جنبش های  سلبى و اثباتى

جنبش های سلبی و اثباتی تیتر دو قسمت از صحبتهای منصور حكمت در سمینار جانبی كنگره سوم حزب كمونیست كارگری ایران در اکتبر 2000 است. این سخنرانی از روی نوار پیاده و ادیت شده است. تلاش شده که این متن کاملا به سخنان منصور حکمت وفادار بماند و صرفا تغییراتی انشایی برای درک بهتر مطلب و نزدیک تر کردن آن به یک متن کتبی در آن وارد شده است. برای سهولت درک مطلب در چندین جا جملاتی در دو پرانتز اضافه شده است. عبارات داخل یک پرانتز از سخنران است. آذر ماجدی


رفقا! من قطعنامه‌اى را که ديروز حميد داده بود٬ تأييد کردم و در آخر به آن رأى دادم.  در نتیجه مشکل من با هيچکدام از نکاتى که حميد گفت، نيست. فکر ميکنم در سنت کلاسيک تبيين اوضاع سياسى، نقش احزاب، مبارزه انقلابى، مبارزه کمونيستى، قيام و هدف نهائى، شعارهای اثباتى مطرح است. چيزى که من اينجا ميخواهم بگويم با اين درک تفاوت دارد، و نه تنها با حرفهاى حميد تقوائى تفاوت دارد، بلکه فکر ميکنم با درک مرسومى که همه ما از فعاليت کمونيستى در دوره انقلابى داريم، تفاوت دارد. من دوره انقلابى را از دوره غير انقلابى تفکيک ميکنم. ميخواهم در اينجا مفاهيمى طرح کنم که خود من به تاز‌گى به آنها رسيده‌ام و هيچ اصرارى هم ندارم که کسى آنها را قبول کند. فکر ميکنم راديوى ما روى خط نظراتی كه حمید میگوید٬ کار میکند. نشريات ما روى خط و نظرات حمید دارند مينويسند. درک هر کادر حزب کمونيست کارگرى ايران همين است که حميد بيان ميکند و درست هم هست که بگويند.

نکته‌اى که من ميگويم به يک معنى متفاوت است و اصرارى ندارم که حتى آنرا به قطعنامه تبديل کنم، چون قبل از هر چيز يک متد است. من فکر ميکنم بحث شمّ رهبرى سياسى حزب کمونيست کارگرى در دوره انقلابى مطرح است. به نظر من دوره انقلابى از اساس با دوره قبل و با دوره بعد خود متفاوت است. دوره انقلابى، دوره انقلابى است، همانطوری که مانور با جنگ فرق دارد. چون در مانور، براى مثال، عنصر ترس وجود ندارد ولى در جنگ وجود دارد. جنگ، مانورى نيست که بطور واقعى انجام ميشود. جنگ يک پديده جديد است. هر چقدر شما مانور داشته باشيد٬ جنگ يک پديده جديد است و قانونمندى خودش را دارد. در مانور وقتى ببينند يک تير با ماده قرمز رنگى شليک شده است و روى پاى افسر رئيس صف پاشيده است، همه فرار نميکنند٬ او را ميبرند مداوا ميکنند. در جنگ اگر فرمانده تير بخورد همه فرار ميکنند ٬ چون رئیس شان شكست خورده است.

من برخلاف کل جنبشِ "بايد نظر اثباتى داد‌" (که فکر ميکنم از هر کمونيستى بپرسيد ميگويد بايد آلترناتيو اثباتى داد) از ده بيست سال پيش هر کسى از من پرسيده‌ است آلترناتيو اثباتى شما چيست؟ گفته‌ام نداريم! روز خودش معلوم ميشود. لازم نيست ارائه بدهيم. مهم نيست. آلترناتيو اثباتى که جنبش ما ارائه ميدهد، آلترناتيوى است که در برنامه‌اش، در تئوريش، در تئورى سوسياليسمش و در نقدش از کاپيتاليسم ارائه ميدهد. دوره انقلابى دوره سَلب است. دوره نفى است. ببينيد، شريعتى و مطهرى نميتوانستند نقش خمينى را بازى کنند. خمينى گفت: "نه، شاه نه!" مدام گفت شاه نه! هيچ چيز بيشترى نگفت، هيچ الگوئى نداد، هيچ شعار اثباتى نداد و آخرين نفرى بود که مردم حرفش را قبول کردند. شاه حالا کمى ضعيف شده را قبول نکردند، شاه با بختيار را قبول نکردند، شاه با شريف امامى را قبول نکردند.

بنابراين جنبش سلبى‌اى که در سال ٥٧ رخ داد، رفت پشت خمينى چون تنها شاخص مهم از نه گفتن بود. من و شما هم در کوچه ميگفتيم٬ يواشکى ميگفتيم نه، نه! ولى آنرا کسى نميشنيد. نه‌ِ خمينى را کردند توى بوق و روى آنتن هاى جهان فرستادند و خمينى شد سَمبل نه به رژيم سلطنت . مهم نبود اثباتا چه ميگويد . مردم دقیقا حاضر شدند حرفهاى اثباتيش را فراموش کنند، نشنوند و به خودشان دروغ بگويند. ميدانستند و معلوم بود که چه گندی زير این عمامه هست. به نظر من هيچ زن ايرانى شک نداشت که اگر اين آدم بيايد وضعش خراب ميشود. به نظر من هيچ روشنفکرى، هيچ کارمندى و هيچ معلمى فکر نميکرد که الان اينها ميآيند، جامعه آزاد ميشود و همگى يکى يک عمامه روى سرمان ميگذاريم و ميرويم در پارک شهر قدم ميزنيم! فکر ميکردند که اينها بيايند اولين کارى که ميکنند حجاب را اجبارى ميکنند. من خودم در تظاهرات تاسوعا که حميد به آن اشاره داشت، با يک خانم استاد دانشگاه که شعار ميداد زنده باد جمهورى اسلامى، بحثم شد و به او گفتم آخر اينها اگر بيايند فردا حجاب سرت ميکنند، گفت الان شاه بايد برود .

جنبش خودش را سلبى تعريف ميکند و تا ته سلبى اش هم ميرود. اگر جامعه تصميم گرفته باشد که سلبش پايان سلطنت است و سلطنت بايد برود، آنوقت با آن کسى ميرود که تا روز آخر ميگويد پايان سلطنت و با مهمترين کسى که ميگويد پايان سلطنت٬ میرود. به نظر من  سازمان دادن انقلاب و رهبری کردن آن با شعارهاى اثباتى اشتباه است. جنبش ما بايد بشدت اثباتى باشد، بداند که به مجرد اينکه کوچکترين محوطه‌اى از قدرت را پيدا کرد دقيقا چه قانونى را وضع ميکند، چه اقتصادى بر پا ميکند، چه سازمانى ايجاد ميکند و چه فرهنگى را رسميت ميبخشد و غيره. همه اينها را بايد گفته باشد٬ نميگويم نگوئيم. من هيچ اختلافى با نظر حميد ندارم که بايد جمهورى سوسياليستى را خواست، بايد توضيح داد، بايد نوشت، بايد جدول و خط کشيد، اینها را به هم وصل كرد٬ بايد شعارهاى اثباتى را گفت، وضع همه اقشار را در آن شعارها گفت، ولى اينها به درد دوره انقلابى نميخورند. اينها را بايد گفت تا بدانند ميتوانيد حکومت کنيد، ولى رهبرى کردن انقلاب بر سر ايستاد‌گى بر سر حرکت سلبى است و بر سر اينکه تا کجا ميتوانيد حرکت سلبى را با خودتان ببريد.

اگر جامعه ايران حاضر نباشد تا شعار "جمهورى اسلامى نه" برود، من و شما نميتوانيم به زور با هيچ شعار اثباتى بِبَريمش. ميگويد نمي آيم! همين آقاى خاتمى خوبه٬ بسه٬ شما رویت را كم كن! افراطى! خرابکار! بى‌ثباتى ايجاد کن! راهِمان نميدهند کارى بکنيم. منزوى ميشويم و در آن گوشه ميمانيم. ميشويم يکى از نيروهاى حاشيه‌اى. اگر جامعه ميخواهد تا ختم جمهورى اسلامى برود، هنر رهبرى حزب کمونيست کارگرى بايد اين باشد که اين پرچم سلبى را نمايندگى کند. اينجاست که شعارهاى ريشه‌اى ما مثل "برابرى مطلق زن و مرد بدون هيچ ارفاقى" سلبى است! من هيچ تبعيضى را قبول نميکنم! هيچ اسلامى را قبول نميکنم! هيچ حجابى را قبول نميکنم و هيچ فقرى را قبول نميکنم! اينها سلبى بودن حرکت تو هستند، که جمهورى اسلامى را در هيچ شکل آن قبول نميکند.

اين خصلت سلبى جنبش ما است که اجازه ميدهد توده‌ها بيايند جلو. توده‌ها همه‌شان با هم سوسياليست نميشوند، با شعارهاى اثباتى ما بقالها سوسياليست نميشوند، با شعارهاى اثباتى ما کارمندها سوسياليست نميشوند، با شعارهاى اثباتى ما مهندس ها سوسياليست نميشوند٬ به احتمال قوى بيشتر کارگران سوسياليست نميشوند. جنبش اثباتى ما خيلى جنبش کوچکترى است از آن جنبشى که ميتوانيم به شيوه سلبى رهبرى کنيم و قدرت را با آن بگيريم. بحث من اين است، بحث هژمونى اينجاست. کدام جنبش اثباتى در جنبش سلبى هژمونى دارد؟ کدام جنبش اثباتى؟

جنبش مذهبى يک جنبش اثباتى است. ميداند چه خاکى بر سر جامعه بريزد، کتاب "حکومت اسلامى" خمينى معلوم است٬ نوشته شده است. ابوالحسن بنى‌صدر گفته بود چکار ميخواهد بکند. از آقاى شريعتى سؤال کنيد ميداند با اين مملکت چکار کند. جنبش اثباتى اسلامى، جناح ارتجاعى اپوزيسيون ملى-اسلامى ايران، مرتجعترين بخش آن که حرفش را زده بود، مبانی حکومتش را هم نوشته بود که در آن ماليات به سهم امام تبديل ميشود و زن حق رأى ندارد و همه آن حل المسائل به مبناى زندگى مردم تبديل ميشود. نتوانستند حتى پياده‌اش هم بکنند. مردم نگذاشتند. اين جنبش چون رهبر مبارزه سلبى توده مردم شد، به پيروزى رسيد، اگر حرف اثباتيش را ميگفت مردم همان روز اول يک اردنگى به آن ميزدند. به همين خاطر ميگفتند امام پيانو ميزند، همسرش اپرا ميخواند و ابوالحسن بنى‌صدر خودش به تنهائى يک مدل جديد "فايتر‌پلين" (جت جنگنده) اختراع کرده است. ميگفتند همه فلاسفه جهان را شکست داده است! اينقدر اينها پيشرو هستند! آمدند ديديمشان ديگر... مردم قبول کردند، باورشان کردند، مردم قبول کردند که اينها مرتجع نيستند. مردم قبول کردند که اينها اجازه ميدهند حرف بزنند. مردم نفرت اينها را ميشناختند، مردم نفرت اينها را از کمونيستها مى‌شناختند، در انقلاب مشروطه حتى سران آنها را برده بودند بالاى دار، با اين حال تلاش براى خلاصى از سلطنت در آن لحظه تاريخى و بسيج تمام عواطف جامعه بر عليه حکومت شاه آنقدر قوى بود که مردم با هر کسى گفت شاه نه، رفتند. من به اين خاطر فکر ميکنم بايد اين متدولوژى جلوی ما باشد.

ببينيد، جنبش اثباتى، جنبش کمونيستى در دوره انقلابى، جنبش آگاهگرى نيست که الان به خيابان کشيده شده است. آگاهگرى هيچ وقت نميتواند به خيابان کشيده شود. آگاهگرى هيچ وقت نميرود جلوی پادگان، شعار اثباتى نميرود جلوی پادگان. در نتيجه به نظر من اشتباه است اگر حزب کمونيست کارگرى در شرايط فعلى و درست در اين بزنگاه "جمهورى اسلامى نه!، تبعيض نه!، اسلام نه!، حجاب نه!"، شروع كند بگويد که ما ميآئيم و ٣٧ ساعت کار را برقرار ميکنيم و آخر سال مزد هر کس را اينطور حساب ميکنيم و پرداخت ميکنيم. شما چطور ميخواهيد حکومت کنيد؟ يکى در اينترنت گفته بود شما عدد بدهيد و بگوئيد خرج حکومت شما چقدر است؟ عدد نميدهم! مگر خمينى به شما عدد داده بود؟ مگر فرانکو در اسپانيا به کسى عدد داده بود؟ اين شيخهاى طالبان به كسی عدد داده بودند؟ آمدند و زدند و گرفتند و بعد گفتند ميخواهند چکار کنند. اينقدر مَعرفه بودند که مردم نگويند اينها از آسمان آمده‌اند.

حتى الان از آسمان ميآيند و مدعى رهبرى ميشوند. چند وقت پيش انتخابات لهستان بود٬ طرف از آمريکا آمده بود و ميخواست رئيس جمهور شود. در چک ميخواستند اولبرايت را کانديد رياست جمهورى کنند، اين کسى است که وزير امور خارجه آمريکا بوده است. به نظر من بايد اينقدر شناخته شده باشيد که بدانند کى هستيد و از زير بوته سبز نشده‌ايد٬ متعلق به كجای جامعه هستید. ولى بايد رهبر جنبش سلبى جامعه باشيد. من ميگويم بايد جنبشت را بشناسند و "نه" تو را بگويند. ((در این شرایط)) زمان چه ميکنيم ها نیست. در برنامه راديویی داشتيم: شعارها را ببینید٬ همه شعارها سلبى است، چرا مردم اثباتا شعار نميدهند؟ بگوئيم چه نظامى را جايگزين جمهورى اسلامى ميکنيم. اين کار سَمّ است. سم است این كار٬ تأکيد ميکنم سَمّ است! اگر ميخواهيد مردم از شما فاصله بگيرند برويد به جاى مرگ بر جمهورى اسلامى بگوئيد چه ميخواهيد به جاى جمهورى اسلامى بگذاريد. روز انقلاب، روز قيام، روز شلوغى بايد بگوئيد مرگ بر جمهورى اسلامى. البته نه اینکه به شيوه ((سازمان)) اکثريت یا به شيوه دو خردادی بگوئيد "نه" به اين آخوند، و "نه" به آن آخوند. بگویید هيچ بخشی ای را نميخواهم، جمهورى اسلامى را نميخواهم، چون مردم نميخواهند، مردم ميآيند دنبال شما!

به نظرم الان سلطنت طلبان جنبش سلبى را نمايندگى نميکنند. مشکل جناح راست طرفدار آمريکا و غرب اين است که شهامت اين را ندارند که بايستند و بگويند جمهورى اسلامى را نميخواهيم، خاتمى هم نه. داريوش همايون و اعوان و انصارش به خاتمى ميگويند آرى. به همين خاطر به ما ميبازند. بخاطر همين است مردم ميگويند راديو انترناسيونالی باز شده است كه عالى حرف ميزند. به قائم‌ مقامى ميگويند اين چه بساطى است راه انداخته‌ايد؟ اگر يک راديو پرو-خاتمى ميخواستيد داشته باشيد،وجود داشت. روزنامه پرو-خاتمى که هست، شما لطفا از سرنگونى حرف بزنيد. مردم به راديو زنگ ميزنند و اينها را به ما ميگويند. به ما ميگويند راست ميگوئيد نصف مردم طرفدار شما هستند.

در نتيجه، به نظر من، این متدولوژى تازه است : جا باز کردن براى دوره انقلابى. من دارم روى اين متد فکر ميکنم و انتظار ندارم فعلا کسى با آن توافق داشته باشد. من تمام بحث رفيق حميد تقوائى را تا جائی که جنبش ما را به مردم معرفى ميکند و به عمق طبقه ميبرد و به يک جنبش قابل اعتنا در جامعه تبديل ميکند، قبول دارم ولى در مکانيسم انقلاب و در دوره انقلابى و در دوره "نه" گفتن مردم، ما بايد نماينده "نه" باشيم و هر نوع تلاش براى آرى گفتن، اثباتى تشريح کردن، به نظر من جنبش بالقوه عظيمى را که ميتواند پشت ما بيايد، تجزيه ميکند.

اين بحث سازش نيست. "مرگ بر شاه" سازش با کسى نبود. "جمهورى اسلامى نه"، سازش با کسى نيست. اتفاقا برعکس، ضد سازش است. مرگ بر جمهورى اسلامى، مرگ بر حجاب اسلامی و مرگ بر تبعيض جنسى، سازش نيست. زنده‌بادهايمان را هم ميگوئيم ولى اگر مردم زنده‌بادهايمان را تکرار ميکنند بخاطر اين است که از زبان آن نيروئى مطرح ميشود که آن شعارهاى سلبى را ميدهد. اگر بيايند بگويند زنده باد جمهورى سوسياليستى، براى اينست که ميگويند تنها نيروى قابل اعتناى سرنگونى طلب اين را ميگويد. يعنى در ذهن مردم ما بايد تبديل بشويم به نيروئى که ميتواند رژيم اسلامى را سرنگون کند و بعد از آن اوضاع را سر و سامان بدهد. و نه برعکس! نه اينکه ما رژيم اسلامى را مياندازيم و يک نيروى ديگر مى آيد و سر و سامان میدهد. مردم بايد قبول كنند که حزب کمونيست کارگرى رژيم را می اندازد و براى کسب قدرت حاضر است. در کنگره هم گفتم به نظر من جامعه هميشه خودش را بين چپ و راست مخيّر حس ميکند. چپ چيست؟ راست چيست؟ در شرايطى که مردم فقير و محروم احتياج به امنيت احساس ميکنند، احتياج به رفاه و آزادى و برابرى احساس ميکنند چپها ميآيند جلو. وقتى راست ميخواهد بزند٬ ميگويند همه چيز به ابتکار فردى وابسته است، ميگويند چه کسى گفته جامعه و دولت مسئول مردم است، هر کس برود نان خودش را در بياورد، چه کسى گفته است همه چيز مجانى باشد، مگر اينجا شهر هرت است، در چنين اوضاعى راستها ميآيند جلو.

جامعه بين چپ و راست انتخاب ميکند، اما بر مبناى قابل باور بودن، بر مبناى قابل دوام و معتبر بودن این جنبش ها. آیا اين آلترناتيو مقبول است، ممکن است و ميشود آنرا طرح کرد؟ من فکر نميکنم کسى در آمريکا بگويد، میتوانیم جنبش تروتسکيستى را در مقابل کلينتون علم کنيم. برای همین هم است كه با این جریانات نمیروند. هر چقدر هم كسی ته قلبش خودش را تروتسكیست بداند٬ بین دمکرات و جمهوريخواه مخيّر است، ((باید این دو)) را بررسى کند و فکرى به حال خودش بکند. مهم اين است که جامعه قبول کند چه کسى ميتواند روى پاى خودش بايستد. چه کسى ميتواند بزند، ساقط کند و بعد قدرت را حفظ کند و نگهدارد. اين وظيفه ما است .

بنابراين بايد اولا بگویيم ما ميخواهيم بزنيم و سرنگون کنيم و ثانيا نشان بدهيم که ميتوانيم حکومتمان را نگهداريم. سؤال مردم اين نيست که چه مناسبات ملکى را برقرار ميکنيد. ميپرسند جواب دخالت احتمالى آمريکا را چگونه ميدهيد؟ جواب فقر را چگونه ميدهيد؟ قبل از هر چيز ميپرسند آيا اجازه ميدهند شما حکومت کنيد؟ کجاها هستيد؟ بايد مردم وقتى همديگر را مي بينند٬ راجع به ما حرف بزنند٬ بگويند در خانه ما هستند، در محله ما هستند، در کوچه ما هستند، در مدرسه ما هستند٬ در همه جا هستند و ببينند که واقعا اينها نيرو هستند. در نتيجه با بدست گرفتن مجموعه‌اى از شعارهاى اثباتى به صورت بسته بندی (package)  ايده‌آلها و حرفهاى درست و اینکه گويا اگر آن شعارها را ببريد داخل خانه مردم (( كار درست میشود٬ نمیشود)) از شما قبول نميکنند. مردم بايد باور کنند و اعتماد کنند که ما نيروئى هستيم که ميتوانيم بزنيم و قدرت را بگيريم و توان آنرا هم داريم.

من در نتيجه فکر ميکنم معادلات را بايد طور ديگرى چيد: 1) حزب کمونيست کارگرى بايد نماينده "نه" گفتن به جمهورى اسلامى و هر تلاشى براى اصلاحش باشد. 2) حزب كمونیست كارگری بايد نماينده "نه" گفتن به هر جزء ديگر ملى‌‌-اسلامى جمهورى اسلامى باشد که ميخواهد هربخشی از آن را در سيستم خودش وارد کند. سلطنت طلب ميخواهد برود پنج نفر را بياورد تا قوانین مشروطه سلطنتى را از نظر دينى چک بکنند، هيچگاه اين موضع را انکار نکرده‌اند. هيچگاه قرار نبوده است که مشروطه سلطنتى با "دين مبين اسلام" تناقضى داشته باشد. براى همين است زیاد ناراحت نیستند٬ حکومت آخوند را میخواهند بزنند ولى با خود آخوند، با تدريس امام جمعه تهران در دانشگاه تهران که با شاه هم حشر و نشر داشت و باقلوا میخورد٬ مسأله‌اى ندارد. مشروطه سلطنتى نميخواهد اين جوانب را بزند .

چه کسى گفته که اينها ميخواهند به زنان در امر ازدواج و طلاق حق برابر بدهند؟ چه کسى گفته است که اينها میخواهند آزادى روابط جنسى را تایید كنند؟ چه کسى گفته که تعلقات دينى و مذهبى مردم را در شناسنامه‌هايشان خط ميزنند و اصلا اجازه نميدهند کسى راجع به اعتقادات دينى افراد پرس و جو کند؟ همه اينها سلبى است. اينها همه "نه" گفتن به پديده‌اى است که در مقابل ما هست و اگر ما بتوانيم نماينده انزجار مردم از اسلام باشيم، سلطنت طلبان شانس زيادى ندارند. چون اتفاقا سلطنت طلبان ضد اسلامى نيستند، ميخواهند بيايند و بگويند شمشير هميشه دست من و مسجد دست اسلاميها که با آن مردم را بچاپيم. ما بايد روى اين موج ضد اسلامى، روى اين موج ضد مرد سالارانه و ضد استبدادى که هست به پيش برويم. ما طرفدار آزادى بى قيد و شرط هستیم٬ ایشان اولين کارى که میخواهد بكند این است که به يک طریقى قانون ١٣١٠ را احيا کند و يک حد و حدودى براى سنديکاهاى واقعى كارگری بگذارد. مجاز و غير مجاز تعيين کند. حتما مى‌خواهند تظاهرات را با يک مقرراتى بنوعی محدود کنند. حتما ميخواهند قانون سانسور را بگذرانند. فردا همه اينها را ميگويند، نميتواند نگويند. براى اينکه آمريکا از آنها قبول نميکند و ميگويد بايد بتوانيد جواب کمونيستها را يک جورى بدهيد، ماده و لايحه‌اى باید تصويب کنید!

من فکر مى‌کنم اگر متدولوژى دوره آگاهگرى و جنبش سازى دارد ميرود به رهبرى انقلاب، بايد همراه با آن متد و شيوه نگریستن خود را تغيير بدهد، بايد برود پاى سلب. و اين اتفاقا هیچ نشانه کمتر سوسياليست بودن نيست. علامت کسانى است که حتى وقتى ميدانند که کسانی را نميشود با سوسياليسم مجاب کرد ميخواهند همه مردم را بياورند پشت سر خودشان. من چه جورى طرف را با سوسياليسم مجاب کنم، منفعتش اقتضا نميکند! حالا اگر امروز هم گفت آرى، فردا ميزند زيرش، ولى با موج "نه" گفتن به جمهورى اسلامى ميخواهد بيايد. در نتيجه متدولوژى من تفاوت دارد. با همه حرفهاى حميد موافقم. ولى اگر بنا باشد متدولوژى و تعيين تاکتيک ما، روش دخالت ما در دوره انقلابى را واگذار کنيم به اين حرف حقيقى هميشگي مان که مردم بايد بدانند ما چه ميگوئيم و بدانند به جاى جمهورى اسلامى چه ميخواهيم بياوريم، ((این كار نادرست است)).

مردم بايد بدانند و بيشترين پروپاگاند را مبناى کار خود قرار بدهيم. من این را انکار نميکنم. ناراحت هم نيستم که راديوی ما شعار اثباتى داده است و غيره. ولى تفاوت بخشى از حزب که پروپاگاند ميکند و دائما تبليغات ميکند و ميگويد کيست، با بخشى از حزب که وظيفه دارد اين جنبش را در اين دو سال معين به يک پيروزى سياسى و نظامى برساند٬ نبايد قاطى بشود. اگر رهبرى سياسى برود بايستد جلو مردم و به طور اثباتى ترويج سوسياليسم بکند و بگوید چگونه آنرا پياده ميکند، مردم به آن رهبرى همان جوابى را ميدهند که به جبهه ملى دادند که ميخواست با از رو خواندن قانون اساسى بلژيک مردم را با خود همراه کند. (جملات نامفهمومی میگوید كه كسی نمی فهمد چه میگوید. خنده حضار)

مردم بايد بدانند که ما نيروئى هستيم که اوضاع فعلى را نميخواهيم. بايد راديوهايمان بگويند مردم از اينها قبول نکنيد! مردم يک سر سوزن از اسلام را در زندگيتان قبول نکنيد! مردم يک سر سوزن زن ستيزى را قبول نکنيد! زنان، مردان، مردم! يک سر سوزن اختناق و استبداد را قبول نکنيد، از هيچ کس قبول نکنيد. به هيچ چيز کم راضى نشويد... و مرتب جنبش سلبى را در مردم بيدار کنيم. آنوقت و در آن صورت، مردم ميگويند خوب چه به جايش می آيد؟ اگر مردم ببينند ما راديو داريم، ارتش داريم و در هر شهرى هستيم٬ معلوم است ميگويند اينها ميآيند جايش. يا اينها ميآيند يا رضا پهلَوى، تازه رضا پهلَوى براى حکومتش بايد زحمت بکشد. باید برود به دهات نیرو جمع كند! مردم باید بگویند فقط اینها هستند٬ کس ديگرى نيست.

از نظر جامعه آن نيروئى که نماينده اين "نه" است، شعارهای اثباتى اش هم قابل قبول است، ميشود با آنها زندگى کرد. بهتر از وضع فعلى است. آنوقت جمهورى سوسياليستى براى مردم تبديل ميشود به همه چيزهائى که آنها دوست دارند. جمهورى اسلامى هم در دوره‌اى چنين عمل کرد. جمهورى اسلامى از اول نگفت که ميآيم گردن ميزنم. با وعده برقرارى قسط و عدالت اسلامى مجاهدين و شريعتى چى‌ها آمد. گفتند با صلوات نان را به خانه‌ها تحويل ميدهيم. حاصل فروش نفت را تقسيم مى‌کنيم و با ماشين آدمها را ميبريم فرودگاه! مزخرفات تحویل مردم میدادند! واقعا اينطور به مردم ميگفتند. مردم، بهترين نوع مخلوقات طبيعتند که ميتوانند سر خودشان کلاه بگذارند. انسان٬ هيچ غريزه‌اى براى دفاع از خود ندارد، ميتواند سر خودش کلاه بگذارد. اگر خيال کند آن پديده‌اى که ميخواهد به کامش رود به نفعش است، ممکن است خودش را به آتش بياندازد. مردم اگر فکر کنند آن پديده‌اى که نميخواهند را تو ميتوانى برطرف ‌کنى، خودشان را مجاب ميکنند که آن خواستى را که تو دارى، ميخواهند. اين تمام قضيه است. و اينکه مردم متوجه شوند که تو نه فقط ميخواهى، بلکه توان آنرا هم دارى.

به نظر من مشکلى که ما با انقلاب آتى داريم، ناباورى مردم به کمونيسم است. ناباورى به کمونيسم نه به مثابه ايدئولوژى، که خيلي ها و دشمنان ما عليه آن و در دفاع از بازار آزاد گفتند و تبليغ کردند که کمونيسم تمام شده است و غيره. منظورم ناباورى به کمونيسم به عنوان يک جنبش است که آيا ميتواند بزند، بگيرد و در قدرت بماند. میتواند بزند و بماند. میشود رفت باهاش و احساس كرد كه همراه اینها اوضاع را عوض میكنیم و نگه میداریم. اينکه در ذهن مردم از شخصيتهاى جونيور و شريک کوچک سياست به نفر اصلى و سينيور در اوضاع و صحنه سياسى تغيير كنیم.

در نتيجه من به جاى شعارهاى اثباتى و تحليلهاى اثباتى و اندازه‌گيرى و بودجه ‌بندى سوسياليسم، رهبران متعدد و سرشناس را پيشنهاد ميکنم. به جاى شعارهاى چه بايد بکنيم، نيروى نظامى قوى را پيشنهاد ميکنم، به جاى خيلى کارهاى ديگر راديوى قوى و چند ساعته را پيشنهاد ميکنم، تلويزيون را پيشنهاد ميکنم. شهرت هر چه بيشتر حزب را پيشنهاد ميکنم. بگذاريد مردم مقايسه کنند. مردم مقايسه کنند اينها ميتوانند حکومت کنند. به نظر من بلشويکها هيچ چيز اثباتى نگفتند جز اينکه جنگ را ختم ميکنند. مردم جنگ را نميخواستند، بلشويکها گفتند آن را ختم ميکنيم. مردم گفتند تزار هم نميخواهيم، تازه او هم از قبل رفته بود. مردم ميخواستند جنگ را ختم کنند، گفتند يک نيروى ضد جنگ در جامعه هست و آن بلشويکها هستند. آیا میتوانند نگهدارند؟ به نظرم بلشویكها ۷-۸ ماه وقت داشتند كه بگویند٬ ما میتوانیم قدرت را نگهداریم. قبول كنید كه اگر با ما بیائید و بزنیم٬ بعدش میتوانیم نگهداریم. حتی آخرش هم نتوانستند این را به كرسی بنشانند٬ زدند و گرفتند كه مردم بگویند: حالا كه دیگر گرفته است. بلشویكها مردم را قانع نكردند٬ بر خلاف تصور دمکراتهایی كه به ما میگویند این گونه باید كرد. بلشويکها در روسيه مردم را قانع نکردند، يک عده‌شان رفتند و حکومت را گرفتند و اعلام کردند حالا حکومت در دست ماست، چه مى‌گوئيد؟ بالاخره مى‌آئيد پشت اين قضيه که جنگ را ختم کنيم و نان را تقسيم کنيم يا خير؟ تصميمت را بگير. برو تصميمت را بگير. مطمئن نیستم اگر مردم مى‌گفتند نه، نمى‌خواهيم با شما بيائيم، اینها حكومت را تحویل میدادند. شخصا فکر ميکنم میگفتند بیخود كردید! همین است كه هست!  

به هرحال، بحث من اين است، این متدولوژی متفاوتی برای دوره معینی است. اختلافی در اصول با ضرورت اینكه جامعه بداند ما چه میگوئیم٬ ندارم. اگر یك چیزی را برداریم باید چه چیزی جایش بگذاریم. من ميگويم در دوره‌اى که جامعه دارد حرکت سلبى را تجربه ميکند، جهت‌گيرى و حرکت کردن از طرف اثباتى، به قيمت حاشيه نشين شدن جنبش کمونيستى تمام ميشود. شما بايد رهبر جنبش سلبى باشيد. بايد رهبر جنبش سلبى باشيد و براى رهبر شدن بايد نيروى قابل اعتنائى داشته باشيد، بايد بطور واقعى نيرو باشيد و بتوانيد قابليت ادامه حيات داشته باشيد. در چنین شرايطی میتوانيد بمانيد. در نتيجه من در مقابل بحثهائى که برنامه و تاکتيکهاى مان را در جهت پروپاگاند بهتر برنامه‌ و مطالباتمان (که کار هميشگيمان است) طرح ميکند، توجه بيشتر به بحث حزب و جامعه را درست ميدانم. يعنى اينکه اين حزب را ببريم توى چشم مردم تا در خانه‌ها مردم در موردش حرف بزنند، آرمَش را بشناسند، صدايمان را بشنوند، فارسيمان را بشنوند و بدانند در هر شهرى چه کسى و چگونه ميتواند آنها را به هم متصل کند. خیلی متشكرم. (كف زدن حضار!)

بخش دوم

يکى از رفقا به شوخی در حاشیه جلسه به من گفت که پس با اين بحثها ما تبليغ اين برنامه‌هايمان را که راجع به توضیح ماركس گذاشته‌ايم کنسل ميکنيم! جنبش سلبى است ديگر. هر کس بپرسد نظر شما چيست جواب ميدهيم به تو چه مربوط است! (خنده حضار.)

من فکر ميکنم در اين جمع روشن است که ما کى هستيم و چه ميخواهيم و به عنوان يک حزب تا چه اندازه تصوير و شعارهايمان و اهدافمان را به جامعه ميبريم و حتى شيوه پياده کردن آنها در جامعه چگونه است. صحبت بر سر شيوه رهبرى و کسب هژمونى در يک جنبش سياسى است که در يک دوره معين در يک کشور معين برپا ميشود. در نتيجه به نظر من حزب کمونيست کارگرى بايد هر روز آرمانها و شعارها و اهداف و سياستهايش را در جامعه پمپ کند تا بتواند تصوير خود را به جامعه ارائه دهد. بنظرم بخشى از معرفى خودت به جامعه اين است که ((اعلام کنی)) اهدافت چيست و چه سيستمى را ميخواهی به جامعه بياورى.

بحث من اين است، اگر تحليل خود حميد را قبول کنيم، اين ديگر کافى نيست. حميد ميگويد يک جنبش سرنگونى هست که طبقات ميخواهند رهبرى آنرا به دست بگيرند و يواش يواش به يک جنبش عمومى تبديل ميشود. مردم جانشان از جمهورى اسلامى به لب رسيده است و آنرا ديگر نميخواهند. تمام قضيه بر همين يک جمله بنا شده است، ميگويد نميخواهندش. کسى ميتواند رهبرى اين جنبش را بر عهده بگيرد، که نماينده نخواستن باشد و نماينده تا آخر بردن اين نخواستن.

کسى ممکن است اين تحليل را رد کند و بگويد که مردم يک چيزهائى از حکومت را ميخواهند و يک چيزهاى ديگرش را نميخواهند، يا به آن رضايت ميدهند و در نتيجه شانس با نيروهاى اصلاح طلب است. براى مثال طبرزدى و دفتر تحکيم وحدت اين را ميگويند، يا مجاهدين انقلاب اسلامى و ((سازمان)) اکثريت ممکن است اينطورى بگويند. بالانس اينها يک نوعى اصلاح رژيم موجود است و افق خودشان را به اين ترتيب ميخواهند به جاى حرف مردم قرار بدهند. اما اگر مردم رژيم را نخواهند و اگر بخواهیم کارى بکنيم که به درجه بيشترى اين نخواستن آنها را ارتقا بدهيم، (این وظيفه حزب انقلابى است) رهبرى جنبش سرنگونى را به جز با شعار سرنگونى نميشود به دست گرفت. اما واضح است اين رهبرى را دست هر نيروئى که بگويد "من بيشتر ميگويم نه"، نميدهند. مردم از بين نيروهاى سياسى اجتماعى موجود که ميدانند وزنه‌ایى در جامعه هستند، به آن نيروئى که اين سرنگونى طلبى را نمايندگى ميکند، روى خوش نشان میدهند و دورش جمع میشوند. در نتيجه مردم حرف و نيات خودشان را در شعارهاى آن نيرو ميبينند.

ببينيد الان سلطنت طلبها تريبون باز کرده‌اند که حزب کمونيست کارگرى حرف بزند، الان سعى ميکنند اختلافات با ما را به نظر خودشان کمرنگ به نظر بياورند. پيش خودشان فکر ميکنند که حزب کمونيست کارگرى مدرن‌ است. اينها اسلامي ها را عقب ميرانند، ما با آمريکا ميرويم٬ ميگيريم. در ميان ما سعى ميکنند از جنبه خلع يد، سلب مالكیت٬ مالکيت اشتراکى، و لغو کار مزدى صرف نظر کنند و بگویند اینها جنبش مدرنی هستند و در ما نيروئى براى تضعيف جمهورى اسلامى ببينند. ما هر کارى بکنيم اين نوع نيروها تصوير و روایت خودشان را از ما ارائه ميدهند و به خودشان ميگويند نه اينها قصد خلع مالکيت ندارند، مطمئن باشید! خودش هم همين طورى نگاه ميکند٬ اگر جمهورى اسلامى را بياندازند، نگاه ميکنند ببينند کدام نيرو را در برابر موضع خلع مالکيت در مقابل ما قرار دهند. بخشی شان می آیند در حزب. در همين پروسه بخشى از آنها حتى سعى ميکنند جلوی اين خواستها را در حزب سد کنند، به نظر من گرايشات اجتماعى از حزب قطعا استفاده ميکنند و بر روى حزب فشار ميگذارند.

بحث من اين است که حزب کمونيست کارگرى تبليغ، ترويج و سازمانگری ميکند، اينها به جاى خود محفوظ. و جز لايتجزاى حرف اثباتی٬ حرف روشن تئورى، توضيح برنامه ودادن شعارهائى است که مردم با آنها نياتشان را تداعى میکنند. اما در يک دوره و مقطعى که حزب کمونيست کارگرى در معرکه جنگ قدرت قرار ميگيرد، آنوقت بايد فهميد چه تسمه نقاله‌اى تو را به قدرت نزديک ميکند، نه اينکه چه تسمه نقاله‌اى تو را معرفى ميکند. در روزهائى که بايد قدرت را بگيريد نميتوانيد بايستيد خودتان را معرفى کنيد. بايد قدرت را بگيريد. اينجاست که بايد ديد مردم چگونه به شما اجازه ميدهند که قدرت را بگيريد؟ با شما ميآيند؟ و چه کار بايد کرد که با شما بيايند؟ من در این رابطه است که ميگويم اگر در راديو و تبليغاتمان بگوئيم فقط شعار مرگ بر جمهورى اسلامى کافى نيست و مردم بايد چه میخواهند را هم در شعارهایشان بگویند،انوقت داريم مردم را گمراه ميکنيم.

مرگ برجمهورى اسلامى کافى است! آيا واقعا اگر بشنويم که در اين دانشگاه و آن محله و اين و آن کارخانه شعار مرگ برجمهورى اسلامى بلند شده است، کافى نيست؟ چه چیز دیگری ميبايست ميگفتند؟ شعار چه کسى را دارند ميدهند؟ شعار داريوش همايون را؟ نه! شعار احزاب دوخردادى را؟ نه! شعار ما را دارند ميدهند. الان فقط مائيم که ميگوئيم مرگ بر جمهورى اسلامى. حميد ميگويد آنوقت آنها همه ميآيند اين شعار را ميگويند. باشد، تمام قضيه اين است، تمام قضيه هژمونى همين است . (از ميان حضار: مجاهد هم ميگوید) نخیر! مجاهد مرگ برجمهورى اسلامى نميگويد، ميگويد مرگ بر حکومت آخوندى. بقول معروف در خيلى موارد در سلب، اثباتى نهفته است. اينکه شما تا کجا را ميخواهى نفى کنى نشان ميدهد چه چيزى را ميخواهى عوض کنى.

واضح است که تصوير اثباتى تو بايد همیشه بالاى سر جامعه باشد. من میگويم که شعار روز جنگ، آن شعار هَل مَن مبارز طلبيدن وبسیج دادن كه برويم به سمت پادگانها، بزنيد و بگيريد، نميخواهيم، رضايت نميدهيم و يا مثلا این شعار: "طبرزدى٬ طبرزدی نوکر بى اختيار" از اينکه آلترناتيوت را گفته ای در نميآيد. اين شعارها از اين در ميآيند که آنها ميخواهند سازش کنند و تو نميخواهى، فقط از اين. يکى يکى سياستمدارهاى طبقات ديگر ميخواهند سازش کنند ولى تو نميخواهى. يکى يکى در حفظ وضع موجود آن روز ذينفع ميشوند ولى تو ذينفع نيستى. و اگر مردم هم ذينفع نباشند و حس کنند که ذينفع نيستند با تو ميآيند. يا تو بايد کارى بکنى که حس کنند که ذينفع نيستند. به اين معنى قبول ميکنم که هرچه جلوتر ميرويم و اوضاع آشفته‌تر میشود، میزان و درجه بيشترى از اينکه آلترناتيو چى هست را بايد وارد کنيم.

بالاخره روز آخر بين دو نيرو که هر دو طرفدار سرنگونى هستند٬ مردم بايد انتخاب کنند. ولى اين قبل از اينکه از شعار اثباتى تو در آمده باشد، از انتخاب بين راست و چپ در جامعه در ميآيد. و اينکه کداميک از اينها شانس دارد که بماند. به نظر من مردم بعد از اينکه رژيم را ساقط کردند ميروند خانه‌شان. طبقه کارگر ممکن است بخواهد در صحنه بماند و کارهاى ديگرى را انجام بدهد، اما خصلت عمومى جنبش با سرنگونى تمام ميشود. مردم بطور عموم ميخواهند ببينند کدام نيرو ميتواند به مخمصه پايان بدهد و نُرمى را برقرار کند.

اگر چپ جامعه، چپ طرفدار آلبانى و پرو روسى باشد که افقش جامعه آلبانى است و آن را ميخواهد بياورد، من از شما قبول ميکنم و ميگويم نميخواهيم٬ حتى اگر بزند و بگيرد هم نميخواهيم. به اين معنا اينکه چه تصويرى از تو در جامعه هست، مهم است. ولى اين تصوير در راديکاليزه کردن مردم نقشى ندارد، در انتخاب کردن تو به عنوان آلترناتيو راديکال نقش دارد. ميخواهم فرق اينها را بگويم. به جلو سوق دادن  آلترنایتو ما در جنبش سرنگونى معنى ندارد. اگر جنبش سرنگونى به جلو سوق پيدا کرد، آنگاه برای پذيرش حکومت تو اين خيلى نقش دارد که تو کى هستى، چه میگوئى و چکار ميخواهى بکنى.

 به نظر من اگر ما بر چيزهاى ديگرى خم شويم درست‌تر عمل کرده‌ايم. ضمن گفتن اينکه کى هستيم، خم شویم روی اینكه ما را به عنوان يک نيروى قوى سياسى که ميتواند حکومت کند، ميتواند قيام سازمان بدهد، ميتواند همه جا حضور داشته باشد، وجود دارد، در مورد آنها دروغ و اغراق نشده است، بشناسند. در خود همين کنگره سه، يک عده ميگفتند اين حزب کمونيست کارگرى غلوّ ميکند، همه جا نيست. دو سال پيش ده برابر اينها را در مورد ما ميگفتند. بعد مى بينى که عبدالله دارابى و مجيد حسينى دارند در اطراف مريوان قدم ميزنند و با مردم حرف ميزنند. ديگر نميتوانند اينها را به ما بگويند. مردم کردستان، هرچند هم شعار اثباتيمان را برايشان توضيح داده باشيم، ما را اکنون بيشتر باور ميکنند که مجيد حسينى يک ماه تمام با اسلحه اش دور آن شهر چرخیده است، رفته است توى شهر و آمده است بيرون و با مردم حرف زده است و اين حکومت جرئت نکرده است برود سراغش.

مردم باور ميکنند که اينها ميتوانند! اهل اين کارند! نيروى آن را دارند! حتى به نظر من شايعه‌اى که اينها از اسرائيل پول ميگيرند به نفع ماست. بگذاريد بگويند! اسرائيل که نميآيد به يک محفل چهار نفره کمک کند. حتما نفع خودش را در اين ديده است. لابد برآورد کرده است که حزب کمونيست کارگرى يک نيروئى است که ميشود بر آن سرمايه گذارى کرد. بگذاريد بگويند. واضح است که فحششان ميدهيم، بخاطر نیات و اهدافی كه دنبال میكنند. ولى اين ساده لوحها نميفهمند که ((با این شایعه)) اين تصوير رفته است به خانه‌هاى مردم که حزب کمونيست کارگرى به عنوان يک نيروى سياسى در منطقه از دولتى مثل اسرائيل (که هر دولتى نيست، و اصلا شبيه مثلا دولت اردن نيست، دولتی كه بايد قبل از آن با آمريکا توافق کرده باشد که به چه نيروئى پول ميدهد) کرور کرور پول گرفته است. يک چنين تصويرى رفته است در خانه‌هاى مردم و در نتيجه مردم ميگويند اينها ميتوانند بگيرند و نگهدارند و حتى ممکن است با اسرائيل و آمريکا به يک سازشى برسند که بتوانند خودشان را سر کار نگه دارند.

آيا ما يک عده جوان آوانتوريست ايده آليست و ماگزيماليست هستيم يا يک حزب سياسى قوى و راديکال که ميزند و قدرت را ميگيرد و ميتواند بماند و دولت تشکيل ميدهد و کشاورزى را راه مياندازد و اقتصاد را سر و سامان ميدهد و مدارس و طب را راه مياندازد؟ اين تصوير به نظر من مهم است. تا آنجائى که حرفهاى شما در ساختن اين تصوير نقش دارد، کاملا درست است و حق داريد. حتى در سرنگونى هم بايد ادامه بدهيم. ولى جاى اين را نمیگیرد، که تو موظفى قدرتت را و انسجامت را، توده‌اى بودنت، حضورت و در دسترس بودنت را نشان بدهى. ما کنگره را برديم در دسترس، که مردم باورمان کنند، نيروى نظاميمان را برديم در دسترس٬ که مردم باورمان کنند، رهبريمان را و عضو کميته مرکزى را گذاشته‌ايم در دسترس٬ كه مردم باورمان کنند. اين جنبه است که علاوه بر بحثهاى شما مهم است. وگرنه وحدت کمونيستى هم ممکن است آلترناتيو اثباتى خودش را ارائه کند، اما این کارها را نميتواند انجام دهد!