"مجازات اعدام"‌: واقعيتها‌!‌؟‌

علی جوادی

"مجازات اعدام" مسئله‌اى مهم و حساس در جامعه است. کمتر کسى است که در قبال اين مسئله بحثى حاد و يا موضعى قاطع نگرفته باشد. حزب ما هم، حزب اتحاد کمونيسم کارگرى ايران، در برنامه‌اش براى "يک دنياى بهتر" در بخش موازين اجتماعى و فرهنگى مدرن و پيشرو در اين زمينه مى‌گويد: "مجازات اعدام بايد فورا لغو گردد. اعدام يا هرنوع مجازات متضمن تعرض به جسم افراد (نقص عضو، تنبيه بدنى، و غيره) تحت هر شرايطى ممنوع است. همچنين مجازات حبس ابد بايد لغو شود ."
اما بحث "مجازات اعدام" چه مکان و جايگاهى در جنبش ما، يعنى جنبش کمونيسم کارگرى و سيستم فکرى ما يعنى مارکسيسم دارد؟ اهميت سياسى اين بحث در مجموعه دعواهاى جارى موجود در جامعه چيست؟ حساسيت ما از چه زاويه‌اى است؟ راستش در جواب بايد گفت که جان انسانها براى ما عزيز است. يک نفرش عزيز است، جمعش عزيز است و اصلا دعواى ما بر سر سرنوشت و موقعيت و حرمت انسان است. اما انسان در جامعه زندگى ميکند و يک پديده اجتماعى است. در نتيجه مقوله اجتماع وارد معادله ميشود. از اينرو دعواى ما بر سر سرنوشت انسان در جوامع کنونى است. کسانيکه با برنامه و اهداف ما آشنايى دارند ميدانند که ارتقا و بهبود زندگى انسانها، بالابردن درجه رفاه و حرمت آنها، برابرى موقعيت انسانها، رشد خلاقيت و توانائيهاى آحاد جامعه و کلا ايجاد جامعه‌اى که اين شرايط را تضمين کند، بخشى از اهداف مبارزات اجتماعى ماست. بطور خلاصه بايد بگم که اصولا رهايى انسان فلسفه مبارزه سياسى ماست. ما از فعاليتمان اهداف معينى را دنبال مى‌کنيم. اساس اين هدف، آزادى و رهايى کامل انسان از قيد بندهاى جوامع طبقاتى موجود و ايجاد جامعه‌اى کمونيستى است. اما در اين دعوا نفس خود انسان، موجوديت انسان برايمان گرانبهاست. سرنوشت انسان و حرمت انسان برايمان عزيز است. اين موضع مارکسيسم است. اين موضع جنبش کمونيسم کارگرى است. در فلسفه اخلاق مارکسيسم زندگى و حيات انسان محترم است. تمام صور حيات موجودات ارزشمند است. مسئله "مجازات اعدام" از اينرو براى ما حائز اهميت زيادى است .
صورت مسئله
مسئله از طرف مدافعين "مجازات اعدام" معمولا اينطورى فورموله ميشود که فرد خاطى، يعنى کسى که قانون را، که ادعا ميکنند حاصل اراده و توافق جمعى جامعه است، زير پا گذاشته، يعنى مجرم را بايد مجازات کرد. نوع مجازات هم بر مبناى شدت جرم تعيين ميشود! مى‌گويند "مجازات اعدام" اساسا حق مجرمى است که خطاى سنگينى مرتکب شده است‌! کسى را کشته است، اقدامى براى سرنگونى نظام انجام داده است، جاسوسى کرده است و يا عملى از اين نوع انجام داده است. بعلاوه تاريخا هم مجرمين را مجازات کرده‌اند و همه هم قبول دارند که مجرم بايد مجازات شود !
بسيارى از فلاسفه بورژوا هم اين مقولات را تئوريزه کرده‌اند. مثلا کانت تا آنجا پيش رفته که مى‌گويد، اصلا مجازات پيش شرط وجود جامعه مدنى است‌؟ و يا اينکه اگر قرار باشد روزى جامعه مدنى منحل شود قبل از انحلال بايد تمام کسانيکه در صف اعدام قرار دارند اول اعدام گردند و سپس جامعه منحل شود! همچنين جان استوارت ميل گفته، اعدام يکى از اشکال کمتر وحشى مجازات براى جلوگيرى از تکرار جرم است!؟ بهرحال مسئله معمولا اينطور مطرح ميشود که با فرد مجرم چه بايد کرد؟ و چنين جواب مى‌گيرد که بايد مجازاتش کرد و به دنبالش يک سرى اقدامات قضايى و مجازاتى و کلا دستگاههاى متفاوت سرکوب نظام موجود، دادگاه و قاضى و دادستان و زندانبان صحنه گردان ميدان ميشوند. ظاهرا مسئله و جواب مسئله هر دو معين و روشن‌اند !
اما در تقابل با اين مجموعه و اين شکل از فورمولبندى مسئله يک سرى سئوالات را بايد مطرح کرد. از قبيل اينکه: اصلا جرم چيست؟ چه کسى تعيين ميکند که جرم چيست؟ مجرم کيست؟ چگونه تعيين ميکنند مجرم کيست؟ کلا چه اقداماتى جرم شناخته ميشوند و چه جناياتى جرم شناخته نميشوند؟ بعلاوه هدف از مجازات چيست؟ فلسفه مجازات چيست؟ نوع مجازات را چه کسى تعيين کرده است؟ "مجازات اعدام" براى چيست؟ چه هدفى را دنبال ميکند؟ بحث حاضر جوابيست به اين سئوالات. نقدى است بر کليه مفروضات ارائه شده در زمينه مجازات اعدام در جامعه حاضر. بحثى است در نقد جامعه‌ايکه انسان را اعدام ميکند. به اين اعتبار بحثى است براى بالا بردن خودآگاهى جامعه نسبت به خودش. دفاعيه‌اى است از حرمت انسان. تلاشى است براى مبارزه با عقب ماندگى و جهالت در جامعه. و بالاخره بحثى است براى بالا بردن ارزش زندگى و اهميت نفس حيات انسان در جامعه .
مجازات‌: تحولات و تغييرات تاريخى
گفتم که يک سرى سئوالات اساسى مطرح است! از جمله اينکه جرم چيست؟ امروز چيست؟ تاريخا چه بوده است؟ در جواب بايد گفت اصولا اينکه چه اعمالى جرم شناخته ميشوند. چه اقداماتى جنايت قلمداد ميشوند. چه جناياتى جرم شناخته ميشوند و چه جناياتى مجازات ميشوند. جملگى تاريخا عوض شده است. واقعيت اين است که آستانه جرم و جنايت در طول تاريخ همواره تغيير کرده است و براى تغيير اين آستانه مبارزات بسيارى صورت گرفته است . انسانهاى بسيارى حتى جان خودشان را از دست داده‌اند. مبارزه براى لغو "مجازات اعدام" هم گوشه‌ايى از همين تلاشهاست، کوششى در اين راستاست .
اجازه بدهيد اين تغيير تاريخى آستانه جنايت و جرم را روشنتر بيان کنم. زمانى زنده به گور کردن زنان به همراه جسد همسرانشان رسم متداولى بوده است. زنده به گور کردن فرزندان دختر امر عادى بوده است . زمانى اسب دزدى "مجازات اعدام" داشته است. قربانى کردن فرزندان مجاز و مقبول بوده است. همانطور که ابراهيم سر پسرش اسماعيل را گذاشت لب سنگ که او را قربانى کند و ظاهرا خيرخواهى بهش گفته باباجان بجاى کشتن بچه‌ات اين گوسفند را قربانى کن! خدا فقط قصد امتحان کردنت را داشت! زمانى، نه چندان دور، به دار آويختن انسانها به خاطر رنگ پوستشان امرى عادى بود و عده‌اى شغل کثيفشان اين بود. اينها تماما جناياتى هستند که تاريخا جرم محسوب نميشدند. نتيجه اينکه اقداماتى که جرم و جنايت محسوب ميشوند همواره در طول تاريخ تغيير کرده است. واقعيت اين است که اين کاتاگورى‌ها تماما محصول تحولات و مبارزات اجتماعى در تاريخ بشرند .
از طرف ديگر اگر به برخى از جوامع معاصر نگاه کنيد، مى‌بينيد اقداماتى هستند که آدمها بخاطر ارتکاب به آنها مجازات ميشوند که اصلا نبايد مجازاتى داشته باشد. مثلا امروز مقاومت در حين دستگيرى جرم است. جرم سنگينى هم دارد. آدم کلى در زمان دستگيرى و بعد از دستگيرى کتک ميخورد و تازه حکم زندانش هم افزايش پيدا ميکند. در طرف مقابل، جناياتى هستند که مجازاتى ندارند و اصولا جرم تلقى نميشوند اما روزانه باعث قتل و کشتار و جهل و عقب ماندگى هزاران هزار انسان‌اند. و مرتکبين به اين اعمال راست راست راه ميروند و حتى بخشى از به اصطلاح محترمترين افراد جامعه کنونى هم بحساب مى‌آيند. امروز کسى که برترى طلبى طبقاتى، نژادى، جنسى، ملى، قومى و مذهبى را تبليغ ميکند و مردم را با اين باورهاى کثيف بار مى‌آورد مرتکب جرمى نشده است. اين مقولات اصلا جزيى از کاتاگورى جرائم کنونى جامعه نيست. زن ستيزها، شونيستها و کلا استثمارگران مرتکب جرمى نشده‌اند. و يا اينکه امروز تهديد بچه‌ها، ترساندن کودکان جرم محسوب نميشود. کودک را مرعوب ميکنند، مى‌ترسانند و با ترس و ارعاب و بعضا کتک مى‌خواهند بچه را "تربيت" کنند. کتک و تنبيه اصلا بخشى از روشهاى جارى "تربيت" در جامعه شناخته ميشود .
بالاخره، يک سرى اقدامات هستند که انسانها بخاطرش مجازات ميشوند بدون اينکه اصلا مرتکب عملى شده باشند. مثلا در دنياى کنونى فقر جرم است. فقير بودن داراى يکى از برزگترين مجازاتها است. فقر مبناى محروميت از بسيارى مزاياى اجتماعى است. امروز به علت فقر آدم را از بهداشت محروم ميکنند، بخاطر فقر آدم را از تحصيل و علم محروم ميکنند، در فقر آدمها را با بيماريهايى ميکشند که مدتهاست نسلشان از بين رفته است. و هزار عمل شنيع ديگر از اين نوع که منشا آن به عمل و يا اقدام معينى ربط پيدا نميکند. بلکه مردمانى فقط بخاطر تعلق به بخش پائينى و فقير جامعه مجازات ميشوند. نتيجتا اينکه چه عملى جرم است و چه اقدامى جرم نيست مورد بحث و جدل است. بادعوا و زور و کشمکش بايد ثابت کرد که فلان عمل معين نبايد جرم باشد وليکن فلان اقدام ديگر جرم است و بايد مجازات سنگينى داشته باشد . واقعيت اين است که تاريخ مجازات به جامعه موجود به ارث رسيده است، اما اين تاريخ در هر دوران بر حسب توازن قواى طبقاتى و مبارزات جنشبهاى اجتماعى عوض شده است. در زمينه "مجازات اعدام" هم همينطور است. تاريخا زمينه‌هايى که مردم را بخاطرش اعدام کرده‌اند عوض شده است. اما تاکنون همواره آدمها را اعدام کرده‌اند. زمانى مردم را بخاطر اعتقاداتشان دسته دسته اعدام ميکردند و البته هنوز هم در جوامعى اين کار را ميکنند. زمانى زنان و مردان را بخاطر هم بستر شدن و ابراز عشق و علاقه سنگسار و اعدام مى‌کردند، که هنوز هم مى‌کنند. امروز در جوامعى آدم را بخاطر عدم احترام و رعايت منافع ملکه و شاه و يا رئيس جمهور اعدام مى‌کنند. راستش تاريخ تاکنونى جوامع طبقاتى به اعتبارى تاريخ اعدام بشر نيز است. ماحصل قضيه اين است که در هر دوره بالاخره اين طبقات حاکم بوده‌اند که تعيين کرده‌اند که چگونه بکشند، کى را بکشند، کى بکشند و طى چه مراسمى بکشند. مجازات و اعدام محصول سياست طبقه حاکم برجامعه است .
گفتم که کاتاگوريهاى جرائم و مجازات تاريخا عوض شده است . اما سئوال اين است که تغيير اين کاتاگوريها در چه پارامترهايى در جامعه خودش را نشان ميدهد؟ اگر بخواهم فقط از يک پارامتر اسم ببرم بايد دست روى درجه حرمت انسان در جامعه گذاشت. راستش هر زمان که ارزش و حرمت انسان در جامعه پايين رفته، آدمها را هم گرفته‌اند، شلاق زده‌اند، شکنجه کرده‌اند، کشته‌اند و اعدام کرده‌اند. در آلمان هيتلرى ارزش آدمها کم شد، آدمها را در کوره آتش سوزاندند، در رواندا دسته دسته با قمه گردن مردم را زدند، در يوگسلاوى فردى و دسته جمعى مردم را کشتند. زمانى ارزش زن در جامعه پايين بود نتيجتا جنايات وحشيانه‌اى در حق زنان انجام داده ميدهند. اگر امروز در آمريکا آدمها را بخاطر تکه پيتزايى و بر اساس قانون مجازات "سه خطا" به حبس ابد محکوم مى‌کنند، پيش شرطش له کردن حرمت انسان در جامعه است. تهاجم مرتجعين راست در جامعه نيز دقيقا همين حرمت و ارزش انسان را در درجه اول مد نظر دارد. خلاصه اينکه، ميزان انسانى بودن جامعه را اساسا بايد با درجه حرمت انسان در جامعه و اقداماتيکه براى حفظ و ارتقاء اين حرمت انجام ميدهند، اندازه گرفت. تلاش ما کمونيستها هم در جامعه از جمله بر سر ارتقاء حرمت انسان است .
"مجازات‌ اعدام"‌: فلسفه و هدف‌
اما فلسفه و هدف از "مجازات اعدام" چيست؟ اگر دلائل مجازات و "مجازات اعدام" را بررسى کنيم دو هدف پايه‌اى را ميتوان مشاهده کرد که نقش اصلى‌اى در تعيين فلسفه مجازات بازى ميکنند. اولى مجازات برمبناى انتقام است و دومى مجازات براى اجتناب از تکرار و ارتکاب ديگران به جرم. اين دومى تحت عناوين ديگرى از جمله عبرت آموزى مجرم و ديگران نيز طرح شده است .
اولين و تاريخى‌ترين مبناى مجازات انتقام است. اين فلسفه مجازات عمرى به قدمت خود تاريخ دارد. انتقام هدف مجازات است و فورمول آشنايى که در اين زمينه وجود دارد اين است که "چشم در مقابل چشم، گوش در مقابل گوش و جان در مقابل جان". موسى و برده داران اينطور عمل ميکردند . امروز هم اين فلسفه از مجازات در بسيارى از جوامع و از جمله آمريکا به جلوى صحنه آورده شده است. عدالت اجتماعى را هم بعضا بر اين مبنا تعريف کرده‌اند .
دلائل زيادى براى اثبات پوچى و نشان دادن توحش نهفته در اين نگرش به قضاوت و فلسفه مجازات موجود است. بعلاوه کمتر جرمى است که اساسا مجازات برابرى داشته باشد. معادله "جان در مقابل جان" معادله برابرى نيست، هيچ اعدامى معادل و برابر با عمل هيچ قاتلى نيست. هيچ قاتل و جنايتکارى به غير از دولتهاى مجرى اعدام به قربانى خود زمان وقوع قتل و چگونگى کشتار و مراسم کشتار را از پيش اعلام نميکند و هر روز فرد را با يادآورى روزهاى باقيمانده به وقوع قتل و اعدامش از خواب بيدار نميکند . بعلاوه مسئله اين است که اصلا انتقام حسى انسانى نيست. اين واقعيت سختى است. اما واقعيت است با تمام جوانبش. هدف سيستم قضايى نميتواند انتقام باشد. انتقام يادگار دوران جهالت بشر است. انتقام کور است. سيستم قضايى مى‌بايست اصلاح جامعه و فرد و مصون داشتن جامعه را مبناى اقدامات خود قرار دهد، ريشه و زمينه انواع جرم و جنايت را از ميان بردارد و از اينرو از جامعه حفاظت کند. جامعه انسانى و آزاد نمى‌تواند و نبايد انتقام مبناى قضاوتش باشد. عبرت آموزى فلسفه ديگر مجازات علاوه بر انتقام است. يعنى اينکه فرد مجازات ميشود تا مجرم و مردم عبرت بگيرند که از ارتکاب به اقداماتى اجتناب کنند. نقد ما به اين فسلفه از مجازات چيست؟ در درجه اول مسئله اين است که کجا حد و مرز و ميزان مجازات براى عبرت آموزى مردم را ميکشند؟ کجا و چگونه تعيين ميکنند که براى عبرت ديگران چقدر بايد فرد را مجازات کرد؟ مثلا چرا نبايد کل خانواده مجرم را مجازات کرد؟ چرا نبايد کل اهالى محله مجرم را مجازات کرد؟ اين استدلالات شايد غريب بنظر برسد وليکن تمامى اين اقدامات را تاکنون انجام داده‌اند. براى عبرت فلسطينى ها کل خانه و زندگى و بعضا دهکده چريک مخالف دولت را بارها و بارها با خاک يکسان کرده‌اند. بعلاوه در اين فلسفه از مجازات فرض اين است که هر چقدر مجازات سنگين‌تر باشد، عامل بازدارنده‌گى‌اش هم قوى تر است. حال بايد سئوال کرد اگر سطح کنونى مجازات "کارآيى مطلوب" را نداشت، آنوقت چه بايد کرد؟ چقدر مجازات را بايد تشديد کرد تا موثر واقع شود؟ چقدر دوسژ مجازات را بايد بالا برد تا مردم از تکرار وقوع جرم اجتناب کنند؟ چقدر بايد آدم کشت تا زنى بر خلاف ميل مذهب با مردى هم بستر نشود؟ تا اخلاقيات کثيف مذهبى خدشه دار نشوند؟ درستى اين منطق به ميزان نيروى قلدرى و توحش و توپ و تانک طبقه حاکمه است و نه هيچ چيز ديگرى. واقعيت اين است که در اين سيستم از مجازات روشن است که دستگاه طبقه حاکمه دارد از فرد بخاطر اقدامات احتمالى آتى جامعه انتقام مى‌گيرد. فرد را بخاطر ديگران مجازات ميکنند. هر چقدر هم زورشان برسد بخش فردى و بخش اجتماعى‌اش را هم تعيين ميکنند. از صد تا ضربه شلاق که من و شما بايد بخوريم، ظاهرا بيستاش مال خودمان است و هشتادتاش مال ديگران. اينهم شد دليل و فلسفه مجازات من و شما! در اين سياست از مجازات طبقه حاکمه دارد به جامعه مى‌گويد که هر کدام از شما از نظر من قصاص کل جامعه را بايد پس بدهد. همه شما را من در هر مجازاتى مجازات خواهم کرد. براى به راست راست کردن جامعه هرکدام از شما که دستم بيفتيد، بايد حساب پست بدهد. اين مبناى سياست قضايى من است. همه مجرم‌اند. همه در مقابل جرم مسئول‌اند. همه بايد در هر مجازاتى مجازات شوند .
در رد اين فلسفه از مجازات بايد گفت که اصلا کى به دستگاه حاکم حق داده است که فرد را بخاطر درس آموزى ديگران مجازات و يا شنيع‌تر اعدام کنيد. اين حق را شما از کجا آورده‌ايد؟ اگر فرض اين است که هدف از مجازات تنبيه فرد خاطيست، پس عبرت آموزى ديگران چه صيغه‌اى است! مگر تمام فرض سيستم موجود اين نيست که جامعه سالم است، کارکردش درست است، پس چرا فرد را بخاطر درس آموزى ديگران و مردم ميزنند و يا زندانى و اعدام ميکنند؟ اين دو رويى از چه بابتى است؟ مى‌گويند قانون گفته است. مى‌گويند حق ما از قانون جامعه ناشى شده است. مگر غير از اين است که حق‌تان را از اينجا بدست آورده‌ايد که ابزار قانون گزارى و اجراى قانون دستتان است. خودتان قوانين را مينويسيد و نتيجتا خودتان را هم محق ميدانيد! مگر غير از اين است که حقتان را از قدرت ارتش و زندان و چماق به دستانتان بدست آورده‌ايد؟ مگر غير از اين است که اين حق را از لوله تفنگتان و از قدرت اقتصادى طبقه‌تان بدست آورده‌ايد. اين ديگر واقعيتى انکار ناپذير است که جامعه طبقاتى حق‌اش را از قدرت دستگاه سرکوب و قدرت عوامفريبى‌اش در جامعه ميگيرد .
"مجازات اعدام "‌:
در دفاع از "مجازات اعدام" مى‌گويند که پاداش مجرم جنايى اشد مجازات است. اشد مجازات را هم در جوامعى مثل آمريکا مرگ تعريف کرده‌اند. رايج است که اعدام بهترين ضامن جلوگيرى از وقوع مجدد قتل توسط افراد جامعه است. اعدام کم‌خرجترين شيوه مجازات مجرم جنايى است. از مجرم جنايى فقط با مرگ ميتوان انتقام گرفت. عدالت تنها با اعدام مجرم جنايى تحقق مى‌پذيرد. کسى که به کودکى تجاوز کرده، کسى که کودکى را کشته مى‌بايست اعدام شود. خلاصه اينکه اعدام و نابودى فيزيکى مجرم بهترين روش براى مصون داشتن جامعه و جلوگيرى از وقوع مجدد جرم است‌!اما نقد ما به "مجازات اعدام" چيست؟ قبل از هر چيز بايد گفت که اعدام اصلا مجازات نيست . اعدام کشتن کسى است که در زمان اعدام قادر به انجام جرم و کارى نيست . اعدام جنايت است. اعدام جنايت طبقه حاکم بر عليه آحاد جامعه است. اعدام نابود ميکند. اعدام ادامه کشتار برده‌دار است. اعدام يعنى کشتار آحاد جامعه توسط سرمايه. اعدام مجازات نيست، چرا که برگشت ناپذير است. اعدام اقدامى براى اصلاح نيست. در فرداى اعدام فردى باقى نمى‌ماند که اصلاح شود . اعدام يعنى له کردن حرمت انسان در جامعه. اعدام يعنى کشتن حرمت انسانها . يعنى بيجان کردن انسان جاندار. اعدام دست‌اندازى به نفس حيات در حد نابودى موجوديت انسان است‌ـ اعدام عمل انتقام جويانه، نه فردى بلکه دسته جمعى عقل حاکم بر جامعه از فرد مجرم است‌ـ عقل و شعور حاکم بر جوامع کنونى هم چيزى جز عقل و منطق سرمايه‌دارى نيست‌ـ اعدام هيچ اما و اگرى برنميدارد. هيچ اقدامى نيست که بتوان تصور کرد اعدام پاسخ انسانى‌اش است. در دفاع از "مجازات اعدام" ميگويند که اعدام عامل بازدارنده قتل و جنايت در جامعه است. اين ادعا ظاهرا مقبوليت زيادى در ميان مردم دارد. اما اين دروغ طبقه حاکمه است. در جواب بايد گفت در جوامع‌ايکه حکم اعدام بخشى از قانون جزايشان مى‌باشد ما بهيچوجه با ميزان کمترى از قتل و جنايت و تجاوز جسمى و جانى مواجه نيستيم‌ـ حکم اعدام عامل بازدارنده تجاوز به انسان نبوده و نيست‌ـ با خشونت قانونيت يافته نميتوان جامعه‌اى را از خشونت مبرا داشت‌ـ اين عوامفريبى‌است، اين توهم است، اين توهم تماما با توحش در هم آميخته است‌ـ کافى است به جامعه آمريکا نگاه کنيد! به ميزان جرايم جنايى و به ميزان انسانهاى در صف اعدام قرار دارند، نگاه کنيد! هيچ دو تا ايالتى که حکم اعدام در يکى رايج است و در ديگرى وجود ندارد را نميتوان نشان داد که اعدام بمثابه عامل بازدارنده از وقوع مجدد جرم عمل کرده باشد. تازه اگر هم ميکرد بازهم نميبايست کسى را اعدام کرد، چرا که اعدام فى النفسه نيز شنيع است. آخر اين چه جامعه‌اى است که حکم اعدام و کشتار دولتى بايد عامل بازدارنده کشتار و جنايت بحساب آيد؟ بر عکس اعدام مشوق و عامل تشديد قتل وجنايت بيشتر در جامعه است. آمار کنونى در آمريکا نشان ميدهد که بطور متوسط به ازاء هر صد هزار نفر ٨ قتل در سال صورت ميگيرد. در ايالاتى که قانون جزايشان حکم اعدام ندارد ميزان متوسط قتل و جنايت حدود ٤ نفر در سال ميباشد. در کانادا زمانيکه "مجازات اعدام" را لغو کردند ميزان جرايم جنايى نيز تنزل پيدا کرد. دليل مسئله نيز ساده و روشن است. در جوامع‌ايکه اعدام عملى مشروع قلمداد ميشود. مجاز شمرده ميشود که آدمها عامدانه کشته شوند . مجاز شمرده ميشود که کسى کسى را بکشد. در جامعه‌ايکه دولت آدم ميکشد. دولت بزرگترين آدمکش است. طبيعيست که عده‌اى هم پيدا شوند که انحصار دولت را بشکنند و خود نيز دست به چنين عمل کثيفى بزنند. اگر کشتن مجاز است، پس چرا فقط دولت بايد مختار باشد که بکشد؟ واقعيت اين است که با وقوع هر قتلى ما يکبار ديگر شکست سياست "مجازات اعدام" را مشاهده مى‌کنيم و با هر اعدامى يکبار ديگر توحش نهفته در منطق و شعور جامعه کنونى را مى‌بينيم. اعدام قتل عمد از پيش برنامه ريزى شده است. اعدام قتل عمد جمعى طبقه در حاکم است .
واقعيت اين است که هر زمان که در طول تاريخ جامعه به راست چرخيد، خشونت جامعه هم افزايش يافته است. قتل و جنايت هم افزايش يافته است. بعلاوه، اصلا بناى جوامع کنونى بر پايه خشونت و کشتن آمال و آروزهاى انسانها بنا شده است. از طرف ديگر هدف از اعدام وادار کردن جامعه به اطاعت از قوانين و حاکميت طبقه حاکم است. قرار است با اعدام جامعه را به بند بکشند. هر وقت در جامعه طبقه حاکمه هار شد، خواست مردم را عقب براند، حکم اعدام را هم جلو آوردند. ابتدائا در مقابله با جرايم بخش خصوصى جلو آوردند تا بهتر بتوانند در دفاع از بخش دولتى بکشند و آدمها را به اطاعت و زنجير بکشند .
لغو اعدام يعنى جلوى کشتار بالا از پايين را سد کردن . يعنى محدوديت براى توحش بالائيها ايجاد کردن. مبارزه براى لغو اعدام مبارزه‌اى براى ارتقا جايگاه انسان در جامعه است. جامعه انسانى نميتواند خود را جامعه‌اى متمدن بنامد و همزمان "مجازات اعدام" را بر عليه مردم جارى کند. جلوگيرى از "مجازات اعدام" يعنى جلوگيرى از زروگويى طبقات حاکم در عريان ترين شکل‌اش. يعنى اينکه جامعه دارد جلوى توحش قانونى دستگاه کنونى ايستادگى ميکند. اعدام ميراث دوران تاريخ بربريت انسان است‌ـ جامعه امروزى نبايد دوران بربريت خودش را از سر بگيرد هيچ لذتى در تکرار اين بربريت تاريخى نيست‌ـ اعدام و هر نوع تجاوز به جسم افراد بايد ممنوع گرددـ حيات و زندگى حق تخطى ناپذير هر انسانى است‌ـ از اينرو مبارزه براى لغو "مجازات اعدام" يعنى دفاع از حرمت و شخصيت انسانها در جامعه، يعنى تلاش براى بالا بردن احترام انسان نسبت به خودش، به جامعه و انسانيتش .
ما از اعدام منزجريم. براى برانداختنش مبارزه مى‌کنيم . جامعه‌ايکه اعدام را جزيى از سياست جزايى خودش ميداند را جامعه کثيفى ميدانيم. ما اعدام را رد مى‌کنيم چرا که نميخواهيم کسى بخاطر فعاليت سياسى اعدام شود، نمى‌خواهيم در جامعه‌اى زندگى کنيم که کسى را تحت لواى خيانت به طبقه حاکمه و ميهن و عدم وطن پرستى اعدام کنند. کسى را بخاطر مذهب، بى مذهبى و يا طرد مذهبى اعدام کنند. زنان و مردان را بخاطر رابطه عشقى و جنسى اعدام کنند. نمى‌خواهيم مجرمين جنايى را اعدام کنند. جلوه‌هاى بروز اعدام امروز در جوامع کنونى چيست؟ "مجازات اعدام" در تمامى اين جلوه‌ها بايد نقد شود. در تمامى اين عرصه‌ها اعدام بايد بمثابه جنايت طبقه حاکم بر ضد بشريت نقد و محکوم شود .
اعدام و مجرمين جنايى‌: عرصه خاکسترى
بحث "مجازات اعدام" در عرصه جرائم فردى، يعنى در بخش خصوصى، دريچه‌اى است که از مجراى آن سياست "مجازات اعدام" را با توسل به آن براى کل جامعه و مردم توجيه ميکنند. خيلى از کسانى که "مجازات اعدام " را براى جرايمى از قبيل تعدى به مالکيت و اقدام سياسى بر عليه دولت و شاه و ملکه رد ميکنند در بسيارى از موارد از اعدام مجرم جنايى دفاع ميکنند . ظاهرا اين آن زمينه خاکسترى است که دفاع از "مجازات اعدام" از کانال آن مجاز شمرده ميشود. دستگاه حاکم نيز معمولا براى اثبات ضرورت "مجازات اعدام" در جامعه به احساسات به غليان آمده و عواطف حدت يافته خانواده‌هاى مقتولين متوسل ميشود. اين احساسات مبناى تاييد سياست "مجازات اعدام" قرار داده ميشود. اعدام مجرم را دواى درد و درمان نزديکان قربانى قلمداد ميکنند. واقعيت اين است که قتل و از دست دادن هر عزيزى ضربه‌ايى جبران ناپذير و کشنده است. هيچ انسانى نميتواند چشمش را به روى اين احساسات و عواطف ببندد و يا نسبت به آن بى‌تفاوت باشد. سمپاتى ما هم در اين عرصه نه با مجرم بلکه تماما با قربانى و نزديکانش است. بعلاوه ابراز شديدترين عواطف بر عليه مجرم از طرف نزديکان قربانى امرى کاملا عادى و عکس العملى کاملا قابل فهم است. راستش نميدانم اگر روزى در شرايط غير قابل تصورى شخصا در کنار قاتل احتمالى دختر شيرين و دوست داشتنى شش ساله‌ام قرار گيرم، چه عکس العملى از خود نشان خواهم داد. برايم غير قابل تصور نيست که در حالت جنون به قاتل فرضى براى نابوديش حمله کنم. اين طبيعى ترين احساس و عکس العمل هر انسانى است. اما معضل چيز ديگرى است. مسئله اين است که قرار نيست من و احساسات بشدت جريحه دار شده‌ام مبناى تثبيت سياست "مجازات اعدام " قرار گيريم. نبايد با توسل به اين احساسات قانون جامعه را به نگارش در آورد. نيازهاى روحى و روانى چنين انسانى با قانون "مجازات اعدام" پاسخ نمى‌گيرد. اين تبليغات تماما عوامفريبى دستگاه حاکم است. مسئله به بازى گرفتن اين عواطف توسط دستگاه حاکم است. مسئله اين است که دستگاه حاکم حتى در اين شرايط دردناک در پى پيشبرد تثبيت سياستى ضد انسانى است. شرم آور است! واقعيت اين است که برخلاف وعده‌هاى مدافعان اعدام هيچ درجه‌اى از مجازات نمى‌تواند التيام بخش هيچ دردى در اين زمينه باشد. اعدام مجرم هيچ کمبودى را در نزديکان قربانى پر نميکند. بعلاوه قرار نيست نزديکان قربانى در چنين شرايط روحى نابسامانى يعنى پس از وقوع قتل بروند و در نقش قانونگذار جامعه دست به تدوين و نگارش قانون مجازات جامعه بزنند. بايد جلوى اين رياکارى طبقه حاکم را گرفت .
جامعه و اعدام‌ :
اما اعدام تنها بخشى از اقداماتى است که براى پايين بردن حرمت انسان در جامعه صورت ميگيرد. اعدام يکى از جناياتى است که براى به نبد کشيدن مردم در جامعه صورت ميگيرد. امروز براى اينکه مردم اعتراض نکنند، براى اينکه مردم به وضعيت موجود رضايت دهند، آدم را ميکشند. هر روزه دارند به مردم توهين ميکنند. کودک و پير و جوان را در گرسنگى و فقر زير پا له ميکنند. در اين جامعه زن فرودست است. تحقير و توهين و خوارشمردنش مجاز است. در اين سيستم کودک داراى حقوقى نيست. در اين جامعه پيران را دور ميريزند. اين سيستمى است که بدون استثمار انسان نميتواند زندگى کند. سنگ روى سنگش بند نميشود. در چنين جامعه‌اى، در جائيکه خودپرستى سرمايه دار براى کسب حداکثر سود مبناى فعاليت جامعه قرار داده شده است. استثمار آشکار و سنگدلانه رايج است و تقديس ميشود. در جوامعيکه زندگى و رفاه مردم تابعى از بالا و پايين بازار است. در جامعه‌ايکه با پول ميشود شجاعت خريد حتى اگر بزدل و حقير بود. با پول ميشود دوست داشتنى جلوه‌گر شد، حتى اگر کريه و انزجار آور بود. با پول ميتوان عشق، اعتماد، رفاقت و احترام را خريد. در جوامعيکه شخصيت افراد به ميزان حجم سرمايه‌شان گره خورده است. راستش در چنين دنيايى نميتوان از خشونت و جنايت بطور ريشه‌اى اجتناب کرد. خشونت و جنايت سيستماتيک بخشى از کارکرد اين جوامع‌اند. محصول چنين نظامى هستند. از اجزاى ذاتى اين سيستم هستند. اين سيستم جنايت را مثل هر کالاى ديگرى توليد ميکند. کارکرد اين سيستم چنين شرايطى را توليد و بازتوليد ميکند. قتل و جنايت و دستگاه قضايى و زندانها لازم و ملزوم يکديگرند. يکى بدون ديگرى نميتواند وجود داشته باشد. هيچ کسى صبح زود از خواب بلند نميشود تا تصميم بگيرد که امروز قرار است من يک جنايتکار باشم. شرايط آدمها زائيده موقعيت داده شده در اجتماع است . انسانها صرفا در محدوده‌هاى معينى مختارند .
در خاتمه‌ :
حرف آخر ما اين است که اعدام شنيع است. ضد انسانى است . شايسته جامعه انسانى نيست. ما ضد اعدام‌ايم، ضد هر نوع اعدام و اعدام هر کسى هستيم. نميخواهيم در جامعه‌اى زندگى کنيم که هيچ انسانى بيجان شود، کشته شود، اعدام شود .
* این مطلب بر اساس سخرانی های علی جوادی در زمینه لغو مجازات اعدام تهیه و تنظیم شده است.
۳ سپتامبر ۲۰۰۷