شدم صحبتم را با این جمله شروع کنم که سخنرانی من کاملا متفاوت است. سخنرانی من سیاسی است. 20 دقیقه وقت داشتم تا کمونیسم کارگری منصور حکمت را معرفی کنم و بر مربوط بودن مارکس به دینای امروز حرف بزنم. از "مارکسیسم و جهان امروز" گفتم. گفتم که از منظر کمونیسم کارگری حکمت شوروی سوسیالیستی نبوده و سرمایه داری دولتی بوده است. گفتم که هیچ جامعه سوسیالیستی وجود نداشته و ندارد. نقل قول هایی نیز از منصور حکمت خواندم. این سخنرانی برای شنوندگانی که با منصور حکمت آشنا هستند یک معرفی ساده بود ولی برای این جمع یک مبحث کاملا جدید. در میان جمعیت دو سه جوان بودند که با اشتیاق گوش میدادند و لبخند میزدند و سرتکان میدادند. سرحال آمده بودند. اما استادان دانشگاه همه با یک نگاه پر تردید به صحبت های من گوش میدادند.

در زمان پرسش و پاسخ زمانی به تئوری ارزش اختصاص یافت و بعد به سراغ من آمدند. مقوله سرمایه داری دولتی را اکثریت شان معتبر نمیدانستند. این استادان چپی که خود را بالاخره بشکلی با مارکسیسم مربوط میدانستند، همگی معتقد بودند که نه تنها شوروی، بلکه چین سوسیالیستی است! مالکیت کلکتیو وسایل تولید و مبادله را همان مالکیت دولتی میدانستند. یکی از شرکت کنندگان گفت که بحث من که مارکسیسم هنوز کاملا معتبر و پاسخ امروز است، بنظر مذهبی میاید. چگونه میتوان این حرف را زد، زمانیکه کارگر دیگر آن جایگاه را در اقتصاد ندارد و کامپیوتر جای او را گرفته است؟

بحث کردیم. سعی کردم که اتیکت را حفظ کنم. بالاخره گفتم که چگونه میتوانید چین را سوسیالیستی بدانید، از وجود کار مزدی که اصل مساله است که بگذریم، وضع کارگران را ببیند، کارگران برده در چین وجود دارد. این صحبت من باعث شد که هم پانلی ام که 20 دقیقه با پیچیدگی خاصی راجع به تئوری ارزش صحبت کرده بود، بگوید من راجع چین اطلاع زیادی ندارم و تحقیق نکرده ام. گفتم واقعا لازم به چه تحقیقی است تا بتوانیم این اصل مهم کار مزدی و آن هم به ارزان ترین شکل اش را مشاهده کنیم. گفت اوکی بنظرم چین در حال ترانزیشن است از سرمایه داری به سوسیالیسم! وقت نشد به آن طرفدار تز ارتش کامپیوتر ها بگویم که اگر واقعا کارگر دیگر جایگاهی در اقتصاد بازی نمیکند، چرا این همه سرمایه به چین برده داری به این خاطر که نیروی کار در آنجا ارزان و سودآوری بسیار بالا است، صادر میشود؟

تنها نقطه امیدبخش آن دختر جوان بود که گفت من با صحبت های آذر موافقم و سوال کرد که پس چگونه میتوان مالکیت کلکتیو بر وسایل تولید و مبادله را اعمال کرد؟ در این میان پس از پایان سمینار چند تن از استادان دانشگاه آمریکایی و مکزیکی و هم پانلی ام میخواستند کتاب منتخب آثار منصور حکمت را بخرند، که من متاسفانه فقط یک کپی همراهم بود. آیا این را باید نشانه مثبتی دید یا فقط یک تمایل آکادمیک؟ مطمئن نیستم.

اعتصاب اخیر کارگران فرانسه و عدم پیروزی آن اهمیت یک انترناسیونال کمونیسم کارگری را کاملا نشان میدهد. اهمیت پیشروی کمونیسم کارگری و حکمتیسم تا نسل جوان طبقه کارگر و چپ جهان را به یک مارکسیسم زنده، پویا، جذاب، رادیکال و میلیتانت و پا روی زمین جلب کند و حول آن بسيج کند.

در مترو با این استادان مکزیکی صحبت میکردم و ایمیل رد و بدل میکردم. انسان هایی بی روحیه و ناسیونالیست بودند. وقتی از مترو پیاده شدم احساس کردم که یک بار سنگین روی دوشم است. یک رسالت و وظیفه بزرگ در برابرمان است. ما که خواهان گسترش حکمتیسم و کمونیسم کارگری حکمتی هستیم باید کار هرکولی کنیم. نباید وقت را تلف کرد. باید آستین ها را بالا زد. اگر کمونیسم کارگری در ایران قدرت را بگیرد این امر چقدر آسان تر و دست یافتنی تر میشود! در این فکر ها بودم، اما در عین حال یک احساس دلتنگی شدید برمن مستولی شد. چقدر جایش خالی است. چه زود رفت. چه مارکسیست بزرگی بود. یاد عزیزش گرامی.*