نامه ها، شماره 10
سیاوش دانشور

مصطفی از بابل
سلام. من یک دانشجو در یکی از شهر های شمالی ایران هستم. و خودم را سمپات حکمتیست ها می دانم. البته اینجا به دلیل کوچک بودن شهر و جو بد دانشگاه فعالیت نمی کنم. ولی در هر صورت خودم را هوادار می دانم. واقعا وجود این انشقاقات در صفوف چپ دل هر آدم دلسوز به حال این جنبش را به درد می آورد. و خیلی خصوصا ما کسانی که در داخل هستیم را ناراحت می کند. سوال من این است که با توجه به اینکه شما خواهان اتحاد در صفوف کمونیسم کارگری به زغم خودتان هستید، پس چرا به حکمتیست ها نمی پیوندید؟ آیا اختلاف شما با این ها اینقدر عمیق است؟ یک سوال دیگر اینکه آیا کماکان این حزب "حزب آقای مدرسی" و "راست" است؟ به نظر شما درباره مضحکه هخا حکمتیست ها "همکار سردار طلایی" بودند؟ و یا اینکه کل هدف کورش مدرسی این بود که "حزب را به دامن حجاریان بیاندازد"؟ آیا فعالین و دوستداران این حزب طرفدار "سید حسن نصرالله" هستند؟ این اسامی و ادعاها نه فقط از سوی رهبری باقیمانده از حزب کمونیست کارگری، بلکه از سوی شما عزیزان، خصوصا رفیق سیاوش دانشور، به سوی حکمتیست ها پرتاب شده است. من همه نظرات کورش را قبول ندارم. ولی آیا این حرفها دیگر زیاده روی و غیر منصفانه نیست؟
با تشکر. مصطفی از بابل

رفیق مصطفی عزیز،
ما در این احساس شما در مورد انشقاق در صفوف کمونیسم کارگری شریک هستیم و مباحث ایندوره ما تاکیدی براین نکته و تلاشی برای بازسازی این لطمات است. در عین حال حزب ما به خط حاکم در رهبری هر دو حزب نقدهای معینی دارد که رئوس آن در سمینارهای ما و مباحث مختلفی که در نشریه یک دنیای بهتر طرح شدند، آمده است. بحث ما اتحاد براساس "دست دور گردن هم انداختن" نیست. بحث عمیق تر و استراتژیک تر است. همینطور ما توهم نداریم که دیگاهها و خط چپ رادیکال حاکم بر هر دو جریان، بنا به ماهیت و خصوصیات غیر انتقادیش، نمیتواند و قادر نیست منفعت جنبش کمونیسم کارگری را بر منافع حزبی ترجیح دهد و گامی در این مسیر بردارد. مباحث رفقا حمید تقوائی و کوروش مدرسی در مورد پروژه اتحاد کمونیسم کارگری به شکل بسیار گویائی این نکته را منعکس میکنند.

سوال کردید اگر خواهان اتحاد هستیم چرا به حزب حکمتیست نمیپیوندیم؟ بگذارید اینجا من نظر شخصی ام را در این زمینه عنوان کنم؛ من بعنوان یک کمونیست و مارکسیست اگر تشخیص میدادم که حزب حکمتیست رادیکال تر و پیشروتر از حزب کمونیست کارگری است و یا ظرفی است که ساده تر میتوان مبارزه کمونیستی را در آن پیش برد، زمانی که عضو رهبری حزب کمونیست کارگری بودم استعفا میدادم و از حزب حکمتیست تقاضای عضویت میکردم. به همین سادگی و سرراستی. نه نیازی به تشکیل فراکسیون بود و نه تشکیل حزب. زمانی که فراکسیون ما در حزب برسمیت شناخته نشد و تلاش عمومی سیاسی اینبود که یا ما راسا برویم و یا انتقاد علنی نکنیم و فراکسیون را منحل کنیم، حزب حکمتیست کمابیش برخورد یکسانی را به رفقائی کرد که تلاش داشتند فراکسیونی تشکیل دهند و به خط رسمی نقد سیاسی داشتند. در واقع آنچه اتفاق افتاد، علیرغم اینکه هر کدام دیگری را "جناحی از ناسیونالیسم" میداند، منطبق و یکسان شدن سیاست و نگرش و روش شان در برخورد به دو جریان در دو حزب بود که با خط رسمی مخالف بودند. حتی مواضع تدوین شده کمیته رهبری حزب حکمتیست در مورد حزب اتحاد کمونیسم کارگری و استدلال هایشان در مورد فراکسیون ما شباهت و نزدیکی بسیار عجیبی با دیدگاههای رهبری حزب کمونیست کارگری دارد. اینها نه اتفاقی اند و نه سهوی. این مواضع و روشها و منش تشکیلاتی، محصول یک نگرش و متدولوژی واحد است که ما تحت عنوان چپ رادیکال آن را نقد کردیم و ناچاریم جوانب مختلف آن را مجددا نقد و بررسی کنیم. اما نکته ای در بحث شما هست که واقعی است. سه حزب موجود در سطح برنامه و اسناد سیاسی و تاریخ و پروژه های سیاسی و بخشا مواضع سیاسی نزدیکترین جریانات اپوزیسیون ایران به هم هستند. حتی محافل بجا مانده از سنت فدائی و یا جریانات متفرقه سنت جمهوریخواهی و جنبش ملی اسلامی تا این حد اشتراکات متعین ندارند. ما روی این واقعیت دست گذاشته ایم، نقدمان را به روند انشقاق و جدائی گفته ایم و به تفصیل در نشریه کمونیسم کارگری که بزودی منتشر میشود خواهیم گفت. اما دو حزب موجود برشاخ نشسته اند و بن میبرند! هر کدام بقیه را بعنوان کمونیست کارگری برسمیت نمیشناسند و دو دستی به کمپ بورژوازی تقدیم میکنند. رفیق مصطفی عزیز، شما اگر دلسوز این جریان هستید، که من در آن تردیدی ندارم، لطفا به این مواضع غیر کمونیستی و فرقه ای و ایدئولوژیک هم گوشه چشمی داشته باشید.

بحث در مورد کلمات و عباراتی که در بحث سیاسی به اینسو و آنسو پرت شده است، به نظر من بدترین نوع ورود به بحث بررسی انتقادی انشعاب، اینست که انگشت اتهام را به طرف این و آن نشانه رویم و بار مسئولیت را به دیگران پاس دهیم. اگر شما از این مسیر وارد میشوید، که من چنین توصیه ای ندارم، خوبست که تمام ترمها و نکاتی که در این میان طرح شده و بخشا بی تناسب طرح شده را منصفانه ببینید. همه حقیقت را ببینید تا بعد تقسیم کنیم و مسئولیت بپذیریم. قطعا هر کسی مسئول مواضع خودش است و خودش لابد در مورد آن حرف میزند. من یادم نیست که آیا کسی در جریان مضحکه هخا حکمتیست ها را "همکار سردار طلایی" نامید یا نه؟ میشود مراجعه کرد. ما چنین حرفی نزدیم و علیرغم ایراد و نقدی که به متد و تحلیل پاسیف حزب شما در این زمینه دارم، من بکار بردن چنین عباراتی را درست نمیدانم. ما در بحث اتحاد صفوف کمونیسم کارگری این نکته را کتبا و شفاها توضیح دادیم و عنوان کردیم؛ که به سهم خود و بعنوان اعضای درگیر در رهبری وقت حزب، مسئولیت بار انشعاب را بدوش میکشیم و قبول میکنیم. لطفا بقیه هم همین شهامت سیاسی و نقد را جلو بگذارند و مسئولیت بپذیرند. یک بام و دو هوا که نمیشود. نمیشود کسی انشعاب را سازمان دهد و مقصر را یکی دیگر بداند. ما سیاستهای معینی را راست قلمداد کردیم و همانها را نقد کردیم. ما مشوق انشعاب نبودیم. لااقل خود من در آحرین نامه ام عنوان کردم که فراکسیون تشکیل دهید. پلاتفرم و اسنادتان را در مقابل حزب بگذارید. لیست انتخاباتی بدهید. با اینحال من هم بعنوان یک عضو رهبری وقت حزب در این واقعه سهیم هستم و مسئولیت دارم. من هنوز معتقدم که سیاستهای کوروش مدرسی که در پلنوم 16 طرح شد و بعدا در قالب منشور سرنگونی به سیاست حزب تبدیل شد سیاستهائی راست اند. در این زمینه حاضرم هرجائی به تفصیل بحث کنم و نشان دهم که چرا این سیاستها کمونیستی نیستند. این چه ایرادی دارد؟

پرسیده اید که "اینکه کل هدف کورش مدرسی این بود که "حزب را به دامن حجاریان بیاندازد"؟ آیا فعالین و دوستداران این حزب طرفدار "سید حسن نصرالله" هستند؟ " و اینکه من خصوصا این نکات را گفته ام! نه من، و تاجائی که بیاد دارم کسی دیگر، عنوان نکرد که "فعالین و دوستداران این حزب طرفدار "سیر حسن نصرالله" هستند". این حقیقت ندارد و بیشتر یک ضد تبلیغ است که بگوش شما رسیده است. من در مطلبم متدولوژی ناسیونالیسم ضد امپریالیستی در برخورد به جنگ لبنان را نقد کردم و به اشتراک مواضع کورش مدرسی با جریاناتی نظیر حزب کار ترکیه و تروتسکیستها اشاره کردم. آیا این از نظر شما در بحث سیاسی مجاز نیست؟ اتفاقا بحث من اینست که بدنه کادری کمونیسم کارگری بدرجات مختلف در دو حزب با این دیدگاهها توافق ندارند. مباحث بعدی در حزب حکمتیست وحزب کمونیست کارگری این را نشان دادند. رفیق مصطفی عزیز، بیائید منصف باشیم و امر و منافع جنبش مان را روی میز بگذاریم. دیدگاه انتقادی کمونیسم کارگری را احیا کنیم و به اشتباهاتی که در این پروسه دسته جمعی مرتکب شدیم انگشت بگذاریم و تلاش کنیم که این لطمات را بازسازی کنیم. به نظر من تقسیم ملامت از یکسو و از خود متشکری چپ رادیکال از سوی دیگر، سرسوزنی با منش و روش انتقادی و پیشرو کمونیسم کارگری نمیخواند. اگر کسی واقعا برای این جنبش دل میسوزاند و مثل شما از این رویدادها بدرست ناراحت است، باید راه حل سیاسی جلو بگذارد. آینده کمونیسم در ایران به موقعیت جنبش ما گره خورده است. منافع حیاتی این جنبش باید مبنای حرکت ما و سیاست ما باشد. ما به سهم خود تلاش کردیم و به عناوین مختلف این تلاش را ادامه میدهیم. اما کار ما در عین حال اینست که کمونیسم کارگری را مجددا در راس مبارزه برای آزادی و برابری و در موقعیت رهبر جنبش سرنگونی قرار دهیم. کار ما اینست که سنتهای این جریان را احیا و تقویت کنیم و در ماتریال انسانی این جنبش در داخل و خارج ایران را سازماندهی کنیم. کار ما اینست که با فرهنگ متعصب و فرقه ای چپ رادیکال دربیافتیم. پیشروی کمونیسم کارگری در گرو نقد دائم این سیاستهاست. ما در جنگ ملامت و خود زنی شرکت نمیکنیم، در عین حال این شهامت سیاسی را داریم که بعنوان کمونیستهای دخیل در یک روند سیاسی مسئولیت بپذیریم و از مواضع سیاسی و نقدهای اصولی مان دفاع کنیم. موفق و پیروز باشید.

سروش آزادی
ادامه بحث کمونیسم به زبان ساده، سروش آزادی و سیاوش دانشور

فقط مرد ها بخوانند
غیرت
در این مقاله سعی ندارم ثابت کنم روابط جنسی آزاد گناه نیست. و آن را به مقاله دیگری وا می گذارم. در این جا فرض را بر این می گذاریم که روابط جنسی آزاد گناه و حتی گناهی بزرگ است و بر این اساس بحث را پیش می بریم. اگر فردی با اختیار خود بخواهد گناهی مرتکب شود که اولا به دیگری آسیبی نرساند و دوما شخص در سلامت روانی کامل باشد، آیا ما حق داریم جلوی او را بگیریم؟ جواب منفی است. اگر کسی بخواهد کسی را به قتل برساند جلویش را می گیریم چون دارد حقوق دیگیری را پایمال می کند. یا اگر جلوی فردی که خود کشی می کند را می گیریم به خاطر عدم سلامت روانی اوست. بیاید فرض کنیم برادر شما می خواهد با کسی رابطه جنسی برقرار کند. شما با او مشورت می کنید و او را نصیحت می کنید که این کار را نکند. اما اگر خواست این کار را بکند آیا شما حق دارید او را به زور از این کار باز دارید؟ و اگر ممانعت کرد او را مضروب یا مقتول کنید؟! کاری به قوانین اسلام ندارم. نظر خود شما را می خواهم. می دانم جواب شما منفی است. می گویید خودش عقل دارد. حالا بیاید مثال را کمی عوض کنیم فرض کنید خواهر شما می خواهد رابطه جنسی آزاد ایجاد کند. آنوقت چه؟ آیا حق دارید او را بزنید یا در شرایط حاد تر به قتل برسانید؟!! با این عنوان که باید به وظیفه ام که همان غیرت است عمل کنم؟ مگر او خودش عقل ندارد؟!! این وظیفه غیرانسانی چه طور به شما محول شده؟ منشا این رفتار ریشه در قوائد اسلامی دارد. اسلامی که زن را ضیف العقل می داند. و اداره امرش را به مرد سپرده! اسلام از احساسات ما سوء استفاده کرده. اگر فرض کنیم روابط آزاد جنسی گناه است چرا من باید تاوان گناه خواهرم را بدهم؟ مثلا بگویند خواهر فلانی با بهمانی رابطه سکسی دارد؟ خوب به من چه؟! مگر خودش اسم ندارد؟ مگر خودش عقل ندارد؟ بگویند فلان دختر با فلان پسر رابطه جنسی دارد.(هر چند همين حق را هم نداريد) این طور حق من پایمال می شود و من به جرم گناه نکرده پشت سرم حرف ها زده می شود و محکوم می شوم که بی غیرتم یا بخار ندارم! اینجا از جمله مواردی است که علاوه بر حقوق زن حقوق مرد هم پایمال می شود و مرد هم تحت این شرایط دست به اعمال خشونت بار می زند (که البته حتی تحت فشار هم نباید دست به این اعمال زد و انسان تحت فشار هم باید انسانیت خود را حفظ کند)

سروش جان،
جواب خودت کامل است. من کامنتی ندارم. فقط این را تاکید میکنم که "غیرت و بخار" و امثالهم، محصولات جامعه مردسالار است و به دوران کلاه مخملی ها و فرهنگ لومپنیزم اسلامی تعلق دارد که امروز هنوز برای باز تولید تعصب و جهات مصرف دارد. کمونیستها و انسانهای پیشرو باید عارشان بیاید که با این کلمات خود و حرکت و اصولشان را بسنجند و تبئین کنند.

انتر ناسیونالیسم به معنای غربیزه شدن نیست
گفتید منشا سوسیالیسم غربی است .من پا را فراتر می گذارم واین سوال را مطرح می کنم: مگر تمدن غرب خودش را روی شانه تمدن شرق نساخت؟ پس سوسیالیسم محصول غرب نیست محصول تمدن بشری است. گفتید من متعلق به تمدن حال حاضرم و درنتیجه محصول کارخانه غرب. جوابم منفی است من محصول بشریتم نه تنها بخشی از آن به نام غرب! یک مثال ساده بزنم اگر فردا شما پیروز شوید آیا حق دارید بگویید کمونیسم کارگری شرقی است چون منصور حکمت شرقی بود و کاری کرد که مارکس نتوانست بکند! اما در مورد زبان با تو موافقم زبان به خودی خود بی ارزش است . مفهوم به آن ارزش می دهد اما یک سوال از شما دارم. چرا نرفتید برای مردم نیجریه حزب بزنید؟ مگر غیر از این است که مردم ایران حرف شما را بهتر می فهمند؟ من می گویم به جای معذرت می خوام نگویید: ساری. به جای تجربه پذیر نگویید: پراتیک پذیر! تا مردم حرف شما را بفهمند.

جواب؛ من یک اصل کلی را بجای جزئیات عنوان میکنم و آن اینست که کسی که میتواند مسائل پیچیده را در فرمی ساده عنوان کند، به کار خودش مسلط است. این را میفهمم که مباحثی را نمیشود زیادی ساده کرد چون مفهوم خود را از دست میدهد. اما بطور کلی در تبلیغات و بحث سیاسی، بویژه وقتی جامعه مورد خطاب است، باید زبان شیوا و ساده را برای تشریح مسائل بکار برد. من جائی به ترم " پراتیک پذیر" برخورد نکردم و فکر میکنم این ترم با تجربه پذیر زیاد مفهوم نیست. اما واژه دخالتگر و عمل انسانی برای پراتیک که مورد استفاده و تاکید مارکس است واژه هم معنی و مفهومی است.
در بحث قبلی من در مورد منشا غربی سوسیالیسم اشاره داشتم و نه منشا و تاریخ تمدن در شرق و غرب. همینطور تاکید کردم که سوسیالیسم امری جهانی و بشری است. تاکید کردم که ما جزو "سوسیالیستها" ئی نیستیم که دعوا و تضاد شمال و جنوب و شرق و غرب راه میاندازند. این دیدگاهها پست مدرنیستی و سطحی اند. سوسیالیسم و کمونیسم نهایت پیشرفت بشر است. نقد و جنبشی اجتماعی است که کارگر علیه این نظام دارد و مدتهاست که همه جای جهان این جنبش بعنوان جنبشی انترناسیونالیستی و کارگری شناخته شده است. هرچند آوار کمونیسم روسی و مائوئیسم و غیره این تصویر را خدشه دار کرده است و ما باید در احیا آن همواره بکوشیم. اگر فردا کمونیسم کارگری پیروز شد، که باید این اگر را به یک احتمال واقعی تبدیل کنیم، اعلام میکنیم که بشریت در ایران پیروز شده است و کارگران جهان باید این الگوی آزادی قرن بیست و یکمی را دنبال کنند. سوسیالیسم پاسخ بشریت امروز در مقابل بربریت سرمایه  است. نکته ای را هم اضافه کنم؛ متولد شدن در یک جغرافیای معین ضرورتا مهر "شرقی یا غربی" را نباید بخورد. کم نیستند کسانی که در شرق بدنیا آمدند اما متاثر از روندهای فکری و فرهنگی شرق نیستند و برعکس آنهم صادق است. انسان امروز دنیای سرمایه داری، واقعا هویت ملی به معنی وسیع این کلمه و مشتقات من درآوردی آن را ندارد. چون نیازها و معیشت و مصرف و تولیدش جهانی است و لاجرم هویتی جهانی و انسانی دارد. هرچند در فلسفه و ایدئولوژی و فرهنگ و سیاست امروز تلاش اینست که این طوق ملی و دکان سیاسی اش باز نگهداشته شود.
پرسیدید چرا نرفتید برای مردم نیجریه حزب بزنید؟ مگر غیر از این است که مردم ایران حرف شما را بهتر می فهمند؟ بخشا درست است. نه صرفا بخاطر زبان، بلکه به این دلیل که حوزه نفود کمونیسم امروز بدوا جغرافیاهای کشوری است. به این دلیل که با سنت و کارکرد جنبشهای اجتماعی و سنتهای سیاسی درگیرند و آشنائی دارند. طبقه کارگر نمیتواند همزمان در همه جای دنیا انقلاب کند که حزبش هم جهانی باشد. طبقه کارگر بدوا در هر کشور باید حسابش را با بورژوازی در آن کشور صاف کند. بنابراین کمونیستهای هر کشور معین باید حزب کارگری و کمونیستی شان را برپا کنند. کمونیسم سنتا یک جنبش و افق واحد کارگری بوده است که در هر کشور، به زبان خودش و با شرایط اجتماعی و نقاط مساعد و نامساعد خودش، یک امر واحد را پیش میبرده است.

شورا ها
در پاسخ نامه ام از شوراها   گفتید. طرزعمل این شورا ها چگونه است. برای مثال در یک کارخانه مدیر به وسیله انتخابات معین می شود و معاون با انتساب مدیرمشخص می شود؟ در اینصورت چاپلوسی برای کسب منصب همچنان باقی است. اما اگر همه مقامات توسط انتخابات تعیین شوند، خود برگزاری انتخابات موجبات ایجاد بورکراسی را فراهم می کند.

جواب؛ شوراها در اساس چیزی نیستند جز مکانیزمی برای اعمال اراده و دخالت مستقیم و مستمر شهروندان. دقیقا برخلاف پارلمان و دمکراسی نیابتی که امکان دخالت مستقیم و مستمر را منتفی میکند. شورا برخلاف پارلمان و نظام پارلمانی آزادتر، غیر بورکراتیک، در کارکرد ساده تر و در محتوا پیشرفته تر است. در پارلمان و نظام پارلمانی سیاست تبدیل به حرفه و سیاست بازی تبدیل به یک شارلاتانیزم و فن دروغگوئی تبدیل میشود. چون پارلمان قالب مناسب مناسبات اقتصادی ای است که بر دروغ و ریا و تفاوت طبقاتی و استثمار متکی است. بورکراسی ضرورتا از مدل اداری و سیاسی در نمیاید، بلکه از نیاز روش حکومتی بورژوازی و حرفه ای شدن سیاست و اداره مملکت و نخبه گرائی نتیجه میشود. بورکراسی هیچ جا با یک دستورالعمل از بین نمیرود، بلکه شرط و جز لازم این نظام است و مرتبا خود را در اشکال نوینی بازتولید میکند. به درجه ای که تقسیم کار در قلمرو اقتصاد گسترش می یابد، به همان درجه نظام سیاسی و اداری جامعه در لایه های تو در تو و دپارتمانها و موسسات جانبی غرق میشود. اینها لازم و ملزوم همدیگرند.
اما شوراها بر یک اصل اساسی انقلابی و آزادیخواهانه اتکا دارند و آن حق عزل است. هر فرد و یا نماینده ای که در شورائی برای انجام و پیشبرد تصمیمات شورا انتخاب شده است، هر زمان که شورا و مجمع عمومی آن اراده کند میتواند او را عزل و فرد دیگری را برگزیند. برخلاف مثال شما در شوراها تمامی نمایندگان و مسئولیتها در سطوح مختلف انتخابی اند. انتخاب شدگان برخلاف روسای جمهور و کاندیداهای نمایندگی مجالس بورژوازی با وعده انتخاب نمیشوند. انتخاب شوندگان کسانی هستند که قرار است تصمیمات یک شورای معین را همراه با دخالت افراد دیگر عملی کنند. سوال شما اینست که انتخابات مکرر بورکراسی تولید میکند. چرا؟ بورکراسی که حق انتخاب مردم و تعدد شرکت در انتخابات نیست، بلکه فقدان حق انتخاب و عدم دخالت مستمر مردم و احاله آن به یک سیستم اداری پیچیده است که بورکراسی ایجاد میکند. مثلا چرا شورای دانشگاه یا محله یا کارخانه شما، که میداند چه میخواهد و برنامه اش چیست و چند نفر را باید برای دوره معینی که خود شورا و اساسنامه اش تعیین کرده انتخاب میکند، مساوی است با بورکراسی؟ یک هدف حکومت کارگری الغای بورکراسی مافوق مردم  و تامین شرکت مستقیم مردم در اداره امور است. انتخابى شدن کليه مقامات و پست هاى سياسى و ادارى در کشور توسط مردم و قابل عزل بودن آنها هر زمان که اکثريت انتخاب کنندگان آنها اراده کنند، اعمال نظارت مستقيم مردم از طريق نهادهاى شورايى بر فعاليت کليه نهادها و مقامات ادارى، ساده کردن سلسله مراتب، زبان و مقررات کار ادارات دولتى به نحوى که دخالت و اعمال کنترل شهروندان بر آن به سهولت عملى باشد، اینها ارکان لغو بورکراسی و مقابله با احیا بورکراسی است. امری که در نظام پارلمانی یک غیر ممکن است.
مدل شورائی در ساده ترین بیان عبارتست از شورای محل کار و محیط زندگی، شوراهای مناطق و شهر، شوراهای استان و ایالتها، مجمع نمایندگان شوراهای سراسری. هر شورای پایه در کارخانه یا اداره یا محله، نماینده یا نمایندگانش را برای شورای بالاتر انتخاب میکند. این نمایندگان در تمام سطوح توسط اکثریت شورائی که آنها را انتخاب کرده است و هر زمان که تشخیص دهد قابل عزل و جایگزینی اند. در مطلب دیگری باید در مورد جوانب مختلف کارکرد و اختیارات شوراها و نظام شورائی که ارکان حکومت کارگری و جمهوری سوسیالیستی است بحث کنیم.

خانواده
آنطور که از جواب نامه هایم فهمیدم گفتید قرار نیست بچه ها از والدین جدا شوند و کودکان می توانند در خانه والدین زندگی کنند (بر خلاف آنچه استاد اخلاق اسلامی به ما گفت!)  همانطورکه مشخص است در نظام کمونیستی قرار نیست قانون عده که در اسلام الزامی است اجرا شود. با توجه به اینکه آزمایش ژنتیک هم آنقدر ارزان نیست که در اختیار همه قرار گیرد پس با خیل کودکان بی پدر مواجه هستیم! آقای آگوست ببل در اثر زن و سیالیسم تنها دلیل اصرار نظام بورژازی برای شناخت پدر را توارث می داند و نتیجه می گیرد در نظام سوسیالیستی که توارث به صورت واقعی وجود ندارد، این نیاز برطرف می شود. در حالی که من معتقدم این نیاز یک نیاز روحی است. می خواستم نظر شما را هم بدانم که شما اشتباها دو سوال من را مشابه فرض کردید. این سوال: ((وضعیت خانوده پس از انقلاب چگونه خواهد بود و پس از چند سالگی کودکان از مادران تحویل گرفته خواهند شد؟ آیا تحویل دادن کودکان اجباری خواهد بود؟ آیا پدر و مادر ها آزاد خواهند بود با بچه هایشان هر وقت که خواستند ملاقات کنند برای مثال با آن ها به پارک بروند یا…؟)) با این سوال فرق می کند: ((در صورتی که کمونیسم حاکم شود تغییرات اساسی در بنیان خانواده ایجاد خواهد شد. در آن صورت اکثر فرزندان پدران خود را نخواهند شناخت آیا این از لحاظ علمی مشکلی ایجاد نمی کند؟ و آیا مردم ایران که تحت نظام پدر شاهی هستند به چنین اقدامی تن خواهند داد؟ یا به زور این نظام را می خواهید بر آنان القا کنید؟))

جواب؛ کاملا درست است. این دو سوال متفاوت است. اما اینجا به اولی هم همان پاسخ قبلی را  میدهم که خواننده مستقلا بتواند پاسخ سوال طرح شده را ببیند. اما نکته ای در باره موضوع توارث و شناخت پدر؛ من اثر ببل را در کتابخانه ام پیدا نکردم تا مجددا نگاه کنم و مستقلا نظر ببل را مرور کنم. اما نظر من اینست که صرفا توارث تنها دلیل اصرار شناخت پدر برای سرمایه داری نیست. تردیدی نیست که موضوع اساسی مالکیت و بازتولید طبقه بورژوا، اصل ارث و توارث را معنائی جدی میدهد. همین امروز دولتها، ارگانها و ادارات و قوانین متعددی برای تنظیم این مسئله دارند. یک موضوع مهم دیگر محوریت خانواده بعنوان سلول جامعه است. خانواده ای که تا امروز و علیرغم تغییرات تاکنونی، مکان مهم اقتصادی و اجتماعی در روابط و مناسبات تولیدی این نظام دارد. از نظر فرهنگی و ارزشهای طبقه حاکم، خانواده و شجره و شهرت و غیره، لیگ های متفاوتی از جامعه را به هم دور و نزدیک میکند که مبنای اساسی آن همان مکان اقتصادی و ویژگیهای کمابیش یکسان ارزشهای فرهنگی و اجتماعی است. در این جامعه "یتیم" یک لغت جاافتاده است و به قول تو فرزند  و زن را با نام و صفت مالکیت پدر و شوهر و برادر صدا میکنند. اما اگر از فوائد خانواده امروزی برای بورژوازی بگذریم و مسئله شناخت پدر تنها معضل باشد، امروز علم مسئله را ساده کرده است. تست دی ان آ موضوع را بسرعت روشن میکند. نیازی نیست میراث و بار هزاران ساله را بدوش نحیف مان بکشیم.

در مورد اینکه وضعیت خانوده پس از انقلاب چگونه خواهد بود و پس از چند سالگی کودکان از مادران تحویل گرفته خواهند شد؟ آیا تحویل دادن کودکان اجباری خواهد بود؟ آیا پدر و مادر ها آزاد خواهند بود با بچه هایشان هر وقت که خواستند ملاقات کنند برای مثال با آن ها به پارک بروند یا...؟
جواب :  اين تصوير از کمونيسم که کودکان را از مادران جدا ميکند، عواطف را زير پا ميگذارد، کوپنى است، خاکسترى و استبدادى است، تصوير دنياى غرب و تبليغات ضد کمونيستى در دوره اى طولانى بوده است. کمونيسم را بايد از مارکس و منصور حکمت مستقيما گرفت. تصوير مارکسى و حکمتى از کمونيسم و جامعه سوسياليستى، تصويرى بشدت انسانى و آزادانه و پيشرو است. کمونيستها و جامعه کمونيستى قرار نيست کودک و والدين را جدا کنند، قرار است انسانيت شان را به آنها برگردانند. قرار است شادى و رفاه و عواطف و رشد و دوست داشتن همنوع را بجاى رقابت و جنگ و نفرت به آنها برگردانند. هيچ ارگان، آتوريته، دولت و قدرتى حق ندارد در زندگى خصوصى مردم و شهروندان جامعه دخالت کند. دولت سوسياليستى براى خانواده ها و رابطه شان تصميم نميگيرد. چنين حقى ندارد. کارى که دولت و قانون ميکند، تصريح حقوقى و قانونى و تامين مادى رفاه کودکان در کل جامعه است. از سلامتى و بهداشت و آموزش و تفريح و کليه ملزومات عملى اجراى آن. کودک بودن در سوسياليسم يک خوشبختى است. کودک در سوسياليسم مجبور نيست در بدو تولدش در يک بخت آزمائى شرکت کند. اگر خانواده اش پولدار بود سرنوشت روشنترى داشته باشد و اگر در اردوى کار و محروميت چشم به جهان گشوده بود قربانى باشد. سوسياليسم والدين و خانواده به مفهمومى که امروز از آن رايج است را نجات ميدهد و زندگى را متحقق ميکند. جائى که عشق و دوست داشتن از بند سود و پول و سرمايه و موقعيت اقتصادى و امتيازات سياسى رها شده باشد، جهان انسانى بسيار زيبا خواهد بود. راستش زيبائى کلمه اى براى توصيف اين جهان نخواهد بود. بورژواها بايد با اين نظام منحوسشان بروند فکرى بحال خود بکنند. سوسياليسم راه نجات بشريت است .

در صورتی که کمونیسم حاکم شود تغییرات اساسی در بنیان خانواده ایجاد خواهد شد. در آن صورت اکثر فرزندان پدران خود را نخواهند شناخت آیا این از لحاظ علمی مشکلی ایجاد نمی کند؟ و آیا مردم ایران که تحت نظام پدر شاهی هستند به چنین اقدامی تن خواهند داد؟ یا به زور این نظام را می خواهید بر آنان القا کنید!؟

جواب؛ بگذارید جواب را طور دیگری مطرح کنیم تا به جواب قبلی برسیم. هر تغییری در جامعه، زمانی قابل عملی شدن است که ملزومات و شرایط اجتماعی و مادی آن فراهم شده باشد. مثلا اگر جامعه بطور کلی، آماده عبور از چیزی نباشد، با زور این تحول را نمیپذیرد. تردیدی نیست که نقش عمل و دخالتگری و روشن بینی انسانی از نظر دور داشته نشده است، اما همین عمل و دخالتگری انسانی هم در چهارچوب مقدورات تاریخی و اجتماعی است. بنابراین کمونیسم و مارکسیسم موضوع تحول اجتماعی را دستوری و اداری نمیبیند و اینگونه انقلاب کمونیستی عمل نخواهد کرد. آیا در جامعه کمونیستی اکثر فرزندان پدران خود را نخواهند شناخت و آیا این از لحاظ علمی مشکلی ایجاد نمی کند؟ مفروضاتی در این سوال هست که من با آن توافق ندارم. مثلا فرض این سوال و کلا فرض فرموله چنین نگرشی اینست؛ در جامعه کمونیستی از آنجا که خانواده موضوعیتی ندارد، رابطه آزاد جنسی مانعی ندارد، دولت هم از کودکان نگهداری میکند، و پدر و مادر و فرزند با هم یک خانواده را تشکیل نمیدهند، پس نتایج آن اینست که اکثر فرزندان پدران و یا مادران خود را نمیشناسند و این به بحرانهای اجتماعی و از جمله بحران هویت شکل میدهد.
این دیدگاهی قدیمی است که در مورد کمونیسم همواره اینگونه تصویر داده است. تصویری خشن و بی عاطفه و گله ای از انسانها، که میخورند و کار میکنند و سکس دارند و دیگر هیچ! تمام دنیای انسانی و هزاران و میلیونها اشکالی، که زندگی اجتماعی این انسانها را به هم مرتبط میکند، وجود خارجی ندارد! باید ببینیم قرار است خانواده در کمونیسم چه تحولاتی را از سر بگذراند و این تحولات چه نتیجه ای دارند؟ ميگويند که کمونيستها قصد دارند خانواده را الغا کنند و روابط و مناسبات تربيتى والدين و فرزندان را براندازند و کانون گرم خانواده را يکسره نابود کنند. يا ميگويند کمونيستها ميخواهند زنان را اشتراکى کنند و غيره.

خانواده در جامعه امروز يک واحد اقتصادى است که نقش دولت را بعد از ساعت کار روزانه بعهده دارد. واحد اقتصادى خاصى که بخشى از هزينه دولت و کارفرما را براى تر و خشک کردن کارگر و تربيت نسل جديد کارگران بعهده دارد و از همان مناسبات نابرابرى تبعيت ميکند که اساس مناسبات جامعه موجود است. کمونيستها قصد الغا خانواده به معنى گسستن رابطه اعضا خانواده را ندارند، بلکه ميخواهند مناسبات حاکم براين واحد اقتصادى را الغا کنند. همانطور که کمونيستها قصد ازبين بردن مالکيت بطور کلى را ندارند، بلکه ميخواهند مالکيت خصوصى بر ابزار توليد را الغا کنند و آن را به دارائى مشترک کل جامعه تبديل کنند. الغاى اقتصادى خانواده به اين معنى است که استقلال اقتصادى زن و مرد در جامعه تامين ميشود و به اين ترتيب تا درجه زيادى خانواده و مناسبات آن به معنى سنتى آن از بين ميرود. بعنوان مثال کار خانگى به يک سيستم خدمات عمومى انتقال مى يابد که اين امکان ميدهد اعضاى خانواده بتوانند موثرتر در فعاليت و زندگى اجتماعى دخالت کنند. خانواده از پيرايه هاى وابستگى هاى اقتصادى و نظام ارزشى بازار آزاد ميشود و خانواده و يا زندگى مشترک همان اساسى را مى يابد که بايد باشد؛ يعنى رابطه انسانى دو نفر و یا همراه با فرزندان. اینطور فرض کنید که شما و شریک زندگی تان صبح سر کار و فعالیت اجتماعی تان میروید و سرویس فرزندتان را در مهد کودک و مدرسه میگذارد. وقتی که به خانه برمیگردید با فرزندانتان هستید. یا شاید بخشی از کار و علاقه خودتان این باشد که همراه با چند پدر و مادر دیگر در مهد کودک محل زندگیتان فرزندانتان را در ساعت کار و فعالیت والدین شان نگهداری میکنید. کسی قصد ندارد این را "منحل" کند. قرار نیست کودکان در شبانه روزیها باشند و پدران و مادران در مسکونی های کارخانه! کمونیستها قصد انحلال خانواده به این معنی را ندارند.  کمونیستها قصد جدا کردن فرزندان از والدينشان را ندارند. آنچه کمونیستها در مورد رابطه کودکان و خانواده میخواهند انجام دهند، که بورژوازی هم بدرجاتی انجام داده است، الغا حقوق عشيره اى است که والدين را مجاز به استثمار و تعيين تکليف براى کودکان ميکند و در راه رشد طبیعی و زندگی اجتماعی کودک مانع ایجاد میکند. کودکان بايد مثل هر شهروندى در جامعه و از طريق نظام آموزشى و تربيتى واحد و استاندارد و انسانى تربيت شوند و آموزش ببينند. معضل امروز جامعه سرمايه دارى اينست که به انسان، چه زن و مرد و چه کودک، بعنوان يک کالا نگاه ميکند. بدرجه اى که جامعه بورژوائى رشد ميکند و تقسيم کار و فعاليت در شاخه هاى مختلف اقتصادى گسترده تر ميشود، رابطه سنتى والدين و فرزندان و کلا خانواده ضعيف تر ميشود و کودکان هم بیشتر به وسيله کار و سود تبديل ميشوند. اين ادعاهاى بورژوازى و دلسوزيهاى عوامفريبانه اش براى رابطه والدين و کودکان و خانواده سنتى سر سوزنى با عملکرد و سياست بورژوازى جور درنميايد. کمونيستها مخترع تاثير جامعه در پرورش کودکان نيستند، آنچه که کمونيستها ميخواهند محقق شود، تغییر خصلت نظام آموزشى، تبديل آموزش از يک امتياز به يک حق براى همگان، تدوين و قانونيت دادن به حقوق کودک بعنوان شهروند و سرمايه هاى اجتماعى هر جامعه، ممانعت از دست درازى مذهب و هر ايدئولوژى و منفعت اقتصادى و سياسى به حقوق و آسايش کودک، تضمين يک زندگى مرفه و شاد و مدرن براى کودکان مستقل از وضعيت اقتصادى خانواده – که اين آخرى در جامعه سوسياليستى موضوعيت ندارد- زير پوشش گرفتن کودکانى که والدينشان را به هر دليلى از دست داده اند، و خارج کردن زندگى کودک از مناسبات کالائى و استثمارگرانه در جامعه و در خانواده است. اين بايد براى هر کودک و هر انسان شريفى يک آرزوى شيرين باشد. در نتيجه بحث زور و غيره هم اساسا موضوعيت ندارد. زور و قانون آنجا وارد عمل ميشود که من و شما نوعى بدليل عقايد يا هرچه که خود درست ميدانيم، فرزندمان را از سلامت و بهداشت و آموزش و معاشرت محروم کنيم. اينها حقوق هيچ کسى نيستند. برخلاف بورژوازى که انسانيت و عواطف خانواده را به پاى سود و سرمايه قربانى کرده است، کمونيسم حرمت انسان را اعاده ميکند و اين انسان مستقل از سايز و سن اش بعنوان انسان و شهروند مطرح است. تحولات خانواده در جامعه کمونیستی، آن رشته تحولاتی است که زندگی اجتماعی و مرفه و پیشرفته همگانی را محقق میکند. این یعنی تحکیم رابطه انسانی بطور کلی و تحکیم رابطه پدر و مادر و فرزند بطور مشخص. کمونیسم جامعه ای نیست که به اردوگاهها و پادگانهای مختلف تقسیم شده است و هیچ رابطه انسانی در آن معنی ندارد، بلکه همین جامعه بشری و زمینی است که موانع امروز سعادتش را کنار زده است و عشق و زندگی و رشد و خوشبختی و تاریخ انسانی را تجربه میکند.

آزادي بيان

در جواب نامه ام گفته شد انحصار دولت بر رسانه در نظام سوسیالیستی لغو می شود.اگر این بدان معنا باشد که قانونی وضع گردد که به میزان نفراتی که در یک انجمن یا حزب شرکت می کنند به آن ارگان بودجه برای تبلیغات داده شود (البته به شرطی که هر نفر فقط ملزم باشد از بودجه خود فقط برای یک ارگان استفاده کند) می توان گفت این طرح عالی و بدون نقص است. ولی اگر این طور نباشد دولت می تواند به طور سلیقه ای به هر ارگانی که با خودش هم نظر تر بود بودجه بیشتری اختصاص دهد که این بر خلاف آزادی بیان است .

جواب؛ بدون تردید اولی است. لغو انحصار دولت به رسانه ها، تامین شرایط استفاده مردم از رسانه های جمعی و ابزاری که بتوانند در سطوح مختلف ابراز وجود کنند، شرط تحقق واقعی و مادی آزادی بیان است. سوسیالیسم فقط جامعه سوسیالیستها نیست، جامعه بشری است با حقوق و شرایط برابر. دولت سوسیالیستی هم بر همین مبنا قابل تعریف و توضیح است. این دقیقا در مقابل نکته ای است که اشاره کرده ای؛ یعنی اختصاص امکانات به همنظرها. دولت کارگری و سوسیالیستی دولتی ایدئولوژیک نیست. ما نه وزارت ارشاد داریم و نه "خودی و غیر خودی". دولت سوسیالیستی تبعیض را بنوعی دیگر احیا نمیکند بلکه نفس تبعیض را برمیندازد. جامعه ای که اساس آن برابری در مقابل قانون و برخورداری از شرایط برابر و مشابه برای استفاده از نعمات موجود و مقدور است، دولت چنین جامعه ای هم دولتی آزاد است که با اقدامات سوسیالیستی اش بعد از دوره ای ضرورت و شکل و محتوای قبلی اش را از دست میدهد.

ادبیات ما باید اصلاح شود
عبارت اسلام کثیف بارها و بارها در مقالات شما به کار رفته است. از اینکه کثیف بودن به اسلام ربطی ندارد می گذریم. فرض می کنیم به جای این عبارت از اسلام جنایتکار استفاده می کردیم. این طور بهتر بود چون آنوقت می توانستیم استدلال کنیم که اسلام سنگسار و اعدام و شکنجه می کند. پس جنایتکار است. ولی حالا دهانمان بسته است چون اسلام ظرف یا لباس نیست! پس نمی تواند کثیف باشد. اما اگر عبارت اسلام جنایت کار را هم به تنهایی و بدون ذکر دلیلی که درست پشت سر آن می آید ذکر می کردیم به بی راهه رفته بودیم. با تمام احترامی که برای همه شما قائلم باید بگویم استفاده از این عبارات شرط عقل نیست! لزومی ندارد برای اینکه ثابت کنید رادیکال هستید هر چه از دهانتان در می آید بگویید. دقیقا می توانم تصور کنم در حال حاضر چه پاسخی در سر دارید. اینکه اسلام مکتب است نه شخص. اما قسم به اهداف مقدستان این کار شما از هزار فوحش برای مردم بدتر است. شما انسان های روشن فکری هستید یا لااقل ادعا دارید هستید. درست نیست مردم را از خود برانید. شما باید ثابت کنید اسلام غلط است و باعث جنایات متعددی شده و از این راه قداست تصنعی اسلام را بشکنید. این یک واقعیت است که انسان های مسلمان یا به ظاهر مسلمان زیادی در ایران وجود دارند، این بستگی به ما دارد که به وسیله بخش انسانی آنها بخش اسلامی آنها را محکوم کنیم. یا اینکه با فوحش و ناسزا بخش اسلامی آنها را تحریک کنیم و باعث جبهه گیری آنها شویم. در پایان لازم است ذکر کنم شوخی های مبتذلی که در مقاله من از اکس مسلم روی گردانم با اسلام شده (ازجمله خوابیدن زن در مسجد و ختنه شدن مرد) فقط باعث تشنج خواهد شد. ایشان آمده ابرویش را درست کند زده چشم اش را در آورده!

جواب؛ سروش عزیز من نکته ات را درک میکنم. به نظر من هم ادبیات پرخاشگر و بدون استدلال تاثیر منفی دارد. اما ما اگر یک جا گفتیم کثیف، پنجاه جا استدلال کردیم، نشان دادیم و یا جنایتکار و مرتجع و واپسگرا گفتیم. نکته ای که این وسط هست، لابد خود سانسوری در بیان مد نظر تو نیست، اما همین هم مورد مناقشه و تفسیر بردار است. اگر کسی خواست اینگونه خود را بیان کند باید چکار کنیم؟ روزی در یک پیک نیک فردی را ملاقات کردم که آشنای یکی از شرکت کنندگان بود. در گوشه ای نشسته بود و غمگین و بسان یک انسان همه چیز باخته با من و دوستم حرف میزد. سن و سالی ازش گذشته بود، خودش مسلمان دو آتشه بوده، سه فرزندش را بقول خودش در راه اسلام داده بود. وقتی پرسیدم چرا اینطور شد و چطور شد برگشتی؟ گفت؛ من تا حدی حزب اللهی بودم که خودم بچه هایم را به جبهه فرستادم و وقتی یکی یکی شهید شدند فکر کردم که به آرزویشان رسیدند، اما وقتی سر این قابلمه را بلند کردم دیدم پر از گه است! من باید به این انسان قربانی چه بگویم؟ بگویم این حرف نزن تشنج ایجاد میکند؟ لابد میگوئی این یک فرد است و شما جریان سیاسی. فرق هست. درست است، فرق هست. در مسئولیت و تصویر اجتماعی و اعتمادی که باید جامعه بکند فرق هست. اما یک فضل مشترک انسانی - انتقادی هم هست که نمیگذارد فریاد نزنی. وقتی من میبینم که دختر 17 ساله را زجر کش میکنند و یا بارها به او با حکم شرع انور تجاوز میکنند و بعد میکشند، واقعا گفتن واژه جنایتکار من را در توضیح این پدیده بیان نمیکند. اما واژه کثیف فقط مختص ظرف و لباس نیست. در ادبیات سیاسی هم در توضیح پدیده های شنیع و غیر اخلاقی بکار میرود؛ جنایت و جاسوسی معنی شان روشن است اما کارهای کثیف در این قلمرو هم عنوانی است که ظاهرا از نرمهای موجود جنایت و جاسوسی فراترند. یا ترورهای کثیف که به نوع معینی از آدمکشی اطلاق شده است و غیره. معنی این کلمه اینجا اشاره به عمق سبعیت و جنون آدمکشی است که کلمه جنایتکار برای آن شیک محسوب میشود.
و بالاخره بازهم علیرغم درک منظور تو، باید مواظب بود که این نزاکت سیاسی مبتلا به  نوعی سیاست توده ایستی نشود. سیاستی که بخاطر اینکه طرف را نگهدارد و به اصطلاح نرنجاند، وارد نوعی تبلیغ - پروسه و قطره چکانی نقد کردن شود. این وجه را هم باید بشدت مواظب بود. سربلند و موفق باشی.

آقای سیاوش
سوالی دارم شاید به نظرتون عجیبه. من پدرم وقتی میاد خونه از بس خسته هستش که حوصله نداره با ما حرف بزنه. همش میگه این چه زندگیه که ما داریم. مثل سگ کار میکنیم. آرزوی مرگ داره. اما قوی هم هست و من زیاد نگران نیستم. آیا پدرهای من میتونن با این آخوندها و پولدارها و این حکومت که همش اعدام میکنه دربیافتند؟ واقعا چطور میشه؟
دوستتون دارم. فرنوش

فرنوش عزیز،
خوشحالم که نشریه را میخونی. متاسفم از اینکه شرایط مشقت بار کار و تامین نان و خستگی بی نهایت پدر باعث شده که تو احساس تنهائی کنی. واقعا انسان نمیداند چه بگوید. خودم را جای تو گذاشتم، درک میکنم که هم برای شماها و هم برای پدر این موضوع عذاب آور است. فرنوش جان این سرنوشت کمابیش یکسان خانواده های کارگری است. حتما شدت و ضعف دارد اما هست. فقر انسان را زمینگیر میکند. فقر شخصیت انسان را خرد میکند. فقر عواطف را سرکوب میکند و انسانیت را به گرو میگیرد و نابود میکند. این خصوصیت جامعه ای است که فقر زده است. این سرمایه داری است. این نظامی است که سهم پدر تو و خود تو، به جرم اینکه در این خانواده چشم به جهان گشوده اید را، اینگونه رقم زده است. طبقه کارگر و خانواده هایشان و به این اعتبار اکثریتی از مردم، در لایه های مختلف فقر دست و پا میزنند.  خودکشی، اعتیاد، فحشا، ناهنجاریهای اجتماعی و روانی و تربیتی، بیسوادی، بی مسکنی و هزار درد دیگر، هر روز و هر دقیقه از همین فقرا و طبقه ما قربانی میگیرد. سرمایه داری و به قول تو "پولدارها" و دولت قاتل آخوندیشان، بجز با این روش نمیتواند حکومت کند و سرپا بماند.
اما این یک طرف تصویر است. تمام جلال و جبروت و افاده و سیری و قدرت اینها، محصول همان تنهای خسته پدر تو و پدرها و مادرهای بیشمار دیگر است. آنها سیر و خوشبخت اند اما به قیمت گرسنگی و بدبختی ما! آنها صاحب قدرت اند اما به قیمت اسارت ما! آنها از همه چیز برخورداند به قیمت محرومیت ما! کارگران بردگان سرمایه اند. تفاوت بردگی امروز با بردگی قدیم تنها در شکل آنست. یک وظیفه پدر و مادر تو و کلا خانواده کارگری، تولید نسل جدید کارگر و تحویل دادنش به سرمایه برای تکرار سرنوشت پدر و مادر است. مابقی زندگی روزانه را که خودت داری تجربه میکنی.
خوب سوال اینست که چه باید کرد؟ تسلیم شد و یا درافتاد؟ اینجا باید نکته ای را تاکید کرد؛ پدر تو و مادر تو و هر کارگری هر روز و هر لحظه دارد درمیافتد. به عناوین مختلف اعتراض میکند. همان فحش دادنهای پدر تو و اعتراض به این زندگی، ادامه درافتادن است. درافتادن هر روزه کارگر را با سرمایه دار و دولت باید فرض گرفت. سوال اینست چه وقت میتوانیم حسابی با آنها دربیافتیم و کارشان را تمام کنیم. اگر پدر تو و میلیونها مثل او کار نکند، این نظام چند روز سرپایش بند نخواهد شد. مانند دیواری پوک فرو میریزد. قدرت عظیم امروز سرمایه داری و دولتش انعکاسی از قدرت طبقه کارگر و تون او در خلق ثروت است. همین درجه از امکانات موجود جامعه بشری هم محصول  کار و مبارزه و در افتادن همین پدرها و مادرها است. اگر کارگران اراده کنند بدبختی برای همیشه الغا میشود. فرنوش عزیز، پدرهای خسته، زنان و مردان، طبقه کارگر و متحدینش، تنها امید فردا هستند. امیدی که تلاش دارد سرنوشت پدر سرنوشت تو نباشد. امیدی که میخواهد بردگی را براندازد. سلام من را به پدرت برسان. شاد و پیروز باشی.
کامبرای عزیز،
نشریه را برایتان ارسال کردیم. موفق و پیروز باشید.

***